
حافظ
غزل شمارهٔ ۲۶۷
۱
ای صبا گر بُگذری بر ساحلِ رودِ اَرَس
بوسه زن بر خاکِ آن وادی و مُشکین کُن نَفَس
۲
منزلِ سَلمی که بادَش هر دَم از ما صد سلام
پُر صدایِ ساربانان بینی و بانگِ جرس
۳
مَحمِلِ جانان ببوس، آنگه به زاری عَرضه دار
کز فِراقت سوختم ای مهربان فریاد رس
۴
من که قولِ ناصحان را خواندَمی قولِ رَباب
گوشمالی دیدم از هجران که اینم پند بس
۵
عشرتِ شبگیر کن، مِی نوش کاندر راهِ عشق
شَبرُوان را آشناییهاست با میرِ عَسَس
۶
عشقبازی کارِ بازی نیست ای دل! سر بِباز
زان که گویِ عشق نَتْوان زد به چوگانِ هوس
۷
دل به رَغبت میسپارد جان به چشمِ مستِ یار
گر چه هشیاران ندادند اختیارِ خود به کس
۸
طوطیان در شِکَّرِستان کامرانی میکنند
و از تَحَسُّر دست بر سر میزند مسکین مگس
۹
نامِ حافظ گر برآید بر زبانِ کِلکِ دوست
از جنابِ حضرتِ شاهم بس است این مُلتَمَس
تصاویر و صوت












نظرات
ملیحه رجایی
فرزاد
رامین
رامین
امین کیخا
محسن مردانی
سیدعلی ساقی
پاسخ ، این غزل را سروده و ارسال نموده است .منزل سلمیٰ – که بـادش هردم از ما صد سلامپـُـر صـــدای سـاربـانـان بـیـنـی و بــانــــگ جــرسسَـلْـمٰی = نام یکی از معشوقه های معروف عرب است،مانند شیرین ولیلی استعاره از معشوق است . حافظ دوست خود رادرمقام معشوق قرارداده ومنزلگاه دوست را پر رونق وباشور ونشاط به تصویر کشیده است.برآن منزل با شوکت وجلال که از ما بر آنجا صدها درود باد اگر رسیدی خواهی دید که آنجا پر از صدای ساربانان و زنگ شتران است . یعنی دوست در آن مُلک دارای خدم و حشم فراوانست.مـحـمـل جـانـان بـبـوس ، آنـگه بـه زاری عرضه دارکـز فـراقـت سـوخـتـم ، ای مـهـربـان ! فـریــاد رسمحمل = کجاوهای که برای نشستن برپشت شترمی بندند ای صبا بر محمل معشوق (دوست) بوسه بزن و از سوی من به او بگو که : ای یار مهربان به فریادم برس که از دوری وفراق تو بشدت دراندوه وناراحتی بسر می برم.مـن که قـول نـاصـحـان را خـوانـدمی ؛ قـول رُبـــابگـوشـمالی دیـدم از هـجـران ، که ایـنـم پـنـد بـسقول رباب خواندم یعنی مثل کسی که آوازی بشنود وفراموش کند.منی که به پند واندرزنصیحت کنندگان ارزشی قایل نشدم و توجهی نکردم ،ازاین بی توجهی به پندناصحان وروی آوردن به عشق ؛دچارهجران ودوری شده و شکنجه و آزار بسیارکشیدم ، همین پـنـد مرا بس است . عشرت شبـگیـر کن ، می نـوش ، کاندر راه عشقشـبروان را آشـنـایـیهـاسـت بــا مـیــر عـسـس دردوره ای از زمان حافظ ؛زاهدان متعصب وریاکار که حاکمیت پیداکرده بودند سختگیری های زیادی می کردند.آنهاکه رند وخراباتی بودند درمضیقه ی شدیدی قرارداشتند وناگزیر بودند شبانه ومخیفانه دورهم جمع شده وبه عشرت وخوشگذرانی بپردازند.لیکن نگهبانان ومأمورین حکومتی آنهاراتحت نظرداشته وبه تعقیب وگریز ودستگیری آنها می پرداختند.عشق ورزان با زیرکی ومهارتی که پیداکرده بودند هم توانایی فریب دادن مأمورین راداشتندو راه ورسم کنارآمدن بامأمورین درصورت دستگیرشدن رامی دانستند ."شبروان را آشناییهاست با میر عسس" ایها م دارد . 1- با روش هاوشیوهی نگهبانی پاسبانان آشنا هستند. 2- به کنایه میگوید که پاسبانان شب به راحتی فریب خورده وامکان تطمیع آنها میّسر می باشد. هنگام شب به خوشباشگذرانی و نوشیدن شراب مشغول باش وترس به دل راه مده؛ زیرا که گذشتن ازسد نگهبانان سخت نبوده ومشکلی پیش نخواهد آمد.عشقبازی ، کار بازی نیـست ، ای دل ! سر بـبــاززان کـه گـوی عـشـق نـتـوان زد بـه چـوگان هـوس درادامه ی بیت قبلی به واژه ی "عشرت وعشق بازی" معنای عمیق تری می بخشد ومفاهیم هوس رانی ورفتارهای ناشایست را از آن می زداید. عشق بازی و مهرورزی را نباید باسرسری وساده انگاشت . باید در راه عشق سر وجان را فدا سازی زیرا که گوی عشق را با چوگان هوس نمیتوان به هدف زد.(اشاره به بازی چوگان) یعنی با هوس رانی نمیتوان در راه عشق به جایی رسید. دل ، به رغبت میسپارد جان، به چشم مست یارگـر چـه هُـشـیـاران نـدانـد اخـتـیــار خـود بـه کـساگر چه هوشیاران وعاقلان ومصلحت اندیشان هرگز اختیار خود را به دست کسی نمی سپارند ولیکن عاشقان باکمال میل و اختیار ، جانشان را فدای چشم مست معشوق ومحبوب میکنند . دراین راه مصلحت اندیشی وترس ازجان باختن معنایی ندارد."چولاف عشق زدی سرببازچابک وچست" طـوطـیـان در شـکـّرسـتـــان کــامـرانــی میکنـنـدوز تـَحَـسُّـر دست بر سر میزنـد مسکیـن مگـس تـَحَـسُّـر یعنی حسرت کشیدن ، منظور ازطوطیان همان عشقبازان ومگس همان هشیاران بیت قبل است.طوطیان در کشتزار نیشکر به کام دل رسیده اند و به عشرت وخوشگذرانی مشغولند اما عاقلان ومصلحت اندیشان مانندمگس از روی ناکامی؛ دست حسرت بر سر خود میزند .نـام حــافـــظ گـر بـر آیـد بـر زبـان کلــک دوســتاز جنـاب حضرت شـاهم بس است این مُـلتَـمَـس کلک یعنی قلم جناب : حضرت و درگاه مُلتَمس : چیزی که مورد درخواست والتماس است، اگر چنانچه روزی نام من با قلم دوست نوشته شود ، "زهی سعادت وخوشبختیست" از درگاه و محضر پادشاه (معشوق ) همین خواسته مرا کفایت میکند .
