حافظ

حافظ

غزل شمارهٔ ۲۱۶

۱

آن یار کز او خانهٔ ما جایِ پَری بود

سر تا قدمش چون پَری از عیب بَری بود

۲

دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش

بیچاره ندانست که یارش سفری بود

۳

تنها نه ز رازِ دلِ من پرده برافتاد

تا بود فلک، شیوهٔ او پرده دری بود

۴

منظورِ خردمندِ من آن ماه که او را

با حُسنِ ادب شیوهٔ صاحب نظری بود

۵

از چنگِ مَنَش اختر بَدمِهر به در برد

آری چه کنم؟ دولتِ دورِ قمری بود

۶

عُذری بِنِه ای دل، که تو درویشی و او را

در مملکتِ حُسن سَرِ تاجْوَری بود

۷

اوقاتِ خوش آن بود که با دوست به سر رفت

باقی همه بی‌حاصلی و بی‌خبری بود

۸

خوش بود لبِ آب و گل و سبزه و نسرین

افسوس که آن گنجِ روان رهگذری بود

۹

خود را بکش ای بلبل از این رشک که گُل را

با بادِ صبا وقتِ سحر جلوه گری بود

۱۰

هر گنجِ سعادت که خدا داد به حافظ

از یُمنِ دعایِ شب و وِردِ سَحَری بود

تصاویر و صوت

دیوان حافظ به اهتمام محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی، به خط حسن زرین خط، مرداد ۱۳۲۰ شمسی ، زوار، چاپ سینا، تهران » تصویر 276
دیوان حافظ به خط سلطانعلی مشهدی با تصاویر حاشیهٔ افزوده در دورهٔ گورکانی هند » تصویر 77
دیوان حافظ دانشگاه پرینستون نوشته شده به تاریخ جمادی الثانی ۹۲۶ هجری قمری » تصویر 111
دیوان حافظ نسخه‌برداری شده در رمضان ۸۵۵ ه.ق توسط سلیمان الفوشنجی » تصویر 132
کتاب خواجه حافظ شیرازی به خط محمد ساوجی مورخ ۱۲۸۰ هجری قمری » تصویر 151
دیوان لسان الغیب سنهٔ ۹۲۰ هجری قمری دارای مقدمهٔ منثور » تصویر 180
دیوان خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی به کوشش سید علی محمد رفیعی - خواجه شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۳۵۲
دیوان خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی (براساس نسخه مورخ ۸۲۴ هجری) به کوشش سید محمدرضا جلالی نائینی و نذیر احمد - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۲۴۸
دیوان حافظ به توضیح و تصحیح پرویز ناتل خانلری - ج ۱ (غزلیات) - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۴۳۸
دیوان کهنه حافظ (از روی نسخه خطی نزدیک به زمان شاعر) به کوشش ایرج افشار - مولانا خواجه شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۷۴
دیوان مولانا شمس الدین محمد حافظ شیرازی به اهتمام دکتر یحیی قریب - حافظ شیرازی - تصویر ۱۷۵
فریدون فرح‌اندوز :
سهیل قاسمی :
محسن لیله‌کوهی :
فاطمه زندی :
محمدرضا مومن نژاد :
پری ساتکنی عندلیب :
احسان حلاج :
مریم فقیهی کیا :
افسر آریا :
محمدرضاکاکائی :

