حافظ

حافظ

غزل شمارهٔ ۲۱۱

۱

دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود

تا کجا باز دلِ غمزده‌ای سوخته بود

۲

رسم عاشق‌کُشی و شیوهٔ شهرآشوبی

جامه‌ای بود که بر قامتِ او دوخته بود

۳

جانِ عُشّاق سپندِ رخِ خود می‌دانست

و آتشِ چهره بدین کار برافروخته بود

۴

گر‌چه می‌گفت که زارَت بِکُشم می‌دیدم

که نهانش نظری با منِ دلسوخته بود

۵

کفرِ زلفش رَهِ دین می‌زد و آن سنگین‌ دل

در پِی‌اش مشعلی از چهره برافروخته بود

۶

دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت

الله الله، که تلف کرد و که اندوخته بود؟

۷

یار مَفروش به دنیا که بسی سود نکرد

آن که یوسف به زَرِ ناسره بفروخته بود

۸

گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ

یا رب این قلب‌شناسی ز که آموخته بود؟

تصاویر و صوت

دیوان حافظ به اهتمام محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی، به خط حسن زرین خط، مرداد ۱۳۲۰ شمسی ، زوار، چاپ سینا، تهران » تصویر 273
دیوان حافظ به خط سلطانعلی مشهدی با تصاویر حاشیهٔ افزوده در دورهٔ گورکانی هند » تصویر 81
دیوان حافظ دانشگاه پرینستون نوشته شده به تاریخ جمادی الثانی ۹۲۶ هجری قمری » تصویر 108
دیوان حافظ نسخه‌برداری شده در رمضان ۸۵۵ ه.ق توسط سلیمان الفوشنجی » تصویر 76
کتاب خواجه حافظ شیرازی به خط محمد ساوجی مورخ ۱۲۸۰ هجری قمری » تصویر 179
دیوان لسان الغیب سنهٔ ۹۲۰ هجری قمری دارای مقدمهٔ منثور » تصویر 176
دیوان حافظ به توضیح و تصحیح پرویز ناتل خانلری - ج ۱ (غزلیات) - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۴۲۸
خاطر مجموع (جامع دیوان جامع حافظ بر اساس بیست و یک متن معتبر چاپی) تدوین و توضیح شفیع شجاعی ادیب - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۴۹۹
دیوان حافظ (براساس نسخه خلخالی «مورخ ۸۲۷ ق» با مقابله نسخه بادلیان «۸۴۳ ق» و پنجاب «۸۹۴ ق») به تصحیح بهاءالدین خرمشاهی - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۲۵۵
دیوان حافظ بر اساس سه نسخه کامل کهن مورخ به سالهای ۸۱۳ و ۸۲۲ و ۸۲۵ هجری قمری به تصحیح اکبر بهروز و رشید عیوضی - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۲۸۰
دیوان کهنه حافظ (از روی نسخه خطی نزدیک به زمان شاعر) به کوشش ایرج افشار - مولانا خواجه شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۱۵۵
فریدون فرح‌اندوز :
سهیل قاسمی :
محسن لیله‌کوهی :
م. کریمی :
فاطمه زندی :
سارنگ صیرفیان :
فریبا علومی یزدی :
پری ساتکنی عندلیب :
مریم فقیهی کیا :
احسان حلاج :

