
حافظ
غزل شمارهٔ ۲۲
۱
چو بشنوی سخنِ اهلِ دل، مگو که خطاست
سخن شناس نهای جان من خطا این جاست
۲
سرم به دنیی و عقبی فرو نمیآید
تبارک الله از این فتنهها که در سرِ ماست
۳
در اندرونِ منِ خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
۴
دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب
بنال، هان که از این پرده کارِ ما به نواست
۵
مرا به کارِ جهان هرگز التفات نبود
رخِ تو در نظرِ من چنین خوشش آراست
۶
نخفتهام ز خیالی که میپزد دلِ من
خمارِ صدشبه دارم شرابخانه کجاست
۷
چنین که صومعه آلوده شد ز خونِ دلم
گَرَم به باده بشویید حق به دستِ شماست
۸
از آن به دیرِ مغانم عزیز میدارند
که آتشی که نمیرد همیشه در دلِ ماست
۹
چه ساز بود که در پرده میزد آن مطرب
که رفت عمر و هنوزم دِماغ پُر ز هواست
۱۰
ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند
فضایِ سینهٔ حافظ هنوز پر ز صداست
تصاویر و صوت











نظرات
شهریار
بزرگمهر وزیری
ملیحه رجایی
شادان کیوان
بی دین
مجتبی صادقی
مسکین عاشق
امین کیخا
علی
مهدی
محیّ
ناشناس
رضا از شیراز
بهروز
علی امیری
دکتر ترابی
فرهاد
چنگیز گهرویی
تنگ طه
حمید
امیر
محّی
علی
زهرا حکیمی بافقی
جاوید مدرس اول رافض
محسن
برگی از کتابی بینام
میر ذبیح الله تاتار
علی عباسی
مهدی
روفیا
روفیا
هدی
محمد ضیااحمدی
آرش
*فرزاد فرازی *یزد
روفیا
م. تقی پور
nabavar
نادر..
مهدی
بهروز قاسمی
رضا
نواب
حامد
پیام عبداللهی
طاها
مهرداد پارسا
حمیدرضا
رهگذر مانا
دکتر صحافیان
پروانه
کیان شمس
معراجی
قلندر
مسعود هوشمندی حقوقدان
در سکوت
برگ بی برگی
پاسخ لن ترانی حضرتش مواجه شده و ندایی شنید که محال است اما اگر کوه ذهن خود را متلاشی کند قطعآ جمال روی او را شاهد خواهد بود و این کوه ذهن متلاشی نخواهد شد مگر با شراب عشقی که بدون واسطه از آن شرابخانه لایزال بر انسان متقاضی جاری شود . چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم گرم به باده بشویید حق به دست شماست اما گویی کسی به مزاح آدرس شرابخانه را شبستان مکانهای مذهبی معرفی کرده و به همین جهت بیراهه رفتن انسانی که خیال رفع خماری هزاران ساله را دارد نیز تمام شدنی نیست ، او راه صومعه و دیر و مسجد و کنیسه و کلیسا را در پیش گرفته و گمان می برد با دینداری تقلیدی و موروثی میتوان به این شراب دست یافت ، و می پندارد با انجام کارها و فرایضی قراردادی میتواند به شرابخانه الهی راه یابد در حالیکه در صومعه که نماد مکان همه ادیان است عاشق و فریفته باورها و اعتقاداتش شده و خط بطلان بر اعتقاد دیگران کشیده ، بجای خداپرستی مذهب پرستی را پیشه خود کرده است و ترش روی و عبوس شده است از اینکه دیگران به باورهایش باور ندارند ، اما حافظ یا انسان محقق پس از حضور در صومعه و نیافتن شرابخانه پس از اتلاف وقت که میتواند عمری باشد ، باز هم دلش با لطف تیرهای کن فکان حضرت دوست خسته و زخمی میشود و این مرتبه دل دلبستگی به باورهاست که هدف تیرهای لطف حضرتش قرار میگیرد ، خون جاری شده از این زخمها صومعه و عبادتگاه های ریایی را آلوده میکند و تنها راه باقی مانده طاهر شدن بوسیله باده عشق است و حافظ میفرماید راه حق همین است که به دست و اختیار نوع انسان است و نه دیگری . این طهارت مربوط به حافظ و انسان عاشق است وگرنه صومعه های ریایی را که هر روز به آب ریا می شویند . از آن به دیر مغانم عزیز می دارند که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست در این بیت حافظ ضمن اشاره به فلسفه بپا نگاه داشتن آتش در مذهب زرتشتیان که نماد عشق است و پاکی و در ادامه بیت قبل که راه عاشقی را علاج دردهای انسان می یابد باز هم تاکید میکند که این آتش عشق است که در دل انسان هیچگاه رو به خاموشی نمی رود زیرا آتشی ست که خداوند با دمیدن روح خود در کالبد انسان برافروخته و چنین عشقی خاموش شدنی نیست .این بیت همچنین بیانگر نحوه تعامل اهل دلی چون حافظ با سایر ادیان و باورهاست. چه ساز بود که در پرده می زد آن مطرب که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست چه ساز بود یعنی عجب ساز و نغمه بی نظیری بود که لحظه ای نیز از ریتم و کوک خارج نمی شد ، سازی که در پرده و با ریتم نواخته شود ساز زندگی ست و مطرب نیز همان مطرب عشق است ، بنظر میرسد انسانی که عمر را به بطالت گذرانده است اکنون به خود آمده و افسوس آن ساز زندگی را می خورد ، که مطرب عشق برای بیداری نوع بشر می نوازد ، اما چگونه است که هنوز که هنوز است پس از گذشت عمری طولانی سر و ذهن انسان پر از هوا یا خواستن ها ست ؟ ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست دیشب در اینجا یعنی هر لحظه و حافظ میفرماید با وجود اینکه انسان ساز خوش زندگی یا خداوند را نمی شنود تا خود را با آن ریتم موزون کند اما خدا یا زندگی لحظه به لحظه در اندرون یا فضای عدم درونی انسان ندای عشق سر میدهند و او یا هر انسانی هر لحظه طنین این صدا را در اندرون خود احساس می کند . پس؛ هر کجا هست او حکیمست اوستاد/ بانگ او زین کوه دل خالی مباد.
امیرحسین رضایی
رضا تبار
عبدالرضا ناظمی