حافظ

حافظ

غزل شمارهٔ ۲۸۱

۱

یا رب این نوگُلِ خندان که سپردی به مَنَش

می‌سپارم به تو از چشمِ حسودِ چَمَنَش

۲

گرچه از کویِ وفا گشت به صد مرحله دور

دور باد آفتِ دورِ فلک از جان و تَنَش

۳

گر به سرمنزل سلمی رَسی ای بادِ صبا

چشم دارم که سلامی برسانی ز مَنَش

۴

به ادب نافه گشایی کن از آن زلفِ سیاه

جای دل‌های عزیز است به هم بر مَزَنَش

۵

گو دلم حقِّ وفا با خط و خالت دارد

محترم دار در آن طُرِّهٔ عَنبرشِکَنَش

۶

در مقامی که به یادِ لبِ او مِی نوشند

سِفله آن مست، که باشد خبر از خویشتنش

۷

عِرض و مال از درِ میخانه نشاید اندوخت

هر که این آب خورَد رَخْت به دریا فِکَنَش

۸

هر که ترسد ز ملال اندُهِ عشقش نه حلال

سَرِ ما و قدمش یا لبِ ما و دهنش

۹

شعرِ حافظ همه بیتُ الْغَزَلِ معرفت است

آفرین بر نَفَسِ دلکَش و لطفِ سخنش

تصاویر و صوت

دیوان حافظ به اهتمام محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی، به خط حسن زرین خط، مرداد ۱۳۲۰ شمسی ، زوار، چاپ سینا، تهران » تصویر 320
دیوان حافظ به خط سلطانعلی مشهدی با تصاویر حاشیهٔ افزوده در دورهٔ گورکانی هند » تصویر 131
دیوان حافظ دانشگاه پرینستون نوشته شده به تاریخ جمادی الثانی ۹۲۶ هجری قمری » تصویر 141
دیوان حافظ نسخه‌برداری شده در رمضان ۸۵۵ ه.ق توسط سلیمان الفوشنجی » تصویر 162
کتاب خواجه حافظ شیرازی به خط محمد ساوجی مورخ ۱۲۸۰ هجری قمری » تصویر 244
دیوان لسان الغیب سنهٔ ۹۲۰ هجری قمری دارای مقدمهٔ منثور » تصویر 204
دیوان خواجه حافظ شیرازی (با تصحیح و سه مقدمه و حواشی و تکمله و کشف الابیات) به کوشش سید ابوالقاسم انجوی شیرازی - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۳۱۸
دیوان خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی به کوشش سید علی محمد رفیعی - خواجه شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۴۱۸
دیوان حافظ به توضیح و تصحیح پرویز ناتل خانلری - ج ۱ (غزلیات) - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۵۶۷
دیوان حافظ (براساس نسخه خلخالی «مورخ ۸۲۷ ق» با مقابله نسخه بادلیان «۸۴۳ ق» و پنجاب «۸۹۴ ق») به تصحیح بهاءالدین خرمشاهی - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۳۲۵
دیوان خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی (براساس نسخه مورخ ۸۲۴ هجری) به کوشش سید محمدرضا جلالی نائینی و نذیر احمد - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۳۱۲
خاطر مجموع (جامع دیوان جامع حافظ بر اساس بیست و یک متن معتبر چاپی) تدوین و توضیح شفیع شجاعی ادیب - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۶۴۵
دیوان حافظ بر اساس سه نسخه کامل کهن مورخ به سالهای ۸۱۳ و ۸۲۲ و ۸۲۵ هجری قمری به تصحیح اکبر بهروز و رشید عیوضی - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۳۴۸
فریدون فرح‌اندوز :
سهیل قاسمی :
محسن لیله‌کوهی :
فاطمه زندی :
فاطمه نیکو ایجادی :
محمدرضا مومن نژاد :
عندلیب :
احسان حلاج :
افسر آریا :
محمدرضا کاکائی :
محمدرضا ضیاء :