نظرات

user_image
کیارش مظفری
۱۳۸۹/۰۲/۲۷ - ۰۳:۳۷:۴۷
با درورد ؛در بیت اول مصراع ا اول این شعر کلمه پری با اعراب پٌری باید خوانده شود و در مصراع بعد به شکل پَری ..
user_image
علی
۱۳۸۹/۱۰/۰۲ - ۰۳:۱۱:۲۷
در بیت اوقات خوش آن بود که با دوست بسر رفت درستش فکر میکنم اینه :اوقات خوش آن بود که با دوست بسر شد نه بسر رفتبا تشکر
پاسخ: با تشکر، متن مطابق تصحیح قزوینی است.
user_image
آمیتیس
۱۳۸۹/۱۰/۰۲ - ۱۰:۴۸:۲۳
باخوندن این شعر غم عجیبی بهم دست میده.
user_image
نایت دانلود
۱۳۸۹/۱۱/۰۸ - ۱۰:۳۷:۱۷
با سلام محسن هستماین شعر یکی از بی نظیر ترین اشعار حافظ شیرازی استهر کس از این شعر می تونه یک جور برداشت کنه و واقعا خواندن این شعر نیاز به تامل واقعی و عمیق داره... با تشکر
user_image
نگین شکروی
۱۳۸۹/۱۱/۰۹ - ۰۳:۵۴:۰۰
با درود به آقای مظفریپیشنهاد شما هم به قافیه شعر لطمه می زند و هم از زیبایی معنای آن می کاهد. معنی مصراع اول ، با استناد به کتاب شرح غزل های حافظ نوشته ی آقای دکتر هروی ، این است: آن یار که خانه ی ما را از وجود خود به خانه ی فرشتگان بدل کرده بود...
user_image
پیمان
۱۳۹۱/۰۷/۱۴ - ۱۸:۱۷:۵۰
درودخانه پَری=جایگاه پری یا محل فرشته=بهشت .. معنی مصرع اول بیت اول =با وجود یار خانه‌ی ما چون بهشت بود که بطور ضمنی یار را به فرشته قیاس نموده که در مصرع بعد نیز براین مفهوم تاکید ورزیده و یار را چون فرشتگان معصوم دانسته است..صایب تبریزی نیز در مطلع غزلی از همین مفهوم استفاده فرموده:دل را نگاه گرم تو دیوانه می‌کند..آیینه را رخ تو پری‌خانه می‌کند..
user_image
مصطفی
۱۳۹۲/۰۳/۰۹ - ۰۸:۱۳:۳۷
فروکش کردن: یعنی اقامت کردنگنج روان: یعنی گنج قارون و درینجا اشاره به وصال دارد
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۳/۰۹ - ۰۸:۱۸:۲۴
مصطفی جان فرو کش شاید به معنی فرو کشیدن بار به منزلی باشد و به غیر مستقیم چنین شود که شما می فرمایید
user_image
آرمین-شیراز
۱۳۹۲/۰۴/۱۸ - ۰۶:۱۲:۰۷
بشنوید این شعر زیبا رو با آوازمسحور کننده زنده یاد ایرج بسطامی و تکنوازی سنتور زنده یاد پرویز مشکاتیان در مخالف سه گاه در آلبوم وطن من...
user_image
پویان
۱۳۹۲/۰۷/۱۷ - ۰۷:۲۴:۲۴
با سلام به دوستان عزیزاین شعر را حافظ پس از فوت همسرش سروده است که امروز 17 / 07 /92 هم سایت مهرنیوز از قول حافظ شناسان این مطلب را تایید کرده است ..همیشه سلامت باشید .....
user_image
روفیا
۱۳۹۳/۱۱/۱۳ - ۱۰:۴۳:۲۶
کلمه پری با فرشته و کلمه fairyریشه مشترک دارد و ریشه قبلی fairyکلمه fairبه معنای انصاف یا خوبی می باشد و انصاف زیباست همانقدر که پری یا فرشته یا fairyزیباست .
user_image
روفیا
۱۳۹۳/۱۱/۱۴ - ۱۷:۲۵:۵۳
رای از دست دادن خواهر گرامی تان متاسفم .اندوهگین نباشید .پری جایش اینجا نیست .جایش در شهر پریان است .من وقتی این شعر را می خوانم دلم تنگ می شود برای همه پریانی که روزی به قصد ان شهر ترکمان می کنند .
user_image
قدرت ا.. احمدی نژاد قزوینی
۱۳۹۳/۱۲/۲۸ - ۰۳:۵۲:۳۸
این بندۀ ناچیز در سال 1375 با فوت مادر بلافاصله این غزل بسیار بسیار نغز و گرانقدر به ذهنم راه یافت و ناخوداگاه کلمه مادر را به اشکال " مادر و مام "جایگزین چند کلمه در این غزل گنجاندم و این امر فقط از روی علاقه وافری که بهمادر و به این شاعر ارجمند داشتم صورت گرفت .چند بیتی را که تغییر دادم و توصیه میکنم به تمام عزیزانی که همچو من احساسات رقیق و وابسته به این دو منشأ احساسات ، مادروحافظ ،دارند به ارتباط مادرانه ای که دراین غزل مستتراست توجه عاشقانه ای داشته باشند :مادر که ازو خانه ما جای پری بود ........................................................ ......................اوقات خوش آن بود که با مادر سر رفتباقی همه بی ارزش و بس بی اثری بود................................. ......................هر لطف و عنایت که خدا کرد به قدرتاز یمن دعای شب مادر صفری بودشایان ذکر است که نام فامیل مادراین کمترین"صفری" است .
user_image
امیرعلی
۱۳۹۴/۰۳/۱۱ - ۱۲:۱۳:۲۱
جناب کیارش چرا سایت شما فیلتر است!!
user_image
عباس
۱۳۹۴/۰۷/۲۰ - ۰۱:۳۸:۴۴
درودشعر بسیارر زیبایستخداوند رفتگان همه رو بیامرزد مادر بزرگم که البته سواد آنچنانی نداشت همیشه این شعر رو اینچنین برایم می خواند:اوقات خوش آن بود که با دوست بسر شدباقی همه بی حاصلی و بوالهوسی بودخوش بود لب حوض و گل و سبزه و لیکنافسوس که آن سرو روان رهگذری بودبا تشکر از گنجور
user_image
محمدامین
۱۳۹۴/۰۷/۲۰ - ۰۳:۴۷:۲۱
سلام و درودروز حافظ گرامی باد!
user_image
جاوید مدرس اول رافض
۱۳۹۴/۱۰/۰۵ - ۰۴:۴۱:۱۰
تنها نه ز .............. پرده بر افتادتا بود فلک شیوۀ او پرده‌دری بودراز دل ما : 30 نسخه (801، 803، 813، 819، 821، 822، 823، 824، 825، 836، 843 و 19 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) خانلری، عیوضی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصالراز دل من : 5 نسخه (827، 843 و 3 نسخۀ بی‌تاریخ) قزوینی- غنی، سایه، خرمشاهی- جاویدراز دلم این : 1 نسخه (823)36 نسخه غزل 210 و بیت فوق را دارند. نسخۀ مورخ 818 غزل را ندارد. *****************************************************************
user_image
جاوید مدرس اول رافض
۱۳۹۴/۱۰/۰۵ - ۰۴:۴۳:۳۳
تنها نه ز .............. پرده بر افتادتا بود فلک شیوۀ او پرده‌دری بودراز دل ما : 30 نسخه (801، 803، 813، 819، 821، 822، 823، 824، 825، 836، 843 و 19 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) خانلری، عیوضی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصالراز دل من : 5 نسخه (827، 843 و 3 نسخۀ بی‌تاریخ) قزوینی- غنی، سایه، خرمشاهی- جاویدراز دلم این : 1 نسخه (823)36 نسخه غزل 210 و بیت فوق را دارند. نسخۀ مورخ 818 غزل را ندارد. ****************************************************************
user_image
جاوید مدرس اول رافض
۱۳۹۴/۱۰/۰۵ - ۱۰:۳۰:۰۹
خود را ...... از این رشک که گُل رابا باد صبا وقتِ سَحَر جلوه‌گری بودبکُشد بلبل : 32 نسخه (801، 803، 813، 819، 821، 823، 824، 825، 836، 843 و 22 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) خانلری، عیوضی، نیساریبکش ای بلبل : 3 نسخه (827 و 1 نسخۀ متأخر: 862 و 1 نسخۀ بسیار متأخّر: 893) قزوینی، سایه، خرمشاهیغزل 210 مکتوب در 36 نسخه است، نسخۀ 822 بیت فوق را ندارد. ****************************************************************
