حافظ

حافظ

غزل شمارهٔ ۲۶۵

۱

برنیامد از تمنّایِ لَبَت کامم هنوز

بر امید جامِ لعلت دُردی آشامم هنوز

۲

روز اول رفت دینم در سرِ زلفین تو

تا چه خواهد شد در این سودا سرانجامم هنوز

۳

ساقیا یک جرعه‌ای زان آبِ آتش‌گون که من

در میانِ پُختگانِ عشقِ او خامم هنوز

۴

از خطا گفتم شبی زلفِ تو را مُشکِ خُتَن

می‌زند هر لحظه تیغی مو بر اندامم هنوز

۵

پرتوِ رویِ تو تا در خلوتم دید آفتاب

می‌رود چون سایه هر دَم، بر در و بامم هنوز

۶

نام من رفته‌ست روزی بر لبِ جانان به سَهو

اهلِ دل را بویِ جان می‌آید از نامم هنوز

۷

در ازل داده‌ست ما را ساقیِ لعلِ لبت

جرعهٔ جامی که من مَدهوشِ آن جامم هنوز

۸

ای که گفتی جان بده تا باشَدَت آرامِ جان

جان به غم‌هایش سپردم، نیست آرامم هنوز

۹

در قلم آورد حافظ قصهٔ لَعلِ لَبَش

آب حیوان می‌رود هر دَم ز اقلامم هنوز

تصاویر و صوت

دیوان حافظ به اهتمام محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی، به خط حسن زرین خط، مرداد ۱۳۲۰ شمسی ، زوار، چاپ سینا، تهران » تصویر 309
دیوان حافظ دانشگاه پرینستون نوشته شده به تاریخ جمادی الثانی ۹۲۶ هجری قمری » تصویر 134
دیوان حافظ نسخه‌برداری شده در رمضان ۸۵۵ ه.ق توسط سلیمان الفوشنجی » تصویر 144
کتاب خواجه حافظ شیرازی به خط محمد ساوجی مورخ ۱۲۸۰ هجری قمری » تصویر 217
دیوان لسان الغیب سنهٔ ۹۲۰ هجری قمری دارای مقدمهٔ منثور » تصویر 197
دیوان خواجه حافظ شیرازی (با تصحیح و سه مقدمه و حواشی و تکمله و کشف الابیات) به کوشش سید ابوالقاسم انجوی شیرازی - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۲۹۸
دیوان مولانا شمس الدین محمد حافظ شیرازی به اهتمام دکتر یحیی قریب - حافظ شیرازی - تصویر ۲۵۰
دیوان حافظ به توضیح و تصحیح پرویز ناتل خانلری - ج ۱ (غزلیات) - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۵۳۶
دیوان کهنه حافظ (از روی نسخه خطی نزدیک به زمان شاعر) به کوشش ایرج افشار - مولانا خواجه شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۲۰۴
دیوان خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی (براساس نسخه مورخ ۸۲۴ هجری) به کوشش سید محمدرضا جلالی نائینی و نذیر احمد - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۳۰۲
دیوان خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی به کوشش سید علی محمد رفیعی - خواجه شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۴۰۲
دیوان حافظ بر اساس سه نسخه کامل کهن مورخ به سالهای ۸۱۳ و ۸۲۲ و ۸۲۵ هجری قمری به تصحیح اکبر بهروز و رشید عیوضی - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۳۳۲
دیوان حافظ (براساس نسخه خلخالی «مورخ ۸۲۷ ق» با مقابله نسخه بادلیان «۸۴۳ ق» و پنجاب «۸۹۴ ق») به تصحیح بهاءالدین خرمشاهی - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۳۰۹
خاطر مجموع (جامع دیوان جامع حافظ بر اساس بیست و یک متن معتبر چاپی) تدوین و توضیح شفیع شجاعی ادیب - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۶۱۱
فریدون فرح‌اندوز :
سهیل قاسمی :
محسن لیله‌کوهی :
محمدرضا مومن نژاد :
فاطمه زندی :
پری ساتکنی عندلیب :
احسان حلاج :
افسر آریا :
محمدرضاکاکائی :
محمدرضا ضیاء :

