
حافظ
غزل شمارهٔ ۲۸۶
۱
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش
وز شما پنهان نشاید کرد سِرِّ مِیفروش
۲
گفت آسان گیر بر خود کارها کز رویِ طبع
سخت میگردد جهان بر مردمانِ سختکوش
۳
وان گَهَم دَر داد جامی کز فروغش بر فلک
زهره در رقص آمد و بَرْبَط زنان میگفت نوش
۴
با دلِ خونین لبِ خندان بیاور همچو جام
نی گَرَت زخمی رسد، آیی چو چنگ اندر خروش
۵
تا نگردی آشْنا زین پرده رَمزی نشنوی
گوشِ نامحرم نباشد جایِ پیغامِ سروش
۶
گوش کن پند ای پسر وز بهرِ دنیا غم مَخور
گفتمت چون دُر حدیثی، گر توانی داشت هوش
۷
در حریمِ عشق نَتْوان زد دَم از گفت و شنید
زان که آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش
۸
بر بساطِ نکتهدانان خودفروشی شرط نیست
یا سخن دانسته گو ای مردِ عاقل، یا خموش
۹
ساقیا مِی ده که رندیهایِ حافظ فهم کرد
آصِفِ صاحبقرانِ جرمبخشِ عیبپوش
تصاویر و صوت







نظرات
عطاءالله حواری نسب
پاسخ: به جز مورد آخر، که «اینجا» را سر هم نوشتیم در سایر موارد مطابق نظر شما رسمالخط تصحیح شد.
سعید
پاسخ: با تشکر، متن مطابق تصحیح قزوینی است. البته در حاشیه آورده که در بعضی نسخ به جای «میگردد» نقل شده «میگیرد».
جواد
ناشناس
دکتر ترابی
بهامین
ایران نژاد
رکن
کمال
علی شیرازی
سیدعلی ساقی
علیرضا
تقی زاده
کنکوری
سعید
محدث
روح اله
پاسخ جهان به درخواست ما نسبت به سخت شدن اوضاع باعث می شود اوضاع برای ما سخت بگردد.
احمد خرمآبادیزاد
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)
برگ بی برگی
پاسخ میدهد و آن سختگیری متقابل بر چنین انسانی خواهد بود، یعنی درونِ او را که بطورِ فطری عاشق است خالی نموده و دردها را جایگزین آن میکند، دردهایی مانندِ حسادت، بُخل، نفرت، کینه، خشم، حس انتقام جویی و .... پس به همین سبب می فروش توصیه اکید به پرهیز از واکنش به انواعِ اتفاقاتِ بیرونی دارد، ورود به مجادلات سیاسی و امثالهم نیز سخت کوشی ست. مولانا نیز در راستای تبیینِ این معنا میفرماید :سخت گیری و تعصب خامی است / تا جنینی ، کار خون آشامی است یعنی دنیایِ جنین محدودیت است و بیشترِ ما انسانها که محبوس در ذهن هستیم نیز خون می خوریم و درد هایی را متحمل می شویم که نتیجه خامی و سخت گیری های متعصبانه ماست .وانگَهَم در داد جامی کز فروغش بر فلکزهره در رقص آمد و بربط زنان میگفت نوشمیفرماید پس اگر انسان اینچنین درون خود را وسیع و باز نمود آن هنگام است که جامی از مِیِ عشق و خردِ ایزدی به او خواهند داد که از پرتو یا فروغِ آن شراب زهره که نمادِ شادی و طرب است در فلک یا آسمانِ درونِ انسان به رقص آمده و با نوای شادی بخشِ بربط میگوید این می گوارای وجودت باد، یعنی سالکِ عاشق با فضا گشایی و باز کردن درون است که فروغ و نور جامِ مِی را درک میکند، درواقع می فروش همواره جامی لبالب مهیا در دست داشته و این انسان است که با خشم و کینه توزی یا با حسادت و سایر دردها خود را از آن محروم میکند . با دل خونین لب خندان بیاور همچو جامنی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروشوقتی انسان هیچگونه غم و ناراحتی ندارد که طبعاً ظاهری خوب و خوشرو دارد، پس حافظ میفرماید مهم آن است که وقتی انسان در شرایط بسیار دشوار قرار میگیرد نیز خوشرو و شادمان باشد و موجب انتقالِ ناراحتیِ خود به دیگران نگردد. درس معنویِ بیت در مصرع دوم هنگامی به اوج میرسد که حافظ از زبانِ پیرِ مِی فروش عدم شِکوه و شکایتِ انسان را در شرایط و اتفاقاتِ تلخ و ناخوشایند گوشزد میکند و میخواهد تا زخم های روزگار را که بازتابِ عملکردِ ماست بپذیریم و این در حالیست که اغلبِ ما انسانها با کمترین خدشه و زخم به پارک خود ساختهٔ ذهنی مان آنچنان برآشفته و خشمگین شده و یکسره می خروشیم که گویی جهان برای ما به پایان رسیده است، درواقع خویشتن داری در هنگام سختی ها نیز آسان گیری به حساب میآید . تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنویگوش نامحرم نباشد جای پیغام سروشمیفرماید تا کسی در