user_image
جاوید مدرس اول رافض
۱۳۹۴/۱۰/۰۵ - ۱۰:۴۷:۵۴
هر گنجِ سعادت که خدا داد به حافظاز یُمنِ دعای شب و ................ بوددرس سحری : 18 نسخه (801، 803، 813، 824، 827 کمبریج، 836، 843 و 11 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) خانلری، عیوضی، نیساریورد سحری : 18 نسخه (819، 821، 822، 823، 825، 827 خلخالی [نسخۀ اساس قزوینی] و 12 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) قزوینی، سایه، خرمشاهی36 نسخه غزل 210 و بیت تخلص آن را دارند. نسخۀ مورخ 818 غزل را ندارد.
user_image
حمیدرضا
۱۳۹۵/۰۲/۲۰ - ۱۶:۰۵:۲۴
این غزل بسیار بسیار زیبا را استاد ایرج بسطامی با سنتور نوازی بی نظیر استاد مشکاتیان در مخالف سه گاه به زیباترین شکل ممکن در آلبوم وطن اجرا شده است. صاحب دلان شنیدن این آواز ناب را از دست ندهند
user_image
حسن مطلق
۱۳۹۵/۰۵/۲۷ - ۰۱:۳۴:۴۷
از آشنایی با این نوشته ها خیلی خوشحال شدم.
user_image
حسن مطلق
۱۳۹۵/۰۵/۲۷ - ۰۱:۳۶:۵۶
موفق باشید.
user_image
سیدعلی ساقی
۱۳۹۵/۰۸/۲۵ - ۰۶:۵۵:۲۴
آن یار کــــز او خـــانه‌ی ما جای پـری بـودسر تا قدمش چون پـری از عیب بـری بـوداین غزل نیزهمانندسایرِغزلها دارایِ ایهام وابهام بوده وبه همین سبب بعضی ازشارحین چنین اظهارنظرکرده اندکه حافظ این غزل را در عزا و فراق ِ همسر ویافرزندش سروده‌است.بعضی نیز براین باورند که غزل درغیبتِ شاه ابواسحاق که ازدوستان صمیمیِ حافظ بوده سروده شده است باتوجه به محتوایِ غزل، نگارنده ی این متن نیز بانظردومی موافق است . به گواهیِ مورّخین ،ابواسحاق که خوداهلِ شعرودارایِ ذوق ِ شاعری بودمدتی به عدل ودادحکومت کردودرنهایت مغلوب امیر مبارز الدین گردید و به امر وی به قتل رسید..... بعضی نیز براین باورند که غزل درغیبتِ شاه ابواسحاق که ازدوستان صمیمیِ حافظ بوده سروده شده است باتوجه به محتوایِ غزل، نگارنده ی این متن نیز بانظردومی موافق است . به گواهیِ مورّخین ،ابواسحاق که خوداهلِ شعرودارایِ ذوق ِ شاعری بودمدتی به عدل ودادحکومت کردودرنهایت مغلوب امیر مبارز الدین گردید و به امر وی به قتل رسید.معنی بیت: یاری پری سیرت ،خوش رو وخوش رفتار همچون پریان بهشتی(معصوم ودورازآلودگی) که سرتاقدمش عاری ازعیب ونقص بود ، با حضور او خانه‌ وشهروکاشانه یِ ما جایگاه پریان شده بود .پری ، موجودی لطیف وظریف و نیکوکار است. بری ، ، پاک ، عاری از عیب وایراد -معصوم وبی گناهبالحاظ قراردادنِ حوادثِ تاریخیِ عصرِحافظ، بنظرمی رسدآوردنِ واژه یِ"پری" درآغازِاین غزل به منظورِگمراه ساختنِ امیر مبارزالدین وهمدستانِ او بوده تا یه بهانهی هواداری ازابواسحاق موردِ غضبِ این پادشاهِ فاتح قرارنگیرد.بااین که رازِ دوستی وهمکاریِ وی باابواسحاق آشکارشده بودوهمگان براین موضوع واقف بودند.لیکن روشن است که اگر پس ازشکستِ ابواسحاق وآمدنِ پادشاهِ فاتح،حافظ هچنان به سیاقِ قبلی ازاوحمایت می کرد، قطع یقین موردِ غضب واقع شده وچه بساممکن بودبه همین جرم مجازات سنگینی رامتحمّل گردد. ملاحظه می گرددکه رندی وزیرکیِ شاعرضمنِ آنکه شاهِ فاتح راگمراه نموده بسیاری ازشارحین نیزازبابت وجودِ واژه ی " پری" دچاراشتباه شده واین غزل راسوگنامه ای درفراقِ همسرِشاعر قلمداد کرده اند.بااندکی مداقه دربیت هایِ غزل چنین استنباط می گردد که واژه ی "پری" گرچه درزبانِ فارسی به معنیِ زنِ زیباروی وپاک است وبکارگیریِ آن برایِ توصیفِ یک مردنامتعارف ونادرست است، لیکن حافظ که به تنهایی برفرازِقلّه یِ شاعری وسخندانی قراردارد،به خوبی از قوانینِ بازی باکلمات آگاهست وباآگاهیِ کامل ازاین موضوع ،بگونه ای هنرمندانه طوری این واژه رابکارگرفته که قبل ازآنکه تصویرِیک زنِ زیباروی درنظرِمخاطبین تداعی گردد،معنایِ پاکی وبی گناهی و معصومیّتِ پری به ذهنِ مخاطب متبادرمی گردد وگستره یِ مفاهیمِ پاکی وبی گناهی چنان دامنه داروبرجسته هست که تصویر زنِ زیبارو رامحو می نماید. به همین جهت نه تنهاهیچ اشکالی پدیدنیاورده بلکه ظرافتِ هنرِشاعردر"پرده یِ ایهام سخن گفتن" رانیزنمایان وبرجسته ساخته است.ابواسحاق فردی ادیب، خوش رو، خوش فکر ،خوش رفتار وازدوستانِ صمیمیِ شاعربوده ویک نوع ارتباطِ عاطفی -عشقیِ عمیقی بین آن دوجریان داشت واغلبِ شعرهایی که برای اوسروده،سرشارازمضامینِ عاشقانه است وچنانکه کسی ازشأنِ نزول غزل وحوادثِ تاریخی ِآن دوره آگاهی نداشته باشدگمان می کندکه این غزلها خطاب به دختری زلف پریشان وافسونگرسروده شده اند:یاد باد آنکه سرِکویِ توأم منزل بوددیده را روشنی ازخاکِ درت حاصل بودراست چون سوسن وگل ازاثرِصحبتِ پاکبرزبان بودمرا آنچه تورادردل بودآه ازآن جوروتطاول که دراین دامگه استآه ازآن سوزونیازی که درآن محفل بوددردلم بودکه بی دوست نباشم هرگزچه توان کرد که سعی من ودل باطل بودراستی خاتمِ فیروزه یِ"بو اسحاقی"خوش درخشید ولی دولتِ مستعجل بود وازهمین روست که اورا همچون پری ازعیب وایراد"ظلم وبی عدالتی" مبّرامی داند. شاعرمی گوید درزمان ِحکومتِ اوخانه وشهرِما همانندِ جایگاهِ پریان درامنّیت وصلح وآرامش بود.اما خانه ی پریان کجاست؟ بی شک پریان دربهشت قراردارند وازنظرگاهِ حافظ جامعه ای که حاکمِ آن عادل وخوش سیرت ونیکوکارباشد،قطعن تکّه ای ازبهشت است که درروی زمین قرارگرفته است.دل گفت ؛ فروکش کنم این شهر به بویشبیچاره ندانست که یارش سفری بودفروکش کنم : سکنا واقامت گزیدن- پیاده شدن دراین شهر- به معنایِ دیگرفروبلعیدنبه بویش: به امیدش- درآرزویش همچنین به بو و رایحه وشمیم اودلِ چنین می پنداشت که درکنارِیارِ خویش دراین شهر سعادتمندانه زندگانی خواهدکرد.باهمین امیدو آرزو ،دل با خویشتن گفت : به امید او در این شهر اقامت کنم ومسکن گزینم وسازِ زندگی راکوک کنم . لیکن دلِ بیچاره ودرمانده ازفراقِ یار،ازاین موضوع خبر نداشت که یارِعزیزش مسافر است وماندنی نیست و بزودی بارسفرخواهدبست .دلبرم عزم سفرکردخدارایاران چه کنم بادل مجروح که مرهم بااوستتنها نه ز راز ِدل من پـرده برافتادتا بـود فلک شیوه‌ی او پـرده‌دری بـودباازدست رفتنِ یارم به ناله و افغان وشیون افتادم ورازدلِ من(دوستی باشاهِ مغلوب) برملا گشت .البته تنهامن نیستم که اینچنین اسرارم آشکارشده است. تابوده همین طوری بوده ،راه ورسم روزگارچنین است .شیوه وروش چرخِ فلک افشاکردن رمزوراز عشّاق است.