نظرات

user_image
ناشناس
۱۳۸۹/۱۱/۱۵ - ۱۲:۲۲:۱۴
ساقیا یک جرعه‌ای زان آب آتشگون که منصحیح این مصرع " ساقیا یک جرعه ده زان آب آتشگون که من " است.
user_image
سیما.م
۱۳۹۱/۰۵/۰۸ - ۰۷:۴۶:۱۶
با سلام بر اساس دیوان حافظ ,نسخه قاسم غنی و محمد قزوینی مصرع بیان شده توسط دوست ناشناس صحیح نمی باشد و مصرع ذکر شده در گنجور مطابق با آن نسخه است.
user_image
طوطی
۱۳۹۱/۰۵/۰۸ - ۱۰:۳۳:۵۴
بسمه تعالی. می توان گفت که متن گنجور صحیح است. و نیز ناشناس، با اتکا به نسخه ای درست گفته اند. و همچنین نظر بانوی فاضله سرکار سیما.م کاملا" درست و حق است. این بیت در نسخ مختلف بصورتهای گوناگون نوشته شده است. مثلا" در حافظ به سعی سایه چنین است: ساقیا یک جرعه ده زان آب آتشگون که من. حال چه باید کرد و چه باید خواند. ناگزیر اینجا باید گفت: گاهی شکسته خوانم، گاهی نشسته دانم *** چون نیست خواجه حافظ، معذور دار ما را. و جالب تر اینکه مؤسس و بانی کانون جهانی حافظ شناسی، مرحوم مسعود فرزاد، که چهل سال برای بدست آوردن متن اصیلی از حافظ، تحقیق و تتبع نموده است ، این غزل را جزو غزلیات اصیل نمی شناسد و آنرا در زمرۀ غزلهای مشکوک آورده است. ط "
user_image
دکتر ترابی
۱۳۹۳/۰۲/۱۹ - ۱۲:۲۲:۰۶
در باره مصرع نخست از بیت سوم با ناشناس( ببخشاییدنمی دانم ایشان مردند یا زن تا عنوان مناسب به کار گیرم) صد در صد موافقم درآخر جرعه ی یا یای نکره است یا یای وحدت در هر دو ضورت نیازی به یک نیست و خواجه پارسی را به از ما و کاتبان اشعارش می دانسته است.ساقیا! یک جرعه ده زان آب آتشگون که من در........
user_image
کسرا
۱۳۹۴/۰۴/۱۳ - ۱۲:۵۷:۵۸
در ازل داده‌ست ما را ساقی لعل لبتجرعه جامی که من مدهوش آن جامم هنوز...روحت شاد استاد بزرگ
user_image
میلاد
۱۳۹۵/۰۷/۰۷ - ۰۸:۵۲:۳۰
باسلام وخسته نباشید خدمت شما شعردوستان گرامی وسایت خوب گنجور! راستش میخواستم بپرسم نمیشه که برای هرغزلی یک معنی ومفهوم ویا مضمونی درنظر گرفت چون واقعا فهم بیشتر این غزلیات (حداقل برای من) سخت است! لطفا دراین مورد عنایت بفرمایید!!!
user_image
فرناز
۱۳۹۶/۱۰/۲۸ - ۱۲:۱۹:۰۴
در نسخه‌ی دیوانی که من دارم با تصحیح قزوینی نوشته شده: ای که گفتی جان بده تا باشدت آرام دلجان به یغمایش سپردم نیست آرامم هنوز آیا مصرع دوم غلط آورده شده؟
user_image
ســراج
۱۳۹۷/۰۱/۲۷ - ۱۱:۰۶:۳۳
در حافظ به سعی سایه هم آمده،ای که گفتی جان بده، تا باشَدَت آرامِ دل...
user_image
ســراج
۱۳۹۷/۰۱/۲۷ - ۱۱:۰۹:۳۲
مصرع دوم حافظ به سعی سایه :جان به غمهایش سپردم نیست آرامم هنوز ...
user_image
ساسان آذرمنش
۱۳۹۷/۰۲/۱۶ - ۱۴:۴۷:۳۸
آنان که نمیدانند و انکار میکنند بدانند که حافک خمار هفت خطی بود که به این کیش خود میبالید. هیچ کس نمیتواند، حالات مستی را با چنان ظرافتی بیان کند در حالی که خود آن را تجربه نکرده است. اشعار حافظ از نظر تغییر عقیده شامل دو مجموعه است. قبول و انکار. که خوانندگان تیزهوش منظور بنده را در می یابند.چه بی پرده از حافظ:از چهار چیز مگذرجای امن و شراب بی غشمعشوق و جای خالی