زمرهی عاشقانِ درگاهش در نیاید و خویشِ عشق نگردد رمزِ این سخنانی را که حافظ در پرده میگوید در نخواهد یافت، درواقع سالک باید با حفظ و بکار گیریِ ابیاتِ ذکر شده شرحِ صدر و آسان گیریِ کارها را تمرین کند تا در عمل ببیند چند مرده حلاج است وگرنه صِرفاََ با گفتار و بیانِ سختیِ این فضا گشایی ها برای انسان ملموس نیست، پس باید آشنا شد و در زمره رهروان کویش بود یا آشنا شد به معنی شناگری و به آب زد، تا در عمل این سخنان راتجربه کرد چرا که گوشهای نامحرمان به هیچ وجه چنین سخنان غیبی را نمی شنوند و درک نمیکنند. یعنی با هر کُنشی خویشتنِ برآمده از ذهنِ آنان واکنشی مشابه و یا حتی شدیدتر نشان خواهد داد . گوش کن پند ای پسر وز بهر دنیا غم مخورگفتمت چون، در حدیثی گر توانی داشت هوشمی فرماید پند دیگر برای بازکردن درون نخوردن غم دنیاست ای جوان و در حدیثی چگونگیِ بی اعتنایی به دنیا و چیره شدن بر تمایلاتِ نفسانی را بیان کردم و شاید منظور حافظ این است که در حدیث و حکایتِ دیگری پیش از این آنرا بیان کرده است و اگر انسان هوشیار و بیدار باشد لابد آنرا بکار خواهد بست. اگر دُرّ حدیثی بخوانیم هم درست است، حدیث به معنیِ پیغام و سخنانِ نقل شده از حضرت رسول است که همچون دُرّ با ارزش و گرانبها هستند و احتمالن در حدیثی ارزشمند از زبانِ پیامبر به لزومِ بی اعتناییِ انسان به دنیا اشاره شده است.در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنیدزان که آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوشهر چیزی ساحت و حریمی دارد که باید رعایت شود و حریمِ عشق بسی والاتر است که بتوان با گفت و شنیدهای مولودِ ذهن و بر مبنایِ عقل به شرح و بیانِ آن پرداخت چنانچه مولانا در بیتی فرموده است ، "هرچه گویی ای دمِ هستی از آن پرده دیگر بر او بستی بدان "درواقع این بیت نیز به سکوت و خاموش کردن ذهن در حریم عشق تاکید داشته و البته که همه عالم و هستی حریم عشق است که باید در ساحتش سکوت رعایت شود، پس حافظ میفرماید انسان سالک کوی عشق پیوسته باید هشیار و با چشم و گوشی کاملن باز در حریم حضرتش حضور دایم داشته باشد تا زیبایی ها را ببیند و نجوا و پیغامها را بشنود و باز هم مولانا که می فرماید؛ "چون تو گوشی او زبان نی جنسِ تو گوش ها را حق بفرمود انصتوا ". ذهنِ مشوش و هرلحظه در فکری بسر بردن بدونِ تردید هشیاریِ حضور را مخدوش میکند. حافظ در غزلی دیگر میفرماید؛ سخنِ عشق نه آن است که آید به زبان ساقیا مِی ده و کوتاه کن این گفت و شنفت و یا این بیت که باز هم در حرمتِ عشق سروده است؛ حریمِ عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است کسی آن آن آستان بوسد که جان در آستین دارد بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیستیا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموشتوصیه مهم دیگر به سالک کوی عشق خودداری از بیانِ خویشتن در جمع و بخصوص در بین نکته دانان و صاحبنظران است و حافظ مداخله در مباحث آنان را شرط عقل نمیداند مگر اینکه از او سوالی شود یا نکته و سخنی را با علم کامل بیان کند وگرنه بهتر که خاموشی گزیده و از نکته دانان بیاموزد . مولانا نیز در این رابطه میفرماید لزومی ندارد انسان درجمع خود را مطرح کند :گر نباشی نامدار اندر بلاد گم نه ای الله اعلم بالعباد . یا :انصتوا را گوش کن خاموش باش چون زبان حق نگشتی گوش باشور بگویی شکل استفسار گو با شهنشاهان تو مسکینوار گوساقیا می ده که رندیهای حافظ فهم کردآصف صاحب قران جرم بخش عیب پوشآصف وزیر دانشمند حضرت سلیمان است که پس از آن ضرب المثل شده و هر وزیر دانشمند و مدبر را آصف میخواندند که احتمالاً این غزل درحضور وزیر یکی از حکام وقت سروده و بیان شده است و حافظ میفرماید به شکرانه اینکه معانی عرفانی غزل را این وزیر نیکبخت که دارای صفات غفار و بخشندگی خدا ست درک و فهم نمود پس ای ساقی، مجلس را از می و شراب روحانی بیشتری برخوردار کن .
یکی (ودیگر هیچ)
مرتضی
حوسن عمی
محسن
در سکوت
سیّد محس سعیدزاده