حافظ

حافظ

غزل شمارهٔ ۲۵۴

۱

دیگر ز شاخِ سروِ سَهی بلبلِ صبور

گلبانگ زد که چشمِ بد از رویِ گُل به دور

۲

ای گُل به شُکرِ آن که تویی پادشاهِ حُسن

با بلبلانِ بی‌دلِ شیدا مَکُن غرور

۳

از دستِ غیبتِ تو شکایت نمی‌کنم

تا نیست غیبتی نَبُوَد لذّتِ حضور

۴

گر دیگران به عیش و طَرَب خُرَّمَند و شاد

ما را غمِ نگار بُوَد مایهٔ سُرور

۵

زاهد اگر به حور و قصور است امّیدوار

ما را شرابخانه قصور است و یار حور

۶

مِی خور به بانگِ چنگ و مخور غصه ور کسی

گوید تو را که باده مخور گو هُوَالْغَفُور

۷

حافظ شکایت از غمِ هجران چه می‌کنی؟

در هِجر وصل باشد و در ظلمت است نور

تصاویر و صوت

دیوان حافظ به اهتمام محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی، به خط حسن زرین خط، مرداد ۱۳۲۰ شمسی ، زوار، چاپ سینا، تهران » تصویر 302
دیوان حافظ به خط سلطانعلی مشهدی با تصاویر حاشیهٔ افزوده در دورهٔ گورکانی هند » تصویر 115
دیوان حافظ دانشگاه پرینستون نوشته شده به تاریخ جمادی الثانی ۹۲۶ هجری قمری » تصویر 126
دیوان حافظ نسخه‌برداری شده در رمضان ۸۵۵ ه.ق توسط سلیمان الفوشنجی » تصویر 141
کتاب خواجه حافظ شیرازی به خط محمد ساوجی مورخ ۱۲۸۰ هجری قمری » تصویر 208
دیوان لسان الغیب سنهٔ ۹۲۰ هجری قمری دارای مقدمهٔ منثور » تصویر 192
دیوان حافظ نسخه‌برداری شده توسط غلام محمد معروف بن ملامحمد قاسم همدانی مورخ ۱۲۱۰ هجری قمری در هند » تصویر 225
دیوان حافظ (براساس نسخه خلخالی «مورخ ۸۲۷ ق» با مقابله نسخه بادلیان «۸۴۳ ق» و پنجاب «۸۹۴ ق») به تصحیح بهاءالدین خرمشاهی - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۲۹۸
دیوان حافظ به توضیح و تصحیح پرویز ناتل خانلری - ج ۱ (غزلیات) - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۵۱۶
دیوان خواجه حافظ شیرازی (با تصحیح و سه مقدمه و حواشی و تکمله و کشف الابیات) به کوشش سید ابوالقاسم انجوی شیرازی - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۲۹۲
دیوان خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی به کوشش سید علی محمد رفیعی - خواجه شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۳۹۱
دیوان مولانا شمس الدین محمد حافظ شیرازی به اهتمام دکتر یحیی قریب - حافظ شیرازی - تصویر ۲۴۲
خاطر مجموع (جامع دیوان جامع حافظ بر اساس بیست و یک متن معتبر چاپی) تدوین و توضیح شفیع شجاعی ادیب - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۵۹۱
فریدون فرح‌اندوز :
سهیل قاسمی :
محسن لیله‌کوهی :
محمدرضا مومن نژاد :
فاطمه زندی :
پری ساتکنی عندلیب :
احسان حلاج :
افسر آریا :
مریم فقیهی کیا :