نظرات

user_image
محمد حسین اشراقی
۱۳۸۹/۱۰/۱۲ - ۰۷:۵۶:۱۳
در بیت پنجم "در رهش مشعله" درست است.
پاسخ: نقل تصحیح قزوینی-غنی مطابق متن است، نقل شما احتمالاً از منبع دیگری است.
user_image
مصطفی علیزاده
۱۳۹۰/۰۱/۱۲ - ۰۷:۰۸:۳۴
سلامواج آرایی زیبای این بیت را دوست دارمرسم عاشق کشی و شیوه ی شهر آشوبی ...
user_image
مهرزاد شایان
۱۳۹۰/۱۰/۰۶ - ۰۷:۵۵:۲۶
وزن غزل نادرست استوزن صحیح: فاعلاتن ، فعلاتن ، فعلاتن ،‌ فعلاتبحر رمل مثمن مخبون مقصورمنبع شما چه بوده؟
user_image
مجید
۱۳۹۰/۱۰/۱۶ - ۰۸:۵۲:۱۷
درود بر شما فرهیختگان ایزان زمیناین غزل ناب را استاد شجریان عزیز در دودستگاه اجرا نموده اند که با شنیدن آن به ایرانی بودن خود می بالیم
user_image
سعید مزروعیان
۱۳۹۰/۱۱/۲۰ - ۱۱:۱۲:۴۳
ناصر بخارایی غزلی مشابه دارد"میگذشت وزحیا چهره برافروخته بودای بسا خانه که از آتش او سوخته بود"
user_image
اکبر قاسمی
۱۳۹۱/۰۳/۰۱ - ۲۳:۱۶:۰۸
بیت آخر به نظر میآید مصرع درست اینگونه باشد:گفت و خوش بش برو خرقه بسوزان حافظ
user_image
امین کیخا
۱۳۹۱/۰۷/۱۸ - ۱۸:۱۷:۳۳
ناسره بمعنی نا خالص و قلب بکار رفته و گیراست
user_image
امید مقدسی
۱۳۹۱/۱۱/۲۵ - ۰۶:۳۰:۲۵
این شعرو استاد شجریان جقدر زیبا اجرا کردنپیشنهاد میکنم حتما گوش کنید
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۴/۱۶ - ۱۵:۵۶:۵۷
سرخی گونه و روی به اتش مانسته شده است . مانروی ان سوزانی و شورانگیزی
user_image
حسین جهانگیریان
۱۳۹۲/۰۴/۱۷ - ۰۴:۳۸:۱۸
سلام«دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریختلله الله که تلف کرد و که اندوخته بود»حافظ در بسیاری موارد با حسن استفاده از اشتراکات اشک خونبار و خون دل، ایده ای ناب را در اشعارش بکارگرفته و این دو را یکسان دانسته است. اشکم احرام طواف حرمت می‌بنددگر چه از خون دل ریش دمی طاهر نیستمی خورد خون دلم مردمک دیده سزاستکه چرا دل به جگرگوشه مردم دادماز دیده خون دل همه بر روی ما رودبر روی ما ز دیده چه گویم چه‌ها رودکه دیده آب شد از شوق خاک آن درگاه به یاد شخص نزارم که غرق خون دل است....بنظر من در این بیت اوج هنرنمایی های او بر محور این ایده ، به نمایش درآمده.
user_image
merce
۱۳۹۳/۱۲/۲۱ - ۱۹:۳۳:۲۷
با دروددوش می‌آمد و رخساره برافروخته بودو آتش چهره بدین کار برافروخته بوددر پی اش مشعلی از چهره برافروخته بودبه نظر میرسد اشکالی درین غزل هست که من سر در نمی آورم، لطفاً راهنمایی کنیدمصرع اول بیت اول با مصرع دوم بیت سوم به برافروخته بود ختم شدند ، ولی مصرع دوم بیت پنجم چرا باید به برافروخته بود ختم شود ؟ این از حافظ بعیداست . با احترام مرسده
user_image
حمیدرضا اسدیون
۱۳۹۴/۰۱/۰۱ - ۰۷:۰۶:۲۲
با سلام به دوستان. فکر می‌کنم میشه در مورد این بیت: دل بسی خون بکف آورد. .. این طور تعبیر کرد که منظور از دل و دیده امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) باشه و در مورد اندوختن خون ماجرای صلح و قیام آن دو بزرگواران باشه. .البته خوشحال میشم نظر دیگران رو هم بدونم!
user_image
محمدجواداحمدی
۱۳۹۴/۰۱/۰۲ - ۰۵:۳۹:۱۸
به نظر من شاه بیت این غزل (کفر زلفش ره....)میباشد که جهان آفرینش را توصیف میکند که ظلمات وتاریکی آن میتواند انسان را به گمراهی بکشاند ولی این اختران و کهکشانها هستند که چراغ هدایت او به درک عظمت آفرینش می شوند..........
user_image
فرهاد
۱۳۹۴/۰۱/۳۰ - ۱۷:۲۱:۱۱
"کفر زلفش ..." کفر در زبان عربی به معنی پوشیدن و پوشش است. حافظ در اینجا استعاره ای زیبا و چند بعدی بکار بدره است!
user_image
مجتبی
۱۳۹۴/۰۲/۱۴ - ۱۷:۱۲:۴۴
آقای حسین، عرفا خدا رو به شکل دختر خوشکل نمیدیدن. این شما هستین که سعی دارین اشعار عاشقانه رو به خدا نسبت بدین.حمیدرضا اسدیون: قضیه رو خیلی پیچیده کردین، فک کنم منظور حافظ خیلی روشن تر از این حرفاست.
user_image
سجاد
۱۳۹۴/۰۸/۱۱ - ۲۳:۱۹:۰۴
پیوند به وبگاه بیرونی/ لینک بالا تفسیر دکتر عبدالکریم سروش از این غزل است گوش فرا دهید.
user_image
علی عباسی
۱۳۹۵/۰۱/۱۷ - ۱۵:۴۳:۲۲
دربیت پنجم ظاهرا ضبط "در رهش"درست ترست از ظبط نسخه غنی-قزوینی....چرا که مشعل را نه از پی که از پیش رو ارند تا روندگان ره گم نکنند{چونان ما}....
user_image
محمد ملکی
۱۳۹۵/۰۲/۰۹ - ۰۵:۱۵:۵۶
بنظر من درپیش مشعلی از چهره بر افروخته بود صحیح است . چون وقتی مشعل میسوزد در پشت سرش سیاهی دوده را بجا میگذارد و این در حالیست که در پیش در جهت حرکت در اثر تماس شدید هوا و اکسیژن مشعل بشدت سوخته و بسفیدی میگراید . در حالیکه دوده های پشت سر مشعل سیاهی زا بوده و گمراه کننده هستند .کفر زلفش ره دین میزد در حقیقت تشبیه زلف دراز به دوده های بجا مانده از سوختن مشعل است و سفیدی چهره تشبیه صورت سفید به افروخته سوختن مشعل است
user_image
گمنام
۱۳۹۵/۰۲/۱۳ - ۱۷:۴۷:۲۴
دوستان، برافروخته در بیت نخست صفت رخساره است رخساره برافروخته. در بیت های سوم و پنجم به گمانم اندک تفاوت مانایی موجود است . در بیت سوم به روشنی از آتش چهره سخن گفته است، و در پنجمین مشعلی از چهره. و البته همواره مانا در نهان سراینده است!
user_image
sana
۱۳۹۵/۰۲/۱۳ - ۱۸:۴۴:۰۶
سمانه حالا با اسم گمنام ظهور کردی؟خجالت بکش دختریه ذره حیا
user_image
گمنام
۱۳۹۵/۰۲/۱۳ - ۱۸:۵۱:۴۳
جناب شمس، یکی از معانی کفر( با صدای پیش ) پوشاندن نعمت خداوند است ، و چه نعمتی برتر و بالاتر از چهره یار؟؟
user_image
گمنام
۱۳۹۵/۰۲/۱۳ - ۲۲:۵۰:۲۹
جناب شمس، اشاره من به دیدگاه فرهاد و استعاره خواجه بود ، نه اینکه کسی یا چیزی " مانع مکشوف گشتن" چهره یار من و شما شُود .
user_image
گمنام
۱۳۹۵/۰۲/۱۴ - ۱۶:۱۸:۳۸
سانا؟ سنا؟ سنه ؟ نمیدانم چگونه بخوانم نام سرکار را، که بی پروا به سمانه میتازید!! بی گمان بر او رشک میبرید شرم کنید . شرم ( در این مورد) چیزبدی نیست.
user_image
سید محمد
۱۳۹۵/۰۲/۱۴ - ۱۹:۰۳:۳۵
گمنام گرامی درود بر شما نوشتید : برافروخته در بیت نخست صفت رخساره استو این با آنچه که من در مدرسه خوانده ام مغایر استچون بر افروخته به نظر ” قید حالت “ می آید تا صفتبا شما موافقم اگر ” رخساره ی بر افروخته ء تعبیر کنید ، ولی اگر معشوق عمل بر افروختن رخسار را انجام داده باشد ، شاید قید را بتوان در موردش به کار برد تفاوت مانایی این کلمه را نیز در ابیات مختلف نمی توانم تشخیص بدهم ، لطف کنید اگر توضیحی بدهید ممنونمبا پوزش زنده باشید
user_image
گمنام
۱۳۹۵/۰۲/۱۸ - ۱۵:۳۵:۳۸
