
حافظ
غزل شمارهٔ ۲۵۶
نصیحتی کُنَمَت بشنو و بهانه مَگیر
هر آنچه ناصِحِ مُشْفِق بگویَدَت بپذیر
ز وصلِ رویِ جوانان تَمَتُّعی بردار
که در کمینگهِ عمر است مَکرِ عالَمِ پیر
نَعیم هر دو جهان پیش عاشقان به جوی
که این متاعِ قلیل است و آن عَطایِ کثیر
معاشری خوش و رودی بساز میخواهم
که دردِ خویش بگویم به نالهٔ بَم و زیر
بر آن سَرَم که نَنوشَم مِی و گُنَه نکنم
اگر موافقِ تدبیرِ من شَوَد تقدیر
چو قسمتِ ازلی بیحضورِ ما کردند
گر اندکی نه به وِفقِ رضاست خرده مگیر
چو لاله در قَدَحم ریز ساقیا مِی و مُشک
که نقشِ خالِ نگارم نمیرود ز ضمیر
بیار ساغرِ دُرِّ خوشاب ای ساقی
حسود گو کَرَمِ آصفی ببین و بمیر
به عزمِ توبه نهادم قدح ز کف صد بار
ولی کرشمهٔ ساقی نمیکُنَد تقصیر
مِی دوساله و محبوبِ چارده ساله
همین بس است مرا صُحبتِ صَغیر و کَبیر
دل رمیدهٔ ما را که پیش میگیرد؟
خبر دهید به مجنونِ خسته از زنجیر
حدیثِ توبه در این بزمگه مگو حافظ
که ساقیان کمان ابرویَت زَنَند به تیر
تصاویر و صوت












نظرات
رضا
امین کیخا
عباس
محمد حسین
مرتضی
محمد مهدی نجم
کاوه
محمدامین احمدی فقیه
روفیا
پاسخ به اقای عباس گرامیجناب حافظ جزو اشاعره بودند یعنی جبری بودندبیت بر ان سرم که ننوشم می وگنه نکنماگر موافق تدبیر من شود تقدیرگواه بر این باور استو اشاره به روایت العبد یدبر والله یقدر دارددر مصراع اول از تدبیر خودش میگه ولی بلافاصله اونو مشروط میکنه که باید تقدیر هم با این تدبیر همراه بشه تا محقق بشه .و تقدیر به زبان امروزی برایند همه نیروهای جهانه که در یک کنش و واکنش دائمی با هم هستندمثلا تمایلات حافظ مثل میل به گناه و فراهم بودن یا نبودن شرایط مساعد و تطابق داشتن یا نداشتن شرایط با اصول حافظ و توانایی های فیزیکی و ذاتی او در رد یا قبول شرایط همه جزو اون تقدیر هستن .و تدبیر او فقط یکی از ایتم های تعیین کننده است انسان تا وقتی اختیار مطلق نداره یهنی در جبر مطلقه چون اختیار جزو مقوله های صد در صدیه یعنی مفهومش با قطعیت همراهه مثل عشق و یقین سما نمیتونید به کسی بگید من نود و نه در صد عاشقتم یا به یکی بگید من نود و نه در صد به تو یقین دارم اگه نود و نه در صده اصلا اسمش یقین نیست و تردید محضه .چون ما در هیچ لحظه ای اختیار مطلق نداریم هر زمان پابسته دامی نویم پس ما در جبر مطلق بسر می بریم .
محدث
ایران نژاد
پاسخ: با تشکر، «بجوی» با «به جوی» (به جو-وی = به یک دانه جو) تصحیح شد.
