
حافظ
غزل شمارهٔ ۲۸۵
۱
در عهدِ پادشاهِ خطابخشِ جُرم پوش
حافظ قَرابه کَش شد و مفتی پیاله نوش
۲
صوفی ز کُنجِ صومعه با پایِ خُم نشست
تا دید محتسب که سَبو میکشد به دوش
۳
احوالِ شیخ و قاضی و شُربُ الیَهودِشان
کردم سؤال صبحدم از پیرِ مِی فروش
۴
گفتا نه گفتنیست سخن گرچه محرمی
دَرکَش زبان و پرده نگه دار و مِی بنوش
۵
ساقی بهار میرسد و وجهِ مِی نماند
فکری بکن که خونِ دل آمد ز غم به جوش
۶
عشق است و مفلسیّ و جوانیّ و نوبهار
عُذرم پذیر و جرم به ذیلِ کرم بپوش
۷
تا چند همچو شمع زبان آوری کنی؟
پروانهٔ مراد رسید ای مُحِب خموش
۸
ای پادشاهِ صورت و معنی که مثل تو
نادیده هیچ دیده و نشنیده هیچ گوش
۹
چندان بمان که خرقهٔ اَزْرَق کُنَد قبول
بختِ جوانَت از فلکِ پیرِ ژِنده پوش
تصاویر و صوت

















نظرات
زرین کوب
Vahid Rashidi
رضا ساقی
پاسخ روشن است:این دوطبقه، بسیارموذیانه وزرنگ ترازقشرهای ِ دیگرتشریف دارند! آنها نیک می دانند که این دوره ی ِ آزادی موقّت که توسط ِ شاه شجاع به وجودآمده، پایدارنخواهدماند و زود گذراست. چنان نماند وچنین نیز هم نخواهد ماند.پس چه بهتر که پنهان کاری کرده ودرنظر ِ خلق خودرا پرهیزگار نشان دهند تادردوره یِ بعدی دچار ِ مشکل نگردند. گرچه به ظاهر، آزادی شامل همه شده،امّا آنهاترجیح می دهند که تقواپیشه سازند تا اعتمادِ مردم نسبت به آنها خدشه دارنگردد.آنها قصد دارند سالیان سال جایگاهشان راحفظ کرده وبا خدعه ونیرنگ وریاکاری،مردم را در پشتِ سر خود نگاهداشته وبه سواستفاده های خود ادامه دهند.!امّا حافظ وصوفی ومحتسب و....ساده دل هستند وبابازیهای ِ پیچیده یِ ریاکاری آشنایی کافی ندارند.!آنها بسادگی خود را لو داده اند وچنانچه ورق برگردد،بیشترین ضربه را آنها خواهندخورد وهمچنان شیخ وقاضی که ازبه خطرافتادنِ موقعیّتشان ترسیدند وشرابخواری را برمَلا نکردنددرنظر مردم،پاکدامن باقی خواهند ماند.!درغزلی دیگر گویا این اتفاق افتاده که حافظ فرموده:محتسب شیخ شدوفِسق ِخود ازیادبِبُردقصّه ی ماست که درهرسر ِ بازار بماندصوفیان واستدند ازگِروِ می خرقهدَلق ِمابود که درخانه یِ خمّاربماند.دراین دنیای وانفسا درهمه یِ دوره ها معمولاً اینچنین بوده وخواهدبود، هرکه ساده تر وصادق تراست بیشترین ضربه را می خورد.ساقی بهار میرسد و وَجهِ می نـمـاند فکریبکنکه خونِ دل آمدزغم به جوش وَجه : بها ، قیمت ، پولخون به جوش آمدن:کنایه از کلافه شدن و عصبانی شدن این بیت "حُسن طلب" دارد . یعنی بی آنکه مستقیماً چیزی بخواهد رندانه نیازش را اعلام کرده است .معنی بیت : ای ساقی بهار دارد از راه میرسد درحالی که ما ولخرجی کرده ایم وبرای شرابخواری درموسمِ بهارپولی نگه نداشته ایم، اینک برای خریدن شراب دربهارپولی نداریم ، بیا و فکری به حال ما کن که ازخماری وغم وغصّه دلمان خون است. ابرآذاری برآمد باد نوروزی رسیدوجهِ مِی میخواهم ومطرب، که می گوید رسید.؟عشق استومُفلِسیّ وجوانیّ ونو بهار عـذرم پذیروجرم به ذیل کـَرَم بپوش مـُفلسی : تهیدستی ، فقر ذیل : دامن جامهکـَرَم : بخشش ، جوانمردیبه ذِیل کَرَم بپوش: با دامن ِ جامه ی جوانمردی،جرم مرا بپوشان، با دامنِ کَرَم و بخشش گناه ِ مرا بپوشان.