حافظ

حافظ

غزل شمارهٔ ۲۹۰

۱

دلم رمیده شد و غافلم منِ درویش

که آن شِکاریِ سرگشته را چه آمد پیش

۲

چو بید بر سرِ ایمانِ خویش می‌لرزم

که دل به دستِ کمان ابروییست کافِرکیش

۳

خیال حوصلهٔ بحر می‌پزد هیهات

چه‌هاست در سرِ این قطرهٔ مُحال اندیش!

۴

بنازم آن مژهٔ شوخِ عافیت کُش را

که موج می‌زندش آبِ نوش، بر سرِ نیش

۵

ز آستینِ طبیبان هزار خون بچکد

گَرَم به تجربه دستی نهند بر دلِ ریش

۶

به کویِ میکده گریان و سرفِکنده رَوَم

چرا که شرم همی‌آیدم ز حاصلِ خویش

۷

نه عمرِ خِضر بِمانَد، نه مُلکِ اسکندر

نزاع بر سرِ دنیی دون مَکُن درویش

۸

بدان کمر نرسد دستِ هر گدا حافظ

خزانه‌ای به کف آور ز گنجِ قارون بیش

تصاویر و صوت

دیوان حافظ به اهتمام محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی، به خط حسن زرین خط، مرداد ۱۳۲۰ شمسی ، زوار، چاپ سینا، تهران » تصویر 326
دیوان حافظ دانشگاه پرینستون نوشته شده به تاریخ جمادی الثانی ۹۲۶ هجری قمری » تصویر 146
دیوان حافظ نسخه‌برداری شده در رمضان ۸۵۵ ه.ق توسط سلیمان الفوشنجی » تصویر 156
کتاب خواجه حافظ شیرازی به خط محمد ساوجی مورخ ۱۲۸۰ هجری قمری » تصویر 236
دیوان لسان الغیب سنهٔ ۹۲۰ هجری قمری دارای مقدمهٔ منثور » تصویر 209
دیوان حافظ نسخه‌برداری شده در هند در قرن سیزدهم هجری قمری » تصویر 235
دیوان مولانا شمس الدین محمد حافظ شیرازی به اهتمام دکتر یحیی قریب - حافظ شیرازی - تصویر ۲۶۷
دیوان حافظ به توضیح و تصحیح پرویز ناتل خانلری - ج ۱ (غزلیات) - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۵۸۸
فریدون فرح‌اندوز :
سهیل قاسمی :
محسن لیله‌کوهی :
محمدرضا مومن نژاد :
فاطمه زندی :
عندلیب :
احسان حلاج :
افسر آریا :
محمدرضاکاکائی :
محمدرضا ضیاء :