نظرات

user_image
ملیحه رجایی
۱۳۸۹/۱۰/۱۵ - ۰۰:۵۹:۱۷
نوگل خندان = گل تازه شکفتهبه ‌منش = به من او راسلمی = مجازا معشوق، نامی استچشم دارم = امیدوارم طُرّه = موی پیشانیبهم بر مزن = درهم و برهم مکن، آشفته نسازعنبر شکن = معطرسِفلِه = فرومایه، پست این آب = شراب آتشین مُقام = بزم ، جایگاهعِرض = آبرونشاید اندوخت = نمی توان به دست آوردرَخت به دریا فکندن = از همه چیز صرف نظر کردن، دست از هستی شستن و به مقام فناء فی الله رسیدنترسد زملال = بیقرار و نگران شود، از اندوه بترسدعشقش نه حلال = عشق حلال او نباشدبیت الغزل = شاه بیتمعنی بیت 3: ای باد صبا اگر به سرمنزل سلمی و معشوق رسیدی امیدوارم که از من به او سلامی برسانی . معنی بیت 4: ای با صبا اززلف سیاه محبوب نافه گشایی و عطر پراکنی به ادب کن چون آنجا جایگاه دلهای عزیز می باشد پس در هم و برهم مکن.معنی بیت 9: اشعار حافظ تماماً شاه بیت غزل عرفان و عشق الهی است. آفرین باد بر نفس و دم پاک و گفتار نرم و شیرینش.
user_image
نادر..
۱۳۹۶/۰۳/۱۰ - ۱۳:۳۴:۰۷
به ادب نافه گشایی کن از آن زلف سیاهجای دل‌های عزیز است، به هم برمزنش..
user_image
رضا
۱۳۹۶/۰۵/۲۱ - ۰۹:۵۶:۴۶
یـارب این نـوگل خنـدان که سـپـردی به مـنـش می‌سپـارم به تـو از چشم حسود چـمـنـش نوگل خندان: استعاره ازمعشوق نوجوانست.چمن: استعاره ازاطرافیان ،به ویژه رقیبان استچشم حسودِ چمنش: استعاره تنگ نظری رقیبان است. رقیب یامراقب، درفرهنگِ حافظانه نسبت به رابطه ی عاشق ومعشوق بدنظروتنگ چشم است.کاسه ی داغ ترازآش است! دراینجا درمعنای سطحی خودِ چمن نیزکه نسبت به گل رنگ وبوی خاصّی ندارد به رنگ وبوی گل حسادت می کند.!خدایا این معشوق نونهال شادانی که به من عنایت کرده وهدیه داده ای، می سپارم به خودت تامرحمت کنی ازچشم ِ حسودِ اطرافیان وبدنظرها محافظت فرمایی.هرگلِ نوکه شدچمن آرایزاثررنگ وبوی صحبتِ اوست.گر چه از کوی وفا گشت به صد مرحله دور دور بـاد آفت دور فلک از جان و تـنـش اگرچه این نوگل خندان ومعشوق نوجوان من ازکوی وفاداری وعهدوپیمان فرسنگ ها دورشده ونسبت به من بی وفاست. لیکن من آرزوهای خوبی برای اودارم ازخدامی خواهم که ازبلایامحفوظ واز آفاتِ روزگاردراَمان باشد. اگربرجای من غیری گزیند دوست حاکم اوستحرامم باداگرمن جان به جای وست بگزینمگـر به سرمنزل سلمیٰ رسی ای بـاد صبـا چـشـم دارم کـه ســلامی بـرسـانی ز مـنـش سلما: ازچهره های عشق وعاشقی ادبیّاتِ تازیان است که واردِ ادبیّاتِ فارسی شده واستعاره ازمعشوق است.سرمنزلِ سلمی: سرمنزل معشوقمعنی بیت: ای بادصبا که به بارگاهِ معشوق دسترسی داری حال که معشوق فرسنگها ازمن دورشده ومرابه فراموشی سپرده، چشم امیددارم حداقل سلام مرابه آن معشوقِ عزیزبرسانی.