محدث
محدث
روفیا
محدث
محمود
تضمینی
محسن
نسترن
کیو
بهروز
روفیا
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com
شهاب
غریب الله
بابک چندم
غریب الله
مینا
nabavar
nabavar
حسن
nabavar
حسن
حسن
مجتبی
رضا
پاسخ به این برداشت های متعصّبانه وجاهلانه،می گفت: من اطمینان دارم اگرحافظ سخن ازمِی سه ساله ومحبوبِ پانزده ساله سخن می گفت بازهم شک نکنید که یک عدّه ای پیدا می شد وباتحلیل های عجیب وغریبِ خویش می فرمودند چون قرآن درمدّتِ سه سال نازل شده منظورحافظ از"شرابِ سه ساله" قرآن و"محبوب پانزده ساله" چهارده معصوم بعلاوه فلان خلیفه ی بغداداست که حافظ مرید اوبوده است!!!بگذریم خداانشااله همه مرضای مسلیمن راشفای عاجل عنایت فرماید. "می دوساله "آن شرابی است که دوسال از آن گذشته وبه خوبی رسیده باشد. منظور از "محبوب ِ چارده ساله " نیزجوانی است که چهارده سال سن داشته باشد و حافظ غیر از این اراده نکرده است. سندِ این ادّعا همین غزل وغزلی دیگر است که قبلاً دشواریهای آن شرح داده شده است دوباره ابیاتی ازآن غزل یادآوری می شودتااگرشُبهه ای مانده باشد برطرف گردد .دلبرم شاهد وطفلست و به بـازی روزی بکُـشد زارم و درشـرع نباشـد گـُنهش من همان بـه که از و نیک نگه دارم دل که بـد و نیـک نـدیـدهست و نـدارد نـگـهـش بـوی شیـر از لبِ همچون شکرش میآیـد گر چه خون میچکـد از شـیـوهی چشم سیهش چنانکه که قبلاً نیزگفته شده انتسابِ حافظ به هرمذهب ومَسلکی، دروهله ی اوّل جفا برآن مذهب ودروهله ی بعدی جفا برخودِ حافظ است. چراکه حافظ پیرو هیچ مذهبی نبوده ویک رندِ آزاداندیشی بوده که پایه واساس زندگی وباورها واعتقاداتِ خودرا خودشخصاً بنانهاده است. شایسته این است که حافظ را اگردوست داریم با باورها واعتقاداتش دوست داشته باشیم وازبرداشتهای متعصّبانه پرهیز کنیم."صغیر و کبیر" ایهام دارد : 1- اشاره به "می دوساله" و "محبوب چارده ساله" 2- یعنی تمام خلق چه کوچک و چه بزرگ .معنی بیت : مرا دراین دنیا دوچیز کفایت می کند یکی شرابِ دو سال در خُم مانده وبه خوبی رسیده، ودیگری معشوق به چهارده سالگی رسیده، اگراین دودر دسترس من باشد من دیگرهیچ چیزنمی خواهم واین دومرا از تمام مردم چه کوچک و چه بزرگ کفایت میکند . بایدپذیرفت که حافظ نیز همانندِ همه ی آدمیان، احساسات گوناگون ومتضاد داشته، چنانکه بعضی وقتها سخنان فلسفی می گفته، بعضی وقتها نصیحت می کرده، بعضی وقتها شوخی ومَزاح می کرده وبعضی اوقات نیز چنین هوسهایی دردل می پرورانده است.حافظم درمحفلی دُردی کشم درمجلسیبنگراین شوخی که چون باخلق صنعت می کنم.دل رَمـیـدهی مـا را که پـیـش میگـیـرد ؟ خبـر دهـیـد بـه مجنـون خستـه از زنجیـر رَمیده : رم کرده ، فراریکه پیش می گیرد؟: چه کسی جلویش را می گیرد؟"زنجیر" : زنجیر عشق و استعاره از زلفِ معشوق است.معنی بیت : چه کسی میتواند جلوی دل رمیدهی ما را بگیرد؟(فقط عاشق وشیدای لیلی ،مجنون می داند که چه بلایی برسردل ماآمده ودردش چیست)بنابراین به مجنونِ خسته شده از زنجیر، خبر دهید تا جلوی دل سرگردان مرا بگیرد.دورمجنون گذشت ونوبتِ ماستهرکسی پنج روزه نوبتِ اوستحدیثِ توبه دراین بَزمگه مگو حافـظ کـه سـاقـیـانِ کمانابـروی اَت زنـنـد به تـیـرحدیث : سخن ، صحبتمعنی بیت : در این مجلس عیش وعشرت،صحبت از توبه و ترکِ باده خواری مَکن ای حافظ . که اگرچنین کنی وسخن ازتوبه آغازکنی، ساقیانِ ابروکمآن با حرکاتِ دلبرانه و کرشمه، تو را با تیرمژگان تیرباران میکنند و توبه تو را میشکنند.زچشم اَش جان نشایدبُرد کزهرسوکه می بینمکمین ازگوشه ای کرده ست وتیراندرکمان دارد
محسن کریمی پور
نیکومنش
نیکومنش
دوستدار
نوروز فولادی
صدرالدین شیرازی
تماشاگه راز
مهرداد پارسا
پاسخ می دهد. یعنی می گوید نوع زندگی و نگرش های لااباگرایانه ما نیز جبر و تقدیر الهی است! نوعی کنایه و ریشخند رندانه!اشعریون به حدی جبری بودند که یکی از علمای اشعری در نوشته خود قیام بر علیه حاکم ظالم را نیز جایز نمی دانشته، برعکس متعزله همچون اسماعیله که همواره با شورش و نبرد چریکی شناخته می شده اند.
