
حافظ
غزل شمارهٔ ۲۱۰
۱
دوش در حلقهٔ ما قصّهٔ گیسویِ تو بود
تا دلِ شب سخن از سلسلهٔ مویِ تو بود
۲
دل که از ناوَکِ مژگانِ تو در خون میگشت
باز مشتاقِ کمانخانهٔ ابرویِ تو بود
۳
هم عَفَاالله صبا کز تو پیامی میداد
ور نه در کس نرسیدیم که از کویِ تو بود
۴
عالَم از شور و شرِ عشق خبر هیچ نداشت
فتنه انگیزِ جهان غمزهٔ جادویِ تو بود
۵
منِ سرگشته هم از اهلِ سلامت بودم
دامِ راهم شِکَنِ طُرِّهٔ هندویِ تو بود
۶
بِگُشا بندِ قَبا تا بِگُشایَد دلِ من
که گُشادی که مرا بود ز پهلویِ تو بود
۷
به وفایِ تو که بر تربتِ حافظ بِگُذَر
کز جهان میشد و در آرزویِ رویِ تو بود
تصاویر و صوت















نظرات
خسرو یاوری
جاوید مدرس اول رافض
سیدعلی ساقی
اروند
تماشاگه راز
راضیه
مصطفی خدایگان
برگ بی برگی
علی
محسن
حنّان
روزبه
در سکوت
ابوتراب. عبودی
بیقرار
بیقرار
دکتر صحافیان