
حافظ
غزل شمارهٔ ۲۸۸
۱
کنارِ آب و پایِ بید و طبعِ شعر و یاری خوش
معاشر دلبری شیرین و ساقی گُلعِذاری خوش
۲
الا ای دولتی طالع، که قدرِ وقت میدانی
گوارا بادَت این عِشرت که داری روزگاری خوش
۳
هر آن کس را که در خاطر ز عشقِ دلبری باریست
سِپندی گو بر آتش نِه، که دارد کار و باری خوش
۴
عروسِ طَبع را زیور ز فکرِ بِکر میبندم
بُوَد کز دستِ ایّامَم به دست اُفتَد نگاری خوش
۵
شبِ صحبت غنیمت دان و دادِ خوشدلی بِسْتان
که مهتابی دل افروز است و طَرْفِ لاله زاری خوش
۶
مِیی در کاسهٔ چشم است ساقی را بِنامیزد
که مستی میکند با عقل و میبخشد خُماری خوش
۷
به غفلت عمر شُد حافظ، بیا با ما به میخانه
که شنگولانِ خوش باشت، بیاموزند کاری خوش
تصاویر و صوت












نظرات
خسرو یاوری
حمید رضا امیری
عاشق پیشه
دوستدار
کمال
رضا
روفیا
nabavar
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)
برگ بی برگی
حنّان
میــــرِ سلطان احمـــد
در سکوت
فاطمه یاوری
سجاد رنجبر