نظرات

user_image
ملیحه رجایی
۱۳۸۹/۱۰/۱۳ - ۰۷:۱۶:۱۶
شکاری = صیدسرگشته = حیران، سرگردانرمیده = آوارهچه آمد پیش = برسر آن چه رسید کمان ابرو = زیباکافر کیش = کافر پیشههیهات = چه دوراست!( اسم صوت، شبه جمله )محال اندیش = باطل اندیشعافیت کُش = بربا دهنده سلامتیمژه =مژگانبنازم = می بالم ریش = زخممعنی بیت 1: دلم از من فرار کرد و آواره شد و من درویش نمی دانم که بر سر آن شکار سرگردان چه آمده است.معنی بیت 2: مانند بید به علت از دست دادن ایمانم می لرزم زیرا دل من در پنجه یاری خمیده ابرو و کافر پیشه گرفتار شده است.معنی بیت 3: اندیشه های عجیبی در سر این قطره باطل اندیش می باش که سودای گنجاندن دریایی را در داخل خود دارد زیرا آن ارزوی خام خیلی دور است.معنی بیت 4: به مژگان عافیت سوز او که او در دلبری گستاخ می باشد، افتخار می کنم زیرا آب زندگانی بر سر نیشی که مژه او میزند موج می زند.
user_image
مطرب مهتاب‌رو
۱۳۹۳/۰۳/۱۶ - ۰۳:۴۲:۱۲
استاد شجریان این غزل حضرت حافظ را در روی دوم آلبوم بیداد به همراه تار استاد غلامحسین بیگجه‌خانی در دستگاه شور به آواز اجرا کرده‌اند.
user_image
آیدین
۱۳۹۴/۰۷/۲۰ - ۰۵:۴۶:۴۲
خانم رجایی با تشکر از تفاسیر ابیات، در بیت دوم لرزش به خاطر از دست دادن ایمان نیست بلکه بیم از دست دادن ایمان به خاطر لرزش و لغزش به وجود آمده می رود در واقع ایمان معلول است نه علت
user_image
محمد
۱۳۹۴/۰۸/۱۵ - ۱۳:۲۳:۰۷
خانم رجایی معانی که شما درج کرده اید چندان قابل استناد نیستند
user_image
حسین
۱۳۹۵/۰۳/۱۵ - ۰۳:۴۴:۵۳
سرکار خانم یا جناب آقای مطرب مهتاب رواستاد شجریان و مرحوم استاد بیکجه خوانی این شعر را در دستگاه همایون اجرا کرده‌اند نه شور!
user_image
مهدی.ر
۱۳۹۵/۰۷/۰۷ - ۰۸:۰۷:۰۴
ضمن سلام و درود. من واقعا درعجبم که هرکس هربرداشتی داره بعنوان حقیقت توی کامنت اعلام میکنه. وتازه انتظاردارن مردم ازاین مطالبااستفاده هم بکنن. ازیکطرف معنی اشعار بصورت صحیح و قابل استناد همه جا دردسترس هست. نیازی نیس مابرداشت وتفسیرخودمون رو بنویسیم. ازطرف دیگه دستگاهی که استادشجریان بهمراهی زیبای مرحوم بیگجه خانی این ابیات رو اجراکردن یک مرکبخوانی هستش. کاست ازدستگاه همایون آغاز میشه و درابتدای این شعر وارد دستگاه شور میشن. دربیت آخر ازراه شوشتری دوباره به دستگاه همایون میرن باسپاس. درپناه حق پاینده باشید
user_image
علی عباسی
۱۳۹۵/۰۸/۰۳ - ۲۱:۳۱:۲۸
هیهات!چهاست درسر این قطره محال اندیش
user_image
یونس
۱۳۹۵/۰۹/۲۱ - ۰۳:۴۲:۵۰
جناب حسین خان ، آقا یا خانم مهتاب رو درست فرمودن استاد در روی دوم آلبوم در دستگاه شور ، آواز ابوعطا اجرا کردند و در روی اول آلبوم در دستگاه همایون
user_image
نادر..
۱۳۹۵/۱۱/۲۶ - ۱۱:۳۹:۲۹
"خیال حوصله بحر می‌پزد"جمله بندی بسیار بدیع که فاعل آن در مصرع دوم و در دل جمله ای دیگر معرفی می شود..و این که: هیهات.. ولی آیا به راستی دور است؟!
user_image
رضا
۱۳۹۶/۱۲/۱۱ - ۰۴:۱۷:۵۳
جناب نادر عزیزدر عبارت «خیال حوصله بحر می پزد»، خود «خیال» فاعل است. در واقع عبارت را باید اینگونه بخوانید:خیال، حوصله بحر می پزد ...
user_image
روفیا
۱۳۹۶/۱۲/۱۱ - ۱۰:۰۳:۲۷