علی
عطیه
امیر حسین
امیر حسین
پژو رمضانی
ایلماه
برگ بی برگی
پاسخ این شک را به زیبایی بیان میکند اما مولانا نیز در مثنوی دفتر اول بخش هفتاد و نه به تفصیل در باره جبر و اختیار با ما سخن میگوید ؛ لفظ جبرم عشق را بی صبر کرد وانک عاشق نیست حبس جبر کرد این معیت با حق است و جبر نیستاین تجلی مه است این ابر نیست ور بود جبر این جبر عامه نیست جبر آن عماره خودکامه نیست جبر را ایشان شناسند ای پسر که خدا بگشادشان در دل بصر اما حافظ نیز که در بیت آغازین این غزل ما انسانها را بهانه گیرانی میداند که برای فرار از وفای پیمان موسوم به الست با خدای خودبه انواع بهانه های ذهنی متوسل میشویم به خرد خود ارجاع میدهد :چو قسمت ازلی بی حضور ما کردندگر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیرحافظ میفرماید این درست است که در ازل (زمان بی زمانی ) بسیاری از تصمیمات و تقدیر را بدون درنظر گرفتن خواست و رضایت انسان گرفتند و برای مثال نژاد و ملیت ، خانواده ، خصوصیات ظاهری و سلامت جسمی ، و چیزهای دیگر در اختیار و اراده انسان نبودند و انسان جبرن با آنها پای به عرصه هستی میگذارد ولی اینگونه موارد اهمیت چندانی برای مقصود نهایی انسان که زنده شدن به اصل خدایی خویشتن است نداشته و اینچنین بهانه هایی برای گریز از تعهد و وفای به عهد انسان قابل پذیرش نیستند . پس حافظ میفرماید اگر همه چیز برابر ایده آلهای انسان نبوده و برای مثال او در خانواده ای گسسته و آشفته یا فقیر ، یا زشت روی و دارای نقص و عدم سلامت جسمانی بهدنیا آمده است دلیلی برای ستیزه و عدم تسلیم دربرابر خدا یا هستی نبوده و او باید تایید اولیه را که از جنس خدا بوده و نه چیزهای این جهان را به منصه ظهور رسانیده و به اصل خدایی خود بازگردد . بهر حال شرط اولیه ورود در وادی عاشقی، خرده نگرفتن بر وضعیت ها و تسلیم دربرابر مشیت خدا میباشد . چو لاله در قدحم ریز ساقیا می و مشککه نقش خال نگارم نمیرود ز ضمیرحال که انسان در برابر وضعیت ها تسلیم شده و بهانه جویی را رها کرده ، در وادی عاشقی قدم میگذارد از حضرت معشوق یا ساقی تقاضای می و مشک میکند تا هرچه بیشتر عقل جزیی مربوط به چیزهای این جهانی از او زایل شده و مست جمال حضرتش شود . حافظ میفرماید این عشق به زندگی و خدا که در ضمیر و نهاد انسان است بواسطه خال و نشانه ای ست که حضرت معشوق بوسیله برگزیدن انسان برای بیان خود در زمین و جهان فرم بر او نقش نموده و او را برای این منظور انتخاب کرده ایست . یعنی اگر انسان برای این منظور برگزیده نشده بود پس این عاشقی و جذبه حضرتش بی معنی می نمود . بیار ساغر در خوشاب ای ساقیحسود گو کرم آصفی ببین و بمیرپس حال که چنین سرنوشت و تقدیر زیبایی برای نوع انسان رقم خورده است که پتانسیل و ظرفیت این را دارد که خدا و هستی خود را از طریق او در جهان فرم بیان کند ، پس ای ساقی آن آب حیات بخش و خوشاب گرانبها را سخاوتمندانه در ساغر بریز . در مصرع دوم حسود همان عالم پیری ست که مکارانه در کمینگاه عمر انسان نشسته و قصد مشغول داشتن انسان به همین ظواهر پست دنیوی را دارد و اکنون باید به این عالم پیر حسود گفت که سخاوت و کرم آصف گونه خدا یا زندگی را ببین