
حافظ
غزل شمارهٔ ۲۶
۱
زلفآشفته و خِویکرده و خندانلب و مست
پیرهنچاک و غزلخوان و صُراحی در دست
۲
نرگسش عَربدهجوی و لبش افسوسکنان
نیم شب، دوش به بالین من آمد، بنشست
۳
سر فرا گوش من آورد به آوازِ حزین
گفت: ای عاشقِ دیرینهٔ من، خوابت هست؟
۴
عاشقی را که چنین بادهٔ شبگیر دهند
کافر عشق بُوَد گر نشود باده پرست
۵
برو ای زاهد و بر دُردکشان خرده مگیر
که ندادند جز این تُحفه به ما روزِ الست
۶
آن چه او ریخت به پیمانهٔ ما نوشیدیم
اگر از خَمرِ بهشت است وگر بادهٔ مست
۷
خندهٔ جامِ می و زلفِ گرهگیرِ نگار
ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست
تصاویر و صوت
















نظرات
بزرگمهر وزیری
محمدرضا جهرمی زاده
شادان کیوان
گلاب سرابی
آرمین آشا
ناشناس
رضا
دوستدار
شمس الدین
دکتر ترابی
طاهر
محمدرضا جهرمی زاده
محمد
شیرازی
عظیم توکلی
امیر
حسین
روفیا
چنگیز گهرویی
چنگیز گهرویی
حمید کائنی
دانیال کراری
روفیا
ترانوش
فرهاد میم
ناشناس
حمید
آرش بابادی
بابک
حمید کائنی
شهرام
بابک
شهرام
شهرام
بابک
بابک
hamun
رضا قهرمانی
رضا قهرمانی
مجتبی خراسانی
ناشناس
عبوری
دوستدار
عبوری
دوستدار
حسین
دوستدار
مصطفی خدایگان
مهدی
سحر خیز قدوسی
علی عباسی
علی عباسی
علی عباسی
علی سلطانی آذر
Amir
توکل
شهرام
پاسخ به آقای عبوری......عبوری نوشته:رضا عزیزمشما هر طور دلت می خواهد این شعر رو بخوان. اصلا برو تو مجالس آنچنانی، و این غزل رو به همون نیت بخون.وقتی سطح برداشت و درک یه نفر پایین باشه نباید بهش مطالب سنگین رو گفت. کمرش می شکنه. به بچه ی دو روزه روغن حیوانی و کباب بوقلمون نمی دن گلم.رضا:کسی که راضی است و از نوشته آقای عبوری راضی شدهعزیزم:این عزیزم در کنار رضا نشان می دهد آقای عبوری هم از رضا راضی است و تبدیل به عزیز وی شده است پس رضا عزیزم یک واژه عرفانی است به معنی ای کسی که به شرایطتت راضی هستی من هم از تو راضی هستم و تو جزو عزیزان منی شما هر طور ...این شعر را بخوان :یعنی رضا به مرحله ای در عرفان رسیده که حضرت عبوری تمام حالات خواندن شعر را برایش مجاز میداند اصلا هر طور رضا این شعر را بخواند دنیا آنرا با این خوانش تطابق می دهد چون رضا عزیز عبوری می باشددادااااش این چه تفسیر الکیه ک شما برا خودتون راه انداختید شعر داره داد میزنه این بابا یه شب خوشگزونی داشته بعد شما میخوای به نفع افکار شستشو شده خودت تعریفش کنی؟؟؟؟ اینجور که شماها شعر رو تفسیر میکنید هر حرفی رو میشه کاملا منقلب کرد و یهچیز دیگه ازش در آورد خجالتم خوب چیزیه
عماد
...