نظرات

user_image
بایا
۱۳۹۱/۰۷/۰۷ - ۱۵:۵۸:۱۱
بیت دوم: ای گل به شکر آنکه تویی پادشاه حسن*
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
user_image
قاسم
۱۳۹۱/۱۲/۰۵ - ۱۵:۲۷:۳۲
در بیت دوم "گل به شکر"روی هم به صورت"گلبشکر"درج شده که هم ازنظر املایی صحیح نیست وهم خواندن آن دشوار است
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
user_image
علی
۱۳۹۱/۱۲/۱۶ - ۱۴:۰۵:۱۳
شعر جالبی بود از خواندن هر شعر حافظ یک نکته جدید یاد میگرم
user_image
لیلا
۱۳۹۳/۰۹/۱۷ - ۰۱:۴۵:۳۱
لطفا بفرمایید با توجه به مصرع در هجر وصل باشد و در ظلمتست نور چه وصلی در هجر است؟
user_image
محلط
۱۳۹۳/۰۹/۱۸ - ۰۶:۰۹:۴۴
در هجر ،وصل هست یعنی تا هجران نکشید ، طعم وصل را نخواهی چشیدو اینکه می گه در ظلمت است نور ، یعنی وقتی ظلمت باشه متوجه نور می شید.وقتی متوجه می شید یک چیز بدی هست، متوجه اینم می شید که یک چیز خوب نیز وجود دارهنگاه کنید ببینید کدام عاشقی بوده که به وصالش رسیده باشه و قبلشدرد هجران نکشیده باشه؟پس در هجران می شه دنبال وصل گشت و در تاریکی می توان متوجه نور شد.
user_image
جلال
۱۳۹۴/۰۳/۱۲ - ۰۱:۳۰:۰۷
سلاموقتی انسان از خودش هجرت کند به وصل میرسدحافظ حجاب راه تویی از میان برخیز والسلام
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۴/۰۵ - ۰۴:۳۸:۱۱
سلام پرده نشین گرامینکته ای که به میان آوردید خاطرات زیبایی از خردی ام را زنده کرد .در یک سریال تلویزیونی به نام پولیانا روشنایی کوهستان دختری بس شاد و سرزنده برای تعطیلات به ارتفاعات کوهستان نزد پدربزرگش سفر کرد .این دختر پرشور در همنشینی با مردم کوهستان دریافت که هر کدام ترس ها و دردهایی در زندگیشان تجربه می کنند .یکی از آنها بانوی کهنسالی بود که به گمانم از یکشنبه ها نفرت داشت چون یکشنبه ها روز ملاقات او با پزشک معالجش بود .پولیانا بازی بسیار هوشمندانه ای آفرید که به زودی در سراسر دهکده مرسوم شد .او به پیرزن یاد میدهد که در نفرتی که او از یکشنبه ها دارد یک نکته امید بخش وجود دارد و آن اینست که یکشنبه ها بیشترین فاصله را با یکشنبه بعد دارد !!پس از گذشت سی سال از آن روزها من معنای فلسفی عمیق پشت این بازی را میفهمم ....هر چیزی در درون خود ضد خود را نهان دارد ...زیبایی در درون ترس از زوال زیبایی را ...نازیبایی در درون حس امنیت ...امید در درون بیم را ، بیم از احتمال نرسیدن ...وصل در درون ترس از هجر ...و هجر در درون امید وصل را ...هرچه نادان تر باشیم کمتر لذت می بریم کمتر هم درد میکشیم !هر چه داناتر باشیم بیشتر لذت می بریم ولی نگران از دست دادن دانایی مان هستیم ...نیست در دایره یک نکته خلاف از کم و بیش ...این حقیقت خوانایی شگفت انگیزی با عدالت خداوندی دارد .در نظام و ساختار آفرینش ذهنمان به گونه ای طراحی شده است که به هر کجا و در هر زمان درد و دستاورد با هم برابر هستند !اینکه ما می پنداریم بعضی کامیاب و برخی ناکام و پاره ای ستمگر و عده ای ستمدیده هستند و روزگار نسبت بدانها بی تفاوت است تنها ساده اندیشی ماست و همواره هر پدیده ای در درون خود ضد خود را حمل می کند اگر ما خوب بیندیشیم .مقام خوف آنرا دان که هستی تو در او ایمنمقام امن آنرا دان که هستی تو در او لرزان
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۴/۰۵ - ۰۵:۵۰:۳۴
از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ استوز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۴/۰۵ - ۰۶:۰۰:۴۷