و از این حسادت بمیر زیرا که چنین انسانی با پای نهادن در راه عاشقی از انواع برکات خدا و کمک کاینات برای رسیدن به مقصود اصلی زنده شدن به اصل خدایی خویشتن و تولد دوباره و جوان گشتن برخوردار شده است . به عزم توبه نهادم قدح ز کف صد بارولی کرشمه ساقی نمیکند تقصیردر این بیت حافظ میفرماید چنین انسانی با وجود اینکه در راه عاشقی قدم میگذارد ممکن است صدها بار دچار لغزش شده و راه را گم کند ، (مانند تمثیل قوم موسی که چهل سال در بیابان سرگردان بوده و راه را نمی یافتند ) اما هر بار که انسان با ورود به ذهن مادی خود از راه باز بماند ، کرشمه و لطف ساقی یا حضرت معشوق کوتاهی نکرده و راه را دگر بار به چنین انسانی مینماید تا سر انجام به مراد و مقصود خود از زندگی برسد می دوساله و محبوب چارده سالههمین بس است مرا صحبت صغیر و کبیردر باره این بیت بزرگواران نظرات و تعبیرهای مختلف و زیبایی بیان نمودند که هرچه این کمترین بخواهم بر آن بیفزایم برآمده از ذهن ناتوان خود میدانم . در واقع معنی آن را نمی دانم . اما حافظ میداند که صغیر و کبیر حتی پس از قرنها در باره این بیت چه حدیث ها که بیان نمیکنند . دل رمیده ما را که پیش میگیردخبر دهید به مجنون خسته از زنجیردل رمیده یعنی دل عاشق و عاشقی که بجز وصل به اصل خدایی خویشتن اندیشه ای در سر و قراری در دل ندارد و این احوالات چنین عاشقی را چه کسی درک میکند ؟ چه کسی چنین دلی را تحویل میگیرد ؟ حافظ میفرماید به مجنون خبر دهید که چنین دل و انسانی به ظهور و حضور رسیده است ، او چنین انسانی را درک خواهد کرد زیرا او خود خسته (زخمی شده ) زنجیر تعلقات و دلبستگی های دنیوی میباشد و فقط چنین انسانی از حال روز عاشقی و بیتابی و بیقراری برای وصل با خبر است . یعنی که انسانهایی که زنجیر اسارت در چیزهای این جهانی را بدون مقاومت بر گردن خود حمل کرده و عمر خود را به آسانی تقدیم عالم پیر و مکار میکنند خبر از حال عاشقی ندارند . حدیث توبه در این بزمگه مگو حافظکه ساقیان، کمان ابرویت زنند به تیرحافظ میفرماید این راه عاشقی راهی بی بازگشت است و اگر انسانی با خواست خود و نظر لطف و کرشمه حضرت معشوق قدم در این راه بگذارد راهی برای بازگشت به ذهن و تعلقات ذهنی و توبه از عاشقی وجود ندارد زیرا که حضرت معشوق ساقی های دارد (کل کاینات و هستی ساقیان حضرت معشوق یا زندگی هستند ) و آنها با قضا و کن فکان یا قانون زندگی بوسیله تیرهای اتفاقات ،کمان ابرو یا جهان ماده ای که در واقع کمان آبروی حضرت معشوق میباشد را هدف قرار میدهند تا انسان را نسبت به تصحیح راه خود آگاه کنند . هدف قرار گرفتن چیزهایی که انسان در این گنبد مینا یا کمان ابروی دوست دلبسته و وابسته آن میشود برای هشدار به انسان سالک کوی حضرتش میباشد که از روی لطف و عنایت اوست . انسان گاه با از دست دادن چیزهایی که در این جهان بسیار به آن وابسته است درخواهد یافت که از جنس چیزها نبوده و به اصل و جنس اصلی خود باز میگردد . پس اتفاقات برای بیدار کردن ما انسانها از خواب ذهن هستند و نه برای بدبخت کردن ما .
یکی (ودیگر هیچ)
برگ بی برگی
یکی (ودیگر هیچ)
ایمان پارسا
در سکوت
علیرضا آرام
راشد میرزاده
رسول لطف الهی