
حافظ
غزل شمارهٔ ۲۴۰
۱
ابرِ آذاری برآمد بادِ نوروزی وزید
وَجهِ مِی میخواهم و مُطرب، که میگوید رسید؟
۲
شاهدان در جلوه و من شرمسارِ کیسهام
بارِ عشق و مُفلسی صَعب است، میباید کشید
۳
قَحطِ جُود است آبروی خود نمیباید فروخت
باده و گُل از بهایِ خرقه میباید خرید
۴
گوییا خواهد گشود از دولتم کاری که دوش
من همیکردم دعا و صبحِ صادق میدمید
۵
با لبی و صد هزاران خنده آمد گل به باغ
از کریمی گوییا در گوشهای بویی شنید
۶
دامنی گر چاک شد در عالمِ رندی چه باک
جامهای در نیکنامی نیز میباید درید
۷
این لطایف کز لبِ لَعلِ تو من گفتم، که گفت؟
وین تَطاول کز سرِ زلفِ تو من دیدم، که دید؟
۸
عدلِ سلطان گر نپرسد حالِ مظلومانِ عشق
گوشهگیران را ز آسایش طمع باید بُرید
۹
تیرِ عاشقکُش ندانم بر دلِ حافظ که زد
این قَدَر دانم که از شعرِ تَرَش خون میچکید
تصاویر و صوت













نظرات
سیدعلی ساقی
پاسخ نمانده و ازسوی نیکوکاران خوش ذوق برآورده می گردد.این نکته ی رندانه ازاثرات آرایه ی"حسن طلب" می باشد که شاعربخوبی دراکثر بیت های این غزل لحاظ نموده است.شـــاهدان در جلــوه و من شــرمسار کیـــسهامبارعشق و مفلسی صعب است و میباید کشیددرادامه ی همان تقاضای بیت بالا:دلبران زیباروی درحال خودنمایی وجلوه گری هستند من که تهیدستم وکیسه ام خالیست،ناگزیرم شرمساری بکشم .عاشقی وعیش ونوش با کیسه ی خالی، میسرنبوده ومن باید این وضعیت سخت وآزارنده را تحمل کنم. زیرا عشق ورزی بادلبران حسن فروش هزینه ی زیادی دارد، زر و سیم وتوان مالی میخواهد.(مقصود شاعر ازاین نوع "عاشقی" عرفانی نبوده وعشق ورزی زمینی می باشد.باید دانست که تعداداندکی ازابیات وغزلهای آنحضرت، پیرامون عشق زمینی وبسیاری دیگر پیرامون عشق آسمانی وعرفانی سروده شده است.عشق های زمینی نیز ازمواهب الهی بوده و درحکم پلی هستندکه آدمی رادرصورت دارا بودن شایستگی های لازم به عشق های آسمانی رهنمون می سازند.)قحط جود است آبـروی خود نمیباید فروختباده و گل از بهای خرقه میباید خــریـد مناعت طبع حافظ که یکی ازویژگی های خاص اوست دراینجا نیز کاملاًمحسوس ونمایان شده وبه محض اینکه شاعراحساس می کند باطرح این درخواست ممکن است آبرویش به خطرافتد خطاب به خود می فرماید:دراین دوران که قحطی ِجوانمردی و کمبودِ بخشش است ،نباید به خاطر تنگدستی آبروی خود را فروخت ، بهتر این است که با فروش خرقه وتن پوش خود، شراب و گل تهیه کرد ه وبه عیش وطرب بپردازم.دراینجا دونکته ی حکمت آمیز نهفته است:نخست اینکه نباید به به بهای ازدست رفتن آبرو به عیش وخوشدلی پرداخت. دوم اینکه نباید به بهانه ی تهیدستی ازخوشگذرانی وعشرت غافل ماند. درهمین رابطه درجای دیگر می فرماید : «هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی / کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را»گوئـیـا خواهد گشود از دولتم کاری که دوشمن همی کردم دعا و صبح صادق میدمـیـددراین بیت آرز وانتظار دارد که مشکل تهیدستی، ازطرف بخت واقبالِ نیکی که دارد مرتفع گردد وترجیح می دهد دعایی که جهت رفع مشکل تهیدستی ،هنگام سپیده دم کرده است مورداجابت قرارگیردتازیربارمنت کسی نباشد." می دمید " ایهام دارد:1-طلوع می کرد 2- فوت می کرد.