معنی بیت:درادامه ی بیت قبل خطاب به ساقی می فرماید: بخشش وکَرمی کن،من اشتباه کرده وتمام ِ دارایی وپول خودراخرج کرده ام،حال که نوبهار(اوّلِ بهار) است من تهیدست وفقیر وبی چیز شده ام، خطایِ مرا ببخش وجوانمردی کن وبه من شراب بده. دراوج عشق و جوانی و بی چیزی، بهار فرا رسیده است. عذر مرا بپذیر و دامنِ کرم خود را بر روی تقصیر و خطای من بکش.جالب است که درنظرگاه حافظ،" گناه وثواب" نیزهمانند واژه ی "رند" وپیرمغان و....معناهای خاصی دارند. ازنظرحافظ گناه این است که غفلت کنی و به فکرآمدن ِ بهار نباشی ونتوانی اسبابِ عیش وعشرت تهیّه کنی، وکار ِصواب هم این است که شادباشی وشراب نوشی ومردم آزاری نکنی. کار ِصواب باده پرستیست حافظابرخیزوعزم جزم به کارصواب کنتاچندهمچو شمع زبان آوری کنی ؟! پـروانهی مُرادرسیدای مُحب خموش! زبان آوری : بلبل زبانی، زیاد سخن گفتن،حرّافیپروانهی مراد :مراد به پروانه تشبیه شده است.مراد: کامیابی مُحبّ : دوستدار،عاشق "پروانه"ایهام دارد : 1- خود پروانه که حشرهای است زیبا ، در این معنا با شمع ایهام تناسب دارد . 2- جواز و اجازه بنظرچنین می رسد،ساقی عذرخواهی ِ شاعر راپذیرفته شده وترفند رندانه ی حافظ برای گرفتن شراب کارسازافتاده است برای اینکه ساقی قصددارد هزینه ی بساط عیش وعشرت شاعرراتقبّل کند تا در موسم بهار،برای شاعر امکان ِ شادخواری میسّرگردد.معنی بیت : ای عاشق (شاعر) تاکی بلبل زبانی می کنی ،خاموش باش،مجوّز ِ کامیابی و شادخواری داده شد ، ساکت باش و مانند شمع زبان درازی نکن و به کامیابی بپرداز.دربرداشت دوّم: باتوجّه به اینکه شاه شجاع در مجلس حضور دارد وعذرخواهی ِ شاعر ازساقی راشنیده است،هم اوست که مجوّز عیش شاعر را به عهده گرفته ومی گوید: جواز ِ کامرانی وعشرت صادرشد خاموش باش وبیش ازاین زبان آوری نکن.ممکن است اصلن منظور شاعر از"ساقی" دراین بیت همان خودِ شاه شجاع بوده باشدکه دراین صورت برداشت دوّم مناسب ترخواهدبود. "ساقی" معمولن درهرغزل معنای خاص ِ خودش را دارد.بعضی جا به معنی شراب دهنده،بعضی اوقات استعاره ازخود ِ معشوق استای پادشاهِ صورت ومعنی که مثل تو نادیده هیچ دیده وُ نشنیده هیچ گوش ! چندان بمان که خرقهی اَزرق کند قبول بخت جوانت ازفلکِ پـیـرِ ژنـده پـوش پادشاه صورت و معنی : پادشاه دین و دنیا ،خرقه : جامهی درویشاناَزرق : کبود ، نیلی فلک : آسمانپیر : کهنسال"چندان بمان" : زیاد عمر کن و زنده بمان . در تصوّف ، هنگامی که مرشد میخواهد جانشینی برای خود مشخص کند ، خرقهی خود را بر دوش یکی از مریدان میاندازد یعنی که پیر آن مرید را مناسب جانشینی خود دانسته اوتوان ولیاقت او را تأیید مینماید . در اینجا تشبیه پنهانی هم صورت گرفته و آسمان از جهت کبودی به خرقه تشبیه شده است یا بالعکس . معنی بیت : ای پادشاه مملکت و دین ( ای شاه شجاع) که همانند تو(درشجاعت ودانایی و...) پیدا نمیشود ، آن قدر زنده بمان وبااقتداربه پادشاهی مشغول باش تا بخت جوان تو، شایستگی انعام گرفتن ازچرخ فلک کهنسال راپیداکند.انعام ِ خرقه ی جانشینی سلطانی ِ کاینات!دوام عمر و ملک او بخواه از لطف حق ای دلکه چرخ این سکّه یِ دولت به دور روزگاران زد.