زنده کدامست بر هوشیارآنکه بمیرد به سر کوی یار
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۴/۰۵ - ۰۶:۰۲:۲۱
آزمودم مرگ من در زندگیستچون رهم زین زندگی پایندگیست
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۴/۰۵ - ۰۶:۰۴:۴۱
ظهور جمله اشیا به ضد استولی حق را نه مانند و نه ند است
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۴/۰۵ - ۰۶:۰۷:۳۵
جهان جمله فروغ نور حق دانحق اندر وی ز پیداییست پنهان
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۴/۰۵ - ۰۶:۱۰:۰۸
کجا شهوت دل مردم ربایدکه حق گه گه ز باطل می نماید
user_image
شبرو
۱۳۹۴/۰۴/۰۵ - ۲۳:۱۰:۳۷
سلام بانو روفیا، این را هم اضافه کنید:عشق تو سراسر همه درد است و ملال - در عشق تو یک لحظه نبودم خوشحالدر وصل تو داشتم ز هجران تو بیم - در هجر تو ناامید بودم ز وصالالبته مصرع آخر را می توانید عوض کنید ! :)
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۴/۱۲ - ۱۴:۱۳:۵۱
این شعر از کیست شبروی گرامی ؟؟امشب دو بیت از یک حاشیه نویس بزرگوار به نام مجتبی خراسانی آموختم که متعلق به جامی است و درست همان مفهوم ضدیت درون پدیده ها را در بر دارد :محنت قرب ز بعد افزون است جگر از هیبت قربم خون استهست در قرب همه بیم زوال نیست در بعد جز امید وصال
user_image
شبرو
۱۳۹۴/۰۴/۱۳ - ۰۰:۰۷:۲۲
نمی دانم روفیای عزیز ! سال ها قبل در کتاب رقص موزون بخط شکسته بسیار زیبای حضرت استاد فرزبود دیده بودم.
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۹/۰۲ - ۱۴:۵۳:۱۱
بیت دیگری از حکمت مولانا یافتم که موید این مطلب است که هر چیزی در درون خود ضد خود را حمل میکند :هر حسد از دوستی زاید یقینکه شود با دوست غیری همنشینوکجا خود شکر این نعمت گزارمکه زور مردم آزاری ندارمو
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۹/۰۲ - ۱۴:۵۷:۲۰
اقتلونی اقتلونی یا ثقاتان فی قتلی حیاتا فی حیات
user_image
مهری
۱۳۹۴/۰۹/۰۲ - ۱۵:۴۰:۰۴
روفیا خانم از جامی ستوالی مصر ولایت ذوالنونآن به اسرار حقیقت مشحونگفت در مکه مجاور بودمدر حرم حاضر و ناظر بودمناگه آشفته جوانی دیدمنه جوان سوخته جانی دیدملاغر و زرد شده همچو هلالکردم از وی ز سر مهر سؤالکه مگر عاشقی ای شیفته مردکه بدین گونه شدی لاغر و زردگفت آری به سرم شور کسیستکش چو من عاشق رنجور بسیستگفتمش یار به تو نزدیک استیا چو شب روزت ازو تاریک استگفت در خانه اویم همه عمرخاک کاشانه اویم همه عمرگفتمش یکدل و یکروست به تویا ستمکار و جفاجوست به توگفت هستیم به هر شام و سحربه هم آمیخته چون شیر و شکرگفتمش یار تو ای فرزانهبا تو همواره بود همخانهسازگار تو بود در همه کاربر مراد تو بود کارگزارلاغر و زرد شده بهر چه ییسر به سر درد شده بهر چه ییگفت رو رو که عجب بی خبریبه کزین گونه سخن درگذریمحنت قرب ز بعد افزون استجگر از هیبت قربم خون استهست در قرب همه بیم زوالنیست در بعد جز امید وصالآتش بیم دل و جان سوزدشمع امید روان افروزدبا درود
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۹/۰۲ - ۱۵:۴۰:۱۸
ما عدم هاییم هستی ها نماتو وجود مطلقی فانی نما
user_image
مهری
۱۳۹۴/۰۹/۰۲ - ۱۵:۴۳:۳۴
ببخشید آدرس را فراموش کردمجامی (اورنگ چهارم سبحة الا برار) (والی مصر ولایت، ذوالنون)با درود دوباره
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۹/۰۲ - ۱۵:۴۷:۰۷
سپاسگزارم مهری بانو بانوی مهر
user_image
روفیا
۱۳۹۵/۱۰/۲۵ - ۰۷:۰۶:۴۲