گمنام-۱
روفیا
مصطفی
حمید
سعید
مصطفی
سید
رضا
پاسخ به زاهدِ ملامتگو انعکاس داده است تاجویندگانِ حقیقت بارمزگشایی ازاین
پاسخ، به فلسفه ی ماجرایی که درابتدای غزل بیان شد برسند.حافظ به زاهدان خشکه مغز آن دوران که تفکّری شبیه داعشان امروزی داشته، به زبان رمز وکنایه می رساند که من خدارا اینچنین می بینم. روزاَلست را اینچنین می بینم که یکی پریشان گیسویی سینه چاک، باچشمانی عربده جو،جام شرابی دردست داشت ومرا باآوایی حزین ،ازتاریکی وظلمتِ نیستی به روشنایی ِ هستی دعوت می کرد. من ازآن روز عاشق شدم ومیل به باده پرستی درمن پدیدارگردید،تقدیرم اینچنین رقم خورده است.آری تصویری که حافظ ازخالق خویش در ضمیرلطیفِ خود دارد درست نقطه مقابل تصویریست که زاهدِ پشمینه پوشِ،وهابیّون وداعشان ازخدابی خبر، ازخداوند درنهانگاهِ خود دارند. آنها خداوند راهمانندِ پادشاهی غضبناک وعبوس وتشنه به خون می بینند که فقط بابریده شدن سر دگراندیشان خشنود وراضی می گردد.! اومجازاتهای وحشتناکی برای کسانی که اورادوست ندارند تعیین کرده وخطاکاران را به شدیدترین وجه ودلخراش ترین شکنجه ها تنبیه می کند....امّا درضمیرحافظ برعکس زاهد، تصویردلبری شوخ وطنّازباهمان شرحی که درابتدای غزل آمدنقش بسته است! او دلبریست که نه تنها عبوس وغضبناک وترسناک نیست بلکه بسیاردلربا ،دلسِتان وخیال انگیزاست. اوگهگاه ازسرلطف وعنایت،سرفراگوش بندگان ِ عاشقش فروآورده وازآنهابه باده ی محبّت پذیرایی و دلجویی می کند. عاشقانش راسرمست می سازد وازتاریکی وظلمت بسوی نور وروشنایی رهنمون می گردد. واگر کسی ازروی جَهل وحماقت عشق اورا نپذیرد، ازاوهیچ کینه ای به دل نمی گیرد واورابه جُرم دوست نداشتن درآتش نمی سوزاند! هم اوکه ازعشق ورزیِ ما بی نیازاست ، درنزد او همگان یکسانند. هیچکس را برهیچکس دربارگاهِ او برتری نیست. کسی که به او عشق می ورزد ازلذّتِ عاشقی سیراب می گردد وکسی که عشق اورانمی پذیرد به خودظلم کرده وخودرا ازلذتِ عاشقبازی محروم وبی نصیب می کند. هرآنکسی که دراین حلقه نیست زنده به عشقبراونمرده به فتوای من نمازکنیدحال درچنین نگرش وچنین مَسلکی چه فرقی می کند که شراب،شرابِ محبّت باشد یاشراب انگوری؟ عبادتگاه مسجدباشد یامیخانه؟عاشق، سلطان باشد یاپاسبان؟بیارباده که دربارگاهِ استغناچه پاسبان وچه سلطان چه هوشیاروچه مستحال متوجّه می شویم که چرا حافظ دراین غزل واغلبِ غزلیّاتِ خود، جنسیّتِ معشوق را دشوارفهم کرده ودرلفّافه ی ابهام پیچیده است! زیرا معشوق ِ حافظ فراشمول وجهانی وفراجنسیست. اوفقط معشوق مردان نیست. اودلبریست که زنان ودختران نیزشیفته وشیدای اوهستند.بنمای رُخ که خَلقی واله شوند وحیرانبگشای لب که فریاد ازمرد وزن برآیدخنده ی جام مِی و زلفِ گره گیر نگارای بسا توبه که چون توبه ی حافظ بشکستخنده ی جام: جلوه ی شراب، وَسوسه ی باده خواری، اشاره به دهان ِگشادِ پیاله است که به لب و دهانِ خندان تشبیه شده است. زلفِ گِره گیر: مجعّد،پرپیچ وتاب. زلفِ حلقه حلقه ی یارکه دل درمیان آن گیرکرده وبه دام می افتد.معنی بیت: چهره خندانِ جامِ می(انگوری) و زلفِ حلقه حلقه وتابدارمعشوقین زمینی، چه بسیاروسوسه انگیزند وچه بسیار توبه هایی را مانندِ توبه ی حافظ شکستند!حال این سئوال پبش می آیدکه چرا اینگونه هست؟ وچرادرتمام غزلیّاتِ حافظ توبه ها اینقدرتُرد وشکننده هستند.؟