فروغ-الف
پاسخ اینکه علارغمی زمان سرایش غزل دوره پادشاهی شاه شجاع است اما همچنان متولیان دینی در موقعیت هایی حتی از حاکم سیاسی نیز متنفذ تر بوده و با وجود رسالت خطیر حافظ در نقد ریاکاری ایشان ، میبایست ضمن نقد این دسته فرصت انتساب اتهام بی دینی و کفر به خویش از جانب نقد شوندگان را از آنان سلب مینمود.
سیدمسعود
دینا
برگ بی برگی
پاسخ میدهد احوال آنها گفتنی نیست و نباید توصیف کرد هرچند که تو محرم راز هستی و اگر هم رازِ آنان بر تو فاش گردد اشکالی پدید نمی آید، پس آبروی آنان را نگهدار و پرده دری مکن و میِ خود را بنوش، یعنی به کارِ سایرین کار نداشته باش، یعنی هر سالکی باید تنها بر روی خویشتن تمرکز و کار کرده و از قضاوت دیگران با هر مرام و مسلکی پرهیز کند چرا که با اینکار به ذهن رفته و از کار اصلیِ خود که همانا نوشیدنِ شراب است باز میماند . ساقی بهار میرسد و وجه می نماندفکری بکن که خون دل آمد ز غم به جوشخون دل نشانه درد است که با افزایش غمها در دل انسان به جوش آمده و انسان را بیقرار و نا آرام میکند و هرانسان دارای خویشتنِ کاذب و تافته شده بوسیله ذهن، برای خود ایجاد غم کرده و شادی اصیل را بر باد می دهد، غم برتر نبودن، غم شهرت، غم چیزهایی که از دست دادیم و یا بدست نیاوردیم و خود را مستحق آن میدانیم، غم تایید و توجه دیگران، غم اینکه چرا دانش ما را نمی خرند ، غمِ قضاوت و اصلاح کردن دیگران، غم رها شدنمان توسط انسانی که یک زمانی ما را دوست داشت و غمهای بیشمارِ دیگر که همگی ساخته و پرداخته ذهنِ انسان هستند. پس پیرِ مِی فروش در ادامه بیتِ قبل می فرماید ای حافظی که خود ساقی شده ای و این مفاهیمِ عارفانه را که شرابی ناب هستند به سایرین می چشانی، به این دردمندانِ غمزده بگو بهارِ عمرشان از راه می رسد و از دوره نوجوانی در حالِ گذار به جوانی هستند اما کیسهی آنان تهی ست و از پرداختِ وجهِ می عاجزند و در عینِ حال باید فکری برای رهایی از اینهمه درد وغم کنند و تنها راهِ چاره نیز نوشیدنِ شرابی ارزشمند است که با واسطه ی بزرگانی چون حافظ از جانبِ پیرِ می فروش می آید. حافظ مصراع دوم را بگونه ای سروده است که خود را نیز مبرا از نیازمندی به این مِی نمی داند.عشق است و مفلسی و جوانی و نوبهارعذرم پذیر و جرم به ذیل کرم بپوش اکنون نوبت به حافظ می رسد تا از زبانِ جوانی که ذاتاََ عاشق است و نیازمندِ بازگشتِ به اصلِ خداگونه خود سخن بگوید، پس ادامه می دهد در اوج نو بهار و دورهٔ جوانی معذور است که از پرداختِ وجهِ شرابِ عشق ناتوان است و مفلس، پس لاجرم قادر به وفای به عهدِ خود با پادشاه نخواهد بود، درواقع عرفا معتقدند انسان که ذاتاََ از جنسِ خداوند است پس از تولد و حضور در این جهان نیازمندِ تنیدنِ خویشِ دیگری بر رویِ هشیاری و خردِ اولیه است تا خود را با جهانِ ماده تطبیق داده و با برطرف کردنِ نیازهایِ جسمانی زنده