می دانید که حوصله به معنای چینه دان است. خیالِ حوصله بحر می پزد هیهاتخیال پختن همان خیال پروردن یا خیال پردازیست. حال باید دید خیال پردازی درباره حوصله بحر چیست. احتمالا مراد خیالبافی درباره بلعیده شدن و در حوصله بحر جای گرفتن بوده است.شاید هم خیالپردازی درباره بلعیدن بحر توسط قطره بوده باشد. مخلص کلام قطره خیالبافی می کند که با دریا یکی شود.
user_image
گمنام-۱
۱۳۹۶/۱۲/۱۱ - ۱۱:۵۵:۵۷
حوصله تازی همان چینه دان یا سنگ دان خودمان است"" دیر پز است سنگ دان "، ازیرا ما به جا ی شکیبایی ،صبر و حوصله!!! به کار می بریم
user_image
نادر..
۱۳۹۶/۱۲/۱۲ - ۱۱:۳۷:۱۶
درود دوستان جان و سپاس از بیان نظرات موشکافانه و ارزشمندتانشوق دریا شدنقطره شوق گم شدن دارد در دل دریا و گمان می برد که از آن دور افتاده است؛ حال آنکه دریایش احاطه نموده!.."غافل" است و از این روی، آرزویش محال می نماید..گنج "آگاهی" می باید این گدا را..بدان کمر نرسد دست هر گدا حافظ...
user_image
فرشاد
۱۳۹۷/۰۳/۲۳ - ۰۷:۰۴:۰۸
به کوی میکده گریان و سرافکنده روم/که همی شرمم آید ز حاصل خویش...به نظر رفتن به میخانه با دیده گریان و سرافکنده بودن به این خاطر است که حداقل عمری که به بیهودگی گذشته با سرمستی باده و سرخوشی شراب رو از بین ببره.
user_image
رضا ساقی
۱۳۹۷/۰۵/۲۰ - ۰۸:۳۵:۴۰
دلـم رَمیـده شـد و غافـلـم مـن ِ درویـش که آن شکاریِ سرگشته را چه آمد پیش رَمیده : گریخته غافل:بی خبردرویش : دل ازدنیا بریده وگوشه نشین ، فقیر و بینوا شکاری : پرنده ی شکاری ،استعاره از دل است که همیشه به دنبال شکارکردن ِ زیباییها وغمزه های دلبرانه هست. امّاپس ازشکار همیشه خودش به دام افتاده وشکارمی شود.سرگشته : آواره ، حیران دل ِ آدمی هرگز قرار ندارد همواره به دنبال چیزی سرگردان است.به ویژه دل ِ عاشق که درجستجوی معشوق سرگردان وحیرانست. دل عاشق بی وقفه درفکر گریختن ازسینه ی عاشق وپیوستن به دلدار است. معنی بیت : دل من ازقفس ِ درون گریخته،ومن تنها وبسی بیدل افتاده ام، مرغ دلِ ازپیش منِ بینوای گوشه‌نشین رمیده است؟ کجا؟ روشن است که اوعاشق پیشه هست اوشکارمی خواهد او دلدار می خواهد، بدون دلبر درقفس ِتن نمی تواند آرام بگیرد. فقط دربَر ِ دلداراست که قرارپیدا می کند.من ازسرنوشتِ آن شکاریِ سرگردان بی خبرم. نمی دانم توانسته چیزی شکارکند یا خود به دام افتاده، نگرانم که برای آن همیشه سرگردانِ سربه هوا چه اتفاقی افتاده است.؟ درجایی دیگر،که دل ِ سرگشته ی شاعربه دنبال ِشکار رفته، بسیارامیدوارست که معشوق، همچون آهویی،شکارِ دلش شود درآنصورت می تواندباغرور ادّعا کند که دلش شکاری ِ قهّاروبی نظیری هست. اوکه توانسته دلبرراشکارکند می تواند شکارهای دیگری نیزدرکارنامه ی خود ثبت کندشکارهای بزرگی که شکارغزاله ی خورشید درمیان آنها کوچکترین صید شمرده شود. غزاله ی خورشیدی که به دام هرکسی نمی افتد وبه آسانی شکارنمی شود! شودغَزاله ی خورشید، صیدِ لاغر ِ من گرآهویی چوتویک دَم شکار ِمن باشیچو بیـد بـر سـر ایـمـان خویـش می‌لـرزم که دل به دست کمان ابروئیست کافرکیش چوبید لرزیدن: ازسُستی لرزیدن ازترس لرزیدنکافرکیش :سنگدل، بی‌رحم ، نامسلمان معنی بیت : دلم به دست معشوق زیبای نامسلمانِ بی رحمی به دام افتاده است، ازترس ِ اینکه مبادا ایمان واعتقاداتم را برباد دهم همانند بیدمی‌ لرزم . عشق طوفانیست که همه چیز رابرباد می سپارد،ایمان ،اعتقاد، ثروت ،حیثیّت وآبرو و.......