
حافظ
غزل شمارهٔ ۲۰۷
۱
یاد باد آن که سرِ کویِ توام منزل بود
دیده را روشنی از خاکِ درت حاصل بود
۲
راست چون سوسن و گل از اثرِ صحبتِ پاک
بر زبان بود مرا آنچه تو را در دل بود
۳
دل چو از پیرِ خِرَد نَقلِ مَعانی میکرد
عشق میگفت به شرح آنچه بر او مشکل بود
۴
آه از آن جور و تَطاول که در این دامگَه است
آه از آن سوز و نیازی که در آن محفل بود
۵
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد؟ که سعیِ من و دل باطل بود
۶
دوش بر یادِ حریفان به خرابات شدم
خُمِ مِی دیدم، خون در دل و پا در گل بود
۷
بس بِگَشتَم که بپرسم سببِ دردِ فِراق
مفتیِ عقل در این مسأله لایَعْقِل بود
۸
راستی خاتمِ فیروزهٔ بواسحاقی
خوش درخشید ولی دولتِ مُستَعجِل بود
۹
دیدی آن قهقههٔ کبکِ خِرامان حافظ
که ز سرپنجهٔ شاهینِ قضا غافل بود
تصاویر و صوت








نظرات
نیما
امین کیخا
امین کیخا
ریحانه
شایان
کامران منصوری جمشیدی
دکتر ترابی
اردشیر
ناشناس
عظیم توکلی
کسرا
مسعود حاتمی
مسعود حاتمی
یغما
جاوید مدرس اول رافض
سمانه ، م
محمد صادقی
نوید قبادی
شاهد
سیدمحمد ۱
مهرداد
رضا
پاسخ قانع کننده ای نرسیدم! زیرا صاحب نظرانی که ادّعای خرد ودانش دارند
پاسخ این سئوال رانمی دانستند! یاعقل وخرد که همه جا نظریّه صادرمی کند وخودراحلّال ِ مشکلات می داند و راهکارارایه می دهد درمقابل این پرسش هیچ
پاسخی نداشت.درکارخانه ای که رهِ عقل وفضل نیستفهم ِ ضعیف رای،فضولی چراکند.؟راستـی خـاتـم فـیــروزهی بـــو اسـحـاقـی خوش درخشید ولی دولت مُستـعجل بـود خاتم: انگشتری، مُهرونشان حکومتی که برروی فرمانهای حکومتی زده می شد وبرآنها اعتبار وارزش می بخشید.فیروزه: سنگی گران قیمت که ازآن برای ساختِ جواهراآلات ونگین انگشتراستفاده می شود.فیروزهی بواسحقی : نگین و مُهر مخصوصِ "شاه شیخ ابو اسحق" مستعجل: شتابان وزودگذرمعنی بیت:به راستی که نگین فیروزه ای شیخ ابواسحاق خیلی خوب ظاهرشد(مردم داری کرد،آزادی های اجتماعی بخشید درراستای اعتلای فرهنگ وادب همّت گماشت ) لیکن متاسّفانه این حاکمیّت دوام چندانی نداشت،عمرکوتاهی داشت وشتابان آمد وشتابان رفت.دیـدی آن قـهـقـهـهی کبـک خرامان حافـظ کـه ز سـرپـنـجـهی شاهین قضا غافل بـود قَهقَهه : خندهی بلند وممتد از روی سرمستی و شادمانی ،ضمن آنکه صدای کبک نیزشبیهِ قهقه هست.کبک خرامان : کبک نمادِ خوش خیالی وغفلت است. معروف است که کبک ها به هنگام مواجهه باخطر سرخودرا دربرف فرومی برند وچون به واسطه ی اینکارپیرامون خویش رانمی بینند،گمان می کنند که خودآنهانیزدیده نمی شوند وازهمین نقطه ضعفی که دارند ضربه می خورند وشکارمی شوند. کبک ها باناز واِفاده راه رفتن نیز معروف هستند. دراینجا "کبکِ خرامان" استعاره از " شاه شیخ بو اسحق اینجوست " که ازبازیهای روزگارغافل بود.شاهین : پرنده ای شکاری بسیارچالاک وجسور وهوشیار که گاهاً گفته شده به عقاب نیزحمله ورمی گردد وبه شاه پرندگان معروف است.قضا : تقدیر وبازی های روزگار، دراینجااستعاره از "امیر مبارز الدّین" است. ای "حافظ" خنده ها و قهقه های "شاه شیخ ابواسحق" راشنیدی ودیدی که عاقبت چه سرانجام تلخی پیداکرد؟ اوکه ازروی سرمستی وخوش خیالی قهقه می زد همچون کبکِ خرامنده، ازچنگال های شاهینِ روزگار "امیر مبارز الدین" غفلت وَرزید ومغلوبِ اوشد.
