
حافظ
غزل شمارهٔ ۲۹
۱
ما را زِ خیالِ تو چه پروایِ شراب است؟
خُم گو سر خود گیر، که خُمخانه خراب است
۲
گر خَمر بهشت است بریزید که بی دوست
هر شَربَتِ عَذبَم که دهی، عینِ عذاب است
۳
افسوس که شُد دلبر و در دیدهٔ گریان
تحریرِ خیالِ خطِ او نقشِ بر آب است
۴
بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بود
زین سیلِ دمادم که در این منزلِ خواب است
۵
معشوق عیان میگذرد بر تو، ولیکن
اغیار همیبیند از آن بسته نقاب است
۶
گل بر رخِ رنگین تو تا لطفِ عرق دید
در آتشِ شوق از غمِ دل، غرقِ گلاب است
۷
سبز است در و دشت بیا تا نگذاریم
دست از سرِ آبی که جهان جمله سراب است
۸
در کُنجِ دِماغم مطلب جای نصیحت
کـاین گوشه پر از زمزمهٔ چنگ و رَباب است
۹
حافظ چه شد ار عاشق و رند است و نظرباز
بس طُورِ عجب لازمِ ایامِ شباب است
تصاویر و صوت
















نظرات
شادان کیوان
علی هاشمی زنوز
امین کیخا
امین کیخا
رهگذر
امین کیخا
سعید
جسین شطی
حمید م
احد قربانی دهناری
میر ذبیح الله تاتار
میر ذبیح الله تاتار
سهیل قاسمی
علی۹۹
رضا
نادر..
دکتر محمد ادیب نیا
دکتر محمد ادیب نیا
دکتر صحافیان
RAHA
ایرج
رضا تبار
در سکوت
فاطمه یاوری
آینهٔ صفا
nabavar
جلال ارغوانی