بیت دیگری از سعدی بزرگ در تایید اینکه دست کم گاهی پدیده ها عکس آنچه خود را می نمایانند هستند، زهد پیدا کفر پنهان بود چندین روزگارپرده از سر برگرفتم این همه تزویر رازهد پیدا = کفر پنهانامیدوارم لطیفه ای که میگویم را قبلا نگفته باشم، در شهر شیراز عشایر بسیاری رفت و آمد می کنند، با آن دامن های چین دار حجیم لایه لایه و زیبا!میگفتند روزی بانویی از عشایر با آن دامن که به قول شرک مانند پیاز لایه لایه بود برای تزریق به بیمارستان رفت، تزریقات کننده بیچاره که از کنار زدن لایه های متعدد به ستوه آمده بود آخر صدایش درآمد و گفت :خانم می شود بگویید عضو هدف در صفحه چندم است؟ باری، خواستم ضمن تلطیف فضا خاطرنشان شوم روی جلد کتاب ها متوقف نشویم، بر ماست که کتاب ها را ورق زنیم و لایه های درونی تر را بخوانیم!
user_image
روفیا
۱۳۹۵/۱۰/۲۵ - ۱۰:۱۶:۲۳
که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست
user_image
ساقی
۱۳۹۵/۱۲/۰۷ - ۱۶:۳۲:۴۰
دیـگـر ز شــاخ ســرو سـهی بـلـبـل صـبـــور گلبـانـگ زد که چـشـم بـد از روی گل به دور دیگر : بار دیگر ، بازشاخ : شاخهسهی : بلندبالا ، راست‌قامتصبور : بسیار شکیباگلبانگ : آواز خوشچشم بد : چشم‌زخم ، نظر بـد "بلبل" :نمادِ عاشقی ونماینده ی عاشقان درعرصه ی ادبیات است و اغلب در اشعار ِحافظ، منظور خود ِاواست : با که این حال، توان گفت که ما بلبلانیم که در موسم گل خاموشیم"گل" نیز نماد ِجلوه گری ونماینده ی ِمعشوق است. بلبل مُدام از هجران ِگل ناله وافغان می‌کند ونیازمنداست،و گل ناز می‌کند و با ناز و عشوه و دوری کردن از عاشق او را پیوسته می‌آزارد. معنی بیت : دیگربار بلبل ِ شکیبا وبُردبار،بر شاخه ی ِ سرو ِبلند قامت، با صدای دلنشین آواز خواند (مجازاً دعا کرد ) که روی ِ زیبای ِ گل،الهی که چشم زخم نخورد و نظر بَد از او به دور باشد . چنانکه ملاحظه می شود،هرجا که عاشق ناله ای درفراق ِ معشوق سرمی دهد،شُکریا دعایی نیز برای ِ سلامتی ِیارومحفوظ ماندن ازچشم ِ بد چاشنی کار می کند.واین همان فرهنگِ متعالی ِ عشق وعاشقیست که مُنادی ورسول ِ آن حافظ شیرین سخن است.خوش خرامان می روی چشم ِ بد ازروی ِ تودوردارم اَندرسر خیال ِآنکه درپا میرَمَتای گل ! به شکر آن که تویی پادشاه حُسن بــا بـلـبـــلان بـیــدل شـیــدا مـکـُـــــن غـرور حُسن : زیباییشیدا : دلباخته ، والهغرور : تکبّر و ناز ، عشوهگفتیم که "گل" نماینده ی ِ معشوق است ،حافظ به معشوق می فرماید:محبوب ِ من ،به شکرانه ی ِ آنکه تو شاه ِ خوبانی وسَرور وسالار ِزیبارویان هستی،باعاشقان ِ دلباخته، بامِهر ومحبّت رفتارکن،مُتکبِّر ومغرور مباش ونسبت به عاشقانت دلسوز ومهربان باش. درادبیّات ِ عاشقانه ی ِ ما چیزی که معشوق ندارد،ملاطفت ونرمیست. معمولن معشوق،بی توّجهی می کند،با جدایی و ناز و تکبّرش عاشق را اذیت می‌کند و به او جفا روا می‌دارد،هرچه عاشق داد و فریاد می‌کند،اظهار ِنیازمی کند اوبیشترنازکرده و گوش نمی‌کند . معشوق همیشه بی وفایی می کند، گل نمادِ بی وفائیست !.نشان ِعهد و وفا نیست در تبسّم گلبنال بلبل ِعاشق که جای فریاد است. از دســت غـیـبـت تــو شـکـایـت نـمـی‌کـنم تــا نـیـسـت غـیـبـتـی ، نـَـبُـوَد لـذّت حضــور غیبت : دوری ، فراقحضور : نقطه مقابل ِغیبت ، حاضرگردیدن ، حاضر شدن.درعرصه ی ِ ادبیات ِ عاشقانه،هرچه معشوق تندخو،جفاگر،سنگدل و...هست درمقابل، عاشق ایثارگر،متواضع وباگذشت است!حتّا ازدستِ جدایی وغیبت ِ معشوق گله وشکایت نمی کند واگرهم زبان به شِکوه بازکند ابتدا شُکر می کند بعد شکایت:زان یار ِدلنوازم شکریست باشکایت....