user_image
شروین
۱۳۹۸/۰۵/۱۹ - ۱۴:۲۴:۵۸
اینهمه با سر دویدم در قفایت ای عجبباز در عشق تو پابرجا چو پرگارم هنوز
user_image
مهرداد
۱۳۹۸/۰۸/۲۱ - ۲۳:۲۴:۴۴
معنی بیت آخر رو کسی میتونه توضیح بده؟
user_image
فیصل درگاهی
۱۳۹۹/۰۳/۲۶ - ۱۲:۵۶:۱۹
در ازل داده است ما را ساقی لعل لبت....این مصرع رو بی شک در تمام نسخه ها به صورت اشتباه دیده ام صحیح این مصرع چنین است:در ازل داده است ما را ساقی روز الستممنون
user_image
رضاساقی
۱۳۹۹/۰۵/۲۱ - ۱۴:۲۴:۱۴
برنیامد از تمنّای لبت کامم هنوزبرامیدجام لَعلت دُردی آشامم هنوزاین غزل بسیار دلنشین،آهنگین، نغز وزیبا بامضامین شورانگیزوکاملاًعاشقانه هست شاعرمثل همیشه به مددِنبوغ خویش گلایه ها وشِکوه های خودرارندانه درلفّافه ی مضامین لطیف عاطفی پیچیده وباآهنگی دلنوازبه گوش مخاطب خودرسانده است. اگرچه هیچ اسمی ازمخاطب غزل برده نشده لیکن با توجه به فحوای کلام ،جنس سخن ومفاهیم مضامین مطرح شده،به احتمال قریب به یقین، روی سخن باشاه شجاع، همان جوان خوش قدوقامت وخوش سیماست که دل ازحافظ ربوده واغلب غزلهای عاشقانه ی اورابه خوداختصاص داده است.تمنا : خواهش، آرزوکام : مراد لعل: سنگ سرخرنگ قیمتی مثل یاقوت.جام لعل: لب به سه دلیل به جام شراب تشبیه شده است:1-شباهت هلال لب به هلال لب جام 2- شباهت رنگ لب بارنگ شراب 3-هردو مستی بخش هستند.دُردآشام: کسی که تا ته پیاله را می نوشد. ضمن آنکه دُردآشام به کسانی گفته می شد که ازتنگدستی وبیچارگی نمی توانستند شراب خالص تهیه کنند وبه ناچار از دُردشراب که ته مانده ودارای رسوبات بود وارزانتر ازشراب ناب به فروش می رسیداستفاده می کردند.معنی بیت: تا به امروز آرزو وخواسته ی دل من که همانا بوسیدن وکام گرفتن ازلب نوشین وسرخرنگ توهست حاصل نشده است ازهمان روزآغازین عشق تو به امید نوشیدن شراب ناب ازجام لعل لبت دُردِ شراب می نوشم.اماچرا دُردآشام؟دُردآشام رساننده ی سه نکته هست اول اینکه شاعرقصددارد شدت اشتیاق واندوه خودرابه معشوق نشان دهد که درفراق او ازفرط غصه وغم تا ته پیاله رامی نوشد.دوم اینکه شاعر درتنگنای مالی قرارگرفته وازشدت تنگدستی ناگزیربه نوشیدن دُرد شده است. سوم اینکه زمانی که شراب ناب لعلگون لب معشوق دردسترس عاشق نباشد روشن است که عاشق هرچندکه شراب خالص بنوشد به مذاق جانش خوش وگوارا نخواهدنشست هرچه بنوشد ناخوش وناگوار خواهدبودچون آغشته به خون دل است وگویی که دُرد می نوشد.به یادلعل لب وچشم مست میگونتزجام غم میِ لعلی که می خورم خون است روز اول رفت دینم در سر زلفین توتاچه خواهد شددرین سوداسرانجامم هنوززلفین: موهای دو طرف سر و بالای گوش که هر یک را زلف و هر دو را زلفین گویند.