مثلی هست که می گویندعشق وسرفه رانمی شودپنهان کرد،عشق هیچکس درپرده نمی ماند بلأخره برملامی گردد.عشق را رسوایی اول منزل است.بس بگشتم که بپرسم سبب دردِ فراقمفتیِ عقل دراین مسئله لایعقل بود.منظور ِخردمند ِمن آن ماه که او رابا حسن ادب شیوه‌ی صاحب‌نظری بـودحافظ یارش را همچون ماه، زیبا رخی توصیفی می کند که در عینِ حال که عاقل و داناست دارایِ خُلقی پسندیده و خویِ نیکو و نیز صاحبِ رأی و نکته سنج درسیروسلوکِ عارقانه می باشد اشاره به ذوقِ شعروشاعریِ ابواسحاق است.بس نکته غیرِحسن ببایدکه تاکسیمقبولِ طبع مردمِ صاحب نظرشود.از چنگ منش اختر بد مهر به در بردآری چه کنم دولت دور قمری بـودستاره‌ی بی رحم وبدطالع، یارمرا از دستِ من گرفت واینک من درمانده مانده ام و کاری از دست من برنمی آید.چه کنم چاره ازکجاجویم که دورِ روزگار دورانِ بدیُمن وشومیست و ازدست رفتنِ یارم ازتأثیراتِ همین زمانه ی شوم است .درقدیم معتقد بودند که گردشِ ستارگان هرکدام تأثیراتِ متفاوتی برزمین وساکنانِ زمین دارند بعضی دوران، خوش یمن بودندوخوش اقبالی پدیدمی آوردند وبعضی دیگر فتنه وآشوب . دردوره ای که حافظ می زیسته(دولتِ دورِ قمری) بسیار شوم و نا مبارک بود وازدست رفتنِ یارش رانیزحاصلِ بدطالعی ِ این دوران می داند.ضمنِ آنکه باآوردنِ (دولتِ دورِ قمری) به دولت وحکومتِ ابواسحاق نیز اشاره می نماید. سیرِسپهرو دورِقمر راچه اختیار درگردشندبرحسبِ اختیارِدوستعذری بنه ای دل ؛ که تـو درویشی و او رادر مملکت حسن سر تاجوری بودخطاب به دل خویش است می خواهد بگونه ای ازدست رفتنِ یاررا توجیه کند.ای دل آرام وصبورباش عذر یار (ازدست رفتنِ دوست) را بپذیر .توسزاوارِ اونبودی تودرویش وبی چیز وتهیدستی ،درحالی که او شایسته ی پادشاهی بود.سرِ تاجوری داشت ایهام دارد:1- قصد پادشاهی وسروری داشت. 2- سری داشت که درخورِ تاج شاهنشاهی بود.او در کشورِ حسن و زیبایی شایستگیِ‌ پادشاهی داشت ودرحالی که تودرویشی فقیربیش نیستی.حافظ دوام وصل میسرنمی شودشاهان کم التفات به حال گدا کنند.اوقات خوش آن بـود که با دوست به سر رفتباقی همه بی‌حاصلی و بی‌خبری بـودتنهاروز و روزگارخوش وخرمی که داشتم همان روزگاری بودکه درکنار دوست(ابواسحاق) سپری شد.افسوس مابقیِ عمر درمحنت وغم واندوه گذشت باقیِ عمر که ازعشق ومحبتِ یارمحروم بودم هیچ حاصل و دستآوردی نداشت .هرچه بودبایاربود وباقی همه هیچ.عرضه کردم دوجهان بردل کارافتادهبجزازعشق توباقی همه فانی دانستخوش بود لب آب و گل وسبزه و نسرینافسوس که آن گنج روان ، رهگذری بـودوقتی که درکنارِ یار زندگی می کردم گویی که درسبزه زاران کنارجویِ آب وگل وسبزه شادمانی می کردم وشادکام وکامران بودم.دریغا که چنین گنجِ ارزشمندی که داشتم (همچون جویباران ساکن نبود) گذرنده ورونده بود وناگاه از دسترسیِ من خارج گشت.تشبیه یاربه" گنج ِروان" و "ایهامِ تناسب و مراعات النظیر " درچیدمانِ بیت (لبِ آب ، گل ، سبزه و نسرین – روانیِ گنج ) بسیارزیبا وخیال انگیز است.ندانم نوحه ی قمری به طرفِ جویباران چیستمگراونیزهمچون من غمی داردشبان روزیخود را بکش ای بلبل از این رشک که گل رابا باد صبا وقت سحر جلوه‌گری بـودخطاب به ابواسحاق:ازاین حسادت خودت را بکش ای بلبل(کنایه ازابواسحاق) ،سحرگاهان بادصبا باگل(شهرِشیرازمحلِ حکومتِ ابواسحاق که به شهرگل وبلبل معروف است) درارتباط بودوجلوه گری می نمود. سزاواراست که ازاین غم خودرابکشی ، کسی توراسرزنش نخواهدکرد.چراکه شیراز(محل حکومتِ تو) درآغوشِ بادِصبا(رقیب کنایه ازامیرمبارزالدین) افتاده است.صبا رابطِ عاشقِ ومعشوق است لیکن بعضی اوقات حسن معشوق رادرک کرده وعاشقِ اومی شود دراین حالت "صبا "که پیام رسان بوده مبدّل به رقیبِ عاشق می گردد.دراینجاامیرمبارزالدین که محاسن ِ شیرازرادیده وآن راازچنگِ ابوسحاق گرفته به نوعی رقیبِ عاشقِ اصلی(ابوسحاق) شده است وجایِ آن داردکه ابواسحاق ازاین رشگ وغیرت خودکشی کند.حافظ زگریه سوخت بگوحالش ای صباباشاه دوست پرورِ دشمن گدازِ من.هر گنج سعادت که خـدا داد به حـافـظاز یُـمـن دعای شب و ورد سحری بـوددربیت هایِ قبلی حافظ یاررا به گنجِ روان وگذرنده تشبیه کرده وبرایِ ازدست دادنِ او افسوس وحسرت می خورد.درپایانِ غزل نیز به همین نکته اشاره کرده ووجودو حضورِ یاری آنچنان نکوصورت ونکوسیرت راگنجِ سعادتی خدادادی قلمداد می نماید وبازبانی ستایشگرانه ،این لطفِ خدادادی وسایرِ الطافِ الهی راحاصلِ دعاهایِ شبانگاهی ورازونیازهایِ سحرگاهی می داند.فرصت شمرطریق رندی که این نشانچون راهِ گنج برهمه کس آشکاره نیست.
user_image
پاپیکا
۱۳۹۵/۱۱/۲۹ - ۰۶:۳۰:۱۳
دیشب خواب دیدم دندونم افتاده تو دستمه و ظهر بعد نماز این تفال رو زدم این شعر اومد ... دلم گرفت
user_image
فروغ.
۱۳۹۶/۰۱/۱۰ - ۰۲:۳۷:۱۳
فروکش کنم: به معنی«فروبلعم» بسیار زیبا و شایان تأمل است.آن یار در شهر است. وجودش شهر را خوشبو کرده است. دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش: یکی از معانی زیبای ایهامی آن می‌تواند همین باشد که: می‌خواستم از شدت شعف و اشتیاق به او، با بوییدن و نفس در کشیدن این شهر را که حامل چنین عزیزی است، در ریه‌هایم فروبلعم. این نهایت اشتیاق است.
user_image
گمنام-۱
۱۳۹۶/۰۱/۱۰ - ۰۴:۲۵:۰۴
اوقات خوش آن بود که بادوست به سر رفتباقی همه بی حاصلی و بی خبری بود دریغا ، از چنگ منش اختر بد مهر به در برد..... و دل ، دل ساده دل ، آهنگ فروکش داشت گنج روان آهنگ سفر و دعای شب و ورد سحر بر باد بود
user_image
روفیا
۱۳۹۶/۰۳/۳۰ - ۰۰:۴۲:۵۹
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفتباقی همه بی حاصلی و بی خبری بودراست است، بخدا راست است... تنها زمانی که اجزای وجود ما همه یک جا حضور دارند جزو ثانیه ها و لحظات حقیقی زیست انسانی مایند، باقی همه بی حاصلی و بی خبریست! و بزرگترین خدمتی که دوست حقیقی به ما می کند این است که همه اجزاء و پاره های وجود ما را پذیراست! غیر از این باشد دوست نیست! دوست راستین نخست به ما اجازه می دهد پاره های نامقبول وجودمان را یکجا جمع کنیم و به یک خودشناسی حقیقی دست یابیم :جمع باید کرد اجزا را به عشق...تنها یک عشق بی قید و شرط چنین ظرفیتی در خود دارد، نمی گوید اگر اعتقاداتت چنین باشد، تمایلاتت چنان، رفتارت آن طور که من می گویم، گفتارت چنان که من می پسندم، از عشق من برخوردار خواهی شد، در غیر این صورت میخواهم سر به تنت نباشد! انفاقا تنها چنین پذیرشی است که به آدمی اجازه رشد و کمال راستین را می دهد، چگونه می توان یک من دروغین را رشد داد، هر چه به این من دروغین بیفزاییم به او افزوده ایم نه به خودمان!