معنی بیت : از دست جدایی و هجران ِ توشِکوه و گله‌ای ندارم .چراکه همین تلخی ِجدایی وفراق است که وصال راشیرین و لذّت بخش می نماید. حافظ شکایت ازغم ِهجران چه می کنی؟درهحر وصل باشد ودرظلمت است نورگر دیـگران بـه عیش و طرب خرّمـنـد و شـاد مـا را غـم نــگـــــــار بـُـوَد مـایـه‌ی ســرور عیش : عشرت،شادکامی ، شادیخواری اگردیگران به آب ِ باده وعیش وعشرت،غبارغم واندوه ازدل می زدایند وباپرداختن به رقص وپایکوبی دل خوش می کنند وشادمانند،اگردیگران به وصال رسیده وغرق درعیش وعشرتند.ماعاشقان ِ به وصال ره نیافته را، مایه ی ِ عیش وعشرت وشادکامی، غم واندوه ِ یاراست وبس.غم ِ یار برای ما شادی می آورد، ما دل به غم ِ یارسپرده ایم وبا امید به وصال احساس خوشی داریم.برای عاشقان دغدغه‌ی وصال همیشه ،بی وقفه خوش است .حتّا بعضی اوقات لذت ِ تلاش برای رسیدن به وصال، ازخودِ وصال نیز خوشتراست.چراکه در هجران امیدِ وصال هست وعاشق دل بدان خوش می کند وبدان امید زنده هست امّا زمانی که عاشق در وصال بسرمی برد هرلحظه، بیم زوال وجود دارد وممکن است ازشیرینی ِ وصال بکاهد!امید است که غم ِعشق را شیرین و گوارا می‌سازد .مرا امید ِوصال ِتو زنده می‌دارد وگر نه هر دَمَم از هجر ِتست بیم ِهلاکزاهـد اگــر بـه حـور و قـصـور سـت امـیــدوار مـا را شـرابـخانـه‌ قـصـورسـت و یــــار حــور حور : زنان سیاه چشم بهشتیقصور :جمع قصر ، کاخ‌هاشرابخانه : میخانهحافظ دراین بیت باهنرمندی ومهارت،به خوبی توانسته ماهیّت ِ جهان بینی ِ منحصر بفردِ خویش رابازگو کند.حافظ معتقداست اگربهشتی وجود دارد،باید انسان به آن قدرت دست پیداکند که بهشت را ازآسمانها به زمین بکشد.توانایی انسان محدودیتی ندارد واگربهشت درآنسوی زندگانی هست،حتمن می تواند این سو نیز وجود داشته باشد.اگرانسان نتواند دراین جهان ِ خاکی بهشتی برای خویش واطرافیانش بسازد،قطعن درآن سوی ِزندگی نیزشایستگی ِ ورود به بهشت رانخواهد داشت.کسی که دراینجا لیاقت ِبهره مندی ازنعمتهای خدارانداردچگونه می تواند درآنسو بهره مندباشد؟ معنی بیت : اگر زاهدان وعابدان به این دل خوش کرده اند که در جهانی دیگر،درقصرها وکاخهای باشکوه،از زنانِ سیاه چشم کامیاب خواهندشد،ازطرف ِما به آنها بگو:باش تاصبح ِ دولتت بدمَد! ما در همین دنیا ازشرابخانه برای خودکاخ ِ شکوهمندساخته ایم ومعشوقی همچون همچون حورداریم. این بیت به ما می آموزد که خداوندِ کریم وبخشایشگر،به مانعمتهای فراوانی عطا کرده واگرما لیاقت ِ بهره برداری ِ درست ازآنهارا پیدا کرده باشیم،بهشتی که زاهدان درانتظار آنند را،خواهیم توانست درهمین جا خَلق کنیم تاهمگان،نه تنها هم نوعانمان بلکه حیوانات وگیاهان ِ پیرامونی نیز بهره مندگردند.!اگردرآنسو بهشتی،باقصرهای باشکوه وحوض کوثر وحورو...باشد قطعن متعلّق به کسی خواهدبود که عاشقانه ازصمیم ِ دل وجان فریادمی زند:باغ ِ بهشت وسایه ی ِطوبا وقصرِ حورباخاک ِ کوی ِ دوست برابر نمی کنم.مِیْ خور به بانگ چنگ و مـخور غصّه، ور کسی گـویـدتـرا کـه بـاده مخور ، گو : هُـوَ الغَــفـور هُـوَ الْـغفور : او (خداوند) آمرزنده است .معنی بیت :حافظ دارد آدمی را تشویق به می خواری کرده وبه پرهیز ازغصّه خوردن تَرغیب می کند.ازمنظر ِشریعت شاید درحال ِ ارتکاب ِ گناه بوده باشد،امّا ایمان ِ اوبه بخشندگی و آمرزنده بودن ِ خداوند،آنقدرزیبا وصادقانه وبی ریاست که بنظرمی رسد،ایمان ِاوازهمه ی زاهدان وعابدان بیشتراست.!