سودا: معامله، دیوانگی، عشق واشتیاقمعنی بیت: ازهمان روزاول عاشقی، جاذبه وجلوه ی گیسوان تو دینم رابه باد داد تاببینیم دراین معامله وسودای عاشقی، چه بلاهای دیگری برسرم خواهدآمد وچه چیزهایی ازدست خواهم دادمن که ازآتش سودای توآهی نکشمکی توان گفت که برداغ، دلم صابرنیستساقیا یک جرعه ده زآن آب آتشگون که مندر میان پختگان عشق او خامم هنوزآب آتشگون: شراب نابعلی الظاهر معشوق حافظ عاشقان دیگری هم دارد عاشقانی که پخته وباتجربه ترهستند حافظ که دراینجا خام وبی تجربه درکارعاشقی هست دست به دامن ساقی می شود تا بامَددساقی این فاصله راکمترکند. دراینجانیز مثل سایرغزلها با هنرنمایی حافظ یک پارادکس زیبا نهفته هست. اینکه حافظ با این شیوه ی رندانه دست به دامن ساقی می شود بیانگرشکسته نفسی، شور واشتیاق وعشق وافر او به معشوق هست و حکایت ازمیزان بالای پختگی درکارعاشقی دارد. معنی بیت: ای ساقی پیاله ای شراب ناب به من ده تا وجودم رابه آتش بکشد من هنوز دراول کارعاشقی هستم من بی تجربه وخامم ولی حریفان پخته وکارآزموده هستند احتمال وصال ورسیدن آنها بیشترازاحتمال رسیدن من به سرمنزل مقصود وکامرواییست ای ساقی مرا دریاب.بیا ساقی آن می که حال آوردکرامت فزاید کمال آوردبه من ده که بس بی‌دل افتاده‌اموز این هر دو بی‌حاصل افتاده‌اماز خطا گفتم شبی زلف تو را مُشک خُتنمیزند هر لحظه تیغی مو بر اندامم هنوزمُشک خُتن:ماده ای ارزشمند با عطر نافذ و پایدار که از کیسه ای در زیر شکم نوعی آهوی نر ختن به دست می آید.معنی بیت: شبی زلف خوشبو ومعطر تورا به مشک ختن تشبیه کردم اشتباه کردم شاید باید می گفتم رایحه وعطرمشک ختن شبیه عطروبوی زلف توست ازآن روزکه مرتکب این خطای بزرگ شدم درعذاب هستم هرلحظه هریک ازموهای تنم مثل تیغی بدنم را می خراشد. موهای تنم به هواداری زلفین تو برخاسته ومرا می آزارند.جگرچون نافه ام خون گشت کم زینم نمی بایدجزای آنکه بازلفت سخن ازچین خطاگفتمپرتو روی تو تا درخلوتم دید آفتابمیرود چون سایه هردم بردروبامم هنوزپرتو: تابش، درخشش،فروغمعنی بیت: ازوقتی که آفتاب فروغ وتابش خیره کننده ی رخسارتورادرخلوتسرای من دید ازروی شرمساری همانندسایه بردروبامم می رود وخودراازمن پنهان می سازد.درجایی دیگر ماه، ازتابش خورشیدِرخسارمعشوق حافظ شرمنده شده وروبردیوارآورده است.فروغ ماه می دیدم زبام قصراو روشنکه رو ازشرمِ آن خورشید بردیوارمی آوردنام من رفتست روزی بر لب جانان به سَهواهل دل را بوی جان میآید از نامم هنوزسهو:اشتباه غیرعمدیمعنی بیت: ازروی اشتباه یکبارجانان نام مرابرزبان رانده هنوز که هنوزاست به لطف خطای محبوب، ازنام من عطروبوی جان برمشام اهل دل می آیدنام حافظ گربرآید برزبان کِلک دوستازجناب حضرت شاهم بس است این ملتمسدر اَزل دادست ما را ساقی لعل لبتجرعه ی جامی که من مدهوش آن جامم هنوزازل: آنچه اول و ابتدا نداشته باشد؛ همیشگی؛ دیرینگی. زمان بی‌ابتدا. دراینجا منظور آغازین روزعاشقیستساقی لعل لب: لب معشوق که شراب بوسه به عاشق می دهد به ساقی تشبیه شده است.