
حافظ
غزل شمارهٔ ۲۴۸
۱
ای صبا نَکهَتی از کویِ فُلانی به من آر
زار و بیمارِ غَمَم راحتِ جانی به من آر
۲
قلب بیحاصلِ ما را بزن اکسیرِ مراد
یعنی از خاکِ درِ دوست نشانی به من آر
۳
در کمینگاه نظر با دلِ خویشم جنگ است
ز ابرو و غمزهٔ او تیر و کمانی به من آر
۴
در غریبی و فِراق و غمِ دل پیر شدم
ساغرِ مِی ز کفِ تازه جوانی به من آر
۵
منکران را هم از این مِی دو سه ساغر بچشان
وگر ایشان نَستانند روانی به من آر
۶
ساقیا عشرتِ امروز به فردا مَفِکَن
یا ز دیوانِ قضا خطِّ امانی به من آر
۷
دلم از دست بِشُد دوش چو حافظ میگفت
کای صَبا نَکهَتی از کویِ فلانی به من آر
تصاویر و صوت














نظرات
شقایق امین
سعید
دکتر ف. ق
نبی شیرازی
نبی شیرازی
چنگیز گهرویی
چنگیز گهرویی
سیدعلی ساقی
در سکوت
آرین کوهجانی
برگ بی برگی
امیر "گمنام"