یعنی من دعا می کردم وسپیده ی سحر(طلوع _ فوت ) می کرد.هنوزهم رسم است که موقع خواندن دعا فوت می کنند وآمین میگویند.با لبـیّ و صدهزاران خنده آمد گل به باغاز کریمی گوئیا در گوشهای بـویی شنیداین بیت مزین به آرایه ی " آرایه حسّ آمیزی" است .تمام بیت های غزل درامتدادیکدیگر ودارای انسجام معناست.شاه بیت غزل "ابرآزاری برآمد بادنوروزی وزید....." یادآورفرارسیدن موسم بهار وهنگامه ی عیش وعشرت وشادمانیست . حافظ فراترازدرک آدمی،ازشکوفندگی ِگل را نه تنها معنای ِصرفِ "خنده " بلکه مفهومِ عمیقِ شادکامی را استخراج می کند.شادکامی وشادمانیی که حاصل ازدریافت اخبار خوب وخوش ازجوانمردی بزرگوار وبخشنده است.گل ازآن جهت شادوخندانست که مثل این است که درگوشه کناری، ازکریمی سخاوتمند چیزهایی شنیده است.قبلاٌگفتیم که عارفانی مثل حافظ، پدیده های لطیفی مانندگل وامثال آن را نشانه ،امضاویا نمونه ای ازخط زیبای آفریدگارزیبائیها تلقی می کنند.دراین بیت نیزدقیقاً همین برداشت حاصل شده است.گل ازدهان بخشنده ای بی بدیل چیزهایی شنیده که چنین بالنده وشکوفا وباصدهزارخنده به باغ آمده است.گل باخنده های پیاپی وعطروبوی دل انگیزش به ما این پیام رامی رساند که آفریدگارجهان بصورت مطلق شادمان وشادکام است وهمه چیزبرمدارشادی وعشرت وشور ونشاط وشادکامیست.درمکتب ومذهبی که حضرت حافظ پیغامبرآنست،صراط مستقیم چیزی جزعشق ورزی،شادی ونشاط وشکوفایی وبالندگی نیست وهیچ گناهی جزمردم آزاری وجودندارد.مباش درپی آزاروهرچه خواهی کن که درطریقت ماغیرازاین گناهی نیست.دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک ؟!جامهای در نـیـکـنامی نیز میباید دریــد."جامه دریدن" معناهای متفاوتی دارد : 1- گاه ازروی ناراحتی وخشم:چاک خواهم زدن این دلق ریایی چه کنم؟ /روح راصحبت ناجنس عذابیست الیم 2- گاه از روی شادی واشتیاق :چوغنچه بالب خندان بیادمجلس شاه / پیاله گیرم وازشوق جامه پاره کنم. 3- گاه از رشک وحسد: خورشیدخاوری کندازرشک جامه چاک/ گرماه مهرپرورمن درقبارود.4-گاه ازروی حسن فروشی وجلوه گری:فدای پیرهن چاک ماهرویان باد/هزارجامه ی تقوا وخرقه ی پرهیز 5- گاه برای ترک بدنامی خرقهی گناه یا شرابآلود را پاره میکردهاند: همچوحافظ به خرابات روم جامه قبا بوکه دربرکشدآن دلبرنوخاسته ام .6- گاهی هم در برابر نیکان برای حُسن شهرت این کار را میکردهاند : مگر نسیم خطت صبح در چمن بگذشت که گل به بوی تو برتن چوصبح جامه درید.وگاه درمواردی دیگر....امامنظورحافظ ازبکار بردن عبارتِ "جامه دریدن "( تجربه اندوختن) است .زندگی ازنظرگاه حافظ تجربه کردنِ نیکی ها وبدی ها ونهایتاً شناخت وانتخاب صراط مستقیم است.درخلوص منت ارهست شکی تجربه کن/ کس عیار زرخالص نشناسدچومحک. خوش بود گرمحک تجربه آید به میان/تاسیه روی شودهرکه دراوغش باشد.