ای صبا گربگذری برساحل رودِ ارسبوسه زن برخاکِ آن وادیّ ومشکین کن نفسمنزل سلمی که بادش هردَم ازما صدسلام پُرصدای ساربانان بینی وبانگِ جَرسبه ادب نافه‌گشایی کن از آن زلفِ سیاه جای دل‌های عـزیـزست ، به هم بـر مَـزنـش "به ادب نافه گشایی کن" بااحترام وادب گیسوی یاررا بگشاوعطرافشانی کن. معنی بیت: درادامه ی بیت پیشین می فرماید: ای بادصبا گیسوان یار رابااحترام وادب نوازش کن وشمیم ِ جانبخشش را محترمانه بیافشان، حلقه حلقه های گیسوی یارمَسکن وماوای دلهای عزیز زیادیست،مواظب باش وبه هم مزن وپریشانش مکن. آن که طـُرّه‌ که هرجعدش صدنافه ی چین ارزدخوش بودی اگربودی بوئیش زخوش خوییگودلم حقِّ وفاباخط وخالت داردمحترم دار در آن طـُرّه‌ی عـنـبـر شـکـنـشحقّ وفا : حق دوستی خط : موهای نرم و ظریف که گِرداگردِ صورت،پشتِ لب و بناگوش جوانان می روید وبرزیباییِ چهره می افزاید. طرّه : آن بخش ازموی سر که برپیشانی ریخته می شود. عنبرشکن : عطرزلفِ توقیمت وارزش عنبررامی شکند. معنی بیت: ای صباپس ازآنکه ازآن زلفِ سیاهِ معشوق،به ادب ومتانت نافه گشایی کردی، ازطرفِ من بگوکه دلم ازوفادارانِ صمیمی خط وخال توبود درمیان آن زلف عطرسای خویش، که ازخوش بویی ارزش وقیمتِ عنبررامی شکند حُرمتش رابه نیکویی نگهدار.چودل درزلفِ توبسته ست حافظبدینسان کاراودرپامیفکندر مـقـامی که به یـاد لب او می نـوشنـد سِـفله آن مست که بـاشد خـبـر از خویـشتـنـش مقام: رتبه،جایگاه،مکان" میْ (شراب) نوشند" را می‌توان "می نوشند" نیزخواند هردوخوانش درست است.سِفله : پست ، فرومایهمعنی بیت : در آن جایگاه ورتبه ای که به یادِ لبِ یـار باده نوشی می کنند، چنانچه کسی ازنوشندگانِ باده، آنقدرمست نشده باشد که ازهستی خویش بی خبرافتاده باشد قطعاً از پَستی و فرومایگی ِ اوست. چراکه ازنظرگاهِ حافظ، به یادلبِ لَعل ِیارآبِ خالی هم که بنوشی،مستی بخش خواهدبود.آب وآتش به هم آمیخته ای ازلب لعلچشم بد دور که بس شعبده بازآمده ای عِـرض و مال از در مـیـخانـه نشایـد انـدوخت هر که این آب خورد ، رخت به دریـا فـکـنـش عِرض : اعتبارو آبـروآب : شراب"رخت به دریا افکندن" : "ترکِ تعلّقاتِ دنیوی کردن وهمه چیزجزعشق رها کردن" معنی بیت : اگرتوقّع داری که ازمیخانه‌ی عشق ورندی، اعتبارو آبرو و مال و ثروت به دست آوری،سخت دراشتباهی! کسی که از شرابِ عشق نوشید نسبت به تعلّقاتِ دنیوی بی رغبت می گردد وبرای سبک شدن همه ی آنچه که به اعتبار وآبرو ومال وثروت مربوط می شودرا را به دریا می‌افکند وخودراازبندِ علایق خلاص می گرداند. غلام همّتِ آنم که زیرچرخ کبودزهرکه رنگِ تعلّق پذیرد آزاداستهر که تـرسـد زمَلال ، انـدُهِ عشقش نه حلال سـر ما وُ قـدمـش ، یـا لـب ما وُ دهـنـشملال: ناراحتی ها ورنج ها هرکسی که ازرنج ومشکلات وناراحتی ها بترسد، غم ِعشق که خودسعادت ونعمتی بزرگ است حرامش باد. ماعاشقان ازروزاوّل چنین انتخاب کردیم: یاسرمادراین راه،خاکِ راهِ یارخواهدشد یاسرانجام لب برلب یارخواهیم رساند واز شرابِ لعلش خواهیم چشید، راه دیگری نیست وازرنج ومشکلات هراسی به دل نداریم.