user_image
روفیا
۱۳۹۶/۰۳/۳۰ - ۰۰:۵۵:۰۳
آقای مصطفی ملکیان گران مایه در یکی از سخنرانی هایشان به سادگی و زیبایی وصف ناشدنی این حقیقت را آشکار کرده اند. ایشان گفتند وقتی من خودم را در برابر تو سانسور می کنم، بخش هایی از وجودم را حذف کرده یا وانمود میکنم چیزی هستم که نیستم، در واقع من مصطفی ملکیان همچنان بی رفیق و بی دوست مانده چون شما او را دوست دارید نه مصطفی ملکیان راستین را و سر مصطفی ملکیان راستین همچنان بی کلاه مانده است... این راز تنهایی و انزوای بشر امروز است، در میان جمع هستیم، در محافل بزرگ و انجمن های معتبر حضور داریم ولی نیک تنهاییم... چون حتی یک نفر را صاحب ظرفیت پذیرش بخش های تاریک وجود خود پیدا نمی کنیم...
user_image
روفیا
۱۳۹۶/۰۳/۳۰ - ۰۱:۰۳:۱۸
حافظ زیرک نیز در جایی گفته است :«دو» یار زیرک و از باده کهن دو منیفراغتی و کتابی و گوشه چمنیمن این مقام به دنیا و آخرت ندهماگرچه در پیم افتند هر دم انجمنیمن، شما، ما، افراد زیادی را نخواهیم یافت که چون آینه همه اجزای وجود ما را بپذیرند و بدون قضاوت و تغییر و دستکاری آن را به ما بنمایانند، دو یار زیرک و... یک یا حد اکثر دو نفر در طول زندگی کوتاهمان می توانیم یافت که چنین خصوصیتی داشته باشند و همین یک دو یار ما را کفایت می کند تا خود را پیدا کنیم و از انزوا درآییم، تا احساس کنیم در این سفر پر مخاطره و غیر قابل پیش بینی تنها نیستیم...
user_image
محمد
۱۳۹۶/۰۶/۰۲ - ۰۷:۵۹:۵۶
با سلام.در مصراع اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت چنانچه قصد استفاده از تصحیح مذکور رو دارید مصراع دوم باید به این صورت باشه باقی همه بی حاصلی‌ و بوالهوسی بود.با تشکر
user_image
روفیا
۱۳۹۶/۱۰/۱۸ - ۰۹:۴۵:۵۹
دل گفت فروکش کنم این شهر به بویشبیچاره ندانست که یارش سفری بودHeart wanted to settle down in this city as here smelled him! Poor my heart did not know its sweetheart was a passenger
user_image
نیکومنش
۱۳۹۶/۱۰/۲۶ - ۰۵:۴۶:۲۷
درود بیکران بر دوستان جان -آن یار کز او خانه ما جای پری بودسر تا قدمش چون پری از عیب بری بودمعنی ومفهوم ابیات:ان یار سیما رویم چون ماه نو که سر تا پایش چون پریان زیبا و عاری از هر ایراد بود به همراه پریان اختر روی به میهمانی من به خانه دل قدم گذاشتند2دل گفت فروکش کنم این شهر به بویشبیچاره ندانست که یارش سفری بوددلم که هاله ای از رخ یارم بر او ظاهر شده بود موقعیت را مناسب دید و آرزومند شد در این مقام و جایگاه (شهر-برج:از مدارات حرکت سیارات)مستقر گردد که سیمای ماه کامل نگارم را ببیند ولی نمی دانست که یارش در آن مقام اتراق نخواهد کرد و قصد ادامه سفرش را دارد3-تنها نه ز راز دل من پرده برافتادتا بود فلک شیوه او پرده دری بود نه تنها من عاشق و شیدا شدم و راز دلم برملا شد و همه جا آوازه آش پیچید این داستان همه پاک دلانی است که چرخ گردون به دنبال به دام انداختن و فاش کردن رازهایشان هست 4-منظور خردمند من آن ماه که او رابا حسن ادب شیوه صاحب نظری بودآن چهره مقصود ماه گونه که مراد خردمندانه من است چون ماه نو آرام آرام ظهور می کند و ماه کامل می شود و آرام آرام با حسن ادب چهره را می پوشاند و با این حال کمالات صاحب نظری را می نمایاند 5-از چنگ منش اختر بدمهر به در بردآری چه کنم دولت دور قمری بودمن که می خواستم دران جایگاه مستقر شوم و سیمای ماه کاملش را مشاهده کنم به ناگاه اختر فروزانی مرا از جایگاه کنار‌ زد و دید دلم را از تیر راس ماه سیمای ان نگار برون راندو چنین بد مهری در حق من کرد 6-عذری بنه ای دل که تو درویشی و او رادر مملکت حسن سر تاجوری بودای دل درویش و حقیقت جوی من تو گدای عشقی و آن یار پادشاه مملکت حسن است پس این عذر را پذیرا باش که آن شاه بخواهد خود را بر تو مخفی داردو به مقام نپذیرد7-اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفتباقی همه بی‌حاصلی و بی‌خبری بود زندگی برای من همان دقایقی است که به حضور رسیدم و ماه پاره سیمای دوستم را مشاهده کردم باقی عمرم همه بی خبری و هوس رانی بیش نبوده است .8-خوش بود لب آب و گل و سبزه و نسرینافسوس که آن گنج روان رهگذری بودبا ظهور او گوییا که در بهشتی بودم بر لب جوی پر از گل و سبزه و نسترنی نشسته ام و همه درهای عشرت بر من باز است ولی صد دریغ و افسوس که آن گنج ارامش روح و روان رهگذری بود و رفتنی9-خود را بکش ای بلبل از این رشک که گل رابا باد صبا وقت سحر جلوه گری بودای بلبل جانم سزاست اکنون که از رشک عشق بازی نسیم لطیف صبحگاهی با آن گل ماه رو ،که ازادانه به عشق ورزی با او می پردازد خود را فدا کنی و جان ببازی -هر گنج سعادت که خدا داد به حافظاز یمن دعای شب و ورد سحری بودو این گنج خوشبختی و سعادت یعنی دیدار هلال ماه رخ دوست و هر خوشبختی دیگر به یمن شب بیداری و نیایش با پروردگار و تسبیح نام زیبای او به وقت صبحگاه به من «حافظ»عنایت گردید .سر به زیر و کامیاب
user_image
تماشاگه راز
۱۳۹۷/۰۷/۱۲ - ۰۸:۰۹:۳۹
معانی لغات غزل(216)پری: فرشته.بری: مُبَرّا.فروکش کنم: اقامت کنم ، در سینه فرو برم، شهیق.سفری بود: عازم سفر بود.منظور: مورد نظر، محبوب مورد نظر.با حسن ادب: درکمال ادب، با حسن اخلاق وادب.شیوه: روش، رفتار.صاحب نظری: نکته سنجی، صاحب رأی .اختر بد مهر: طالع بی رحم.دولت دور قمری!: به اصطلاحعلم نجوم به معنای دوره هفت هزار ساله یی است که از خلقت آدم شروع شده و در پایان آن آخر الزّمان است ، کنایه از بخت بد و نامساعدا دوره فتنه و فساد آخر الزّمان است و شاعر کلمه دولت را دراین بیت به صورت طنز استعمال کرده است که به معنای بی دولتی است .عذری بنه:عذری را بپذیر.پرده برافتاد:پردهپس رفت، آشکار شد، پرده بالا رفت.پرده دری: بر ملا کردن،آشکار کردن.گنج روان: گنج سیّار ، وجود در حال گذری که چون گنج گرانبهابود ، آن وجودی که به مانند گنج قارون با نفرین موسی در زمین فرو رفت و پیوسته در حال فرو رفتن است .رشک: حسادت.یمن: برکت.معانی ابیات غزل (216)(1) آن محبوب که ( به خاطر وجود او ) خانه (وشهر و دیار) ما چون جایگاه فرشتگان ( امن و امان ) بود ، سراپایش به مانند فرشته عاری از عیب بود. (2) دل گفت که به امید او در این شهر می مانم ، بیچاره خبر نداشت که محبوبش عازم سفر است. (3) آن محبوب خردمند و مورد نظر من که در عین آراستگی و اداب نکته سنج نیز بود…(4) الف: طالع ناسازگار من او را از دستم ربود . بلی! چه می شود کرد! این پیش آمداز دولت! (= نکبت) دوره قمری بود.