
حافظ
غزل شمارهٔ ۲۳۲
۱
بر سرِ آنم که گر ز دست برآید
دست بهکاری زنم که غصّه سرآید
۲
خلوتِ دل نیست جایِ صحبتِ اَضداد
دیو چو بیرون رود فرشته درآید
۳
صحبت حُکّام ظلمتِ شبِ یلداست
نور ز خورشید جوی بو که برآید
۴
بر درِ اربابِ بیمروّتِ دنیا
چند نشینی که خواجه کی به درآید
۵
تَرکِ گدایی مکن که گنج بیابی
از نظرِ رهرُوی که در گذر آید
۶
صالح و طالِح مَتاعِ خویش نمودند
تا که قبول افتد و که در نظر آید
۷
بلبلِ عاشق تو عمر خواه که آخِر
باغ شود سبز و شاخِ گُل به برآید
۸
غفلتِ حافظ در این سراچه عجب نیست
هر که به میخانه رفت بیخبر آید
تصاویر و صوت








نظرات
صاد
مهدی
ستاره
پاسخ شما رو حافظ میده : بیا که رایت منصور پادشاه رسیدنوید فتح و بشارت به مهر و ماه رسیدجمال بخت ز روی ظفر نقاب انداختکمال عدل به فریاد دادخواه رسیدسپهر دور خوش اکنون کند که ماه آمدجهان به کام دل اکنون رسد که شاه رسیدز قاطعان طریق این زمان شوند ایمنقوافل دل و دانش که مرد راه رسیدعزیز مصر به رغم برادران غیورز قعر چاه برآمد به اوج ماه رسیدکجاست صوفی دجال فعل ملحدشکلبگو بسوز که مهدی دین پناه رسیدصبا بگو که چهها بر سرم در این غم عشقز آتش دل سوزان و دود آه رسیدز شوق روی تو شاها بدین اسیر فراقهمان رسید کز آتش به برگ کاه رسیدمرو به خواب که حافظ به بارگاه قبولز ورد نیم شب و درس صبحگاه رسید
Ramie
ابوطالب رحیمی
سروش
هادی
امین
مانی
ناشناس
امین افشار
دکتر ترابی
سیدمصطفی میرفروغی
روفیا
دکتر ترابی
Mehr
امیر سالار
منتظری
پاسخ به آقای هادی گرامی در باب پیشنهادشان که این بیت به شکل زیر درست است:«تا چه قبول افتد و چه در نظر آید»با نظر به قرینه معنوی و ارجاع برون متنی این بیت، بهتر است که همینگونه خوانده شود:«تا که قبول افتد و که در نظر آید»از آنجا که طالح به معنای فرد بدکردار و فاسد است. به نظر میرسد که ارجاع حضرت لسان الغیب در این بیت به داستان هابیل و قابیل باشد که بر مبنای عهد عتیق خداوند از هر یک بهترین متاع را جهت قربانی طلب میکند و خداوند قصد داشته تا از این طریق فرزندی که نسل نبوت از او تداوم مییابد را مشخص کند. هابیل که شبان بوده بهترین نخست زادگان گله خود را به حضور خداوند پیشکش میکند. ولی قابیل که کشاورز بوده دستهای از گندمهای خراب را به حضور میبرد. خداوند متاع هابیل را می پذیر و هابیل به عنوان جانشین خلف حضرت آدم در نزد خداوند مقبول میافتد. لذا حضرت حافظ با اشاره به این داستان بیان میدارد که آن کس که متاع بهتری به حضور حضرت حق ببرد مورد قبول او واقع میشود. و انسان صالح همچون هابیل باید بهترین داشتههای خویش را برای پذیرش در بارگاه الهی قربانی کند. پذیرش قربانی کننده و تقدیم کننده متاع، اولی بر پذیرش متاع است. هر چند دومی بر اولی ترتب و تقدم زمانی دارد ولی هدف همان پذیرش و مقبول افتادن قربانی کننده است.
م.ع.