جرعه: مقداری از آب یا مایع دیگر که در یک دفعه آشامیدن به گلو وارد می‌شود؛ قُلُپمعنی بیت: ای حبیب درآغازین روزعاشقی، ساقیِ لعل لبت جرعه ای شراب به من داد که من هنوز مست ومدهوش آن جام هستم.هرکه چون من درازل یک جرعه خوردازجام دوستسرزمستی برنگیرد تابه صبح روزحشرای که گفتی جان بده تا باشدت آرام دلجان به غمهایش سپردم نیست آرامم هنوزمعنی بیت: ای کسی که به من توصیه کردی جانم را فدایش کنم تا به آرامش دل برسم من جانم را تقدیم غم های محبوب سپردم لیکن هنوز آرامش پیدانکرده ام .گداخت جان که شود کاردل تمام ونشدبسوختیم دراین آرزوی خام ونشددر قلم آورد حافظ قصّه ی لـَعل لبتآب حیوان میرود هردَم زاَقلامم هنوزدر قلم آورد: با قلم نوشت وبازگوکردآب حیوان: آب حیات آبی که زندگانی جاوید می بخشد.مرکب قلم شاعر به جهت اینکه حکایت لعل لب معشوق رابه تحریردرآورده است تبدیل به آب حیات شده است. اَقلام: جمع قلم، خامه ها، کِلک ها .معنی بیت: ای محبوب، شرح جلوه وجاذبه ی لبهای نوشین تورا حافظ به وسیله ی قلم بازگونمود از آن زمان از نوک قلم های من آب حیات جاری میگردد.اگرچه که حافظ دراینجابه ظاهر ازقلم خودش تعریف وتمجید می کند لیکن روشن است که سرچشمه ی اصلی آب حیات همانا لب لعل دوست هست.آب حیوان اگراین است دارد لب دوستروشن است اینکه خِضِر بهره سرابی دارد
user_image
رامین کبیری
۱۳۹۹/۱۲/۲۷ - ۱۶:۳۸:۱۸
بیت سوم نظرمو جلب کرداینطور نیست که شاعری تا ب این حد متبحر متوجه نباشه که فعل "دادن" رو میتونه براحتی بگنجانه در مصرع اول بیتبنابراین اشتباه تاریخی در نگهدارندگی متن شده. باید نوشت: ساقیا ده جرعه ای زان...
user_image
در سکوت
۱۴۰۱/۰۲/۲۴ - ۱۰:۱۰:۱۲
این غزل را "در سکوت" بشنوید
user_image
فاطمه یاوری
۱۴۰۲/۰۱/۲۷ - ۱۳:۳۲:۲۶
ای که گفتی جان بده تا باشدت آرام جان جان به غمهایش سپردم نیست آرامم هنوز....!
user_image
احسان چراغی
۱۴۰۲/۰۶/۳۰ - ۱۵:۰۱:۵۴
این بیت از حافظ، تکرار این بیت معروف سعدی است:   همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
user_image
برگ بی برگی
۱۴۰۲/۰۹/۲۴ - ۰۴:۰۶:۲۸
بر نیامد از تمنایِ لبت کامم هنوز بر امیدِ جامِ لعلت دُردی آشامم هنوز ابتدایِ غزل وصفِ حالِ عاشقی ست که به تازگی در راه و طریقتِ عاشقی گام نهاده و خام است اما حافظ در اوجِ پختگی پیامِ ارزشمندی را در این رابطه به پویندگانِ این راه منتقل می کند، پس از زبانِ آن سالک که تمنای رسیدن و کام گرفتن از لبِ معشوق را سهل پنداشته است می‌فرماید به این سادگی ها نبوده و رسیدن به مرحله ی کامیابی از لبِ او یعنی وصالش کار ی ست زمان بر و نیازمندِ کوشش و کارِ بسیار، در مصرع دوم ادامه می دهد اما عاشق امیدِ خود را از دست نداده و بر امیدِ بوسه بر جامِ لبِ معشوق هنوز دُرد آشام است، دُرد که ته نشین شده ی شراب در خُم است استعاره از پیغامهای معنویِ ناقص و ناخالصی می باشد که سالک بدلیلِ عدمِ دسترسی به منبعِ اصلیِ شرابِ بصورتِ جسته گریخته از این سو و آن سو بدست آورده و یا از لابلایِ کتاب ها و سروده هایِ گذشتگان