آ سید ممد گرامی، دوش می آمد و رخساره بر افروخته بود،" رخساره برافروخته " آمدن دلدار را توصیف میکند و همانگونه که فرمودید قید حالت است از برای فعل آمدن و بر افروخته صفت رخسار یار. ا ما اینکه خود، چهره بر افروخته بوده است یا از سوختن دل غمزده عاشق، از روی خشم چهره گلگون کرده بوده است ، یا از شادی خشنودی چنانکه رسم عاشق کشان است، وجان آنان سپند رخ خویش میکند، خویش و خداوند آگاهتر است بیت بعدی سردر گمی می آورد ، چه گویا نهانی نظری با عاشق دلسوخته داشته است! ومصداق غزل استاد سخن: عیبی نباشد از تو که بر ما جفا رودمجنون ، از آستانه لیلا ، کجا رود........ای آشنای کوی محبت ! صبور باش ! بیداد نیکوان ، همه بر آشنا رود باری ، سخن به درازا کشید ، اندک تفاوت مانایی در کار سپند سوزان آتش چهره است و آنجا که رهزن دل و دین به کار شب روی، مشعلی فروزان از چهره شاد و تندرست بادی.
user_image
امین افشار
۱۳۹۵/۰۳/۰۸ - ۱۱:۴۹:۴۱
کسی هست آیا خون گریه کردن معشوق را بهتر از این با واژگان شرح دهد که جادوی بی نظیر کلک حافظ کرده است؟؟؟ الله الله که اگر چنین گریسته باشی خواهی دانست...دل بسی خون به کف آورد... ولی دیده بریختالله الله!!! که تلف کرد و که اندوخته بود...
user_image
مهیار
۱۳۹۵/۰۳/۱۷ - ۱۳:۵۳:۳۰
آقای مهرزاد شایان سلام.وزن شعر میشه فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
user_image
مهیار
۱۳۹۵/۰۳/۱۷ - ۱۴:۵۳:۴۲
ببخشید فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
user_image
زلف پریشان
۱۳۹۵/۰۵/۱۰ - ۰۰:۰۶:۰۰
گر چه می‌گفت که زارت بکشم می‌دیدمکه نهانش نظری با من دلسوخته بود پیشنهاد میشه این شعر زیبا رو با صدای استاد شجریان در آلبوم جان عشاق گوش کنید عالی با ارکستر اجرا شده این به نظر من جان مایه تمام اشعار حافظ هست بنده گناهی میکنه و خدا هم اون رو مجازات میکنه ولی این کار رو برای عادل بودنش میکنه نه از روی جبار بودن و آخر بنده خطا کار بعداز دیدن جزا به بهشت میره در حدیث هست که حتی شیطان هم بهشت میره میپرسن چرا میگه بخاطر حب علی چون علی (ع)رو دوست داره با اینکه میری جهنم ولی بدون خدا دوستت داره قشنگ نیست
user_image
سینا خطاب به مجتبی, حسین, و ....
۱۳۹۵/۰۶/۲۴ - ۰۹:۰۸:۴۶
عشق مجازی به حقیقت قوی استجذبه صورت کشش معنوی است (مولانا)
user_image
بامداد
۱۳۹۵/۰۷/۲۳ - ۰۴:۱۸:۳۱
در
پاسخ خانم مرسده باید عرض شود که حضرت حافظ از صنعت ردالقافیه استفاده نموده اند و شاعر آنجا که می خواهد توانش را به رخ بکشد از این صنعت استفاده می کند
user_image
مهناز ، س
۱۳۹۵/۰۷/۲۳ - ۰۴:۴۶:۰۷
بامداد خان گویا شما مانای ردالقافیه را اشتباه متوجه شدیداگر قافیه ی مصراع اول فقط یکبار در آخر بیت دیگر تکرار شود آنرا ردالقافیه گویند ، در غزل معمول آنست که این عمل یکبار انجام شود ، درین غزل ، کلمه ی ” بر افروخته “ سه بار تکرار شده ، و معمول نیست. مانا باشید
user_image
سامان عین
۱۳۹۵/۰۸/۲۹ - ۰۶:۳۶:۱۹
در دیوان کهنه حافظ بکوشش ایرج افشار که بنده دارم، بیت کفر زلفش ره دین... وجود ندارد. ضمناً بیت 4 قبل از بیت 3 آمده و بجای "جان عشاق سپند رخ خود می دانست"، آمده "دل عشاق سپند غم خود می دانست".
user_image
Ane
۱۳۹۶/۰۲/۱۳ - ۰۵:۳۹:۲۶
سلام‌دوستان. بنظر شما در بیت: دل بسی خون ب کف اورد...) چه ارایه ای موجود است؟؟؟ ایا کنایه و لف ونشر نمیتواند باشد؟؟!!!؟؟ ممنون میشم اگر دوستان نظریات‌خودشون رو درین باره بگن.
user_image
درسا
۱۳۹۶/۰۴/۰۳ - ۱۰:۴۳:۴۶
خانم مرسده بنده نظری ک درباره ی ابهام شما در قافیه ی مصراع اول و مصراع ششم دارم این است که شما اینجا صرفا ظاهر فعل را نگاه نکنید و بیشتر روی معنی تمرکز کنید.در مصراع اول برافروخته درواقع به نظرم مسندی برای فعل ساده ی "است" می باشد و یعنی چهره اش برافروخته و به معنای "سرخ و گلگونه شدن" رخسار میباشد؛درحالتیکه در مصرع ششم برافروختن به معنای "آتش زدن" و "روشن کردن" که بیشتر این معنی را مشاهده میکنیم میباشد.به هرحال باز هم میتوانید به دهخدا مراجعه کرده و ذهن خود را بازتر کرده و خود بیندیشید چراکه در این ورطه هیچ محدودیتی نیست و این نظر حقیر 18ساله ای بیش نیست که گفتم درمیان بگذارم.
user_image
درسا
۱۳۹۶/۰۴/۰۳ - ۱۰:۴۸:۵۵
Ane:لف و نشر؟اینجا بنظرم میگه هرچی دل خون بدست آورد و دل خون کرد از دیده به عنوان اشک جاری شد و فکر کنم به جای خود به کار رفته است.
user_image
درسا
۱۳۹۶/۰۴/۰۳ - ۱۰:۵۸:۰۴
aneمیدونی درواقع داره میگه تاوانشو دادمثه اینکه هرچی اندوخته باشی از کفت بره به هر شکلی حالا
user_image
nabavar
۱۳۹۶/۰۴/۰۳ - ۱۱:۰۶:۲۰
درسا جان منظور مرسده بانو را اشتباه متوجه شده ای ایشان نظرشان بر تکرار ” بر افروخته بود“ در دو مصرع بیت سوم و پنجم است که هم معناست ، و ابهامی بجاست.چهره ای چون آتش چهره ای چون مشعلزنده باشی
user_image
درسا
۱۳۹۶/۰۴/۰۶ - ۱۲:۳۶:۴۱
آهان فهمیدمخو اونکه قافیه شه دیگه :/
user_image
فرخ مردان
۱۳۹۶/۰۵/۲۵ - ۰۳:۱۸:۲۸
در پِیَش=(در اینجا) "و سوای آن قضیه"
user_image
همایون
۱۳۹۶/۰۶/۰۱ - ۰۴:۱۴:۵۶
با احترام به ساحت بلند شعر و ادب ایران زمین ردالقافیه بمعنای بازگرداندن قافیه, اصطلاحی است در ادبیات که قافیه ی مصرع اول مطلع غزل یا قصیده در بیت دوم نیز می آید و این اصطلاح زمانی صادق است که از قافیه ی مد نظر تنها یک معنی انتظار برود. مثال:چنان ز عشق تو از حال خویش بیخبرم که رو نتابم اگر تیغ می زنی به سرم چنان به یاد تو فارغ شدم ز هر دو جهان که از وجود خود و هرچه هست بیخبرم .اما در اینجا که "برافروخته بود" سه بار آمده است, نه توجیه ردالقافیه منطقی است نه جایی برای واعجا گفتن، چرا که "برافروخته بود" هر بار یک مفهوم خاص دارد و اگر معنی ابیات را درست بدانیم, متوجه خواهیم شد که "برافروخته بود" تکراری نیست. گاهی چهره از شرم, گاهی از خشم و گاهی از زیبایی برافروخته می شود.دوش میآمد و رخساره برافروخته بود(شرم)آتش چهره بدین کار برافروخته بود (خشم)در پیش مشعلی از چهره برافروخته بود(زیبایی) پایدار باشید.
user_image
همایون
۱۳۹۶/۰۶/۰۱ - ۰۵:۳۶:۲۱
اصلاح کنم!نه جایی برای "واعجبا" گفتن!
user_image
Mohammad Karimi
۱۳۹۶/۰۷/۲۴ - ۲۳:۴۲:۳۵
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجاسرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
user_image
محسن
۱۳۹۶/۱۲/۰۶ - ۱۱:۱۸:۵۸
در یک غزل مثنوی زیبا از حامد عسکری که برای زلزله بم سروده مصراع اول این شعر رو تضمین زیبایی کرده که خواندنش خالی از لطف نیست:بنویسید که با عطر وضو آوردندنعش دلدار مرا لای پتو آوردندزلف ها گرچه پر از خاک و لبش گرچه کبود"دوش می آمد و رخساره بر افروخته بود"