اروند
منوچهر تقوی بیات
پاسخ گفتن به این مشکل بی خرد و نادان بود. عقل را همچون مفتی، نادان می داند. سپس یادی از فرمانروایی دوست خود، پدر اسحاق، جمال می کند و می گوید فرمانروایی پدر اسحاق درخشان و خوب بود اما یک فرمانروایی و خوشبختی زود گذر بود. در بیت پایانی به خود می گوید؛ حافظ، دیدی آن کبک خرامان (شاه شیخ ابواسحاق) را که قهقهه می زد و از سر پنجه ی شاهین بی خبر بود؟
nabavar
nabavar
منوچهر تقوی بیات
محسن
محسن
محسن
ناصر
منوچهر تقوی بیات
nabavar
محسن
منوچهر تقوی بیات
منوچهر تقوی بیات
ناصر
م نظرزاده
صابر
ببرک شاه
داود جدیری سلیمی
برگ بی برگی
nabavar
برگ بی برگی
پاسخ عقلانی برای این معما نمی یابد و عقل حسابگر توان حل این مسئله را ندارد. شاید به دلیل اینکه برای مفتی عقل بطور کلی مسئله ای نیست که بیند و می پندارد همین که هست درست و منطقی ست و مشگلی نیست که بخواهد آنرا حل کند . راستی خاتم فیروزه بواسحاقیخوش درخشید ولی دولت مستعجل بودحافظ بار دیگر به یاد آن محفل افتاده، میفرماید براستی که انسان روزگاری خوش داشت و مانند نگین فیروزه انگشتری شاه بود، یعنی که چه جایگاه رفیع و منزلتی داشت و چقدر در آن جایگاه خوش می درخشید ولی افسوس که دولت مستعجل و نعمتی زودگذر بود، اما بیت ایهام گونه است و همچنین اشاره ای ست به موفقیت هایِ انسان در جهانِ مادی، پس شیخ ابو اسحاق را مثال می زند که مدتی بر اریکه قدرت تکیه می زند اما دولت او نیز مستعجل است و اصولن این روزگار به کسی وفا نخواهد کرد، ثروتها می آیند و همچون صاحبانشان می روند، مقام و منصب ها نیز اینچنین هستند و درست هنگامی که انسان سرمست از موفقیت هایِ خود قهقهه مستانه سر می دهد خود را در پنجه قضایِ خداوند می بیند که حافظ در بیتِ بعد به آن می پردازد. دیدی آن قهقهه کبک خرامان حافظکه ز سرپنجه شاهین قضا غافل بود مصراعِ اولِ بیت که با بیتِ پیشین موقوف المعانی ست دارایِ ایهام بوده و میتوان خرامان را به حافظ متصل خواند و یا منفصل که اگرمرتبط بخوانیم حافظ نیز خود را از این ماجرا مبرا نمی داند، اما رویِ سخن با انسانهایی ست که نسبت به موفقیت و خوش درخشیدن در هر امری از قبیلِ بدست آوردنِ ثروت و یا شهرت و یا مقام و منصب و همچنین تشکیلِ خانواده و پرورشِ فرزندانِ موفق یا حتی رشد و پیشرفت در امورِ علمی و یا تعالی در سلوکِ معنوی، همچون کبک خرامان و با غرور بر رویِ زمین قدم برداشته و قهقهه مستانه ناشی از موفقیت و درخشش سر می دهد که من را ببینید و تحسین کنید و از من پیروی کنید، غافل از اینکه شاهینِ قضا این غرور را گستاخی نسبت به خداوند یا زندگی تلقی کرده و آنرا بر نتابیده، بوسیله سرپنجه