دوای تو دوای توست حافظلبِ نوشش لبِ نوشش لبِ نوششـعـر حـافــظ همه بیت الغزل معرفت ست آفـرین بر نَفَس دلکش و لطف سخنـش بیت الغزل : زیباترین و ناب‌ترین بیت از یک غزل،شاه بیتمعرفت :آگاهی ودانش، شناختِ حقیقت و عشقمعنی بیت : تمامِ اشعار حافظ، تک بیت های نغزوپرمعنایی هستند که درموردِ عشق ومعرفت گفته شده است. مرحبا به نَفَس ِ پاک او وآفرین برلطایف وظرایفی که درشعرهای دلپذیر اونهفته است.زشعردلکش حافظ کسی بودآگاهکه لطف طبع وسخن گفتن دری داند
user_image
رهی رهگذر
۱۳۹۶/۰۸/۱۷ - ۰۰:۰۳:۴۶
هزاران هزار ... آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش
user_image
سید نواب خسینی نژاد
۱۳۹۹/۱۱/۱۶ - ۱۳:۵۶:۱۷
مقصود حافظ از گل نوخندان در بیت اول دیوان شعرش است از خداوند می خواهد دیوان اشعارش را برایش حفظ کند.
user_image
A.p
۱۳۹۹/۱۲/۲۳ - ۱۵:۰۷:۴۰
سخنی نه به گزاف بل خود گواهی بر این مدعا بیت آخر
user_image
سینا
۱۴۰۰/۰۲/۰۸ - ۱۵:۰۲:۵۶
من پسر نوجوانم رومدتی است از دست دادم . خیلی ناراحت و دلتنگش بودم . گفتم ای حافظ از پسر من بگو و فال به این صورت آمد . واقعا در شگفت شدم . امانتی رو که خدا داده بود بهش برگرداندم . شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنشزلف سیاه او را با لای انگشتان شانه میکردم و حال به باد صبا و خدای بزرگ سپردم .
user_image
nabavar
۱۴۰۰/۰۲/۰۸ - ۱۵:۳۶:۴۱
گرامی سیناعزیزی را از دست داده ای و غم بزرگی به جان داریدر تسلیت این اندوه شعری از ” نیا “ را که در سوگ عزیزش سروده برایت می نویسم شاید مرهمی ناچیز بر زخم دلت باشذ:یییک چند چو دل در دل این خانه تپیدیصد نقش محبت ز سر مهر کشیدیتاآتش عشق تودرین سینه گل انداختناگاه چو پروانه ازین بام پریدیمن چشم به راه تو چنین زار، کجایی؟....رفتی که بمانم من و اندوه نهانیای یار که درسینه ی من جان جهانیخاموش شد آن نغمهء بلبل به سر دارآنگه که گرفتم ز تو ای دوست نشانیای سایه ی سرو تو به گلزار، کجایی؟....ای یارسفر کرده ، خالی شده ساغرچشمم به در و منتظر جرعه ی دیگرمهری که به یک عمر به پیمانه ی ما بودکوساقی آن باده که چون شعله مجمرآتش کشد این سینه ی دلدار، کجایی....هرچندکه این گردش پرگارغمین ستصد تیربلا درپس این چرخ کمین ستما بر در میخانه ی مهرت بنشستیمرخسار تو باعشق درین سینه عجین ستای یادتو در خاطره بیدار ، کجایی؟....ما در پی دیدار رخت هر سر بازارچون مشتری مشک به هردکه ی عطاراز پیروجوان عارف و عامی زغم هجرجستیم نشان تو ز یاران و ز اغیارماییم به جان طالب دیدار ، کجایی؟با احترام
user_image
برگ بی برگی
۱۴۰۰/۰۳/۱۲ - ۰۲:۳۷:۳۲