رنداگرچه دردیوان خواجه همواره به معناهایی همچون: وارستگی، جوانمردی، زیرکی، دارای باطنی پاک ،آگاه ومفاهیم ارزشمند می باشدلیکن درپاره ای موارد ازجمله درهمین بیت دارای بارمعنایی منفی دارد.معنی بیت:اگر زمانی به سبب ارتکابِ رفتارهای زشت درعالم رندی ،دامنی چاک شد هیچ باکی نیست وهیچ اشکالی نداردونباید ناامید شد.چراکه درمسلک ومکتب حافظ برخلاف دیگرمذاهب، این امکان میسراست که می توان بلافاصله به محض پی بردن به زشتی ِکردارخود، بجای احساس یأس وناامیدی ،جامه ای نیزدرنیکنامی پاره کردورفتارهای زشت را درآنِ واحد جبران نمود.تجربه ی کردارهای ِدرست ونادرست وانتخاب آگاهانه ی صراط مستقیم همان زندگانی حافظانه ایست که انسان رابه نجات ورستگاری رهنمون می سازد.گناه اگرچه نبود اختیارما حافظ/تودرطریق ادب باش وگوگناه من است.کمال سرمحبت ببین نه نقص گناه /که هرکه بی هنرافتدنظربه عیب کند.این لطایف کز لب لعل تـو من گفتم ، که گفت ؟!وین تطاول کز سر زلف تـو من دیـدم ، که دیــد ؟!شاعردراین بیت به منظورجلب نظرمعشوق ومحبوب خویش، بارندی سخنان خودرابه گلایه آمیخته وخطاب به معشوق خویش می فرماید:این همه نکته ها ی لطیف وتعریفهایی که من از لب لعل تو گفتم چه کسی گفته است؟ و چه کسی این همه جورو بیداد که من از سر زلف تو کشیدم کشیده و دیده است؟ هیچکسی این جفاهایی که من از گیسوی تو کشیدهام نکشیده است . عدل سلطان گـر نـپـرسد حال مظلومان عشقگوشه گیـران را ز آسایش طمـع بایـد بـُریــدچنانچه سلطان (پادشه،معشوق ویا محبوب، دوست)به شیوه ی عدل ودادگستری؛ ازاحوالات عاشقانِ مظلوم پرس وجویی نکند وآنهارا موردلطف خویش قرارندهد، روشن است که این مظلومانِ بی کس وگوشه گیر،هرگز روی آسایش وآرامش نخواهند دید.چراکه غیر ازدوست ومعشوق چه کسی می توانداز آنهادلجویی کرده وآرامشان کند. اگر عدالت شهریارِمُلک عشق ،شامل حال عاشقانِ ستمدیده نشود ازاین به بعد گوشه نشینان :(عاشقان و عارفان) رنگ آسایش نخواهند دید .جالب اینجاست که حافظ هرگاه زبان به گلایه ازمعشوق می گشاید همیشه ادب ومتانت دررفتاروگفتار راملاحظه کرده وهرگزازچارچوب عاشقی پابیرون نمی گذارد.گرچه ازکبرسخن بامن درویش نگفت جان فدای شکرین پسته ی خاموشش بادتـیـر عاشق کش ندانم بر دل حـافــظ که زد ؟!این قـدر دانـم که از شعر تـرش خون میچکـید نمیدانم این تیر عاشق کش راچه کسی به طرف حافظ پرتاب کرد؟ آیا ازطرف رقیبان ومراقبین معشوق بود؟ یاازسویِ چه کسی نمی دانم؟ همین قـدر می دانم که حافظ زخمیست واز شعر نغز و لطیفش خون میچکید . ملاحظه می شودکه حافظ هرگزبه مقام معشوق جسارت نکرده وانگشت اتهام را بسوی دوست نشانه نمی گیرد.گرچه هم حافظ وهم خوانندگان این بیت متوجه می شوندکه حافظ تیرخورده ی چه کسی است.حتی اگرحافظ ازدست آشنایان ره عشق زخمها بخورد به احترامِ دوست ومقام عشق آن راباافتخارتحمل کرده وشکایتی نخواهد داشت.آشنایان ره عشق گرم خون بخورند ناکسم بهرشکایت سوی بیگانه روم.
محسن سعیدزاده
omid
رضا س
تماشاگه راز
برگ بی برگی
در سکوت
یوسف شیردلپور