user_image
حمید علیزاده
۱۳۹۷/۰۳/۰۹ - ۰۰:۴۱:۴۰
این شعر در برنامه گلهای رنگارنگ توسط جمال وفایی اجرا شده است.ترانه آمد اما در نگاهش..از الهه در ابتدای برنامه بدون شماره فوق اجرا شده است.
user_image
تماشاگه راز
۱۳۹۷/۰۷/۰۲ - ۰۷:۳۸:۴۹
معانی لغات (211 )دوش:دیشب.برافروخته:هیجان زده ، گلرنگ و قرمز ، روشن و پرتو افکن، آتشناک ، آرایش کرده وزیبا.رخساره برافروخته : چهره قرمز و گلرنگ ، چهره روشن ونورانی.تا کجا: معلوم نیست کجا، نمی دانم دیگرکجا، باید دید کجا.شیوه: طریقه وروش.شهر آشوب: کسی که شهررا به آشوب بکشاند، شهر درهم ریز ، فتنه وآشوب گر.جامه یی بود که برقامت او دوخته بود:به مانند لباسی که برای قامت او دوخته شده باشد بود، در عهده وتوانایی او بود.سپند: دانه اسفند که برا رفع چشم زخم در آتش می افکنند.زار: خوار.زارت بِکُشم :تورا به سختی بکشم ، با رنج و عذاب و خفت تورا بکشم.نهان : پنهان.کُفر زلف: ( اضافه تشبیهی ) سیاهی زلف ، زلف کافر کیش و سیاه دل .سنگین دل: سخت دل و بی رحم .مشعلی از چهره: چراغی از نور رخساره .ره دین می زد: راه را بردین می بست راه دین و ایمان را قطع میکرد ، دین را به یغما می برد.الله الله: شبه جمله برای بیان حالت شگفتی ، جای شگفتی است.زر ناسره: سکّه طلای تقلّبی .خرقه بسوزان: خرقه را از سر بیرون بیار و بسوزان. قلب شناسی:.. 1) شناختن سکه تقلبی ، 2) شناختن مافی الضمیر.معانی ابیات غزل(211)(1) دیشب با چهر ه یی گلگون و آرایش کرده می خرامید . نمی دانم با ر دیگر کجا دل گرفتار و غمدیده یی را به اتش کشیده بود. (2) راه و رسم کشتن عاشقان و طریقه آشوبگری ، گویی به مانند جامه یی بود که برای قامت دوخته بود. (3 )جان عاشقان را ( برای دفع چشم زخم ) به مانند دانه های اسفند برای چهره گلگون آتشناک خود می خواست و به همین منظور آتش رخساره خود را شعله ور ساخته بود. (4) هر چند می گفتکه تو را ، به خواری و زاری خواهم کشت اما از چشمانش می خواندم که با من رنجیده ، نظر عنایت و مدارا دارد. (5) زلف کافر کیش او رهزن راه دین و ایمان بود وآن سنگدل در فرار راه او از چهره خود چراغی افروخته بود. (6) دل خون زیادی اندوخت ولی چشم به صورت خونابه اشک فرو ریخت . شگفتا که چه کسی در گرد آوری کوشیدو چه کسی به هدر داد! (7) دوست رابرای مال دنیا از دست مده ، زیرا آنکه یوسف را به چند پول سیاه فروخت سود چندانی نکرد . (8) گفت و چه خوش گفت که ای حافظ برو خرقه ریایی خود را در آتش انداز خدایا این قلب شناسی را از چه کسی فرا گرفته بود.شرح ابیات غزل(211)وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتبحر غزل: رمل مثمن مخبون مقصور*ناصر بخارایی : می گذشت و زحیا چهره برافروخته بود ای بسا خانه که از آتش او سوخته بوداین غزل در پوشش مضامین عاشقانه ، زمانی سروده شده است که شاه شجاع تصمیم به تغییر رویه و حفظ شعائر دینی می گیرد و ایهامات و تعابیر آن چنین بر می آید که با حافظ رفتاری سرد و سردی سنگین داشته است. شاعر در چهار بیت اول غزل در لباس تعریف محبوب ، شیوه ، سر سختی و بی اعتنایی ودل شکنی اورا شرح می دهد در بیت پنجم می فرماید : هر چند می گفت کهتو را با خواری و خفت هر چه بیشتر از خود خواهم راند اما من در چشمانش می دیدم که دلش با من هنوز بر سر مهر است و او تظاهر به خشونت مصلحتی دارد . در واقع نیز چنین بود و شاه شجاع و تورانشاه هر دو قلباً حافظ ، این دوست قدیمی خود را دوست می داشتند اما مصلحت زمان اقتضا کرده بودکه او و امثال او به صورت ظاهر از دربار فاصله گرفته و دور باشند و این تدبیر را حافظ به فراست دریافته و در اینجا بازگو کرده است . شاعر پس از گلایه از نمک نشناسی شاه شجاع در بیت هفتم در لباس اندرزو خطاب به شاه می فرماید : برای خاطر امور دنیایی ، دوست یکرنگ و خاص خود را از دست مدهو یهودا برادر حضرت یوسف هم که این کار کرد سود چندانی نبرد و این تلمیحی است به آیه شریفه 20 سوره یوسف : وَ شَرَوهُ بِثَمَنٍ بِخٍس دَراهِمَ مَعدُودَهٍ وَ کانُوا فیهِ مِنَ الزّاهِدینَ20 ( او را به بهای اندک به چند درهم فروختند در آن از بی رغبتان ). شاعر در پایان غزل به مطلبی اشارت دارد که جا دارد دربارة ان تأمل شود. از فحوای مضمون بیت مقطع چنین بر می آید که شاه شجاع به حافظ گفته که برو و این خرقه ریایی خو د را از سر به در آر و بسوزان . از این گفته چنین بر می آید کا حافظ برای توجیه عقاید و رفتار خود ، خویشتن را در سلک عارفان و دراویش ( احتمالاً ) وانمود می کرده است ، به این معنا که هر چند مقام معرفت او اجل از ورود به دارد ودسته های مختلف بوده است اما مردم اورا در ردیف خرقه پوشان و صوفیان به حساب می آورده اند. در مصراع دوم حافظ به حساب می آورده اند . در مصراع دوم حافظ می فرماید خدایا این قلب شناسی را شاه شجاع از چه کسی آموخته بود که تشخیص داد که این تظاهر من به صوفی گری امری است ظاهری و مصلحتی نه از روی عقیده . و این می رساند که حافظ هیچ دارو دسته یی وابسته نبوده و باطناً مرید کسی نبوده و مراد شخصی نداشته و خود قائم بالذات عارفی وارسته بوده که اعمال و رفتارش به فرقه ملامتیه نزدیک بوده است.شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
user_image
رضا ساقی
۱۳۹۷/۰۸/۲۱ - ۱۵:۵۹:۳۳
دوش می‌آمد ورخساره برافروخته بودتا کجا باز دل غمزده‌ای سوخته بودبرافروختن: 1- روشن کردن 2- گلگون وسرخ کردن 3- خشمناک شدن.رخساره برافروخته بود دراین بیت کنایه ازسرخ شدن گونه ها، آرایش کردنِ دلبرانه هست.تا کجا: باید ببینیم کجا"غمزده" کنایه ازعاشقسوخته بود: سوزانیده وبه آتش کشیده بود.معنی بیت: دیشب معشوق با چهره ای آراسته وآتشین می آمد باید منتظرباشیم تاببینیم کجابه دلبری مشغول بوده ودل بیچاره ی چه کسی رابه آتش کشیده است.آتش رخسارگل خرمن پروانه سوختچهره ی خندان شمع آفت پروانه شدرسم عاشق کُشی وشیوه ی شهرآشوبیجامه‌ای بود که بر قامت او دوخته بودشیوه: سبک وروش.شهر آشوب: کسی که شهری را تواندبه آشوب کشد.جامه ای بود که برقامت او دوخته بود:به مانند لباسی که برازنده ی قامت اوبود گویی که اندام او دوخته شده باشد بود.معنی بیت: اودرکشتن عاشقان وبه آشوب کشیدن یک شهرچنان مهارت داشت که گویی لباس دلبری وبرهم زدن شهروعاشق کشتن، براندام اودوخته شده است. این جامه ی دلسِتانی چقدربرازنده ی قامت والای اوبود.تُرک عاشق کُش من مست برون رفت امروزتادگرخون که ازدیده روان خواهدبودجان عشّاق سپند رُخ خود می‌دانستو آتش چهره بدین کاربرافروخته بودسپند: دانه اسفند که به منظوردفع چشم زخم در آتش می سوزانند.