ایمانی که چون آفتاب ِ گرم ِ تابستانی،یخ های گناه وآلودگی را آب کرده وحتّا آب ِ آن رانیزخشک می کند.درصورتی که زاهدان چنین ایمانی به خداوند نداشته وهمیشه درخوف بسر می برند.حافظ خدواوند را درمقام ِ یک دوستی مهربان وآمرزنده می بیند،وهیچ خوفی ازاوندارد! زیرابه لطف وعنایتِ اوایمانی عمیق ومحکم دارد.معنی بیت: همراه با آهنگ ِموسیقی (چنگ و نی) به شرابخواری و سرمستی بپرداز وشادمانی کن، غصّه‌ واندوه را ازدل پاک کن و اگر کسی به تو گفت که شراب خوردن گناهست وشراب نخور به او بگو : خداوند آمرزنده است!درنظرگاهِ حافظ گناه یکیست وآن"آزار ِ دیگرانست"!مباش درپِی ِ آزارو هرچه خواهی کنکه درطریقت ِ ما غیرازاین گناهی نیست.حـافــظ شکایـت از غم هجران چه می‌کنی ؟ در هجر وصـل‌بـاشـدو در ظُـلـمـت‌سـت نـور دراین بیت خطاب به خود می‌گوید امّا درسی بزرگ برای همه ی ِ بشریت است.درسی که درشکست وناامیدی،درفراق وجدایی،درظلمت وتاریکی،به دادِ انسان می رسد،تسکین می بخشد،انرژی ِ می دهد آدمی راقادر می سازد،امیدوارانه به حرکت وبه پیش رفتن بیاندیشد.گِله وشکایت نکند.نِق نزند وتمام ِ انرژی ِ خودرا برای ِ خروج ازظلمت بکارگیرد.معنی بیت : ای حافظ چرا از غم هجران ِیار گِله وشکایت می‌کنی ؟!! وصل و وهجران و نور و تاریکی وشکست وموفقیّیت مکمّل ِهم هستند. بدون تلخی ِهجران ، شیرینی ِوصل معنی ندارد و بدون ِتاریکی نور درک نمی‌شود.حافظ ازبادِ خزان درچمن ِ دَهر مَرنجفکر ِمعقول بفرما گل ِ بی خار کجاست؟
user_image
نادر..
۱۳۹۵/۱۲/۲۴ - ۰۸:۰۴:۴۲
از دست غیبت تو شکایت نمی‌کنمتا نیست غیبتی نبود لذت حضور ..در ساختار این غیبت، معرفت و شناخت نهفته است و بنابراین، هر بار حضور کامل تر و متعالی تر می شود .....
user_image
نادر..
۱۳۹۵/۱۲/۲۴ - ۰۸:۳۷:۲۳
و در اساس، عدم حضور ریشه در بی معرفتی خود ما دارد:حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ ..
user_image
کامیاب
۱۳۹۶/۰۲/۲۵ - ۰۹:۴۸:۱۱
در بیت پنجم جناس زیبایی استفاده شده"قصور" هم به معنای قصر ها و کاخ ها و هم به معنای خطاها و کاستی هاست."حور" هم دو معنا دارد .اول زیبارویان بهشتی و دوم نقص و نقصان
user_image
کامیاب
۱۳۹۶/۰۲/۲۵ - ۱۰:۳۲:۳۷
به عقیده بنده در بیت آخر ظلمت و نور بسیار زیبا بکار برده شده. ما چه در ظلمت مطلق باشیم و چه در معرض نور زیاد و شدید در هر دو صورت چشممون سیاهی میره و نمیتونیم چیزی ببینیم. همونطور که نمیتونیم به خورشید خیره بشیم.فکر میکنم هجران و وصال هم همینطوره از نظر حضرت خواجهالبته در تمامی ابیات تضاد های زیبا و دلنشین وجود دارهمانند غم و سرور - غیبت و حضور - هجر و وصال و..
user_image
شهریار
۱۳۹۶/۰۸/۱۵ - ۰۱:۳۴:۵۵
"ان مع العسر یسرا"حافظ شکایت از غم هجران چه می کنیدر هجر وصل باشد و در ظلمت است نور
user_image
برگ بی برگی
۱۳۹۹/۰۶/۲۷ - ۰۲:۱۵:۱۴
دیگر ز شاخِ سروِ سهی بلبلِ صبورگلبانگ زد که چشم بد از روی گل به دورسروِ سهی در اینجا نمادِ زندگی، هستی مطلق یا خداوند است و بلبلِ صبور استعاره از عاشقی که دلش به عشق زنده شده و در اینجا میتواند شخصِ حافظ و یا هر عارف بزرگ دیگری باشد که با صبوریِ هرچه تمام تر بوسیله نغمه هایِ دل انگیزِ آسمانیِ خود گُل یا سالکان و عاشقانِ دیگر را تشویق به عدمِ توقف و بلکه ادامه ی راهِ دشوارِ عاشقی می کند . این عارفِ که با صبر و شکر تعالی یافته و از جنسِ زندگی و شاخه ای از آن سرو همیشه سبز هستی شده است دگر بار با گلبانگ شاعرانه خود و از سر شوق فریاد بر میدارد که چشم بد از روی زیبا شده ی گُل