پاسخ همه را داده اند که: صالح و طالح متاع خویش نمودندتا که قبول افتد و که در نظر آیدپس قضاوت درباره نگاشته های همدیگر را به حضرت ایشان واگذاریم
کاظم
کسرا
سیدعلی ساقی
پاسخ که عملی ارزشمنداست، تامی توانی سئوال کن وازپرسش وطلبِ
پاسخ روی مگردان تابه گنج ِمعرفت برسی، باگدایی وسئوال کردنست که از نظریات و عقایدِسایرِ مردمان حتّا رهگذارانِ عادی بهره مندشده وبه گنج ِمعرفت دست پیداخواهی کرد . گداییِ درِ میخانه طرفه اکسیریستگراین عمل بکنی خاک زرتوانی کرد.صالح و طالح متاع خویش نـمـودنـدتـا که قبـول اُفـتـد و که در نـظر آیـد ؟صالح : نیکوکردار - طالح : فاسق و بدکردار - متاع : کالا نیکوکار و بدکار هریک متاع و کالایِ خویش را عرضه نمودهاند تا ببینیم از کدام یک موردِ قبول و پسند باریتعالی قرار میگیرد .هیچکس نمی تواندپیش بینی کندکه کدام یک درنزدخداوند عزیزوموردقبول خواهدبود. ازظاهرِ افراد نمی توان تشخیص داد، بلکه درون و نیّتِ افراد است که عاقبت کار را مشخّص میکند.ما ازبرونِ درشده مغرورِ صدفریبتاخود درونِ پرده چه تدبیرمی کنند.بـلـبـل عاشق تـو عمر خواه کـه آخـربـاغ شود سبـز و شاخ گل به بـر آیـد، شکوفا شود 2- در آغوش آید - گل = استعاره از معشوق )منظور از "عمر" فرصت و مهلت است .ای بلبلِ عاشق تو از خدا طلبِ طول عمر کن وهمچنان امیدوار باش ودل خوش دار که سرانجام بهار ازراه میرسد و شاخ وبرگ به گل می نشیندوباغ سبزوشکوفا میشود، وتوکامران وکامروا می شوی ."بلبلِ عاشق" کنایه از خودِ شاعراست که لحظه ای امیدِخودرا ازدست نداده ودرهمه حال درانتظارِ راهیابی به بارگاهِ دوست روزگارسپری می کند.چشمه چشم مرا ای گل خندان دریابکه به امیدتوخوش آب روانی داردغفلت حـافــظ در این سراچه عجب نیستهـر کـه بـه مـیـخـانـه رفت بیخبـر آیـدبیخبریِ حافـظ در این دنیایِ کوچک زیادعجیب نیست ،مراملامت مکن وبربی خبریِ من خرده مگیر.مگرنه آنکه هرکه به میکده رود مست و بیخبر باز می گردد.من نیزکه بیشترِاوقاتِ خویش رادرمیخانه سپری می کنم ازجهان وهرچه دروهست بی خبرم. ازنظرگاهِ عرفانی نیز "میخانه" مکانِ شناخت ومعرفت است وهرکه با باده یِ معرفت سرمست شودنسبت به دنیا وتعلّقاتِ مادی بی توّجه میشود.این غزل درکل طعنه ایست به اربابانِ دنیادوستِ دنیاپرست که باتمامِ وجود درکسبِ مال وجاهِ دنیوی درتلاشند.حافظ که راهِ عشق رابرگزیده، دنیا راعجوزه ای مکّار وفریبنده می پندارد که هیچ ارزشی نداشته ودل بستن برآن کاریست بیهوده وعبث. بنابراین حافظ همیشه مست است وبقولِ خودش هرگزازاین مستی بیدارنخواهدشد:به هیچ دورنخواهندیافت هشیارشچنین که حافظ ما مست باده یِ ازلست
ناشناخته
شب
گمنام-۱
نریمان
مریم
سروش
سید حسن
نیکومنش
نیکومنش
تماشاگه راز
نوروز فولادی
امیر
امیر فارسی
پاسخ به این بیت حافظ که میگهصبرو ظفر, هر دو دوستان قدیمند بر اثر ِ صبر نوبت ِ ظفر آیدمگفت:صبرو ظفر, هر دو دوستان قدیمند تا چند نشینم که نوبت ظفر آید؟
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳
یوسف
****
تنها خراسانی
امیر کمالی
رضا آذری
ایمان کیانی
در سکوت
امیرحسین فیض شاهی
Nazanin
ن صدرایی
برگ بی برگی
نیکنام سرخ روی