ونهایتاً چه بسا که رسوایی وبدنامی نیزببارآورد. شاعر دراین بیت قدرت عشق رابه نمایش گذاشته وبه زبان کنایه،به زاهد پرهیزگارگوشزدمی کند که قدرت عشق رادست کم نگیرد اگرعشق روی بیاورد اونیز مثل بید برسرایمان خویش خواهدلرزید ودل ودین رایکجاخواهدباخت.زاهدازمابسلامت بگذر کین مِی لَعلدل ودین می برد ازدست بدانسان که مپرسخیال ِحوصله‌ی ِبحرمی‌پزد هیهات ! چه هاست درسراین قطره‌ی محال اندیش خیال پختن : طَمع کردن حوصله" به معنی چینه دانِ مرغ وپرندگان، مجازاً به معنی دل و سینه است ،ظرفیت ومیزان ِ تحمّل"حوصله‌ی ِ بحر":حوصله به دریاتشبیه شده ، "خیال ِحوصله‌ی بحر می‌پزد" یعنی دل لقمه ی بزرگی برداشته و قصد خطرکردن دارد دل بااین حقارت می خواهد به اقیانوس بیکران عشق بپیوندند. به عبارت دیگرعاشق (قطره) آرزومندِ پیوستن به معشوق رادرسرمی پروراند."هـیـهات" شبه جمله است به معنی دورازتصوّراست ،شدنی نیست."قطره" اشاره به بی مقداری و کوچکی انسان در برابر هستی و آفریدگار است و استعاره از انسان. امّا در اینجا منظور"دل"است که بدنبال انجام کارهای ناممکن افتاده است. معنی بیت : دلم هوس کرده به دریا بزند(سردراقیانوس عشق فروبردد) طمع ِ دریایی شدن دارد و آرزوی دریا را در سر خودمی پروراند ، چقدربلندپروازی می کند چقدرخام اندیش وطمع کاراست.! چه اندیشه های غیر ممکنی در سر این دل کوچک (این انسان بی مقدار) می‌گذرد. خیال چنبرعشقش فریبت می دهدحافظنگرتاحلقه ی اقبال ناممکن نجنبانیبنازم آن مـژه‌ی شوخ عافیت کـُش را که موج می‌زندش آب نوش برسر نیش بنـازم : نازش رابکشم، مرحبا، افتخار می‌کنمشوخ : طنّاز، شیرین ، ظَریف ، دلیر ، گستاخ و بی باک عافیت:سلامتی ، زهد و پارسایی آب نوش : آب گوارا ، استعاره از آب حیات نیش : نوک معنی بیت : مرحبا ، جای افتخاردارد ،آن مژگان ِ دلکش وشوخی که برهم زننده یِ زهدو پاراسایی وآرامش است.هرتیری که از آن مژگان ِ گستاخ برمی خیزد با اینکه زخمهای کاری ایجادمی کند امّا ازسرِ هرزخم، آب حیات جاری می شود نیش و نوش را با هم دارد. ازهمین روست که دل عاشق هرچه بیشتر زخمی می شود عاشق ترمی گردد:دل که ازناوکِ مژگان ِتودرخون می گشتبازمشتاق ِ کمانخانه ی ابروی تو بود.زآستـیـن طبیبان هزار خون بـچکـد گرم به تجربه دستی نهندبردل ریش تجربه: آزمودن ، معاینه کردن ریش : زخمی ، مجروح هزارخون: نشانه ی فراوانی خون ورساننده ی دل ِبسیارخونین است. معنی بیت : اگر طبیبان به منظورمعاینه و تجربه کردن، دستی بر دل ِ مجروح ِ من بگذارند،خواهند دید که خون بسیاری از آستینشان خواهد چکید. یعنی دلم بسیار پر خون است ، بسیار زجر کشیده و اندوه فراوان بردل دارم. اشگ خونین بنمودم به طبیبان گفتنددردِعشق است وجگرسوزدوایی دارد به کوی مـیـکده گریان وسرفـکـنـده روم چـرا که شرم همی آیـدم زحاصـل خویـش حافظ درروزگاری که فقیه وشیخ وقاضی وواعظ باریاکاری خودرا منزّه وپرهیزگارنشان می دهند فروتنانه درنقش گناهکاری فرورفته که خودش نیزازبوی تعفّن ریاکاری، دروغ،حیله ونیرنگ و...به تنگ آمده ومایل است با پیوستن به رندان باده نوش وسرکشیدن جام شراب بی ریایی وراستی راتجربه کند ودر حوالی ِ خرابات،به رهایی ازبندِ تعلّقات دینی ودُنیی برسد.میکده : جایی که شراب می‌فروشندحاصل : نتیجه و دست آورد .