
حافظ
غزل شمارهٔ ۲۲۳
۱
هرگزم نقشِ تو از لوحِ دل و جان نَرَوَد
هرگز از یادِ من آن سروِ خرامان نَرَوَد
۲
از دِماغِ مَنِ سرگشته خیالِ دَهَنَت
به جفایِ فلک و غُصهٔ دوران نرود
۳
در ازل بست دلم با سرِ زلفت پیوند
تا ابد سر نَکشَد، وز سرِ پیمان نرود
۴
هر چه جز بارِ غمت بر دلِ مسکینِ من است
برود از دلِ من وز دلِ من آن نرود
۵
آن چُنان مِهر توام در دل و جان جای گرفت
که اگر سر برود، از دل و از جان نرود
۶
گر رَوَد از پِی خوبان دلِ من معذور است
درد دارد چه کُنَد کز پِی درمان نرود
۷
هر که خواهد که چو حافظ نشود سرگردان
دل به خوبان ندهد وز پِی ایشان نرود
تصاویر و صوت








نظرات
ملیحه رجائی
جمال
مهدی مقدم
فاضل
کسرا
کسرا
Hamishe bidar
شمس شیرازی
سعادت
گمنام
گمنام
راویان
علی
رضا
رضا سامی
رضا سامی
مالک مهدیان
سین کاف
پاسخ آنان را گفته که:آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفتکه اگر سر برود از دل و از جان نرود...
حفیظ احمدی
علی
جعفر عسکری
علیرضا محمدی
در سکوت
آینهٔ صفا
فرهود
فرهود
دکتر صحافیان