
حافظ
غزل شمارهٔ ۲۲۰
۱
از دیده خونِ دل همه بر رویِ ما رَوَد
بر رویِ ما ز دیده چه گویم چهها رَوَد
۲
ما در درونِ سینه هوایی نهفتهایم
بر باد اگر رَوَد دلِ ما زان هوا رود
۳
خورشیدِ خاوری کُنَد از رَشک جامه چاک
گر ماهِ مِهرپرورِ من در قبا رود
۴
بر خاکِ راهِ یار نهادیم رویِ خویش
بر رویِ ما رواست اگر آشنا رود
۵
سیل است آبِ دیده و هر کس که بگذرد
گر خود دلش ز سنگ بُوَد هم ز جا رود
۶
ما را به آبِ دیده شب و روز ماجراست
زان رهگذر که بر سرِ کویش چرا رود
۷
حافظ به کوی میکده دایم به صدقِ دل
چون صوفیانِ صومعه دار از صفا رود
تصاویر و صوت













نظرات
علی
بامداد
سیدعلی ساقی
تماشاگه راز
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)
در سکوت
دکتر صحافیان