فرا می گیرد اما همچنان امیدوار است به اینکه سرانجام از این طریق و با تلاشِ مستمر روزی بتواند بدون واسطه از لبِ جامِ حضرتِ معشوق آن شرابِ نابِ شفاف و بدونِ رسوباتِ ذهنی را بنوشد. درواقع نیز بهره گیری از سخنِ دیگران می‌تواند راهنما و دلیلِ راهِ سالک باشد اما بواسطه اینکه هرکسی از ظن و گمانِ خود یارِ معشوق می شود و یا بقولِ حافظ "هرکسی بر حَسَبّ فکر گمانی دارد"سرانجام باید روزی فرارسد که پوینده راهِ عشق پس از ترکِ دنیا و عدم شدنِ مرکز یا رسیدن به نیستی، به مرحله ی ترکِ مولا و مرشد رسیده و  به خود آن شرابِ زندگی بخش را از لبِ حضرتش بنوشد. روز اول رفت دینم در سرِ زلفینِ تو تا چه خواهد شد در این سودا سرانجامم هنوز مراد از روزِ اول همان ازل یا الست است، دین در اینجا بینشِ خدایی یا عشق و زلفین استعاره از دو وجهِ جلالی و جمالیِ خداوند است که حافظ در ابیاتِ بعد جدا دانستنِ این زلفین از یکدیگر را خطا می داند، پس‌ حافظ می‌فرماید وقتی او یا انسان بطورِ عام در الست از لبانِ حضرتِ دوست شرابِ عشق نوشید و الست بربکم را شنید بر سرِ زلفینِ حضرتش دل و دین داد، عشق را شناخت و عاشق شد، در مصراع دوم سودا نیز به معنیِ عاشقی آمده است و حافظ ادامه می دهد پس از آن انسان برایِ وفای به عهدِ الست پای در این جهان گذاشته است و با دُرد نوشی در راهِ عاشقی می کوشد تا سرانجام و سرنوشت او چه خواهد شد، یعنی وظیفه انسان دُرد نوشی و کوشش در راهِ عاشقی ست و دیگر هرچه پیش آید قضا و خواستِ خداوند است و باید پذیرفت. ساقیا یک جرعه‌ای زان آبِ آتشگون که من در میانِ پُختگانِ عشقِ او خامم هنوز پس حافظ یا درواقع سالکی که هنوز خود را در میانِ بزرگانِ عشق و عرفان که در اوجِ پختگی قرار دارند خام و در آغازِ راه می‌یابد از ساقی که می تواند استعاره از خداوند یا پیر و یا بزرگ و راهنمایِ معنوی باشد درخواستِ جرعه ای از آن شرابِ را می کند تا او نیز با نوشیدنش  به مراتبِ بالا رسیده و تمنایِ نوشیدنِ شراب از جامِ لبِ حضرتش برای وی نیز به حقیقت پیوندد یا به عبارتی از دُرد نوشی رها شده و از خامی به پختگی برسد آنچنان که سعدیِ بزرگ نیز در بیتی معروف می فرماید؛ بسیار سفر باید تا پخته شود خامی/ صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی از خطا گفتم شبی زلفِ تو را مُشکِ خُتن می زند هر لحظه تیغی مو بر اندامم هنوز شب در اینجا نمادِ ذهن است و محدودیت، مُشکِ ختن ماده ای بسیار خوش بو و ارزشمند است که از نافِ آهویِ خُتن تهیه می‌گردد، پس حافظ از زبانِ سالکی که به خام دستیِ خود اذعان دارد یکی از خطاهایِ او را بیان می کند که در شبِ ذهن یا در لحظه ای زلفِ حضرتِ دوست را به همان مُشکِ خُتن مانند می کند، یعنی وجهِ جمالی خداوند را جسم می‌بیند هرچند آن چیزی ارزشمند و عطری بینهایت خوش بو باشد در حالیکه با مشاهده و بهره بردن از زیبایی هایِ جهانِ ماده نیز باید ذات و حقیقتِ درونیِ آن چیز ( زلف) را تشخیص