
حافظ
غزل شمارهٔ ۲۷۲
۱
باز آی و دلِ تنگِ مرا مونس جان باش
وین سوخته را مَحرَمِ اسرارِ نهان باش
۲
زان باده که در میکدهٔ عشق فروشند
ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش
۳
در خرقه چو آتش زدی ای عارفِ سالِک
جهدی کن و سرحلقهٔ رندانِ جهان باش
۴
دلدار که گفتا به تواَم دل نگران است
گو میرسم اینک به سلامت، نگران باش
۵
خون شد دلم از حسرتِ آن لعلِ روان بخش
ای دُرجِ محبت به همان مُهر و نشان باش
۶
تا بر دلش از غصه غباری نَنِشیند
ای سیلِ سرشک از عقبِ نامه روان باش
۷
حافظ که هوس میکندش جامِ جهان بین
گو در نظرِ آصفِ جمشید مکان باش
تصاویر و صوت












نظرات
بلال رستمی
شارح
شارح
جاوید مدرس اول رافض
شارح
کسرا
شجاع الدین شقاقی
شجاع الدین شقاقی
مینا
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳
میثم هدا
رضا ساقی
نیما
نیما
مهدی ابراهیمی
محمدرضا زندی پور
محمدرضا زندی پور
محسن
در سکوت
Pou Yan
برگ بی برگی
پاسخگو باشد، حکایتی ست از پایداری و ثباتِ حافظ یا عارف در عشق. تا بر دلش از غصه غباری ننشیند ای سیلِ سرشک از عقبِ نامه روان باش جانی که ادامه جانان است و مأوای او صندوقچه دل است همواره نگران از رفت و بازگشت هایِ سالک است و از این فراز و نشیبها غصه دار می گردد، پس حافظ سیلِ اشک را راهگشا می داند که سالک می تواند با تضرع و التماس به درگاهِ خداوند از او بخواهد تا در این راهِ سخت یاورِ او باشد، نامه ای که سالک برای معشوق یا جانِ اصلیِ خویش نوشته است می تواند همان قرآنی باشد که در غزلِ پیشین شرح آن رفت و سالک با اختیارِ خود آن را می نویسد تا توسطِ زندگی خوانده شود، این نامه در مسیرِ رسیدن به دلدار همزمان با تاخت و تازِ خویشتنِ برآمده از ذهن و مقاومتش در برابرِ خویش اصلی گرد و خاکی را در پیِ نامه پراکنده می کند که تنها سیل اشکِ سالک می تواند مانعی برای نشستنش بر روی نامه شود، گرد و غباری که مانعی می گردد برای خوانده شدنِ نامه ای که باید خوانده شود. حافظ که هوس می کندش جامِ جهان بین گو در نظرِ آصفِ جمشید مکان باش چنانچه می دانیم جامِ جهان بین جامی افسانهای ست که منتسب به کیخسرو بوده است اما پس از ظهورِ عرفانِ ایرانی بزرگانِ این وادی از سنایی تا مولانا و حافظ که جمشید شاه را همان سلیمان می دانستند این جام را به جمشید تفویض نمودند و سپس آصف وزیرِ خردمندِ سلیمان را نیز به جمشید شاه بخشیدند، درواقع سلیمان و یا جمشید شاه در فرهنگِ عارفانه استعاره از خداوند است و آصف وزیر و جانشینِ سلیمان نیز استعاره از انسانِ کامل است که به عشق زنده شده و پیر و راهنمایِ دیگر سالکانِ طریقت شده است، پس حافظ می فرماید اگر حافظ یا سالکِ طریقت درصددِ رسیدن به وحدت با خداوند و بدست آوردنِ جام جهان بین باشد که می تواند بوسیله آن کلیه ابعادِ وجودِ خویش را در آن مشاهده کند، پس لازم است همواره در نظر و معرضِ دیدِ آصف یا پیر و راهنمایِ معنوی باشد که جمشید مکان یا خلیفه و جانشینِ خداوند بر رویِ زمین است، در غزلِ مطلعِ دیوانش می فرماید ؛ حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها در حقیقت از ضروریاتِ بازگشتِ یار و مونس شدن با دلِ عارف سالک بهرمندی پیوسته ی انسان از پیرِ و راهنماست که با خداوند به وحدت رسیده و به جام جهان بین دست یافته باشد که میتواند سالک را تا مرتبه وقوف به اسرارِ هستی تعالی بخشد.