معنی بیت : نالان وسرافکنده به میخانه می‌روم زیرااز کارنامه ی سیاه و حاصل عمرِ خویش که غیرازریا ودروغ وفریب چیزدیگری نیست شرمسارم. قَدر ِ وقت اَرنشناسد دل وکاری نکندبس خجالت که ازاین حاصل اوقات بریمنه عمرِخِضـربمانَدنه مُـلک اسکـندر نزاع برسردنییّ ِدون مکن درویشخضر : پیامبری که معروف است به دست یافتن به آب حیات وداشتن ِ عمر جاودان مُلک : پادشاهی ، سلطنت اسکندر : پادشاه روم که قسطنطنیه را ساخت و پایتخت خود قرار داد و با جنگ و خونریزی تمام جهان را متصرّف شد. او نیز به دنبال آب حیات (زندگی جاویدان) بود امّا به آن دست نیافت . نزاع : دعوا ، جنگ و جدلدون : پَست ، بی ارزش معنی بیت : ای درویش، دردنیایی زندگی می کنیم که هیچ چیزپایدارنیست نه عمرِ خضر بی پایان خواهدبود نه اقتدار واملاک ِ اسکندرکه همه ی ِ جهان را تسخیرکرد،همه چیزناپایداراست. عمر ِخضرکه گویندبه آب حیات دست پیدا کرده بود نیز روزی به پایان می‌رسد و پادشاهی اسکندر هم جاویدان نمی ماند. بنابراین جنگ و دعوا برسر ِ بدست آوردن مال ومنال بی ارزش دنیوی ارزشی ندارد.گوش کن پندای پسروزبهر دنیا غم مخورگفتمت چون دُرحدیثی گرتوانی داشت هوشبدان کمرنـرسـد دست ِهر گـدا حافظ خـزانه‌ای به کف آور زگـنج قارون بـیـشگدا : تهیدست ، فقیر خزانه : گنجینهدست به کمر رسیدن: کنایه از بهره مندی ازوصال ودرآغوش کشیدن یار"قارون" ثروتمندی مشهور در زمان حضرت موسی بود. گویا از اقوام و خویشان آن حضرت بوده و ثروتش را از حاصل کارمردم و دسترنج ِ رعیّت به دست آورده بود.حضرت موسی او را نصیحت کرد و از او خواست که ثروتش را صرفِ امور خیریه و کمک به تهیدستان صرف کند ، امّا قارون نپذیرفت و به استثمارِمردم ادامه داد تااینکه به امر خداوند ، زمین قارون و گنج های او رافروبلعید. معنی بیت : ای حافظ، دل به عشق کسی دلباخته ای که ازطبقه ی اعیان واشراف است (احتمالاً شاه شجاع) دست ِهر تهیدست ِ فقیری مثل تو به آسانی نمی‌تواند به بارگاهِ حریم ِوصال او برسد. برای دیداربا اوهدایای گرانقیمت وسیم وزرلازم است رسیدن به معشوقی اینچنینی، ثروتی بیش از ثروتِ قارون داشته باشی .من گدا هوس سروقامتی دارمکه دست درکمرش جزبه سیم وزرنرود.
user_image
رضا ثانی
۱۳۹۷/۰۸/۰۵ - ۲۲:۲۱:۲۸
به نقل از تبیانپیوند به وبگاه بیرونیشرح خیالِ حوصله ی بحر می‌پزد هیهات **- خیال ِ داشتن گنجایش دریا را در سر می پرورد، بعید می نماید; این قطره محال اندیش چه ها در سر دارد،حوصله : سنگدان پرندگان ، و مجازاً به معنی ظرفیت و تحمّل است ،دنباله مضمون دو بیت پیشین و هنوز سخن از دل رمیده در بیت مطلع است ، می گوید این قطره یعنی دل دمیده من درویش در خیال این است که خود را به عظمت و گنجایش دریا برساند، هیهات که چه افکار محالی در سر دارد،مضمون اشاره دارد به این عقیده عرفا که انسان جزئی از کل و ابدیت است و دل او در نتیجه ریاضت و تزکیه می تواند تجلیگاه ذات الهی شود و به ابدیت بپیوندد، چنانکه قطره به صورت بخار از دریا برمی خیزد و دوباره به دریا می پیوندد و دریا می شود، به قول پیر هرات : باران که به دریا رسید، برسید و ستاره در روز ناپدید شد، و به گفته ناصر بخارائی :ای زبحرتوقطره ای عالم ذره آفــــــتاب تو آدمقطره در بحر گشت ناپیدا ذره در آفتاب شد مبهمو عطار گوید:بود و نابود تو یک قطره آب است همی که ز دریا به کنار آمد و با دریا شدو مولانا:قطره دل را یکی گوهر فتاد کان به دریاها و گردونها ندادپس با توجه به این زمینه فکر عرفانی قطره است که می خواهد به وسعت دریا