پاسخ این سئوال دردلِ نگرش وجهان بینی حافظ نهفته است. دیدیم که حافظ چه تصاویرخیال انگیزی ازروز اَلَست درضمیرخوددارد. وقتی که براساس این نگرش، خلقتِ ما اینگونه رقم خورده ، بنابراین برهمین اساس، همه ی ما آدمیان درروز ازل چنین ماجرائی راتجربه کرده ایم وچهره ی دلبری زلف آشفته ای پیرهن چاکِ صراحی دردست....رادیده ایم که چگونه وباچه آوای حزینی ازمابه مهربانی دلجویی می کرد! این خاطرات درنهانگاهِ همه ی ماهست وما به این دلیل است که هرجانشانه ای ازآن روز ازل مشاهده می کنیم ( زلف پریشان،جام شراب وآوای موسیقی می بینیم ومی شنویم) بی تابی می کنیم ووسوسه ای به جانمان می افتد وتوبه هایمان را می شکنیم. چون آن اتّفاق بزرگ برای ما بسیارشیرین وهیجان انگیزبوده،دلمان می خواهد دوباره تکرارگرددیا شرایطی رقم بخورد که حداقل درضمیرمان توانسته باشیم دست به بازسازی ِ دوباره ی آن اتّفاق بزنیم. البته منظور حافظ ازشکنندگی ِتوبه ها ، توبه های هستند که دراثرتلیقناتِ توبه فرمایان( زاهد وواعظِ ریاکار ) تکوین یافته اند! آنها که خودتوبه کمترکرده ودرخلوت که می روند آن کاردیگرمی کنند! آنها آنقدر مردم را ازخشم وغضب خداوند وآتش دوزخ ترسانیده ورُعب ووحشت دردلشان انداخته اند که مردم ازترس دست به توبه زده و پرهیزگاری پیشه کرده اند. امّا به محض مشاهده ی زلفِ گره گیر وخنده ی جام شراب، پاهایشان لرزیده ،سُست شد ه وتوبه هایشان را شکسته اند. توبه هایی که ازروی عشق ودلداگی نباشد روشن است که اززیربنا سُست وشکننده بوده وبه یک وسوسه می شکند.توبه کردم که نبوسم لب ساقیّ و کنونمی گزم لب که چرا گوش به نادان کردم!حافظ ازمانی که در ِ معنی به رویش گشوده شد ونسبت به مهربانی ولطفِ معبود،معرفتی پیداکرد وبه ویژه آنکه دانست که توبه فرمایان ِتزویرکار خودشان توبه نمی کنند ازآن پس دیگر توبه نکرد.من ترک عشق وشاهد وساغرنمی کنمصدبارتوبه کردم ودیگرنمی کنم واگرتوبه ای کرده، ازدست زاهد بوده نه توبه ی ترکِ شراب وساغر:ازدست زاهد کردیم توبهوزفعل عابد استغفراللّه
مزدک
سیدعلی کرامتی مقدم
فاطمه
مریم
ایکس
سید طه لاجوردی
Ha_Af
فروغ-الف