دهد،  در مصرع دوم ادامه می دهد بواسطه ی همین اشتباه که زلف را صورتِ محض می پندارد پس هر تارِ مویی از آن زلف بر اندامِ سالک تیغ شده و زخم می زند، برای مثال انسانی که عاشقِ انسانی دیگر شده است و او را همین صورت و رویِ زیبا و دیگر حُسن هایش ببیند اما از حقیقتِ درونی و ذاتِ او که خداوند یا زندگی و مویی از زلفِ حضرتِ معشوق است غفلت ورزد آن مو هر لحظه تیغی خواهد شد برایِ زخم زدن بر اندام و بر جسمِ او و آن زوج از همان تصویرِ زیبایِ ذهنی وجسمی که یکدیگر را بر مبنایِ آن دیده و قضاوت نموده اند نیز بی بهره می مانند، این قانون شاملِ دیگر تارهای مویِ زلفِ حضرتِ دوست نیز می شود که اگر سالک و یا انسان چیزهایِ جذاب و مواهبِ این جهان را بصورتِ جسم و حتی عطرِ مُشکِ خُتن که قابل لمس نیست تشخیص دهد بدونِ شک خطا کرده و از زخم و دردهایِ آن در امان نخواهد بود. این زخم و دردهایِ مو که با دردِ جانکاهِ تیغ برابر است برایِ تنبیهِ انسان نبوده و بلکه بمنظورِ بیداریِ او و بنا به قانونِ قضا انجام می گردد تا شاید سرانجام موجبِ تشخیصِ ذات و فطرتِ مویِ زلف یا آن چیز توسطِ انسان گردد. پرتوِ رویِ تو تا در خلوتم دید آفتاب می رود چون سایه هر دَم بر در و بامم هنوز در ادامه می‌فرماید اما اگر انسان در خلوت یا در خفا بر هر یک از تارِ مویِ زلف یا مواهب و جذابیت هایِ این جهان نظر کرده و پرتویی از رویِ خداوند را در آن دیده و تشخیص دهد و به آن مرتعش شود و نه بر زیباییِ ظاهرِ آن چیز، پس سایه ای از لطفِ آن آفتاب یا خداوند پیوسته بر سرِ انسان خواهد بود، بر در و بام یعنی در همه امورِ زندگیِ انسان این سایه ی عنایت گسترده خواهد بود و نه تنها زخمی از آن موی بر اندامِ او وارد نمی شود، بلکه از آن موهبت حداکثرِ بهره و لذتِ لازم را نیز خواهد برد. نامِ من رفته ست روزی بر لبِ جانان به سهو اهلِ دل را بویِ جان می آید از نامم هنوز منظور از مصراع اول برگزیده شدنِ انسان است توسطِ جانان یا خداوند در روزِ ازل که حافظ آن را بصورتِ سهوی یا غیرِ عمد توصیف می کند، یعنی این گزینش می توانست شاملِ موجودی دیگر بجز انسان باشد و جانان نامِ او را بر لب بیاورد، این مطلب می تواند با نظریه ی فرگشت و جهشِ اتفاقیِ دی ان ایِ گونه ای از میمون‌ها و تولدِ انسان در این جهان نیز مطابقت داشته باشد هرچند این نظریه در روزگارِ حافظ مطرح نبوده است و بیانِ آن نیز کفر تلقی می شد، اما حافظ که منظورِ دیگری از طرحِ این مطلب دارد در مصراع دوم می‌فرماید اهلِ دل یعنی کسی که دلش به عشق زنده شده است هنوز بویِ جان و حقیقتِ انسان یا عشق که برگرفته از جانان است را از آن هنگام که نامِ انسان بر لبِ جانان رفت به یاد داشته و تشخیص می دهد، پس‌حافظ در تبیینِ بیتِ قبل می فرماید اینکه انسانِ عاشق و اهلِ دل قابلیتِ تشخیصِ زلف و تجلیِ خداوند در همه زیبایی هایِ جهانِ ماده را دارد بدلیلِ این است که جانان در الست نامِ او را بر لب آورده است و با