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش  می سپارم به تو از چشم حسود چمنش   نوگُلِ خندان می تواند کودکی باشد که بتازگی پای دراین جهان گذاشته و شکفته است، اما بنظر می رسد در اینجا استعاره از انسانی ست که غمِ فِراق از اصلِ خود را احساس نموده و با پای نهادن در طریقتِ عاشقی و بوسیله آموزش های بزرگ و عارفی حکیم چون حافظ به تازگی گُلِ وجود یا بُعدِ معنویش شکفته و از درد و غم رها و خندان شده است و البته هر یک از این دو تعبیر را هم که در نظر بگیریم به یک معنا خواهیم رسید چرا که نوگلانِ نورسته نیز از جنسِ زندگی و درنتیجه خندانند و بدونِ درد و غم، مخاطب خداوند است و غزل بنوعی دعا محسوب می شود از زبانِ حافظی که این نو گُل را امانتی از جانبِ خداوند می داند در دستِ خود و حسِ مسؤلیت می کند که تا شکوفاییِ کاملش از او در برابرِ سختی ها و گزندِ بادِ ناملایماتِ این راه حمایت نماید. در مصرع دوم حسودِ چمن کنایه از فلک یا روزگار است و آن را رقیب نیز نامیده اند که نسبت به تواناییِ انحصاریِ انسان در زنده شدن به عشق و پراکندنِ این عشق در جهان حسادت می ورزد و به همین سبب نیز در کارِ نوگُلِ خندانِ مورد نظر اختلال ایجاد می کند و نسبت به همه انسانها جفا کار است، پس حافظ راهِ چاره را سپردنِ این امانت به دستِ صاحبِ امانت می داند تا در کنفِ حمایت و عنایتش از چشم و دیدنِ برحسبِ اجسامِ حسودِ این چمن یعنی رقیب محفوظ بداردش. گرچه از کوی وفا گشت به صد مرحله دور  دور باد آفت دورِ فلک از جان و تنش   اغلبِ ما انسانها با عبور از کودکی و نوجوانی از کوی وفای به عهد و پیمان با خدای خود (عهد الست) بازگشته و بی وفایی ساز میکنیم و با آغازِ این بی وفاییست که انسان صدها مرحله از منظور اصلی آمدن به این جهان که آشکار نمودن گنج مخفی خدا در روی زمین است دور میگردد و ظاهراََ نوگُلِ خندانِ موردِ نظرِ حافظ نیز از این قاعده مستثنی نبوده است، پس حافظ از درگاهِ خداوند میخواهد با اینکه انسان بد عهدی نموده و کارِ اصلی خود را در جهان فراموش کرده و بجای دیدنِ جهان از منظرِ چشم خداوند دید محدود جسمی را اصل قلمداد کرده است، با اینهمه بی وفایی آفت و گزند های دورِ فلک یا چرخِ روزگار را از جان و تنِ این نو گل دور بدارد، باشد که بار دیگر یار وشاهد زیبای خود را در آغوش گرفته و امورِ خود را به دست جانان یا خرد و هشیاریِ کل قرار دهد. بنظر میرسد حافظ به این مطلب هم اشاره می کند که دور شدن از وفایِ به الست علاوه بر جان ممکن است به تن نیز آسیب زده و موجبِ بیماری جسمانیِ انسان بشود کما اینکه امروزه هم منشأ غالب بیماری های مربوط به تن را آسیب هایِ روحی می دانند. گر به سر منزل سلمی رسی ای باد صبا  چشم دارم که سلامی برسانی زمنش منزل سلمی همان منزلِ لیلی یا فضای امنِ یکتاییِ خداوند است و در ادبیاتِ عرفانی تنها بادِ صباست که به این منزل راه دارد تا پیغامهای معشوقِ ازلی را باعشاق مبادله کرده و به یکدیگر برساند، پس‌حافظ از بادِ صبا چشمداشتِ آن دارد تا اگر به منزلِ سلمی راه یافت یادی از او نیز بنماید و سلامی هم از جانبِ حافظ به آن معشوق برساند و پس از آن به بیانِ پیغامِ او