پاسخ قانع کننده ای نخواهند داشت ، و در مورد این دو بیت موضوع این پست و این غزل به نظر میرسد که اینجا نیز حافظ از ذوق طنازانه خود بهره برده و باز هم اینجا جبریون را به استهزاء کشیده است و به آنان میخندد ، کما اینکه در بیت آخر به انگیزه شکستن توبه خویش یعنی همان خنده جام شراب و چشمک زدن جام به نوشیدن و زلف گره گیر معشوق زیباروی رنگارنگ(نگار) اشاره میکند و در مقابل این دو عامل بسیاری را از پیش توبه شکسته فرض میکند ، و همین عذر موجه وی است که من هم مثل همان (ای بسا) بسیار افراد از نگهداشت توبه معذور شدم ، و این علارغم ظاهر جبر عوامل نشان از اندیشه حافظ به اختیار است ، و الا به جای "ای بسا" ای همه یا هر یا کل استفاده میکرد و با واژه بسا به هر حال با اینکه توبه شکسته گان زیادند اما شامل همه ی توبه کنندگان نیست و تعدادی رهایی می یابند و این یعنی نفی جبر و جبر تام و حقیقی چنان جبری است که هیچ مشمول نوعی امکان دارا بودن اختیار انتخاب و انجام خلاف آن را ندارد
فروغ-الف
مصطفوی
افشین
پاسخ منطقی و عقل پسند می توانید به مباحث مطروحه در علم روانکاوی تحلیلی مراجعه فرمایید. در آنجا حتما
پاسخ درخور توجهی خواهید یافت. بنده کتاب های زیر را پیشنهاد میکنم:انسان و سمبلهایش نوشته کارل گوستاو یونگیار پنهان نوشته جان سنفورداسطوره جام مقدس( سفر قهرمانی مرد امروزی) نوشته رابرت جانسون. با مطالعه این کتابها و آشنایی مختصر با روانکاوی تحلیلی یا روانکاوی اعماق انسان، مشاهده خواهید کرد که مقولۀ عشق ازلی یا معشوق مونث یا آنیما برای آقایان، به هیچ عنوان مربوط به عرفا و شعرا نیست بلکه حتما برای خود شما نیز رخ داده یا رخ خواهد داد ای حسین آقا.این آقایان عارف یا شاعر فرقشان با شما این است که حواسشان جمع تر بوده و این خان مخترم را دیده و با او همراهی کرده و بعضا تا سر منزل مقصود هم با راهنمایی او طی طریق کرده اند و گرنه بقیۀ آقایان چشمشان را بسته اندکافر عشق بوده اند و باده پرست نشده اند. همین!
آرش
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com
عیچکس ابن هیچکس
معصومه
یکی (ودیگر هیچ)
یکی (ودیگر هیچ)
دکتر صحافیان
رند خرابات
حامد
محمدجواد بوالحسنی
مهدی بابایی
کاف دال
آرتا
امین
کاف دال
بی نام
سپهر
پاسخ به برخی دوستان که فرمودند نظرات و حاشیه های حاضر بی برهان و مدرک است، بگویم که آیا در باب شعر مدرک مورد نیاز است، آیا زیبایی هنر آن نیست که بتواند در عین گنگی در معانی و مفاهیم در آن، یک مفهوم شخصی بیابیم و با فرض خود نظر داده و عالم شعر را بیشتر کشف کنیم، آیا وجوه این کرات شعری هر یک به کمالش نمی افزایند؟ شما را نمیدانم ولی به نظر من نیمی از هدف یک شاعر تشکیل حاشیه هایش در گنجور بوده، واکاوی نکردن حواشی هنر از جمله زندگی هنرمند از همان جنبش هنر برای هنر شکل گرفته است، و این از نظر هر شخص میتواند متفاوت باشد، ممکن است من نوعی هنر را از آن هنر بدانم ولی دیگری خیر، مهم آن است که معلومات خود را ارتقا بخشیم و با دید هنر جوبیانه به موضوع نگاه کنیم، و سپس بحث را ادامه دهیم، چون بحث در این مباحث بسی سودمند است. البته که نظرات فرومایه توهین بر افکار شاعر است، مانند جایی که شاعر هیچ اشاره ای به الهی بودن یا پسر بودن یا حتی دختر بودن معشوق نکرده (که بعید میدانم دختر نبوده باشد) کل اندیشه خود را صرف یک جنبه محذوف کنیم.