ربوبیتش او را امتدادِ خود در جهانِ نامیده است. دیگر مخلوقاتِ این جهان از این قابلیت و موهبتِ تشخیص یا عشق بی بهره هستند. در ازل داده ست ما را ساقیِ لعلِ لبت جرعه ی جامی که من مدهوشِ آن جامم هنوز در اینجا حافظ برایِ تبیینِ سخنِ خود در ابیاتِ قبل مبنی بر تشخیصِ پرتویِ رویِ جانان در تجلیاتش در این جهان مثالِ خود را آورده و لبِ قرمز رنگِ معشوقِ این جهانیِ خود را همان رنگِ قرمزِ لعلگونِ شرابی می بیند  که آن ساقیِ ازل در الست به او داده است، همان شرابِ عشقی که با جرعه ای از جامش آنچنان مدهوش و از خود بیخود شده و هستیِ اش را بر باد داده است که هنوز هم تا امروز  این مدهوشی و مستی ادامه دارد. ای که گفتی جان بده تا باشدت آرامِ جان جان به غمهایش سپردم، نیست آرامم هنوز این توصیه برگرفته از آیه ۵۳ سوره بقره در قرآن کریم است که می فرماید " قاتِلو اَنفُسَکُم "و مخاطب می تواند از پختگانِ عشقِ او یا اهلِ دلی باشد که به عشق زنده شده و سخنان و توصیه هایش موجبِ پختگیِ سالکِ خام  یا به قولی صافی شدنِ صوفی می گردد، بزرگانی همچون عطار و مولانا و حافظ به سالکِ خام توصیه می کنند تا از جانِ خویشتنِ ذهنی و توهمیِ خود بگذرد تا به آرامشِ جانِ اصلی دست یابد، درواقع جانِ اصلی و خداییِ انسان به خودیِ خود عینِ آرامش است که چون انسان از خویشتنِ توهمی و تمامیت خواهَش عبور کند آن جان موجبِ آرامشِ انسان خواهد شد. در مصرع دوم حافظ تأکید می کند آن خویشتنِ ذهنی و تمامیت خواه هرچه بخواهد و انجام دهد موجبِ غم و اندوه می گردد، پس او که از این جان درگذشته و با میل و رغبت به دادنِ چنین جانی رضایت داده است چگونه است که هنوز به آرامشِ مورد نظر دست نیافته و از غم رهایی نیافته است و
پاسخ این است که آن غمی که هنوز پابرجاست و آرامش را از چنین انسانِ عاشقی دریغ می دارد بی تردید غمِ عشق است و تا به وصالِ معشوق نرسد از آن رهایی نخواهد یافت. در قلم آورد حافظ قصه ی لعلِ لبش آبِ حیوان می‌رود هر دَم ز اقلامم هنوز قصه ی لبِ لعلِ حضرت معشوق را در بیان و قلم آوردن کارِ هر حکیم و عارفی نیست زیرا کلمات و الفاظ به هرگونه ای که بخواهند لبِ لعلِ حضرتش را توصیف کنند در ذهن بصورتِ اجسام تبلورِ عینی می یابند و ِآنچنان که در بیتِ چهارمِ غزل ذکر شد مخاطب یا سالک خطا کرده و برای مثال زلفِ حضرتش را مُشکِ خُتن و جسمی اینجهانی تصور می کند، درحالیکه منظورِ آن عارف یا حکیم از آن تمثیل و استعاره ورایِ ذهن و ماده است،  پس‌ حافظ هنوز هم حافظ است و بگونه ای این استعاره ها را توصیف می کند که هر دَم و لحظه از آنها آبِ حیات و جاودانگی بر مخاطب یا سالکِ عاشق جاری می گردد.              
user_image
محسن زمانی
۱۴۰۲/۰۹/۲۷ - ۱۳:۰۴:۴۰
باید باشه ساقیا نک جرعه ای زان آب آتشگون که من .... که در تصحیح ها به اشتباه یک جرعه ای ثبت شده باشه. بعیده حافظ زبان به این سستی به کار ببره و هم یک و هم ای نکره رو برای جرعه استفاده کنه