قدرتمندِ خود کبکِ بیچاره را شکار می کند، یعنی دولتش را به زوال می برد، مقام را از او میگیرد یا با وقوعِ اتفاقاتی همسرش او را ترک می کند و به نحوی دیگر مستی ناشی از شهرت یا موفقیتِ فرزندان نیز از سرش میپرد، یا علمش بوسیله علمی جدید تخطئه میگردد و همچنین ممکن است پساز سالها تلاشِ معنوی با یکی دو خطا و تصمیمِ غلط در بزنگاه هایِ زندگی معرفتِ کسب شده را بر باد رفته ببیند، و همه اینها یک به یک توسطِ قضای شاهینِ زندگی بوقوع میپیوندد تا شاید انسانِ غافل و خواب زده را به خود آورده و توجه او را به منظورِ اصلیِ حضورش در این جهان جلب کند تا به سرِ کوی منزلگاه و خاکِ درگاهش بازگردد تا این خاک روشنی بخشِ چشم و موجبِ بینایی و بیداریِ او گردد. میبیاور که ننازد به گُلِ باغِ جهان / هرکه غارتگریِ بادِ خزانی دانست
nabavar
nabavar
nabavar
یکی (ودیگر هیچ)
nabavar
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳
پاسخ روشنی نمی یابد. کسی هم نیست که
پاسخ بدهد جز عقل که آن هم در این ولایت هیچکاره است.
کیخسرو موذنزاده
کیخسرو موذنزاده
Polestar
صبا
اصغر عباسی
عرفان نادریان
پاسخ سوالات را میداد. در اینجا روزگاران فراق را مملو از جهل میداند که به دلیل نبود عشق و اینکه عقل، راهنمای چندان کارامدی نیست، به این روز افتاده است. مفتی عقل، اضافه تشبیهی است که عقل را به یک مفتی (فتوا دهنده) تشبیه کرده. لایعقل بودن عقل نیز یک متناقض نما (پارادوکس) زیبا و پربار است. منظور از عقل، حسابگری ها و سوداگری های خودخواهانه انسان است. راستی خاتم فیروزه ی بواسحاقی خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود این بیت زیبا، اشاره دارد به پایان حکومت فردی به نام ابواسحاق که انسانی دادگر و خوش طینت بوده است. در مفهوم، کنایه ای زیبا از روزگاران است که خوشی ها و شادکامی ها، اگرچه هوش درخشیده باشند، اما مثل دولتی که زود سرنگون شود، پایدار و مانا نیستند. دیدی آن قهقهه ی کبک خرامان حافظ که ز سرپنجه شاهین قضا غافل بود؟ این بیت، شاهکاری بی نظیر و خوش تراش است که با نهایت زیبایی، گذرا بودن خوشی ها و گرفتار شدن به دست قضا و قدر را به تصویر میکشد. کبک خرامان، استعاره از روزگاران شادکامی است و قهقه ی آن، استعاره از خوشی ها و مستی های آن زمان. شاهین قضا اضافه تشبیهی است که قضا و قدر را به شاهینی تیزپنجه و تیزپرواز تشبیه کرده است. غفلت، کلید واژه این بین است که در زمان خوشی، تصور بر آن است که همواره روزگار به سامان خواهد بود. غافل از آنکه سرپنجه تیز روزگاران و وقایع، در انتظار است. عرفان نادریان
در سکوت
حبیب اله مهدی پور
mm_۰۰_sh ID
دکتر صحافیان
حامد محمدی