(2) ب : بخت ناسازگار من اورا از دست به در برد .آری! چه می توان کرد. طالع من در دوره قمری بهتر از این نبود.( 5) ای دل، این پوزش را ( از محبوب)بپذیر، زیرا تو درویشی و او در کشور حسن ، شخصیت تاجداری بود. (6) ( در این میان )نه تنها راز دل ماآشکار شد که روز گار پیوسته راه ورسمش همین افشاگری بوده است. (7) تنها اوقات خوب وخوش ما زمانی بود که با دوست سپری شد باقی اوقات در بی ثمری وغفلت گذشت .(8) به سر بردن کنار جویبار و گل و سبزه صفایی به سزا داشت.اما افسوس که آن محبوب گرانقدر، چون سرو روان، گذرا بود. (9) (جای آن دارد که) بلبل ، خود را از درد حسد ، از پای در آورد که معشوق او، گل ، به هنگام سحر با نسیم صبا عشوه گری می کرد. (10) خداوند هر گنج خوشبختی که به حافظ ارزانی داشت به برکت دعاو اوراد شبانه و درس صبحگاهی اوبودشرح ابیات غزل(216)وزن غزل: مفعولن مفاعیلمفاعلین مفاعیلبحر غزل: هزج مثمن اخرب مکفوف مقصور*بعضی از حافظ شناسان محترم اینغزل را سوکنامه یی دربارة همسر یا فرزند حافظ پنداشته اند ، حال آنکه این غزل در فراق ( نه در مرگ) شاه ابواسحاق سروده شده است .سبب اینکه بعضی از محققین محترم این غزل را در سوک همسر حافظ قلمداد کرده اند این است که در مطلع غزل و مصراع نخست: (آن یار کز و خانه ما رشک پری بود) آمده است.جای آن دارد که نخست چند کلمه در بارة نحو غور و مطالعه و کشف ایهام ومعنای صورت باطن غزلهای حافظ گفته شود. در این باره نکاتی چند بایستی مطمح نظر قرار گیرد :1-اگر پژوهنده محترم خود شاعر باشد آسانتر و در غیر اینصورت با مختصر تأمل و مداقه و با خواندن مکرر غزل و کشف ارتباط معانی باطنی ابیات، باید پای اندیشه خود را درست به جای پای اندیشه شاعر بگذاردتا موفق به کشف منظور اصلی و باطنی حافظ شود.2-پژوهنده بایستی ضرورت موجزگفتن به سبب محدودیت فرجه بحر شعر، ضرورت استعمال اجباری یک کلمه قریب المعنا به کلمه سلیس و واضحی که اگر شاعر به کار برده بود بهتر مقصود او رابیان می کرد، ضرورت حذف حرف اضافه یا حرف ربط ، در پاره یی موارد ، مانندآنچه در مصراع اول بیت دوم همین غزل صورت گرفته وبعد از کلمه ( کنم) حرف(در) حذف شده است وبالاخره ضرورت جا انداختن مفاد مضمون به هر نحو نسبتاً ممکن تر به علت التزام رعایت کلمه قافیه و ردیف را همیشه در نظر داشته باشند.3-به این نکته توجه شود که مفاد ظاهری ابیات ممکن است پشت سر هم و مرتبط به هم ویکدست نباشد اما معانی باطنی و ایهام ابیات غزل همیشه پشت سر هم و به هم مرتبط است زیرا منظور اصلی حافظ در اکثر غزلها یش در درجه اول القاء و تفهیم ایهام شعر خود به طرف مورد نظر خود بوده ودر درجه دوم بر تن فرزند خود لباس عاشقانه – عارفانه پوشانده است و این لباسها را چنان با سلیقه پوشانیده که بعد از زمان او، ذهن خوانند گان را به خود مشغول و آنها را شیفته سلیقه وهنر و خوش ذوقی خود نماید .4-حاضر الذّهن بودن همه نکات تاریخی و رویداد های زمان حافظ تا آنجا که در تواریخ ضبط و مدارک آن در دست است ، تا با تشابه مضمون با رویدادی درک علت سرودن شعر میّسر گردد. احتمالاً تنها با خواندن ( آن یار کز وخانه ما جای پری بود) نمی توان درباره مفهوم شعر وشاعری که همه غزلیاتش دارای ایهام است به سادگی نظر قطعی داد که یار ، معشوقه یا همسری است که در خانه سراینده به سر می برده است. به عنوان مثال همانطور که در معنی این بیت مطلع ، در بالا نوشته و شرح داده شد ه منظور شاعر از خانه ما ، شهر ودیار ما می باشد و خود شاعر هم که به این نقطه ضعف تشبیه خود پی برده ، برای اینکه خواننده را از اشتباه به در آورد بلافاصله در بیت دوم می گوید( دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش ) و کلمه شهر را آورده تا معلوم شود که منظور او از استعمال کلمه خانه همان شهر و دیار می باشد که به حکم ضرورت شعری و محدودیت وزن به آوردن آن مجبور بوده است. و گرنه اگر کسی برای مرگ همسر خود سوکنامه بسراید این مضمون را به کار نمی بُرد و مضمون زندگی کردن در شهر خود را شاعر نه به خاطر همسر بلکه به خاطرشهریاری خوش رفتار ، برای خود موهبتی فرض می کرده و استعمال کرده است. از این گذشته شاعر در بیت سوم، محبوب خود را با عبارت ( منظور خردمندمن) یاد می کندکه ( با حسن ادب شیوه صاحب نظری داشته استو این صفات برای حاکم و سلطان وقت مناسبتر است تا همسر و از آنجا که حافظ تعمداً مایل نبوده که در اکثر غزلها صراحتاً نام ممدوح خود را ببرد و پیوسته ملاحظه این را داشته که معانی ظاهری غزل او جنبه کلی داشته و با گذشت زمان کهنه نشود . در بیت سوم می فرماید (منظور خردمند من ) و اگر برای همسر خود شعر می سرود چنین عبارتی ومضمونی را نمی پرداخت. شاهد دیگر اینکه در بیت پنجم، آنجا که شاعر می گوید عذر رفتن او را بپذیر زیرا تو درویشی و اودر مملکت حسن شخصیت تا جوری بود ، انتخاب این کلمات و توضیحات صرفاً به منظور شناساندن سلطان حاکم بر شیراز ، در کذشته بوده است نه همسر در منزل او این مضمون را اگر به پای حافظ بگذاریم معنایش این می شود که حافظ می فرماید: عذر مردن همسر خود را بپذیر زیرا چون تو درویشی مستمند بودی و او را در ممکلت حسن شخصیت تاجوری بود به این سبب مرد و این قیاس مع الفارق است.مفاد باطنی بیت ششم که با رفتن شاه، راز حافظ آشکار و او در مضیقه افتاده و مورد سوء ظن امیر مبارزالدین قرار می گیرد همان همکاری و کار گزاری حافظ با دربار شاه ابواسحاق در زمان سلطنت او بوده و به هیچ وجه مناسب با مرگ همسر او نمی باشد . همچنین معنای بیت نهم غزل هم به هیچ وجه با سوگ همسر مناسبت ندارد و منظور شاعر این است که شاه ابواسحاق ازدرد و ناراحتی اینکه ملکش به دست دیگران افتاده است ، جای آن دارد که خود را از پای درآورد .توضیح این مطالب در شرح غزل بدان سبب آمد که هم شأن ، نزول غزل روشن شودو هم نحوة استنباط و درک علت اصلی سرودن غزلهای حافظ را که توسط این ناتوان انجام می گیرد برای خوانندگان به صورت اجمال در جایی گفته شود.شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
user_image
محمد مومن
۱۳۹۷/۰۷/۲۱ - ۱۱:۴۹:۱۷