بپردازد. به  ادب  نافه گشایی کن از آن زلف سیاه  جای دلهای عزیز است ، به هم بر نزنش   زلفِ سیاه نماد زیبایی و استعاره ای ست از کثرتِ تجلیات صفات جمالی حضرت حق در این جهان و نافه گشایی کردن از زلف یعنی حضور و نگاهِ عاشقانه به تک تکِ رشته‌های زلف یا همه موجودات و زیبایی ها در این جهان و تنها با این عشق ورزیدن است که نافه و عطرِ دل انگیزِ عشق یا خداوند در سراسرِ گیتی توسطِ امواجِ زلف به ارتعاش در آمده و پراکنده می گردد، پس حافظ نوگُلِ خندانِ مورد نظر را نیز جدایِ از این زلف نمی داند، یعنی مسکن و مأوایِ او را نیز در  زلفِ معشوقِ ازلی می داند و از باد صبا تقاضا میکند تا پس از رسیدن به منزلِ جانان به آداب از آن زلف نافه گشایی کند بگونه ای که نظمِ آنرا برهم نزند، درواقع بادِ صبا همین نفسِ عرفا و بزرگان است‌ که‌ سخنانِ عاشقانه را با زبانِ شعر و ادب و به زیبایی بیان می کنند تا کسی از بیانِ بدونِ ادب و نازیبا آشفته نشده و از زنجیره‌ی عشق بیرون نرود، این بیت تأکیدی ست بر نحوه و چگونگیِ کلام در نافه افشانی و مرتعش ساختنِ رشته هایِ زلف به عشق بگونه ای که منجر به درد و نفرت و پراکنده گشتنِ جانهایِ عزیز نگردد. به بوی نافه ای کاخر صبا زان طره بگشاید /ز تاب جعد مشکینش  چه خون افتاد در دلها گو دلم حق وفا با خط و خالت  دارد  محترم دار در آن طره عنبر شکنش   خط یعنی جلوه های جمالی و خال تجلیِ وجهِ جلالی و ذات خداوند است ، پس حافظ پیغامِ اصلی را توسط باد صبا به حضرت معشوق فرستاده، عرضه می دارد دلِ عاشقی چون او که صیقل خوده و صاف همچون آینه شده به عهدِ الست وفادار و پابرجا بوده است و به همین سبب نزدِ خداوند دارایِ حق و آبروست، پس‌ ای صبا بگو به حقِ وفای به عهدِ حافظ آن نوگُلِ خندانی را که خود به او سپرده ای و اکنون در زمره ی جانهایِ عزیز است در آن طره ی عنبر شکن محترم بدار، یعنی تو او را از گزندِ حوادثی که منجر به خروجِ او از زنجیره‌ی زلف و عشق گردد محفوظ بدار. درواقع بنظر می رسد حافظ عقیده دارد فقط دعایِ عاشقانی که به عهدِ الست مبنی بر خارج نشدن از زنجیره ی عشق وفادار و پابرجا مانده اند از طرفِ خداوند پذیرفته و اجابت می شود، اما علاوه بر نیازِ نوگُلِ خندان به لطفِ خداوند و محافظت از بی احترامیِ روزگار به او و خروجش از دایره‌ی عاشقی که منجر به محوِ خنده روییِ و شادیِ او می گردد ، شخصِ نوگُل نیز باید نکاتی را درنظر داشته باشد و مطابقِ آموزه هایِ حافظ به کوششِ خود در طریقت ادامه دهد که حافظ د ادامه به آنها می پردازد. درمقامی که به یاد لب او می نوشند  سفله آن مست که باشد خبر از خویشتنش   مراتبِ سیر و سلوکِ عاشقانه را مقام می‌نامیدند، در این مراتب و مراحلِ چندگانه است که سالکانِ طریقت به یادِ لبِ حضرت معشوق  شرابِ عشق را می نوشند و با کوشش به مراتبی از آگاهی دست می یابند اما هستند سالکانی که با اندک تحولاتِ دورنی مستِ این باده می گردند اما نه آن مستی که از خویشتنِ خویش بی خبر و بطورِ کلی از خود بیخود شده باشد، حافظ می‌فرماید چنین سالکِ طریقتی که بوسیله شرابِ عشق به مستی رسیده است اما خویشتنش را از یاد نبرده است باید بسیار سفله و پست و درون‌مایه باشد، حافظ در بیتِ بعد به مصداق و نمونه هایِ چنین مستی می پردازد. عرض و مال از در میخانه نشاید اندوخت هر که این آب خورد  رخت به دریا فکنش  عِرض به معنی آبرو و اعتبار است و مال در اینجا بدست آوردن دانش معنوی بدون عمل، که برخی از ما  آن را به غلط دارایی تلقی می‌کنیم تا با آن بساط معرفت فروشی بپا کرده و در محفلی خود را بیان کنیم، پس حافظ میفرماید شایسته نیست انسان از در میخانه معرفت الهی به کسب آبرو و اعتبار های ساختگی فکر کند و بخواهد دانش معنویِ بدست آمده را به عنوان داراییِ با ارزش در کنار سایر دارایی های مادی در مرکز خود قرار دهد اما تحولی در او ایجاد نشود که اگر چنین کند بجای می و شراب، آبی شور و تلخ به وی خواهند داد که مستیِ موردِ نظری که کاملن از خویشتنش بی خبر باشد را برای او به همراه نخواهد داشت اما او را تشنه تر می کند تا هرچه بیشتر به معانی و مفاهیمِ عرفانی دست یابد اما اهمیتی به کارِ مستمر و شرابی که از آموزه هایِ بزرگان می‌نوشد نمی دهد و برای مثال پندهایِ حافظ را بر رویِ خود اِعمال نمی کند تا کاملن از خویشتنش رها شود، آب به معنی شراب هم آمده است اما بنطر می رسد در اینجا آبِ شور مورد نظر باشد، پس هرکس چنین کرده و بخواهد از این نمدِ معنویت برای خود کلاهی بدوزد باید رخت یا اسباب و وسایلِ دکانِ معرفت فروشیِ خود را به آب دریا اندازد و در این دریا رحلِ اقامت افکند تا هرچه می خواهد به نوشیدنِ آبِ تلخ و شورِ دریا بپردازد، یعنی درک یا شرح و بیانِ ابیات عرفانی و دانشِ بدون عمل هیچ سودی برای شخص و حتی دیگران ندارد، پس او هرچه از این آبِ شورِ دریا بنوشد موجبِ رفعِ تشنگی و سیرابیِ او نمی شود، یعنی ممکن است انسان به حفظ کردنِ غزلهایِ حافظ و عرفا بپردازد اما مستِ آنها نمی شود، پس تنها عمل و کار و کوشش در طریقتِ عاشقی است که او را به سرمنزل مقصود و مقام میرساند تا خرد و هشیاری اصیل خود را باز یافته  و یار  را در آغوش گیرد . هر که ترسد ز ملال، اندهِ  عشقش نه حلال  سر ما و قدمش، یا  لب ما و  دهنش  حافظ می‌فرماید اما ورود به راه  معرفت و وادی عاشقی با ملالت و کاهلی سازگار نیست، پس نوگُلِ خندان یا هر کس که میترسد با ورود به راه سلوک معنوی، به چیزها و دلبستگی های او خللی وارد و او ملول و غمگین شود،  غم دلپذیر و ارزشمندِ عشق بر او حلال نخواهد بود، یعنی از این غم طرفی نخواهد بست و معرفتی بدست نخواهد آورد، پس‌چنانچه سعدیِ بزرگ نیز فرموده است " سر که نه در  راهِ عزیزان رود / بارِ گرانی ست کشیدن به دوش" حافظ نیز راه چاره را در این می یابد که سر ذهنیِ خود را در زیر قدم مبارک