VAHAG KACHATURIAN
رهگذر عمر
دریا
دریا
بابک
بابک چندم
۸
دختر خاکی
میثم
برگ بی برگی
پاسخ میدهد هیچگاه دیر نیست و اگر خیال تسریع در زمان وصل و پیوستن به محملِ سلمی یا زندگی را داری در شبگیر یا سحرگاهان (در عنفوان جوانی و یا در اولین فرصت ) به عشرت پرداز و می و شرابِ معرفت و عشق بنوش، یعنی بر روی خود کار کن و البته که در راه عشق شبروان یا کسانی که بدون سر وصدا و بدون توجه به چیزهای بیرونی بر روی خود کار میکنند قطعا با میر عسس (خویشتنِ کاذب ذهنی ) و شگردهای او برای بازداشتن سالک از طی طریق و رسیدن به معشوق ، کاملاً آشنایی دارند، یعنی باید مراقب بوده و از داشته های معنوی خود مراقبت کنند . عشقبازی کار بازی نیست ای دل سر بباززان که گوی عشق نتوان زد به چوگان هوسپیغام دیگرِ ساربانِ هدایتگر اینست که کار عاشقی بازیچه نیست که گاهی اظهار عشق کرده و مصمم در رسیدن به حضرتش باشی و دمی بعد فراموش کرده و به ذهن و چیزهای بیرونی بازگردی، در این راه باید سر ذهنی خود را بکلی باخته و بازگشت به آن را فراموش کنی. مولانا میفرماید :"پیوسته نیستی تو در این کار گه گهی ". در مصرع دوم حافظ میفرماید با چوگان هوس و اینکه امروز برای تفنن یا افزودن معنویت به چیزها و تعلقات بیرونی به گوی عشق نمی توان ضربه زد و اگر هم بزنی به بیراهه خواهد رفت. دل ، به رغبت میسپارد جان به چشم مست یارگر چه هشیاران ندادند اختیار خود به کسچشم مست یار همان چشم و نگاه خدا به جهان یا به تعبیری جهان بینی خدایی ست، دل یا مرکز انسان که از جنس خداوند است عشق را بخوبی میشناسد، بنابر این قادر به دیدنِ جهان از منظر چشمِ خداوند است، پس انسانِ عاشق به اصل و ذات خود با میل و اشتیاق اختیار و جان خود را بدست یار یا حضرت معشوق میسپارد تا جهان را همانگونه که خداوند می بیند نظاره کند، برای مثال خداوند از جنس فراوانی بوده و خست را نمی پسند پس انسان عاشق نیز بخشندگی را پیشه خود میکند و به تعبیر دیگر صفاتِ خداوند در او متجلی میشوند، اما انسانهایی که مستِ شراب ایزدی نشده و هشیاری جسمی دارند اختیار خود را به دیگران (خدا) نخواهند داد مگر اینکه بوسیله می خرد ایزدی مست شده و هشیاری جسمی خود را از دست بدهند .طوطیان در شکرستان کامرانی میکنندو از تحسر دست بر سر میزند مسکین مگسطوطیان انسانهای کامل و شکوفا شده ای هستند که مانند حافظ شکر افشانی کرده و شمیمِ خاکِ کویِ حضرت معشوق را در قالب غزلیات ناب به دیگران عرضه میکنند و این عین کامرانی و خوشبختی ست، و در سوی دیگر بینوایانی هستند که مانند مگس دستشان تهی بوده و چیزی برای عرضه نداشته و دست حسرت بر سر میزنند ، یعنی روزی پشیمان خواهند شد ،آنان کسانی هستند که عمری در پی افزودن به چیزها و تعلقات دنیوی خود بودند و توجهی به اینگونه شکر افشانی های بزرگان نداشتند و درقرآن زیان کنندگان نام دارند . نام حافظ گر برآید بر زبانِ کلکِ دوستاز جنابِ حضرتِ شاهم بس است این ملتمس اما ساربان و هدایتگری چون حافظ توقعِ پاداشی بابتِ کارِ معنویِ پراکنده کردنِ عطرِ مُشکینِ حضرت دوست در جهان را نداشته و همین که نامِ او در زمره ی عاشقانِ حضرتِ شاه ثبت و بر زبانِ کِلکِ او جاری شود برای این ملتمس بس است و کفایت می کند.
Mahmood Shams
در سکوت