با سلام. اگر قصد دارید به عمق زیبایی این غزل از حضرت حافظ پی ببرید پیشنهاد می کنم قطعه ساز و آواز با سنتور در آلبوم وطن من از ایرج بسطامی رو از دست ندید.
user_image
علی
۱۳۹۷/۱۱/۰۲ - ۱۲:۴۱:۲۹
شعر حافظ اشک ادمو در میاره
user_image
فرید
۱۳۹۸/۰۵/۲۸ - ۰۹:۴۹:۳۵
این شعر با اجرای استاد شجریان در خصوصی نسیم صبح سال 67 درخشانی و عندلیبی بسیار بسیار زیبا رخ نموده
user_image
سید حسن
۱۳۹۸/۰۶/۱۰ - ۰۰:۳۵:۲۴
علی جان حقا که راست گفتی، شعر حافظ اشک آدم رو جاری می کنه، واقعا که معنویت و روح خاصی توش جریان داره. صورت و معنی را به منتها درجه رسانده حافظ
user_image
سید حسن
۱۳۹۸/۰۶/۱۰ - ۰۱:۲۸:۱۲
در مورد "فروکش کردن" همانطور که دوستان اشاره کردند به معنی "فرود آمدن از مرکب" یا "فرو افکندن بار و بنه" می تواند باشد که کنایتاً به معنی "رحل اقامت افکندن" و "سکنی گزیدن" در مکانی می شود. لذا معنی مصرع اینگونه می شود: دل گفت به امید او در این شهر سکنی بگزینم...
user_image
سید حسن
۱۳۹۸/۰۶/۱۰ - ۰۲:۱۱:۱۴
ضمنا بدیهی است که کلمه "بو" در این مصرع به معنی "امید" است، نه به معنی "رایحه" چنانکه بالاتر یکی از دوستان با این تصور معنی بسیار غلطی را برای این مصرع نوشته بود.
user_image
وحید رشدی
۱۳۹۸/۱۰/۰۵ - ۰۲:۵۱:۱۱
توضیحات را خواندم ولی مقصود از "منظور خردمند را" در بیت"منظور خردمند من آن ماه که او را با حسن ادب شیوه‌ی صاحب‌نظری بـود" متوجه نشدم.شاید بهتر بود به شکل "منظور من آن ماه خردمند که او را با حسن ادب شیوه‌ی صاحب‌نظری بـود" تصحیح می شد.
user_image
فریدون
۱۳۹۸/۱۱/۱۳ - ۰۹:۳۴:۰۰
با توجه به بیت:1. دل گفت فروکش کنم به این شهر به بویش بیچاره ندانست که یارش سفری بودیعنی می خواست که در این شهر ماندگار شود اما نمی دانست که عازم سفر (سفری) است. البته در قدیم به بیمار محتضر سفری هم می گفته اند که شاید اشتباه مرثیه بودن را فرا هم کردهضمن آنکه :منظور خردمند من آن ماه که او رابا حسن ادب شیوه صاحب نظری بوداز چنگ منش اختر بدمهر به در برد آری چه کنم دولت دور قمری بودمنظور خردمند من: عبارتی است که خطاب به بزرگان و صاحب منصبان گفته می شددولت دور قمری: دولت جنبه مثبت دارد در برابر نکبت پس این غزل در سوگ همسر نیست.چنانکه یکی از خوانندگان نیز به این موضوع اشاره کرده است.استدلال بالا با توجه به برنامه رادیوئی تماشگه راز از زنده یاد حسین آهی بیان شد.
user_image
عطیه
۱۳۹۹/۰۳/۰۳ - ۰۲:۲۱:۴۲
لطفا کسی هست ادایه های ادبی این شعر و بلد باشه و بهم بگه
user_image
برگ بی برگی
۱۴۰۰/۰۲/۰۲ - ۰۵:۲۸:۰۵
آن یار کز او خانه ما جای پری بودسر تا قدمش چون پری از عیب بری بودپری موجودی افسانه ای که مظهر پاکی ، لطافت ، مهربانی بوده و همه خوبیها در او جمع است. خانه در اینجا کنایه از مرکز و دل انسان میباشد که بنا بر طرح اولیه هستی یا خدا بنا بر این بوده که جای پری باشد تا دیو نتواند در آن سکنی گزیند . حافظ با بهره گیری از این مضامین به یاری اشاره می‌کند که پری گونه در مرکز و دل او یا هر انسان عاشقی حضور یافته و در آنجا منزل گزیده است . سر تا پای این یار همچون پری خوبی و حسن و بری از هر عیب و نقص میباشد .دل گفت فروکش کنم این شهر به بویشبیچاره ندانست که یارش سفری بوددل بیچاره همان دلیست که بر مبنای ذهن و  اجسام فکر کرده و تصمیم میگیرد و نه با عقل و خرد خدایی خود ،پس این دل قصد آن دارد تا این یار پری گونه را در خانه دل نگاه دارد(  به بویش در اینجا یعنی به بودنش) و امیدوار میشود که با حضور این یار امکان فروکشیدن شهر برای او فراهم شده است . شهر در اینجا نماد چیزهای این جهانی مانند پول و ثروت یا مقام و اعتبار ، شهرت ، و هر چیز مادی و جسمی دیگر است که انسان حریص تمایل به فروکشیدن همه آنها را داشته و افزونتر از آنها را نیز طلب می‌کند .اما این دل بیچاره ندانست که یار از جنس اجسام نبوده و حضورش با چیزهای جسمی ذهنی این جهان در تضاد است و به محض اینکه انسان یکی از آن چیزها را در مرکز خود و در جوار آن یار قرار میدهد  ، یار سریعا سفر کرده و از دل و مرکز انسان می‌گریزد. این حالتی ست که برای بسیاری از ما انسانها نمود داشته است که با حفظ دلبستگی به چیزهای مادی و ذهنی قصد آن داریم تا مقداری هم معنویت برای خودنمایی در دل خود انباشته کنیم و در محافل معنوی از آن برای ابراز وجود خود بهره ببریم ، حافظ می‌فرماید این کاری عبث بوده و یار در چنین خانه دلی پایدار نخواهد بود .تنها نه ز راز دل من پرده برافتادتا بود فلک شیوه او پرده دری بوداما فلک یا زندگی و خدا راز این دورویی و نفاق را برملا خواهد نمود و این ادعای معنویت و حضور یاری پری گونه در خانه به رسوایی خواهد انجامید ،  مردم به پوچی این ادعا و نفاق چنین انسانی پی خواهند برد و تا بوده همین بوده است ، خدا یا هستی از پرده دری چنین انسانهایی ابا نداشته ، قطعآ آنها را رسوا خواهد کرد .منظور ، خردمند من آن ماه که او رابا حسن ادب شیوه صاحب نظری بودحافظ به توصیف آن یار پرداخته و می‌فرماید منظور از آن یار یاریست که خرد و هشیاری اصیل انسان است و نه هشیاری جسمی ، او براستی خردمند  و همچون ماه زیبا روی است ، با همه حسنات و ادب شیوه و راه او صاحب نظری میباشد ، یعنی نظر و دید او به جهان، خاص او و خداگونه است ، جهان را از منظر خدا و با هشیاری خدایی مینگرد و نه با دید و نظر جسمی و ذهنی . از چنگ منش اختر بدمهر به در بردآری چه کنم دولت دور قمری بوداختر بد مهر چیزی نیست بجز خود کاذب انسان که دارای خرد جسمی و جزوی این جهان فرم بوده و نگاه او به جهان بر اساس دید مادی و فروکشیدن شهر میباشد ، به همین دلیل آن یار پری صفت را خیلی زود از چنگ انسان به در خواهد برد و این نتیجه منطقی عملکرد انسان بر اساس ذهن ماده پرست خود میباشد . در مصرع دوم می‌فرماید بله همینطور است و افسوس بی نتیجه است زیرا آن دولت قمری و مستعجل بود . یعنی با مقداری کوشش ،هلال اول ماه پدیدار شد و آن یار به خانه دل پای نهاد اما با عملکرد ذهنی انسان پس از یک دور قمری ، یعنی تا آخر ماه دگرباره  لاغر و سپس از آسمان دل محو و ناپدید شد .