
حافظ
غزل شمارهٔ ۲۷۰
۱
دردِ عشقی کشیدهام که مَپُرس
زهرِ هجری چشیدهام که مَپُرس
۲
گشتهام در جهان و آخرِ کار
دلبری برگزیدهام که مپرس
۳
آن چنان در هوایِ خاکِ دَرَش
میرود آبِ دیدهام که مپرس
۴
من به گوشِ خود از دهانش دوش
سخنانی شنیدهام که مپرس
۵
سویِ من لب چه میگَزی که «مگوی»
لبِ لعلی گَزیدهام که مپرس
۶
بی تو در کلبهٔ گداییِ خویش
رنجهایی کشیدهام که مپرس
۷
همچو حافظ غریب در رَهِ عشق
به مَقامی رسیدهام که مپرس
تصاویر و صوت














نظرات
حامد خ (طایر)
حسن
دکتر ترابی
کسرا
کسرا
محمد
وفایی
عبدالحسین سبحانپور
محمد امین
رضا ساقی
پاسخ به صوفی شهر) گرفته است. غزل شاه نعمت اله: رنج عشقی کشیده ام که مپرسدُرد دردی چشیده ام که مپرسدر طریقی که نیست پایانشبروبحری بریده ام که مپرسدیده ام صورتی که دیده ندیدمعنی ای را شنیده ام که مپرسگفته ام نکته ای تو را که مگوخط به حرفی کشیده ام که مپرسبلبل مست گلشن عشقمز آشیانی پریده ام که مپرسعاشق و رند و لاابالی وارازجهانی رسیده ام که مپرسبنده ای وا فروختم به بهاسیدی را خریده ایم که مپرسباکمی دقّت درمضامین وعبارات این غزل، صحِت ِگمانه زنی درشان نزول غزل حافظ بشرحی که گذشت قوّت بیشتری به خودمی گیرد. امّا نکته ی مهمتراینکه : درمقایسه ی این دوغزل است که آدمی به جادوی کلام حافظ،قدرت وپختگی درسخنوری، اعجازقلم ،زبان وبیان رندانه ولطایف شعری خواجه ی شیراز پی می برد وبی اختیارزبان به تحسین می گشاید.معنی بیت: درطریق عشق درد ورنجهایی متحمّل شده ام که بازگویی آنهاازعهده ی زبان وقلم خارج است ازشدّت درد زهرتوانسوزهجران مپرس وهیچ مگو ازمیزان رنج های جانگدازی که ازدوری دوست کشیده ام مپرس که گفتنی نیست.گفتگوهاست دراین راه که جان بگدازدهرکسی عربده ای این که مبین آن که مپرس!گشتهام در جهان و آخر کاردلبری برگزیدهام که مپرساگرگمازنی ما درمورد شان نزول غزل درست بوده باشد بی تردید این بیت نیز
پاسخی به ادّعای شاه نعمت اله است که بازبانی نه چندان شاعرانع می گوید: دیده ام صورتی که دیده ندیدمعنی ای را شنیده ام که مپرسامّاچنانکه ملاحظه می شود
پاسخ حافظ چقدرلطیف وحس انگیزاننده وزیباست.معنی بیت: همه ی جهان را گشته وهمه ی باورها واعتقادات رابااشتیاق کاویده وسرانجام دلبر ومعشوقی برگزیده ام که همه ی خوبیها وزیبائیها رایکجا دارد مپرس که نمی توان بازبان وقلم به شرح آنها پرداخت.دلفریبان نباتی همه زیوربستنددلبرماست که باحُسن خدادادآمدآن چنان درهوای خاک درشمیرود آب دیدهام که مپرسدر هوای : در آرزویِمعنی بیت: آنسان درآرزوی خاک بارگاهِ دوست، سیلاب اشکم جاریست که شرح آن قابل توصیف وبیان نیست مپرسترسم که اشک درغم ما پرده دَرشودوین رازسربه مُهربه عالم سمرشودمن به گوش خود از دهانش دوشسخنانی شنیدهام که مپرسمعنی بیت: من ازدهان همین دلبری که برگُزیده ام دیشب سخنانی شنیده ام که هرعاشق دلداده ای آرزو دارد آنهارااززبان معشوق خویش بشنود مپرس که ناگفتنیست.سرفراگوش من آورد به آوازحزینگفت ای عاشق بیچاره ی من خوابت هست؟سوی من لب چه میگزی که مگوی؟لب لَعلی گزیدهام که مپرسمعنی بیت: برای من بالب گزیدن تذکرمی دهی که اسراردلم رابیش ازاین برای دیگران بازگونکنم امّانمی دانی من چه حالی دارم من دوش لبِ لَعل وآبداری را بوسیده ام که مپرس من هنوزمست ومدهوش آن بوسه هاهستم.درقلم آوردحافظ قصّه ی لعل لبش آب حیوان می رودهردَم زاقلامم هنوزبی تودرکلبه ی گدایی خویشرنجهایی کشیدهام که مپرسمعنی بیت: ای محبوب درفراق تو درکلبه ی درویشی وفقیرانه ی خویش، درد ورنجهایی رابه تنهایی کشیده وتجربه کرده ام که به شرح نمی آیند وبازگفتنی نیستند.زبان خامه ندارد سر ِ بیان فراقوگرنه شرح دهم باتوداستان فراقهمچوحافظ غریب درره عشقبه مقامی رسیدهام که مپرس در طریق عشق ومعرفت،همانند حافظ غریبانه وبی کس، به جایگاهی رسیده ام که دورازانتظاروتصوّراست باور کردنی نیست مپرس. تاگنج غمت دردل ویرانه مقیم استهمواره مراکوی خرابات مقام است.
اکی ب
میلاد
دل شکسته روزگار
امینی zahraaminian۲۱۱۲@gmail.com
برگ بی برگی
nabavar
برگ بی برگی
سنا
افشین
آینۀ صفا
ملیکا رضایی
در سکوت
ابوتراب. عبودی
بیقرار
Darya A
بابک نعمتی
سیاوش اشکانی
پوریا سجادی