بماند، اما هر انسانی باید در نوجوانی از ذهن خارج و بر طبقِ خرد و هشیاری اولیه خود به جهان نگریسته و زندگیِ خود را بنا کند، وجهِ مِی رها شدن از این خویشتنِ دروغین و پرداخته ذهن است و مفلسیِ انسان در پرداختِ آن وجه از نگاهِ عرفا جرم تلقی می شود. انسانی که نمی خواهد وجهِ مِی را پرداخت کند از خداوند می خواهد تا ذیلِ کَرَم و بخششِ خود از جُرمِ او درگذشته و شرابِ آگاهی و خرد را به رایگان به او عنایت کند که البته بعید است با حفظِ بینشِ ماده گرایِ انسان شرابِ عشقِ مورد نظر بر او جاری شود.تا چند همچو شمع زبان آوری کنیپروانه مراد رسید ای محب خموششمع نمادِ خرد و عقلِ جزویِ انسان است که در مقابلِ خورشید یا عقلِ کُل حرفی برای گفتن ندارد اما از رو نمی رود و از طریقِ ذهن زبان آوری و سخنوری می کند، پس پیرِ مِی فروش زبان اوریِ بیش از این را جایز ندانسته و می فرماید ای انسانی که بطورِ فطری مُحِبِ خداوند و اصلِ خود هستی خاموش باش و از طریقِ ذهن سخنوری مکن زیرا که جُرمِ تو تا این لحظه ذیلِ کَرَمِ خداوند پوشیده شد و پروانهی مراد یا جانِ اصلیت رسید تا گِردِ شمعِ وجودت طواف کند تا آنگاه که به تو بپیوندد.ای پادشاهِ صورت و معنی که مثل تونادیده هیچ دیده و نشنیده هیچ گوشپادشاهِ صورت و معنی انسان است که از معنایِ مطلق و بینهایتِ خداوند در فُرم و صورت وارد شده است و چنین چیز شگفت انگیزی را تا پیش از این نه کسی دیده و نه شنیده است، یعنی تا قبل از انسان جهان ماده و جهان هشیاری از یکدیگر جدا بودند. مولانا میفرماید : "هر کسی در عجبی و عجب من این است / کو نگنجد به میان ، چون به میان می آید" . و در جای دیگر : "صورت از بی صورتی آمد برون باز شد ، که انا الیه راجعون" یعنی که اصل انسان از بی صورتی و عدم یا معنا بوده است و از نظرِ حافظ نیز باید در نوبهارِ زندگی به همان عدم و بی صورتی باز گردد . چندان بمان که خرقهٔ ازرق کند قبولبختِ جوانت از فلکِ پیر ژنده پوشدرادامهٔ بیتِ قبل میفرماید پس ای انسان چندان در ذهن و هشیاری جسمی بمان که خداوند یا بختِ جوانت این خرقهٔ ریا را از فلکِ پیرِ ژنده پوش بپذیرد. یعنی که انسان باید بیشتر در هشیاری بماند و زمان کمی به منظور گذران امور دنیوی در ذهن باشد و تا همین اندازه از طرف خدا یا زندگی مورد قبول واقع میشود. بنظر میرسد اشاره به آیه دوم سوره مزمل باشد :قُمِ اللَّیْلَ إِلَّا قَلِیلًا یعنی مقدار کمی در شب بمان. تنها به همین مقدار خرقهٔ ازرق یا ریا توجیه پذیر است درصورتیکه بیشتر ما انسانها مدت بسیار زیاد در خواب و شبِ ذهن هستیم و شاید بسیار کم و یا اصلاََ تا پایان عمر جسمانیِ خود هشیار و بیدار نشویم آنچنان که مفتی و صوفی و شیخ و محتسب نیز بسختی می توانند از ذهن و باورهایِ سطحیِ خود رها و آزاد شوند و وجهِ مِی و سبو کشی و پیاله نوشیِ خود را پرداخت کنند.
م.م.سپهر
در سکوت
محسن