عذری بنه ای دل که تو درویشی و او رادر مملکت حسن سر تاجوری بودحافظ می‌فرماید قبول کن که تو دل و مرکزی مادی داشته و فقیر هستی نسبت به چیزهای جسمی و مادی این جهان ، با دیدن هر چیز جسمی و مادی دلت لرزیده و تمنای تصاحب آن را داری اما آن یار در سرزمین حسن و معنا قصد پادشاهی و سروری دارد ، فرق تو با او از زمین تا آسمان است ، تو دلبسته زمین هستی و او در اندیشه تاجوری و پادشاهی آسمان یکتایی . یعنی او قصد دارد تو را به ملکوت و بینهایت خدا برساند ولی میبیند که تو از زمین و از چیزها گدایی میکنی تا برتری کاذب برای خود بدست آوری ، به دنبال ثروت اندوزی هستی ، از مردم تایید و توجه طلب میکنی ، گدای پست و مقام هستی ، حتی از موفقیت فرزندان برای اعتبار خود استفاده میکنی ، به باورها و اعتقادات تقلیدی خود چسبیده و از خدای ساخته ذهن خود برای افزودن به دلبستگی های این جهانی خود یاری می جویی ، با این اوصاف آیا انصافا آن یار پریوش باید باز هم در این خانه بماند ؟اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفتباقی همه بی‌حاصلی و بی‌خبری بودحافظ یا انسان عاشق افسوس آن چند صباحی را میخورد که آن یار در خانه بود و او چقدر خوشبخت بود ، اما قدر وی را ندانست و با قرار دادن چیزهای مادی و زمینی در خانه یا مرکز خود موجبات این فراق را فراهم کرد . بجز آن اوقات خوش ، باقی عمر همه بی خبری و بی حاصلی بود خوش بود لب آب و گل و سبزه و نسرینافسوس که آن گنج روان رهگذری بودخوشبختی واقعی حافظ یاانسان عاشق همان اوقاتی بود که یار خردمند پریوش در خانه دل حضور داشت و در آن اوقات انسان بر لب آب بود ، یعنی که آب زندگانی بر او جریان داشته و پیوسته هشیاری حضور و برکت را به او ارزانی می‌داشت ، وهمواره در جوار گل که نماد خداست بسر میبرد . سبزه نیز نماد شادی ، سرزندگی و جاودانگی ست و نسرین استعاره ای از روی حضرت معشوق ، و این‌همه برکت به مانند گنج روانی بودند که بر انسان عاشق جاری بودند ولی با ورود انسان به ذهن و ماده ، همگی به یکباره رهگذر بوده وبا رفتن آن یار از دست برفتند. خود را بکش ای بلبل از این رشک که گل رابا باد صبا وقت سحر جلوه گری بودهمه توصیفات بیت قبل مربوط به حضرت معشوق بوده ، گل نماد اوست و بلبل نماد انسان عاشق ، پس حافظ می‌فرماید واحسرتا که اگر بلبل یا انسان عاشق از این حسرت و رشک وحسادت خود را بکشد ملامتی بر او روا نیست زیرا که تا همین لحظات اخیر او در جوار و آغوش خدا یا زندگی بود و اکنون دور از دسترس و او باید در سحرگاه فقط شاهد جلوه گری حضرتش در برابر باد صبا باشد . فرصت تداوم و پیوستگی حضور را از دست داده و اکنون حسرت آن اوقات برای انسان عاشق برجای مانده است .هر گنج سعادت که خدا داد به حافظاز یمن دعای شب و ورد سحری بودحافظ می‌فرماید که او به این گنج سعادت و گنج حضور که همجواری با حضرت معشوق است نرسید مگر بواسطه دعای شب و ورد سحری . دعای شب کنایه از طلب و خواستن انسان است و ورد سحری کنایه از کار بر روی خود و تغییر نگرش به جهان و زندگی ، یعنی دیدن جهان بر حسب دید و نظر خدا یا زندگی .پیام بیت به همه انسانها ست که هر انسانی‌ ذاتا امکان دستیابی به این گنج سعادت ابدی را داشته و میتواند مانند خضر جاودانه شود .
user_image
در سکوت
۱۴۰۱/۰۱/۲۵ - ۰۷:۲۶:۱۶
این غزل را "در سکوت" بشنوید
user_image
ناپیدا
۱۴۰۱/۰۲/۰۹ - ۲۱:۰۴:۱۳
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ ، از یمن ...      آواز گنجشک . صدای گهگداری این خودروها . سکوت ...  آوازی ست اینجا ... شب است ولی روز یا روز است ولی شب ! آری ... از شب تا صبح دعایی ست مرا ... بی نماز هم نامت چرا بر زبان است جانا ؟
user_image
ناپیدا
۱۴۰۱/۰۲/۰۹ - ۲۱:۱۲:۱۵
یادم رفت بگویم به دوستان عزیز! دکتر آذرخش مکری در مورد خوشبختی و عقل و احساس و ... در کل در مورد واژگان هر روزه ای که بر زبان مان به هر دلیلی میچرخد سخنانی قابل عرض کرده اند و گوش دادن آنها خالی از لطف نخواهد بود ...  ایشان یک روان درمان ٫ پزشک قابلی هستند .
user_image
احسان چراغی
۱۴۰۱/۰۴/۱۱ - ۱۶:۵۷:۰۷
سعدی ابیاتی دارد که مشابه بیت هفتم این غزل حافظ است. از جمله:   بی‌حاصلست یارا اوقات زندگانی الا دمی که یاری با همدمی برآرد   هر چه گفتیم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانیم
user_image
نەمام
۱۴۰۲/۰۱/۲۸ - ۰۷:۳۴:۰۰
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود       گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی حاصل عمر آن دمست باقی ایام رفت   حافظ / سعدی
user_image
دکتر صحافیان
۱۴۰۳/۰۴/۰۲ - ۰۴:۵۰:۲۹
آن یار کز او خانه ما جای پری بود/سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود(216)معشوق من که از حضورش خانه‌ام جای فرشتگان و سرشار آرامش بود، تمامی وجودش چون فرشته زلال و نورانی بود. 2-دلم به بوی حضورش شوق حضور در شهر داشت، اما بیچاره دل نمی‌دانست که او عزم سفری بی‌بازگشت کرده است. 3-آری تنها پرده راز از عشقم به این فرشته برداشته نشد بلکه شیوه روزگار از ابتدا همین پرده‌دری بوده است. 4-معشوقم که پیوسته پیش چشم جسم و جانم هست چون ماه زیباست، افزون بر آنکه با هنر و ادبش صاحب نظر نیز هست. 5-ستاره نامبارکی او را از من گرفت چه می‌توان کرد این است پادشاهی(طنز و تحکم: بدبختی) چرخش و زمانه قمری!!(دور قمری: دور آخر کواکب سیاره، چه دور هر کوکبی را هفت هزار سال دانند هزار سال به خودی خود صاحب عمل باشد و شش هزار سال به مشارکت شش کوکب دیگر و آدم پدر ما مردمان، در اول دور قمری به ظهور آمد-ناظم الاطباء-) 6-دل عاشقم بپذیر! که تو درویشی بیش نیستی و معشوق پادشاه کشور زیبایی است! 7-آری لحظه‌های خوشی و سرشاری همان بود که در حضور دوست گذشت و جز آن، سراسر بی‌خبری و بی‌ثمری بود.(نسخه دانشگاه پرینستون: ز سر رفت) 8-چه خوش بودم در لب آب با عطر گلها به ویژه گل وحشی نسرین، ولی افسوس که این حضور سرشار که چون گنج قارون شناور است در زیر زمین، از پیشم عبور کرد.(خانلری:سبزه ولیکن) 9-عندلیب عاشق خودت را بکش از این حسادت و رشک که با صبا در وقت سحر با یارت عشق‌بازی می‌کرد. 10-آری هر گنج خوشبختی و سعادت که خداوند به حافظ داده است از برکت حضور در دعای شبانه و ورد مخصوص سحرگاهی است.(خانلری:درس سحری) دکتر مهدی صحافیان آرامش و پرواز روح  پیوند به وبگاه بیرونی 
user_image
یوسف شیردلپور
۱۴۰۳/۰۵/۰۲ - ۰۸:۲۵:۴۶
خوش بود لبِ آب و گل و سبزه و نسرین افسوس که آن گنجِ روان رهگذری بود چه زیبا تشریح کرده اند حضرت حافظ نماد این جهان هستی را باتمام زوایا از خوش گذرانی ها دورهمی ها لذت دنیوی با این همه زیبایی خیره کننده اش اما در آخر میفرمایند این همه تجملات آنی هستند و زودگذر 🤔 گلی بچین و برو 💚🙏