
حافظ
غزل شمارهٔ ۲۴۲
۱
بیا که رایتِ منصورِ پادشاه رسید
نویدِ فتح و بشارت به مِهر و ماه رسید
۲
جمالِ بخت ز رویِ ظفر نقاب انداخت
کمالِ عدل به فریادِ دادخواه رسید
۳
سپهر، دور خوش اکنون کُنَد که ماه آمد
جهان به کامِ دل اکنون رسد که شاه رسید
۴
ز قاطعانِ طریق این زمان شوند ایمن
قوافلِ دل و دانش که مَرد راه رسید
۵
عزیزِ مصر به رغمِ برادران غیور
ز قعرِ چاه برآمد به اوجِ ماه رسید
۶
کجاست صوفیِ دَجّالِ فِعلِ مُلحِدشکل
بگو بسوز، که مهدیِّ دین پناه رسید
۷
صبا بگو که چهها بر سرم در این غمِ عشق
ز آتشِ دلِ سوزان و دودِ آه رسید
۸
ز شوقِ رویِ تو شاها بدین اسیرِ فراق
همان رسید کز آتش به برگِ کاه رسید
۹
مرو به خواب که حافظ به بارگاهِ قبول
ز وِردِ نیمْ شب و درسِ صبحگاه رسید
تصاویر و صوت














نظرات
شهنام معصوم پوری
حمیدرضا
عقیله
محمد
----
شرح سرخی بر حافظ
محدث
جاوید مدرس اول رافض
سید محمد
سید امین حسینی راد
سیدعلی ساقی
پاسخِ درست،وپرهیز از هرگونه پیش داوریست که مارابه حقیقتِ ماجرانزدیکتر ونزدیکترخواهد ساخت. باتوّجه به مطلعِ غزل:"بیاکه رأیتِ منصورپادشاه رسید"وباتوّجه به مفاهیم ومضامینِ یکایکِ ابیاتِ غزل،بی هیچ تردیدی این غزل دررابطه با به حکومت رسیدنِ "شاه منصور"است وهیچ سندِقانع کننده ای(حداقل دراین غزل) وجود نداردکه شیعی مذهب بودنِ شاعر رااثبات نماید. ازنظرگاهِ دیگراینکه:هرکس بادستورزبانِ فارسی، اندک آشنایی داشته باشد،براین نکته واقف خواهدشد که باتوّجه به زمانِ جمله ومفهومِ آن، حضرت مهدی(ع) درآن دوران ظهورنکرده بوده که حافظ ندا سر دهد: "مهدی ِدین پناه رسید"!وازمنظرِ دیگراینکه :"مهدی" یعنی هدایتگر ،هدایت کننده ای که دین درپناه او حفظ می گردد. دراینجا چون شاه منصور پیروز شده ودرسایه یِ او دین حاکمیّت پیداکرده است،حافظ به وی لقب ِ "مهدی" داده است.ضمن ِ آنکه غیرازشیعیان، سایرِ فِرقه های اسلامی وحتّی بسیاری از ادیان نیز این عقیده رادارند که آنگاه که دنیا را ظلم و جور فرا گیرد یک "مهدی" به معنایِ هدایت کننده" ظهور خواهد کرد و شیعیان این "مهدی" را فرزندِ امام حسن عسکری(ع) می دانند. بنابراین منظور حافظ از " مهدی " به عنوانِ هدایت کننده ی ِدین(شاه منصور) است. بسیاری از اهلِ تسنّن "مهدی" را منحصر به شخص خاصّی نمیدانند ، بلکه معتقدند در هر عصری ممکن است کسی برای نجاتِ مردم از ستم ظهور کند.منصوربن مظفر غازیست حرزِ منوازاین خجسته نام براعدا مظفرمصبـا بـگو که چهها بر سرم در این غم عشقز آتـش دل ســوزان و دود آه رســیــدای باد صبا ؛ به شاه منصور بگو که از آتشِ دلسوز و دودآهی که در فراقش داشتم چه ها بر سرم آمده . بگو کهدر فراقش چه بلاها که نکشیدم .نامم زکارخانه یِ عشّاق محو بادگرجزمحبّتِ توبود شغلِ دیگرمز شوقِ روی تـو شـاهـا ؛ بـدین اسیرِ فراقهمان رسید کـز آتـش به برگِ کاه رسیدازاشتیاقِ دیدنِ رخسارِتو واز غمِ فراقِ تو ای پادشاه !همانند کاه ، آرامآرام از درون میسوختم و فقط آهمیکشیدم اگر چه در ظاهر نشان نمیدادم.تشبیه بسیارزیباییست، کاه از زیر و از درون آرامآراممیسوزد و شعلهای از آن برنمیخیزد ، بلکه تنها دودِآن پیداست ....گرپرتوی زتیغت بر کان ومعدن افتدیاقوتِ سرخ رو را بخشند رنگِ کاهیمـرو به خواب،که حافظ به بـارگاه قبولز وردِ نیم شـب و درس صـبـحـگاه رسیدغفلت مکن،هشیارباش وبیدارشوکه حافظ به خاطرِشبزنده داریها وناله وشیون های شبانگاهی ودعاهای نیمهشب و درسِ صبگاهی بودکه به بارگاهِ دوست راه یافت .تاکی میِ صبوح وشکرخوابِ صبحدم؟هشیارگرد هان که گذشت اختیار عمر
ابراهیم
محمد رضا حمزه
حسین فرجی
نوید محقق
تماشاگه راز
ملیکا
جمال
امیر
پاسخ چناب جعفر سرخی البته من این کتاب رو ندیدم اما اگر این گونه استدلالی باشد که وا اسفا!مولانا در فیه ما فیه مکرر درباره مغول صحبت کرده و محکوم کردن یکی از بزرگان ادب پارسی به بهانه دفاع از حافظ کاملا غلط است از چندین مورد فقط یکی را می آورم مولانا در ابتدای فصل شانزده فیهمافیه با اشاره صریح به برخی سیاستمداران ایرانی که خود را به دربار مغول نزدیک کردهاند می فرماید «نایب گفت که پیش از این کافران بت را میپرستیدند و سجود میکردند ما در این زمان همان میکنیم. این چه میرویم و مغول را سجود و خدمت میکنیم و خود را مسلمان میدانیم و چندین بتان دیگر در باطن داریم از حرص و هوا و کین و حسد و ما مطیع این جملهایم پس ما نیز ظاهراً و باطناً همان کار میکنیم و خویشتن را مسلمان میدانیم. فرمود، اما اینجا چیز دیگر هست، چون شما را این در خاطر میآید این بد ادست و ناپسند قطعاً دیدهدل شما چیزی بی، چون و بی چگونه و عظیم دیده است که این او را زشت و قبیح مینماید. آب شور شور کسی را نماید که او آب شیرین خورده باشد.»این غزل هم به صراحت از اعتقاد حافظ به امام زمان حکایت دارد و در صورتیکه برای شاه شجاع هم سروده باشد به روشنی پرده از ارادت او به حضرت مهدی دارد همانطور که مولانا فرق بهترین و بدترین انسان را عشق دانست و گفت یزیدی شد ز فضلش بایزید
مقدادی
محسن
حمید
روح اله طیبات
در سکوت
مهدی هزاران