برافروخته بود: آتش رخسار" همان جاذبه ی دلبریست که برخرمن جان عاشق می افتد واورابه آتش می کشد.معنی بیت: درنظرگاهِ معشوق، جانهای عاشقان همچون دانه ی سپندیست که می بایست برای دفع چشم زخم درآتش رخساراو بسوزند. او برای این کارآتش چهره اش رانیز برافروخته وآماده کرده بود.حاجت مُطرب ومی نیست توبُرقع بگشاتابه رقص آوردم آتش رویت چوسپندگر چه می‌گفت که زارت بکشم می‌دیدمکه نهانش نظری با من دلسوخته بودزارت بِکُشم : جان تورابه سختی خواهم گرفت. تورابه خفّت وخواری خواهم کُشتمعنی بیت: اگرچه مراتهدید به کشتن می کرد ومی گفت که تورابه خفّت وخواری خواهم کشت. لیکن درنهانگاه اوپیدا بود ومن میدیدم که دلش برای منِ دلسوخته می سوزد.هردَمش بامنِ دلسوخته لطفی دگراستاین گدا بین که چه شایسته ی انعام افتادکفرزلفش ره دین می‌زد وآن سنگین دلدرپی اش مَشعلی ازچهره برافروخته بودکُفرزلف: کنایه ازسیاهی وپریشانی زلف سنگین دل: سخت دل و نامهربانمشعل: چراغره دین می زد: دین وایمان آدمی رابربادمی داد.درپی اَش مشعلی از..‌: به دنبال آن ، درتکیمل کردن کارزلف، چراغی ازرخسارروشن کرده بود تا دین باختگان راه درست خودراپیداکنند دینشان که بربادرفته است با دیدن چهره ی معشوق، طریق عشق بگزینند وازگمراهی نجات یابند. معنی بیت: سیاهی دلکش وپریشانیِ دلفریب گیسوان ِ آن نامهربان دین وایمان آدمی را به غارت می بُرد. وبه دنبال آن یا درتکمیل کارزلف، آن سنگیندل چراغی ازآتش رخساره برافروخته بود تا راه جدیدی برهمین دین باختگان نشان دهد راهِ عشق ودلدادگی.زکفرزلف توهرحلقه ای وآشوبیزسِحرچشم توهرگوشه ایّ وبیماریدل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریختالله الله که تلف کرد و که اندوخته بودالله الله: درعجبم ، جای شگفتیستمعنی بیت: دل ِعاشق پیشه خونهای بسیاری اندوخته بود ولی دیده باعث شد بانظرافکندن به روی خوبان، خون دلم ازروزن چشم به بیرون بریزد شگفتا خداوندا که چه کسی بازحمت فراوان اندوخت(دل) وچه کسی چه آسان تلف کرد(چشم)نخست روزکه دیدم رخ تو دل می گفتاگررسد خللی خون من به گردن چشمیار مفروش به دنیا که بسی سود نکردآن که یوسف به زرِناسره بفروخته بودزر ناسره: طلای ناخالص وتقلّبی معنی بیت: هرگزیارزیباروی خویش رابا دنیا ولذتهای دنیوی عوض مکن عبرت بگیر ازکسی که حضرت یوسفِ ارزشمند را به سیم وزرتقّلبی فروخت.هرآنکه کُنج قناعت به گنج دنیا دادفروخت یوسف مصری به کمترین ثمنیگفت وخوش گفت بروخرقه بسوزان حافظیا رب این قلب شناسی ز که آموخته بودخرقه: لباس مخصوص صوفیان ودرویشان"قلب شناسی" ایهام دارد:1- مهارت شناختن چیزهای تقلّبی 2- مهارت تشخیص راستگویی ودروغگویی،شناخت صادق بودن یانبودن کسی معنی بیت: معشوق مرانصیحت کرد وچه بسیارنیکو وبه جاگفت که ای حافظ بروخرقه اَت رابسوزان وبی ریامباش. خداوندا او ازکجا فهمید که من این خرقه راازبهرپاکدامنی نپوشیده ام بلکه این خرقه رابه مانندپرده ای برسرعیب های خویش کشیده ام.خرقه پوشیّ من ازغایت دینداری نیستپرده ای برسرصدعیب نهان می پوشم
user_image
امیر سلیمانی
۱۳۹۷/۰۸/۲۶ - ۱۰:۵۳:۳۳
بسیار عالی بود مهم نیس که مشکلش چیه ولی برای منی که گوش میدم عالیه سپاس
user_image
حسن
۱۳۹۷/۱۰/۲۵ - ۲۳:۱۵:۱۰
سلام متاسفانه در فرهنگ ایرانیان همیشه کم لطفی به سازندگان آثار موسیقی امری عادی ست، برای همین لازم دیدم ذکر کنم آهنگساز اثر زیبای جان عشاق استاد بزرگ پرویز مشکاتیان است.
user_image
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com
۱۳۹۸/۰۱/۱۶ - ۰۹:۳۷:۰۱
● دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بودتا کجا باز دل غم زده‌ای سوخته بود . حافظـــــــــــــــ▣ گویا «رخساره برافروختن» و «دلِ غم زده» را سوختن ، شغلِ معشوق است . انگار او در این بیت دارد از سَرِ شغل و کارش برمی گردد ......▣ آیا او که دست به نقلِ ماجرا زده خود یکی از دل سوختگان آن رخسارِ برافروخته است یا مقام و موقعیتِ او در حدِّ یک ناظر و مُطّلع است ؟....▣ آیا غم زدگی مُقدّم بر سوختگیِ دل نیست ؟ آیا این غم زدگی نیست که دل را مستعدِ سوخته شدن کرده است ؟...▣ آیا این دل هایِ غم زده ی سوخته نیست که برافروختگی آن رخساره را ماندگار کرده و آن را قاب گرفته است ؟ـــــــ▣ آیا معشوق ، چیزی به جز چهره اش و عاشق ، چیزی به جز دلِ غم زده یِ سوخته است؟ هر چند به قول سعدی «مرا خود با تو چیزی در میان هست و گر نه روی زیبا در جهان هست»ــــــ▣ گفته اند که وضوح ، نقطه ضعف است و هر چه ابهام ها بیش تر باشند ، خُرده روایت ها و زیر متن ها پُربارتر خواهند شد . همچنان که در این بیت ، ما از معشوق فقط رخسارِ برافروخته را داریم و از عاشق ، دلِ غم زده ی سوخته شده را ... ظاهرِ برافروخته ای که باطنی غم زده را به آتش کشانده است و در حالی که زمان ماجرا معلوم است اما مکان ماجرا ، صاحبِ آن رخسار و صاحب آن دل همچنان در ابهامند . ما از آن رخساره فقط برافروختگی را و از آن صاحبِ دل فقط غم زدگی و سوختگی را می دانیم و باز ناگفته نماند که هر برافروخته رخساری مستعدِ دلبری نیست که نه هر که چهره برافروخت دلبری داند ...ــــــــ✓ « دوش» می آمد و رخساره برافروخته بود ... چقدر مرا یاد این تکه ی زیبا از رضا براهنی می اندازد که 『 من «حالا» در «دیشب» زندگی می‌کنم』 . ــــــ❉ احمد آذرکمان ـ 16 فروردین 98 . حسن آباد فشافویه
user_image
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com
۱۳۹۸/۰۱/۱۷ - ۰۱:۱۳:۴۱
▣ آیا برافروختگیِ رخسارِ معشوق متاثر از سوختگیِ دلِ غم زده یِ عاشق است یعنی این عاشقانند که رویِ رخسارِ معشوق تاثیر گذاشته اند یا این برافروختگی از قبل و با اراده یِ خود معشوق بر چهره ی او نقش بسته است ؟ آیا نمی توانیم این گونه بیندیشیم که شاید آن برافروختگیِ رخسار نشانه ی رضایتِ شغلیِ وی است ؟پیوند به وبگاه بیرونی/
user_image
۸
۱۳۹۸/۰۱/۱۷ - ۰۹:۰۱:۱۵
جناب آذر کمان اتهام همه گونه زشتکاری به خواجه بسته اند:عارف، صوفی، غلام باره و حتا فعال سیاسی!روسپی بارگی تازه ترین است.
user_image
محسن
۱۳۹۸/۰۱/۱۷ - ۱۱:۰۹:۴۴
نویسنده ی منحرف ، افکار منحرفی داردانسانهای خوش قلب باخوشبینی می نگرند
user_image
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com
۱۳۹۸/۰۱/۱۷ - ۱۱:۴۶:۳۹
جناب 8 بزارگوارمن فقط با متن گفت و گو کرده ام نه با خالق متن .نسبتی هم به حافظِ بزرگ نبسته ام . کندو کاوی کوچکی در بیت مذکور انجام داده ام آن هام در قالب پرسش های بی
پاسخ .این که معشوق رخساره برافروخته کند و دل بسوزاند به معنای روسپی بارگی نیست ... او رخ می نماید و هر کس به قدر ظرف وجودی و ظرفیت خیالی اش آب برمی دارد ... معشوق هیچ گاه به مالکیت کسی در نخواهد آمد که به قول عرفای بزرگ این دیار حساب عاشق با عشق است نه با معشوق .✓ اگر سخن و کلام من اوقاتی را مکدر و تیره نموده است عذر خواهم و اعلام می کنم که هرگز چنان مقصودی به ذهنم نیامده است . در پناه خدا باشید.
user_image
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com
۱۳۹۸/۰۱/۱۷ - ۱۵:۰۱:۲۳
اصلاحیه : 1. کند و کاوِ کوچکی2. آن (هم) در قالب ...3. به معنی (روسپیگری) نیست
user_image
برگ بی برگی
۱۳۹۸/۰۳/۰۱ - ۰۹:۳۷:۱۴
دوش می آمد و رخساره بر افروخته بودتا کجا باز دل غم زده ای سوخته بود دوش می تواند هر دم یا هر لحظه باشد و رخسارِ برافروخته و سُرخ رنگ نشانه اشتیاقِ توأم با خشم است، و آن معشوقِ زیبا روی با چنین حالی می آمد و در پیِ دلهایِ غمزده و سوخته بود، اما حافظ قصدِ بیان چگونه روایتی را دارد و قصه چیست؟ غزل بتدریج ما را بسویِ حکایتی عارفانه پیش می برد و در می یابیم آن یاری که مشتاقانه و با خشم در جستجویِ دلهایِ غمزده است آن بُعدِ روحانی و یار یا اصلِ خداییِ انسان و یا به عبارتی خودِ عشق است که با پای نهادنِ انسان در این جهان یار و همراهِ او بوده است، در آن اوقات و ایامِ طفولیت دلِ انسان با غم و رنج بیگانه بود و هرچه بود شادی و نشاط و بازیگوشی هایِ کودکانه بود، اما با رشد و قد کشیدنِ این کودک وابستگی هایِ او نیز افزایش می یابد، وابستگی به چیزهایی ذهنی و بیرونی که در نهایت آن دلی را که از جنسِ زندگی و شادیِ محض بود بدل به دلی غمزده و سوخته می‌ کند و اگر انسانی که این دلِ غمزده را نتیجه دوریِ یار تشخیص داده و بر آن اصلِ زیبا رویِ خود عاشق شود و او را طلب کند،‌ پس یارِ زیبا روی نیز با چهره ای برافروخته در جستجویِ عاشقانی ست که دلِ خود را سوخته، غمزده و دردمند تشخیص داده اند تا آنان را به اصلِ خود که همان عشق است زنده و آن شادیِ اولیه و ذاتی به ایشان باز گردد.رسم عاشق کشی و شیوه شهر آشوبی جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود رسم در اینجا به معنی قانون است، یعنی قانون حضرت معشوق  است که اگر انسانی عاشق زنده شدن به اصل خدایی خود گردید، پس حضرتش بدون درنگ خود کاذب انسان عاشق را می کشد تا او را به خود واقعی اش زنده کند، شیوه و روش او شهر آشوبی  یا فتنه انگیزی میباشد، یعنی نظم و پارک ذهنیِ خودساخته انسان عاشق را بر هم می زند، چیزهایِ بیرونی مانند مقام و منصب ، پول و ثروت، باور و اعتقادات، حتی خانواده و فرزندان و هر چیزی که انسان در مرکز یا( شهرِ ذهنیِ)  خود قرار داده و هرگونه تغییر و کم و کوچک شدنِ آنها را بر نمی تابد، حضرت معشوق  برای زدودن این چیزها از مرکز انسان فتنه وآشوب بر پا کرده و همه آنها را به هم می ریزد و این شیوه و اسلوب جامه ای ست که حضرت معشوق به منظور تغییر جهت نگاه انسان عاشق از چیزها به سوی حضرتش بر تنِ این یارِ زیبا رویی که عرفا امتدادِ خداوندش نامیده اند نموده است .جان عشاق سپند رخ خود می دانستوآتش چهره بدین کار برافروخته بودحافظ می‌فرماید و این یار، جان یا ذاتِ عُشّاق را همچون اسفند بر روی آتش جمال خود می داند که در رسیدن به اصلِ خود بی تابی و بیقراری میکنند و او به همین منظور آتش چهره را برافروخته تر می کند تا عاشقانش را مشتاق تر کند، بیت نظر بر این دارد که ذات و جانِ اصلیِ انسان که ادامه جانان و جزو است همواره تمایل به اتصال به کُل و اصلِ خود را دارد، پس اگر زیبایی و برافروختگیِ رخسارِ آن یار را ببیند مانندِ اسپندِ روی آتش آرام و قرار را از دست می دهد تا هرچه زودتر با او یکی شده و به وحدت برسد.گرچه میگفت که زارت بکشم می دیدم که نهانش نظری با من دل سوخته بوداز اصول اولیه این یار این است که باید انسان عاشقِ اصلِ زیبایِ خود نسبت به همه هم هویت شدگی ها و من های جعلی و متوهم خود کشته شود و آن هم به زاری و به سخت ترین صورت ممکن اما این کشته شدن نظر و عنایت نهانی آن یار است با این انسان سوخته دل و غم زده که بدون لطف او امکان این رهایی از من ساختگی و وصل به معشوق میسر نمی باشد. حافظ نهانِ آن یار و آنچه در اندیشه اش می گذرد را می بیند، که اشاره ای ست به وحدتی که از الست بینِ خداوند و انسان وجود داشته است، یعنی عاشق و معشوق و ساقی و مست همگی یکی و از یک جوهر هستند.کُفرِ زلفش ره دین می زد و آن سنگین دلدر پی اش مشعلی از چهره برافروخته بودزلف یار از نگاه عرفا غالباً نشانه کثرت است از جماد و نبات و حیوان و انسان و هر چه نام هستی بخود میگیرد و کفر یا پوششی ست که اصل و ذات خداوند را می پوشاند، حافظ میفرماید تمامی این هستی برای انسان دلبری کرده و هوش از سر میبرد اما آن یارِ سنگین دل در پشت همه این ها مشعلی از چهره خود بر افراشته است تا سالکِ عاشق یا انسانِ جویای اصل خود بجز عکس رخ یار چیز دیگری را نبیند و از هستیِ خود منفک و منفصل گردد. درواقع مشعل به منظورِ یافتن مسیر و دیدار روی حضرت معشوق است، سنگین دل از این لحاظ که هرگونه هستی و چیزی غیر از خداوند یا اصلِ خداییِ انسان را در شهر یا مرکزِ انسان تحمل نمی کند و بی هیچ رحمی با تیرهایِ قضای خود هدف قرار داده و خونشان را می ریزد که در بیتِ بعد به آن می پردازد.دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود در ادامه می فرماید انسان گمان می کرد آن چیزهایِ بیرونی را که بدست آورده است گنجی باارزش و در سعادتمندیِ او اصل هستند پس می توانند او را به خوشبختی برسانند، اما اکنون که این وابستگی ها را بوسیله تیرهایِ قضایِ خداوند غرقِ در خون می بیند پی می برد در حقیقت عمر را تلف کرده و خون و درد به کف آورده است، پس‌ این خون بصورتِ اشکِ پشیمانی از چشمانش جاری می گردد، در جایی دیگر می فرماید؛ دل که از ناوکِ مژگانِ تو در خون می گشت/ باز مشتاقِ کمانخانه ابروی تو بود الله الله یعنی خدارا خدارا (با تاکید)  که انسان عمرِ ارزشمندِ خود را برای بدست آوردن آن چیزهای این جهانی تلف نمود چرا که سرانجام همه آنها چیزها از دیده او برفت و پس از آن با یاریِ آن یار از چشمِ حافظ و عاشقانِ حقیقی افتاده و به آنها وابستگی ندارند، "که اندوخته بود" مخففِ او که می باشد و بنظر میرسد باید وُ که( به معنیِ آن کسی که) خوانده شود. یعنی بدونِ هیچ شکی زندگیِ خود را تلف کرد آن کسی که آن چیزهایِ دنیوی را در مرکزِ خود قرار داده بود وبه عنوانِ اندوخته به آنها می نگریست. یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد آن که یوسف به زر ناصره بفروخته بود در اینجا حافظ نتیجه گیری میکند پس ای انسان یار و یا اصل خدایی خود را به این دنیا مفروش چرا که هر کس این یوسف و اصل زیبای خود را به مقداری زر تقلبی بفروشد قطعاً سود نخواهد برد یعنی که بسیار ضرر میکند و پشیمان خواهد شد.گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ یا رب این قلب شناسی ز که آموخته بود و حافظ چه خوش گفت که برو و این خرقه وابستگی و هم هویت شدگی ها را بسوزان و دل به چیزهای این جهانی نبند، پس ادامه می دهد خدایا حافظ این تشخیصِ چیزها و اجناس تقلبی این جهانی را از گوهر یگانه و اصل یا ذاتِ انسان چگونه به یاد دارد؟ یعنی از او آموخته است و همانگونه که میدانیم او را لسان الغیب نامیده اند که اکنون برایِ ما انسانها بازگو می کند تا فریبِ زرهایِ تقلبیِ این جهانی را نخوریم که البته کاری ست بسیار دشوار و فراتر از توانِ انسانِ ضعیف و معمولی، اما از عهده پهلوان و رستمی همچون حافظ، مولانا و دیگر عارفانِ بزرگ بر آمده است پس هر انسان دیگری نیز بالقوه از این قابلیت برخوردار است.
user_image
شیخ حسن
۱۳۹۸/۰۷/۱۲ - ۰۸:۱۹:۵۴
کفر زلفش ... زلف یعنی قسمت جلوی موی سر و کنار پیشانی که با گیسو که پشت سر قرار میگیرد تفاوت دارد و بنابرین صورت پشت زلف قرار میگیردم.دل بسی ... الله الله، که تلف کرد و که اندوخته بود؟اگر "که" را بمعنی "چه کسی" در نظر بگیریم و بشکل سوالی بخونیم ناگهان دچار رئشه میشویم .
user_image
شیخ حسن
۱۳۹۸/۰۷/۱۲ - ۰۸:۲۴:۳۰
مغزمان سوت میکشد و باید دقایقی تامل کنیم و ببینیم ابن زنجیرۀ معنایی گسترده که به ذهنمان میاید چه مفهومی دارد.
user_image
اوستا
۱۳۹۹/۰۶/۱۰ - ۰۱:۱۷:۵۱
حافظ شاعری پریشان گو است، سیر منطقی در ابیات وی وجود ندارد اما زیباست.با احترام به حضرت حافظ و دوستدارانش
user_image
سعید ج
۱۳۹۹/۰۸/۲۹ - ۰۲:۵۹:۴۵
کفر زلفش ره دین می‌زد و آن سنگین دلدر پی اش مشعلی از چهره برافروخته بود همانطور که راهزنان آتشی در دست ناگهان بر سر راه کاروان ها ظاهر میشوند و دارایی آن را به غارت میبرند؛ در این بیت زلف معشوقه نقش همان غارتگر را دارد که دین عاشق را به یغما برده و روشنی چهره معشوق نیز همان آتشی است که غارتگر برای تسهیل کار خود به کار میبرد
user_image
شهریار شیردل
۱۳۹۹/۰۸/۳۰ - ۰۵:۳۳:۵۴
خواهشا اشعار زیبا و شفاف حافظ را نپیچانید ، حافظ در سراسر دیوانش از دورویی و سالوس و پیچاندن می نالیده است ، و گمانه زنی هم نکنید ، خیلی ساده فرموده: ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم یا جام باده یا قصه کوتاه یا جایی دیگر : روز در کسب هنر کوش که می خوردن روز دل چو آئینه در زنگ ظلام اندازد اگر باده اونی است که شما می فرمائید چرا خوردن روزش بده ، اگر به قول شما عرفانی است که چرا در خوردن روز منع کرده ، این شعر واضح نشون میده که مفهوم می در اشعار حافظ می ناب انگور زمینی است. هرچند ما در جوی الان تنفس میکنیم که نان در پیچاندن است ولی خواهشا اشعار حافظ را طبق اندیشه و تفکر راست وشفاف حافظ ساده و راحت معنی کنید لطفا با روح و روان حافظ بازی نکنید ممنون - ارادتمند همه بزرگواران : شهریار شیردل
user_image
احمد
۱۳۹۹/۰۸/۳۰ - ۰۶:۵۳:۱۲
کفر زلفش ره دین می زد و آن سنگین دلدر پی اش مشعلی از چهره بر افروخته بودزلفهای معشوق باعث شده که ما راهزن دین و ایمانمان باشیم. و (همانطور که می دانیم در قدیم راهزنان در تاریکی شب دزدی می کردند) و بعد شاعر می گوید این معشوق سنگ دل با صورتی چون مشعل فروزان ، صورت ما دزدان را نمایان ساخت .ما عاشقان معشوق به خاطر عشقمون، پا رو دینمون گذاشتیم اما معشوق ما رو رسوا کرد. و به همه، عاشق را نشان داد.
user_image
میم
۱۳۹۹/۱۰/۰۶ - ۱۲:۴۳:۱۸
تنها می‌خواستم یادی بکنم از استاد فقید پرویز مشکاتیان که تصنیف جان عشاق از ساخته‌های بی‌مانند ایشان است. به گمانم تفسیر موسیقایی زیبا و رازآلود او از این غزل به جهان ذهنی حافظ نزدیک یا دست‌کم با آن سازگار است. یادش بسیار گرامی!
user_image
دردی‌کش
۱۳۹۹/۱۰/۱۸ - ۰۳:۲۰:۴۱
بیت‌الغزل این شعر آنجاست که میفرماید:«یار مفروش» نه به دلیل غیراخلاقی بودن و مذمت خیانت در دوستی بلکه به دلایل مادی و دو دوتا،چهارتایی که خائنان هم متوجه شوند:«که بسی سود نکرد، آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود»
user_image
آرش نادری
۱۴۰۰/۰۸/۱۶ - ۰۸:۲۰:۴۷
دل بسی خون به کف اورد ولی دیده بریخت.. چجوری به فکر سعدی بزرگ میرسیده این تعاریف؟
user_image
ملیکا رضایی
۱۴۰۰/۰۹/۱۷ - ۱۲:۵۷:۰۴
غروب خورشید و سرخی پرتوهایش چشم‌های معلق را در فضا مه آلود ایجاد کرده بود؛  سکوت بود و سکوت  ... اشکی خواست بلغزد ولی راه نداشت ؛ بی صدا بغضی در دل بماند و چون آهی سرد برون آمد ... ؛ در نهایت جز آسمان آبی و پاک و خورشیدی نور افشان و انعکاس پرتوهای آن از روی آینه‌ها ی روبه رو همراه با آن چشمان قرمز محو در مه های زمین چیزی به جای نماند ... و سکوت بود که بی تغییر پای برجا ماند چون کوهی سخت... ؛و تنها تنها آن دل میداند و او که آن روز به مانند چه روز بود ...به راستی ماه قرمز بود یا خورشید ؟ این کنون بود یا دیروز یا روزی پس از این روزها ؟ و اینجاست که مغز سردرگم است بین خاطرات و لحظه و فردا و خوابها و خیالات ساخته ذهن خود ؛ ...   و فریاد این غزل که زمزمه میشد بر گوش آن دو چشم لعلین ... و هر روز باز زمزمه میشود ...پی در پی بی توقفی هر چند کوتاه ،... .         و این من هستم که هر روز باز در آن یک سه میبینم ...
user_image
Sara.gh۱۹۹۸
۱۴۰۰/۰۹/۲۹ - ۰۵:۵۴:۰۶
با سلام ، در نسخه ای بیت آخر را اینگونه مشاهده کردم " یارب این قلب‌فروشی ز که آموخته بود"
user_image
مهرگان
۱۴۰۰/۱۲/۱۳ - ۱۰:۱۰:۳۶
بیت پنج و شیش یعنی چی؟ مخصوصا مصراع دوم بیت شیش
user_image
در سکوت
۱۴۰۱/۰۱/۲۲ - ۰۶:۱۴:۰۹
این غزل را "در سکوت" بشنوید
user_image
اسد محمدزاده
۱۴۰۱/۰۴/۱۷ - ۰۳:۵۴:۲۸
دوست عزیز  کفر زلفش ره دین می زد و آن سنگین دل  در پی اش مشعلی از چهره برافروخته بود حافظ استاد تقابل‌های دوگانه‌ است کفر و ایمان  زلف که نماد کفر است و چهره که نماد ایمان و یاری که سنگین دل است زیرا زلفش به تنهایی می توانست کار دل را بسازد و او را عاشق(تو بخوان بیچاره) ولی معشوق چهره اش که چون مشعل است به مدد زلف فرستاده تا کار را به یکباره یکسره کند.