به دور باد، گل چنانچه بیان شد نمادِ سالکِ کوی حضرت معشوق است که با نغمه های عاشقانه عارفی چون حافظ به خدا زنده، زیبا رو و زیبا صفت گردیده و اینهمه بجز صبوری ازجانب بلبل و هم گل بدست نیامده است. مخاطب در این غزل گُل است و همچنین می تواند شخصِ حافظ و یا گُلی نوشکفته باشد که از ذهن آزاد و به عشق زنده شده اما بیمِ آن می رود بار دیگر از حضور غایب شده و در غیبت و هِجر برود، یعنی پس از آنکه برای اولین بار غنچه شکفت و به حضور زنده و تبدیل به گُل شد اکنون بنظر می رسد غفلت از شُکرگزاری از سروِ سهی یا زندگی برای چنین شکفتن و زیبا شدنی دگر باره او را از وصل به هجر برده است. ای گل به شکرِ آن که تویی پادشاه حسنبا بلبلان بی‌دل شیدا مکن غرورپس آن بلبل یا عارف کامل خطاب به گل یا انسان زیبا شده از او میخواهد به شکرانه اینکه به حضور و حضرت معشوق زنده و در زیبایی به پادشاهی و کمال رسیده است با این بلبل بی دل با غرور منگرد زیرا که او نیز چون گُل عاشق و شیدای حضرت معشوق است و دلِ دلبستگی های خود به جهان فرم را از دست داده و بی دل یا عاشقِ اصلِ خود است، بلبل علاوه بر عشق به خدا عاشق روی گل نیز میباشد زیرا که از کثرت به وحدت رسیده و گل را نیز از جنس خدا میداند، غرور و تفاخر نکردن گل را میتوان به معنی یکی دانستن کل هستی و وحدت وجود گرفت و همچنین به معنی حفظ تواضع پس از زیبا شدن و ادایِ دِین همیشگی به استاد معنوی خود. همچنین غرور در معنیِ دیگر امیدوار کردنِ بیهوده ی کسی به امری آمده است که در اینجا می تواند شکوفا شدنِ گُل یا حضورِ سالک و امیدوار کردنِ بیهوده ی بلبل به خود و سپس بازگشتش به غیبت، مورد نظرِ حافظ بوده باشد.از دست غیبت تو شکایت نمی‌کنمتا نیست غیبتی نبود لذت حضور پس بلبلِ شیدا یا حافظ این غیبت از حضورِ گُل را موجبِ شگفتی ندانسته و از آن شکایتی نمی کند زیرا می داند که هر چیزی در  این جهان با ضدِ آن شناخته و درک می شود، پس گُل یا سالکِ طریقت نیز از حضور  که همه آرامش و امنیت است خارج شده و در غیبت می رود سپس درد و غم و اضطراب بار دیگر وی را احاطه می کند و چون بار دیگر با کارِ معنوی به حضور زنده می گردد آنگاه بیش از پیش قدردانِ لحظاتِ حضور و لذتِ ناشی از آن می گردد. این رفت و بازگشت ها و یا در اصطلاحِ عرفا غیبت و حضور ها برایِ رهپویان طریقِ عاشقی امری رایج و بدیهی ست و به همین جهت نیزحافظ از آن شکایتی نمی کند بلکه آن را موجبِ درک و قیاسِ غمِ غیبت و لذتِ حضور می داند.گر دیگران به عیش و طرب خرمند و شادما را غم نگار بود مایه سرور پس حافظ به مقایسه حالاتِ غیبت و حضور پرداخته و دیگران یا انسانهایی که در غیبتِ مُدام بسر برده و با عیش و نوش و طرب هایِ زودگذر شاد و خرم هستند را مثال می آورد که از هفت اقلیمِ عشق آزاد بوده و غمی بجز سور و ساطِ عیشِ چند روزه ی دنیا را ندارند، اما در مقابل آنچه موجبِ سرور و شادمانیِ حقیقیِ بلبلِ شیدا و گُل یا سالکِ طریقت می گردد غمِ نگار و غمِ عشقِ اوست که بجز این غم اندیشه ای در سر نداشته و تنها امید به وصلِ اوست که آنان را آرام و قرار می بخشد. در غزلی دیگر می‌فرماید؛ روزگاری ست که سودای بُتان دینِ من است/ غمِ این کار نشاطِ دلِ غمگینِ من است زاهد اگر به حور و قصور است امیدوارما را شرابخانه قصور است و یار حورزاهد نماد انسان فرو رفته در توهمات ذهنی ست که با ساختن خدای ذهنی و مادی و عبادت آن ، توقع قصرها و باغ بهشت بهمراه حوران زیبا روی را در ازای آن ریاضت و عبادات دارد، پس