
حافظ
غزل شمارهٔ ۲۷۳
۱
اگر رفیقِ شفیقی، درست پیمان باش
حریفِ خانه و گرمابه و گلستان باش
۲
شِکَنجِ زلفِ پریشان به دستِ باد مده
مگو که خاطرِ عُشّاق، گو پریشان باش
۳
گَرَت هواست که با خِضْر همنشین باشی
نهان ز چشمِ سِکَندَر چو آبِ حیوان باش
۴
زبورِ عشق نوازی نه کارِ هر مرغی است
بیا و نوگُلِ این بلبلِ غزلخوان باش
۵
طریقِ خدمت و آیینِ بندگی کردن
خدای را که رها کن، به ما و سلطان باش
۶
دگر به صیدِ حرم تیغ برمکش، زنهار
وز آن که با دلِ ما کردهای پشیمان باش
۷
تو شمعِ انجمنی، یکزبان و یکدل شو
خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش
۸
کمالِ دلبری و حُسن در نظربازی است
به شیوهٔ نظر، از نادرانِ دوران باش
۹
خموش حافظ و از جورِ یار ناله مکن
تو را که گفت که در رویِ خوب، حیران باش؟
تصاویر و صوت











نظرات
mahan
mahan
نادر..
امیر طلوعی
رضا ثانی
علیرضا حبیب پور
مفقودالاثر
زهرا
محسن،۲
نوید
محسن ، ۲
نوید
تماشاگه راز
مهدی ابراهیمی
برگ بی برگی
پاسخ به درخواستِ حافظ است جای می گیرد. تو شمعِ انجمنی یکزبان و یکدل شو خیال و کوششِ پروانه بین و خندان باش پس حافظ خطاب به پوینده راهِ عاشقی که توصیه او را پذیرفته و سراپا گوش به نغمه هایِ داوودیِ حافظ توجه می کند می فرماید اگر آنچه را بر زبان داری در دل نیز همان را داشته باشی یعنی صادقانه طیِ طریق کنی بدان که خواه ناخواه شمعِ انجمن خواهی شد و رفقا گردِ تو جمع خواهند شد تا از پرتوی نورت بهرمند گردند، باز هم مولانا در بیتی به تبیینِ این مطلب می پردازد؛ تو دهان را چو ببندی، خمُشی را بپسندی کشش و جذبِ ندیمان نگذارند خموشت یعنی پس از وصل و جاری شدنِ آبِ حیات بر فکر و عملِ سالک است که بی نیاز از بیانِ خود، رفقا و ندیمان جذبِ او شده و همچون پروانه در گردِ شمعِ وجودِ عارفِ سالک می چرخند تا از انرژی و نورش بهرمند گردند. حافظ در مصرع دوم ادامه می دهد پس از آن است که پروانه ها یا رفقا و اطرافیان را می بینی که خیالِ وصل و لقایِ حضرتِ دوست را دارند و در این راه کوشش می کنند، پس آنگاه با دیدنِ کوششِ آنها خندان و شادمان خواهی شد. کمالِ دلبری و حُسن در نظر بازیست به شیوه ی نظر از نادرانِ دوران باش در ادامه بیتِ قبل می فرماید اما با نظر بر پروانه هایی که گردِ وجودِ عارف می گردند او می تواند به دیده نظر به آنان بنگرد و با حیرت زیباییِ خداوند را در رخسارِشان تشخیص دهد و این نظر بازی ست که می تواند به کمالِ و زیباییِ هرچه بیشترِ عارف بینجامد چرا که حدِ نهایتی برای افزایشِ حُسن وجود ندارد، در مصراع دوم می فرماید پس آنگاه است که عارفِ سالک با شیوه ی نظر و شهودِ توأم با حیرت به عالی ترین مراتبِ معرفت دست یافته و همچون حافظ از نوادرِ دوران و مرغی گردد که زبورِ عشق نوازی از عهده او برآید. دگر به صیدِ حرم تیغ بر مکش، زنهار وزآن که با دلِ ما کرده ای پشیمان باش این بیت خطاب به حضرتِ معشوق است، بسیاری از سالکان عاشق که به مرتبه شمعِ مجلس رسیده و به حرمِ امنِ خداوندی وارد می شوند و حضرتش تیغِ عشق را برکشیده و از آن میان یکی را بر گزیده و صیدِ خود می کند تا با زبانِ او پیغامهای روح بخش خود را در جهان پراکنده کند و زبورِ عشق را با حنجره آنان به زیبایی بخواند، این بار قرعه بنامِ حافظِ شیرین سخن افتاده است، در مصراع دوم لازمه ی این کار صید شدن به تیغ، تحملِ دردِ آگاهانه است که در توانِ هر عاشقی نیست و فقط خدا از شدتِ آن آگاه است و بس، پس حافظ از حضرتش می خواهد تا از دردِ عشقی که به او داده است پشیمان باشد و از این پس به صیدِ دیگری در حرمِ امنش تیغ بر نکشد. خموش حافظ و از جورِ یار ناله مکن تو را که گفت که در رویِ خوب حیران باش؟ پس سروشی غیبی
پاسخ می دهد که حافظا خاموش باش و بیش از این از جورِ یار یا دردِ عشقِ حضرتِ معشوق ناله و گلایه مکن، آیا بیاد نداری که خود گفتی کمالِ دلبری و رسیدن به حُسن و زیبایی در نظر بازی ست و خود خواستی که به این شیوه ی نظر و حیرانی از نادرانِ دوران باشی، پس چرا خداوند نباید این نادره ی دوران را به تیغِ عشق صید کند؟ درواقع اگر نمی خواستی چه کسی به تو اجازه داد و گفت که در رویِ خوب و زیبا حیران باش و بر تجلیِ خداوند با همه صفاتش در رخسارِ شمع هایِ انجمن نظر کن ؟
حامد
ا.ه.هیچ
محسن
در سکوت
Hadi Golestani
آذر فصیحی