user_image
مهرداد
۱۴۰۱/۰۵/۰۹ - ۰۶:۰۷:۳۷
سلام دوستان ارجمند به نظر من برافروخته بود در سه بیت مختلف این غزل سه معنی مختلف میدهد و بعید است حافظ هر سع را در یک معنی آورده باشد. در مصرع اول به معنی غضب است. در مصرل سوم به معنی آراستن است و در مصرع پنجم به معنی روشن کردن است. 
user_image
نیما نجاری
۱۴۰۱/۰۵/۱۱ - ۱۱:۴۳:۱۴
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود...   جناب سعدی هم بیتی با همین عبارات دارد که میفرمایند؛ وفای یار به دنیا و دین مده سعدیدریغ باشد یوسف به هر چه بفروشی   آوردن نام یوسف به چند نکته اشارت دارد اول بحث وفا و وفاداری که نقطه ی مقابل نا مروتی برادران جناب یوسف است دوم بحث مبایعه ی جناب یوسف که تحت عنوان غلام به بازار آورده بودند که هم بحث خرید و فروش مادی ایشان در بازار برده فروشان است و هم بحث آنکه هرکس یوسف را به دنیا و هواهای نفسانی ترجیح داد متضرر شد(چه برادرانش و چه زلیخا)  سوم بحث آنکه جناب یوسف خدایش و اعتقادش را به هرچیزی ترجیح داد و خدا هم او را از بازار برده فروشان رساند به عزیز مص  و مشاور پادشاه آن دیار چهارم درس معرفت است که در طی طریق هیچ مسئله ای جز رسیدن به حضرت حق نباید مد نظر باشد که هر چیزی غیر از این مورد توجه سالک باشد متضرر شده (مانند طی الارض و یا خبر از غیب پیدا کردن و یا مکاشفات سالک و ...) و هر چه غیر حق در نظر سالک باشد حجاب اکبر میشود برایش که جناب مولانا در این باب ابیات فراوانی دارد از جمله بطور نمونه به این بیت اشاره میکنم که جناب مولانا میفرماید؛ پیش از تو بسی شیدا میجست کرامتها چون دید رخ ساقی، بفروخت کرامت را   و نیز در رساله ی قشیریه آمده که ؛ گویند احمد خضرویه حق را به خواب دید که گفت یا احمد همه ی مردمان از من آرزوها میخواهند مگر بایزید که مرا میخواهد. و نیز سعدی در باب جز حق از حق چیز دیگری نخواستن میفرماید ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا حلوا به کسی ده که محبت نچشیده است.
user_image
سفید
۱۴۰۱/۰۹/۰۵ - ۰۴:۰۳:۳۸
  دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت الله الله، که تلف کرد و که اندوخته بود!...   حرف‌هاست در این بیت...!  
user_image
سفید
۱۴۰۱/۰۹/۰۵ - ۰۴:۰۴:۰۶
  گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ یا رب این قلب شناسی ز که آموخته بود...!  
user_image
امین کریمخانی
۱۴۰۱/۱۲/۰۵ - ۰۶:۰۶:۴۶
دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود خدا را شاهد گرفته به عمری که تلف شده و میفرماید کاه (که) انباشته است     
user_image
Sepide
۱۴۰۲/۰۳/۱۸ - ۱۴:۵۵:۱۵
از شدت قشنگی این غزل میتونم گریه کنم 
user_image
سُلگی قاسم .
۱۴۰۲/۰۴/۲۵ - ۰۳:۵۶:۰۸
این دو نظر از دوست عزیز   بیشتر به دل م نشست. البته‌  واسه همین بیت مذکور ممنونم از معنی که کردین  بنظر من مصرع معنی این میشه که خب آن سنگین دل سیاهی زلفش خودش رهزن دینه بعد اومده جلوی این زلف زیبا چهره ای شبیه مشعل که خودش زیبا هست رو روشن کرده و زیبایی زلف رو خیلی بیشتر کرده که دیگه قشنگ آدم رو کافر می ک کفر زلفش ره دین می زد و آن سنگین دل    در پی اش مشعلی از چهره برافروخته بود   حافظ استاد تقابل‌های دوگانه‌ است کفر و ایمان    زلف که نماد کفر است و چهره که نماد ایمان   و یاری که سنگین دل است زیرا زلفش به تنهایی می توانست کار دل را بسازد و او را عاشق(تو بخوان بیچاره) ولی معشوق چهره اش که چون مشعل است به مدد زلف فرستاده تا کار را به یکباره یکسره کند.  
user_image
دکتر صحافیان
۱۴۰۳/۰۲/۲۹ - ۰۰:۵۸:۵۴
معشوق دیشب با چهره‌ای برافروخته(نشانه قهر و صفات جلال-سرخی جذاب) می‌آمد، تا دل کدام عاشق را بسوزاند و خاکستر کند.۲- آری شیوه فتنه انگیزی در شهر و کشتن عاشقان، لباس برازنده زیبایی‌اش بود که تنها برای قامت رعنایش بریده شده بود.۳- جان عاشقان را چون سپندی برای چهره دلربایش می‌دانست و سرخی چهره‌اش را چون آتش به همین خاطر افروخته بود.۴- گرچه می‌گفت کشته زار زیبایی‌ام خواهی شد، اما در آن چهره دلربا می‌دیدم که پنهانی، با دل سوخته عاشقم لطف می‌ورزید( قهر و لطف- تضاد ناگزیر صفات جمال و جلال حق)۵- زلف سیاه کافر پیشه‌اش راهزن دین و ایمان بود و آن معشوق بی‌رحم مشعلی( برای جلب توجه و گمراهی بیشتر) هم از زیبایی چهره روشن کرده بود.( خانلری: مشعلی- تضاد کفر زلف و ایمان چهره، یا همان تضاد صفات جلال و جمال در ادبیات عرفانی- کفر به معنای پوشاندن و مقدمه لازم سلوک است- کفر ممدوح در دل کفر آمده‌ام تا که به ایمان برسم دیوان شمس- ایمان حقیقی محو کردن کثرت در وحدت یا فنای بنده است- کفر محمود آن که به واسطه آن پوشش، غیر خدای نمی‌بینند و نمی‌دانند و این کفر منتهیان است‌. شرح شوق، ۲۵۴۷)۶- دل در عشقش خون دل بسیاری فراهم نمود، ولی دیدگان با اشک‌های خونین آنها را از بین برد( ابراز شیرینی درد عشق و خون دلش)ای وای که اندوخت و که تلف کرد؟!( خاتلری: به هم آورد)۷- معشوقت را( حال خوشت را) با دنبا عوض نکن، زیرا آنکه یوسف خود را به طلای تقلبی بفروشد، سودی نکرده است!۸-چه زیبا و بجا گفت معشوقم، که حافظ برو خرقه‌ات را بسوزان! خدایا این دغل کاری خرقه‌داران را از کجا می‌دانست؟!دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح  پیوند به وبگاه بیرونی 
user_image
میثم آیتی (شاعر)
۱۴۰۳/۰۲/۲۹ - ۲۱:۰۸:۱۱
دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت الله الله، که تلف کرد و که اندوخته بود؟ در راه عاشقی، عده ای عاشقان راستین هستند و عده ای دیگر مدعیان عشق. آن که از راه دل عاشق می شود، عشقش باطنی، ماندنی (جاودان) و جانگداز خواهد بود و چه در کنار یار باشد و چه در فراق او، همواره دلش می جوشد و خون به کف می آورد و با اندوخته کردن آن روز به روز و بیش از پیش، عاشق تر می شود. ولی آن که از راه دیده عاشق می شود، عشقش ظاهری، زودگذر (به روانی اشک)، نمایشی و تنها احساسی موقتی خواهد بود و قطعا او در عشق دچار تزلزل می شود. چنین شخصی اگر یک بار در زندگی مجال آن را بیابد که تا عشقی واقعی را مزه مزه کند، ممکن است در ادامه تاب سختی آن را نداشته باشد و یار خود را به دنیا بفروشد. اما عجیب آنجاست که عاشق واقعی نیز گاهی دچار تزلزل می شود و از سوختن و ساختن در مسیر عشق بی تاب شده و به جای تحمل و خون دل خوردن - و مقام یافتن به طبع آن - ، قرار از کف می دهد و برخوردی نابخردانه و ظاهری از خود بروز داده و اندوخته خود را تلف می کند (ترک اولی می کند).