میفرماید به همین امید باش، زهی خیال باطل که قصه چیز دیگری ست، درواقع حافظ زاهدان را نیز در ردیفِ دیگرانِ بیتِ قبل قرار می دهد که هر دو گروه در پیِ عیش هستند، یکی دنیوی و دیگری عیشِ اُخروی. انسانهای زیرک و رند شرابخانه و قصر و یار حور را در همین جهان جستجو میکنند . خیام نیز رباعی با همین مضمون دارد ؛ من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشتاز اهل بهشت کرد یا دوزخ زشتجامی و بتی و بربطی بر لب کشتاین هر سه مرا نقد و ترا نسیه بهشتخیام نیز علاوه بر طلب می و یار همراه با نوای زندگی، کِشت در این جهان را مهم و یکی از کارهای اصلی انسان میداند تا بتواند در همین جهان برداشت و محصولی داشته باشد.می خور به بانگ چنگ و مخور غصه ور کسیگوید تو را که باده مخور گو هوالغفورمیفرماید پس با این استدلال به بانگ چنگ و آهنگ زندگی یا قضا و قدر الهی می خرد ایزدی را بنوش و غم چیزهای این جهان را مخور و اگر هم شراب از چیزهای این جهان میخواهی عیبی ندارد، از آنها بهرمند شو زیرا که خدا بخشنده است و اگر روزی به سوی او بازگردی حتما تو را میپذیرد. همانطور که حافظ نوشیدنِ میِ عشق به بانگِ چنگ و داشتنِ غمِ نگار را برترین و شایسته ترین کار می داند سعدی نیز طلبِ عیشِ دنیویِ دیگران و زُهدِ زاهدان برای رسیدن به عیشِ اُخروی را بیهوده خوانده و می فرماید؛ هر کس غمِ دین دارد و هر کس غمِ دنیا/ بعد از غمِ رویت غمِ بیهوده خورانندحافظ شکایت از غم هجران چه می‌کنیدر هجر وصل باشد و در ظلمت است نور حافظ و دیگر بزرگان البته که غمِ عشق و غمِ رویِ حضرت دوست را روا و موجبِ نشاطِ درونی و پایدارِ عاشقان می دانند اما غمِ هِجر را برایِ عاشقانِ حقیقی غمی جانکاه می دانند که عاشق با امید به وصل می تواند با رویِ خوش آنرا پذیرا بوده و بسلامت از آن عبور کند، پس حافظ می‌فرماید شکایت بر غمِ هِجر جایز نیست زیرا در نهایت  با صبر  می تواند به وصلش امید داشته باشد آنگونه که در ظلمتِ شب نیز امید به نور و دمیدنِ خورشید وجود داشته و سرانجام صبحِ دولتِ عاشقان فرا خواهد رسید. خوش برآ با غُصه ای دل کاَهلِ راز    عیشِ خوش در بوته ی هِجران کنند  
user_image
در سکوت
۱۴۰۱/۰۲/۱۷ - ۰۵:۴۰:۴۸
این غزل را "در سکوت" بشنوید
user_image
نیچه
۱۴۰۲/۰۹/۲۸ - ۱۵:۱۵:۴۸
این غزل مرا به یاد بیت زیر می اندازد. «گنج زر گر نبود کنج قناعت باقی است آنکه آن داد به شاهان به گدایان این داد» در دو بیت اول از تمجید بلبل(عاشق) نسبت به معشوق (گل) سخن به میان آمده و سپس در بیت دوم شاید حافظ با بیان غرور ورزی معشوق از او شکایت می کند اما بلافاصله انکار می کند و در ادامه گویا دوباره راه خود را با تذکراتی که به خود می دهد می یابد تا عشق به سرنوشت خود را با تاکیدی که بر جایگاه منحصر به فرد هر کس که در هستی دارد یادآور شود. این روند دیالکتیکی_هرمنوتیکی شکایت و دوباره شاکر بودن یا کفر_ایمان در دیوان به وفور دیده می شود و بیانگر این است که حافظ مدعی و زاهد نیست که در تلاش نفی ناشکری های خود باشد بلکه اگر ناشکری کرده آن را می گوید.اگر در تاریکی بود نور را هم دیده و غم نگار برای اش مایه سرور است زیرا وقتی غم او را دارد یعنی به حضور اش واقف است و همین وقوف او را ارضا می کند. آنچه از دید زاهد باید تکفیر شود یا محذوف شود خود نمایانگر در وجود حافظ به هدایت گر زیبایی بدل می شود...هجر به وصل و ظلمت_در وجود حافظ که به قول نیچه خودش شراب است و در نتیجه بی نیاز به شراب_به روشنایی و حقیقی بدل می گردد.