یار و معشوق قرار داده تا از میان برود و سپس با کار و کوشش به مرتبه فنا و مقام برسد. لب ما تمنای بوسیدن یار و یکی شدن با حضرت معشوق  را تداعی میکند و دهان یار استعاره از صفت کلامی حضرتش میباشد و در اینجا کنایه از شنیدن و توجه به کلامِ خداوند از طریقِ بزرگان و عرفا ست با گوش جان بمنظورِ رسیدن به مقام یا رستگاری و نیکبختی ابدی . مصرع دوم میتواند تداعی کننده بیتی  از غزل ۲۳۳ باشد : دست از طلب ندارم،  تا کام من بر آید / یا جان رسد به جانان، یا جان ز تن بر آید  شعر حافظ همه بیت الغزل  معرفت است   آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش حافظ یک غزل عرفانی و معنوی را برای تفهیم  بهتر معنای این غزل مثال آورده می‌فرماید  همه ابیات یک غزل با یکدیگر  پیوستگی دارند تا در نهایت منظور شاعر را از کل غزل بیان کنند، حذف هر بیت قطعآ  به معنای کلی غزل لطمه وارد میکند و زلفِ یار نیز همین گونه است ، یعنی رشته ها ی زلف  هر یک نمایانگر  تجلی خدا در یکی از باشندگان جهان است، یکی کوه است و دیگری دریا، آن یکی آسمان و خورشید و ماه و ستارگان، یا انواع موجودات در زیر دریاها یا پرندگان، پروانه ها، گلها، گیاهان و حیوانات، رنگها و ...... و انسان که شاه بیت،  سرآمد  و اشرفِ همه آنها، امتداد و سایه خدا بر روی زمین است. هر یک بیتی از غزل معرفت الهی هستند که  نسبت به ظرفیت خرد و هشیاری خود یک معنا را به جهان اظهار  میکنند و البته که وظیفه شاه بیت در این غزل خطیر تر و بسیار مهمتر از سایر ابیات است، همه این ابیاتِ زیبا  تجلی خداوند در این جهان بوده و عارف به هر سوی که بنگرد بجز عکس رخ یار و زیبایی و عشق نخواهد دید ولی این انسان است که بالقوه میتواند آشکار کننده ی گنجِ مخفیِ خداوند در این جهان باشد، یعنی وجه جمالی و جلالی حضرتش را توأمان در جهان فرم آشکار سازد. از طرفی دیگر حافظ همه شعرهای خود را نیز بیتی از غزل معرفت الهی میداند، یعنی که صانع و خالق  اصلی غزلیات لسان الغیب  نیز حق تعالی  ست که از زبان حافظ جاری میگردد، همانطور  که اگر یکی از اجزای هستی را از کل جدا کنیم  زلفِ یار را بر هم زده و نظم آن را  گسسته می بینیم، پس جهان بدون غزلیات حافظ نیز غیر قابل  تصور است. در مصرع دوم نفس دلکش و لطف سخن  درواقع  صفات حضرت معشوق است که همانند سایر صفاتش در حافظ تجلی یافته است. صبحدم از عرش می آمد خروشی عقل گفت  قدسیان گویی که شعر حافظ از بر میکنند    
user_image
بینا
۱۴۰۰/۰۵/۱۳ - ۰۵:۰۳:۱۶
بیت چهارم، بیتی است که "رفعت سمنانی" این‌گونه به استقبالش رفته است: دست بر زلف پریشان وی آوردم دوش گفت در وی دل جمعی است به هم برمزنش
user_image
محسن
۱۴۰۰/۰۵/۲۷ - ۰۹:۳۴:۵۰
این غزل را استاد مهدی نوریان خیلی خوب شرح کرده‌اند: https://shaareh.ir/darsgoftarhafez5/
user_image
در سکوت
۱۴۰۱/۰۳/۰۲ - ۰۳:۲۵:۵۲
این غزل را "در سکوت" بشنوید