شهرام
شهرام فرهادی
العبد
مهدی
مهرداد
سیدسجاد
قلندر
شیرین
قاسم صمصامی
در سکوت
سارا احمدی
برگ بی برگی
پاسخ منفی روبرو می شوند که اگر باده آنان گیرایی داشت پس خود چرا مست نشده و همچنان هشیارند ؟ (حافظ در بیتِ دوم و چهارم به این مطلب می پردازد) ، دیگر اینکه آن یار خیال انگیز باید پیراهن چاک باشد، یعنی باطن و ظاهرش یکی باشد، ساقیِ ریا کار خیلی زود رسوا شده و هیچ عاشقی حتی بخواب رفته به او و باده اش اعتماد نمی کند، نشانهٔ دیگرِ ساقیِ واقعی غزل خوان بودن اوست، یعنی کلام و رفتارش موزون و بر اساس ریتم زندگی باشد، گفتار موزون و لطیف و با طراوت از نشانه های دیگر انسان های کامل و به وحدت رسیده با زندگی ست که می تواند بر گیرایی آن شراب ناب تاثیرِ مضاعف بگذارد، غزلهای بی نظیرِ حافظ سرآمد است و به همین دلیل است که عشاق جهان با هر نگرش و فرهنگ یا زبانی شیفته او شده اند . حافظ همهٔ این شروط اولیه را لازم می داند تا آنگاه کسی ادعای بیدار کردن عشاق و جرعه افشانی داشته باشد و صراحی در دست بگیرد . نرگسش عربده جو و لبش افسوس کنان نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست نرگسش یعنی نگاهِ خداوند یا زندگی، عربده جو به معنیِ مست آمده است، و در بیانی دیگر میتواند این معنا را به ذهن متبادر کند که انسانِ عاشق اینهمه زیبایی و جلوه های خداوند را در این جهان از دریچه چشمِ خداوند ببیند و فریاد بر نیاورد در شگفت است پس چشمانِ زندگی عربده جویی می کند، یعنی می خواهد که عاشق هر لحظه شگفتی های آفرینش را به هر طریقِ ممکن فریاد بزند ، حافظ با غزلهای نابش به این کار می پردازد، لبِ افسوس کنان علاوه بر آمادگی برای کامیاب نمودن عاشق، کنایه از دریغ و افسوس برای اتلاف وقت است، عاشقی که در انتظار بسر می برد و قصدِ کامیابی از معشوق را دارد کجا به خواب ذهن رفته و وقت را تلف میکند؟ در مصراع دوم نیم شب کنایه از عاشقی ست که در نیمه راه بوده و نیمی از شب ذهن خود را سپری کرده و در انتظار سپیده دم بسر می برد، یک خیز دیگر کافی ست تا با بهره بردن از آن شراب شفا بخش از دست ساقی صراحی بدست صبح دولتش بدمد، دوش در اینجا یعنی هر لحظه، اینگونه نیست که ساقی فقط شبها به بالین عاشق آمده و بر وی جرعه افشانی کند ، بلکه خداوند یا صراحی بدستان نرگسمستی همچون مولانا و حافظ هر دم آماده جاری کردن آن شراب زنده کنند به عشاق هستند . سر فرا گوش من آورد به آواز حزین گفت ای عاشق دیرینه من ، خوابت هست ؟ فرا گوش کنایه از گوشی ست ورای این گوشِ حسی، گوشی ست که گوشِ هستی ست و تکوینی، همانطور که زبانِ گفت و شنید هم در اینجا زبانِ زندگی و هستی کل است و نه زبان حسی، آوازِ آن یاران صراحی بدست علیرغم شادی درونی حزین است زیرا می بینند که انسانها در خواب عمیق ذهنی بسر می برند و چه فرصت گرانبهایی را از دست می دهند، آن عاشقانی هم که تا حدودی در نیمه شب ذهن خود هستند تعلل می کنند و به یکباره از جای بر نمی خیزند، پس آن یار صراحی بدست که دلسوز انسان عاشق است با آن آواز حزین می گوید مگر نه اینکه بنا بر پیمان الست از آن باده ناب نوشیده ای و عاشق دیرینه هستی ؟ پس برخیز تا با جرعه ای دیگر به اصل خود زنده گردی، اکنون که وقت خواب و آرمیدن نیست، صراحی بدست زیبا روی آماده است تا هر لحظه شراب زنده کننده را بر تو انسان عاشق جاری کند و تو در خواب بسر می بری؟ ندای پرسشیِ او آرام ، اثربخش و عاری از هرگونه خشم و خشونتی ست . عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند کافر عشق بود گر نشود باده پرست بادهٔ شبگیر همان شرابِ صبحگاهی ست که بسیار گیرا بوده و عاشقان را هرچه زودتر مست می کند، پس حافظ میفرماید اینچنین باده عشقی را که شرحِ شرایط ساقیِ آن در ابیاتِ قبل رفت و عاشقانه به عاشقان عرضه کنند چه کسی ست که پذیرای آن نباشد و باده پرست نگردد؟ اینچنین باده ای که از دستِ چنان ساقی زیبایی که به یگانگی با خداوند رسیده است و صفات ذکر شده خداوندی در او زنده شده است را چه کسی می تواند رد کند بجز انسانی که منکرِ پیمانهٔ الست و پیمان عاشقی با خداوند بوده و کافر یا پوشاننده عشق است . برو ای زاهد و بر دُرد کشان خرده مگیر که ندادند جز این تحفه به ما روز الست اکنون حافظ با توصیف آن یارِ صراحی در دست بدون پرداختن به نحوهٔ ارائه شرابِ موهومِ زاهدِ به دنباله رُوهای خود چگونگی کارِ دعوت وی را در ذهن انسان تداعی و بیان می کند، زاهدی که عبوس است و خشمگین ، هیچ شادی درونی و بیرونی نداشته و همواره از مردم طلب احترام و اعتبار دارد، خود تشنهی جرعه ای از شرابِ محبت است، هیچگونه مستی در او دیده نمی شود، سوایِ مستیِ غرور به عبادات ذهنی و تقلیدی، موعظه های او خشک و عاری از هر گونه ذوق یا ریتم و طراوت است ، با جامه ریاکاری باطن خود را می پوشاند و قصد چاک دادنش را هم ندارند، هیچگونه مرارت و رنجی برای تبدیل یا تغییر نبرده و نمی خواهد ببرد پس قطره ای هم عرق بر جبین ندارد ، آوازِ او نیز حزین و دلسوزانه نیست و فقط حُزن و پریشان حالی و ترس را به مخاطبین خود القا می کند، او کجا و صراحی بدستانی مانندِ حافظ و عطار و مولانا کجا ؟ چه کسی و کدام دُرد کش یا شراب خواری حاضر است از صراحی چنین مدعی زاهدی باده نوشی کند؟ اکنون و در این عصرِ آگاهی به وضوح می بینیم که چگونه کیسهٔ چنین زاهدانی تهی شده است، حتی کسانی که تقلید کورکورانه می کنند امروزه می بینند پس از قرنها هیچگونه اثر و مستی از بادهٔ موردِ ادعای آنان دیده نمی شود، جالب اینکه چنین زاهدی بر باده نوشانِ حقیقی نیز خرده می گیرد و در بدیهی ترین اختیارات انسان دخالت کرده ولی خود جنسِ باده عشق ، یعنی آن تحفه روز الست را بیاد ندارد .
میلاد قهرمانی
رضا تبار
توکل
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳
پاسخ میدهد منتها در بعضی مواقع مثل این غزل، سخن زاهد حذف شده و از
پاسخ حافظ میشود فهمید که جر و بحثی با هم داشتهاند.ای زاهد بر ما که دُردکش هستیم و نصیبمان شراب تَه خُم است خرده مگیر؛ چون نصیب ما از روز ازل و الست همین بوده. هرچه به پیمانه ما ریختهاند همان را مینوشیم چه شراب بهشتی باشد چه شراب مستِ انگوری.اما ادامه داستان نگار و آمدنش به بالین حافظ چه شد؟ آیا حافظ بحث را فراموش کرد؟به نظر بنده، خیر. حافظ با رندیِ تمام، پایان مکاشفهاش را در بیت آخر بیان میکند:منِ حافظ با دیدن این صحنه، توبهام را شکستم. گناهی هم ندارم چون شرابی که از دهانه صراحی ریخته شد (تشبیه دهانه جام به خندۀ جام می) و زلف نگار که دلم را اسیر کرد (به خود گره زد) توبه بسیاری را شکسته است از جمله توبۀ حافظ.(همان زغال خوب و رفیق نابابِ خودمان😊)چه بسا حافظ میخواهد بگوید: آقای زاهد خیلی مغرور نباش. تو هم به این واسطه بسیار توبه شکستی. در جایی دیگر می گوید:زاهدِ خلوت نشین دوش به میخانه شداز سرِ پیمان بِرَفت با سرِ پیمانه شد
علی میراحمدی
عبدالله سپاهی
شهرام همائی بروجنی
ایمانوئل
محمد مبین باقری
بامداد طاهری