برسد و در بیت این قطره محال اندیش است که خیال ِ حوصله بحر شدن می پزد، چنین است که از نظر دستوری باید قطره برای می پزد فاعل قرار گیرد، اما در خواندن این بیت حتی میان فضلای حافظ شناس اختلاف نظر دیده شده است ، از جمله در دهه نخستین از احسان طبری این بیت نقل شده ولی به این صورت که میان خیال و حوصله بحر ویرگولی قرار گرفته ، که ناچار باید خیال را بدون اضافه به حوصله بحر خواند، و با این قرائت معنی بیت این می شود که خیال می خواهد خود را به گنجایش دریا برساند، در سر این قطره محال اندیش عجب افکاری است ، بر این معنی دو اشکال اساسی وارد است ، نخست اینکه در این صورت خیال است که به قطره تشبیه می شود و بنابراین برای حوصله بحر می پزد فاعل قرار می گیرد، در صورتیکه چنانکه نشان دادیم ، بیت دنباله دو بیت قبلی است و فاعل همان دل رمیده در بیت نخست ، که این جا به قطره تشبیه شده است ، یعنی فاعل قطره است ; صرف نظر از اینکه خیال دامنه ای وسیع دارد و تشبیه آن به قطره مناسب نخواهد بود، دوم اینکه آن تعبیر مورد نظر شاعر را، که چنانکه نشان دادیم میان عرفا مطرح است ، نمی رساند، به این معنی که شاعر عارف ، دل یا وجود خود را به قطره تشبیه می کند، قطره ای که می خواهد خود را به وسعت دریا برساند;ولی با صورتی که نوشته اند خیال است که به قطره تشبیه می شود و می خواهد به وسعت دریا برسد و برای خیال آرزوهای بلند داشتن محال نیست ، **
user_image
رضا ثانی
۱۳۹۷/۰۸/۰۵ - ۲۲:۲۹:۰۶
آوردن حوصله به معنای چینه دان در بیت مورد اشاره سبب انحراف ذهن می شود که گویی منظور پختن چینه دان است در حالی که چینه دان به عکس سنگدان دیرپز نیست و معمولا همراه سایر احشاء مرغ دور انداخته می شود و کمتر مورد استفاده خوراکی قرار می گیرد. پس منظور از حوصله در این بیت همان معنای مشهور آن یعنی تحمل است.اما پختن به خیال بر می گردد و در ذکر معنای واژه خیال پختن در لغت نامه دهخدا چنین آمده است:خیال پختن . [ خ َ / خیا پ ُ ت َ ] (مص مرکب ) طمع و توقع داشتن .(ناظم الاطباء). || اندیشه های بیجا و بی فایده در ذهن خطور دادن . خیالهای بیجا در ذهن آوردن .
user_image
رضا ثانی
۱۳۹۷/۰۸/۰۵ - ۲۲:۳۳:۴۶
پس معنای بیت می شود:این قطره عجب خیال محالی در سر دارد که می خواهد به تحمل دریا برسد!
user_image
حمید ثانی
۱۳۹۸/۰۳/۰۱ - ۲۰:۰۷:۳۹
کمر نرسد دست هر گدا حافظ خزانه ای به کف آخر زه گنج قارون بیشیعنی اش به نظرم به اون شناخت کنه ذات اقدس الهی هیچکس دست پیدا نخواهد کردلیک به قدر کف دستی شناخت, تو را غنی و معروفتر از قارون و ثروتش میکند بی ریا نویسنده فلسفه عرفان وجودی لندن
user_image
علی
۱۳۹۸/۱۱/۱۸ - ۲۱:۱۹:۵۰
نزاع بر سر دنیای دون نکن درویشالف دنیا نوشته نشده
user_image
برگ بی برگی
۱۳۹۹/۰۷/۳۰ - ۰۴:۱۹:۰۷
دلم رمیده شد و غافلم من درویشکه آن شکاری سرگشته را چه آمد پیشایهامِ رمیده را می توان علاوه بر معنیِ فراری در اینجا دل از دست داده و عاشق نیز در نظر گرفت، و غافل یعنی بی خبر و ناآگاه، شکاری عموماََ به باز اطلاق می‌شود که سرگشته است، سرگشته با ایهامی که دارد در عینِ حال که به معنیِ شوریدگی آمده تداعی کننده ی بازی است که سر از شکارِ خود برگردانده و اینگونه بنظر میرسد که از شکارِ خود منصرف شده باشد، پس حافظ خود را که به مقامِ درویشی و بی نیازی از این جهان رسیده و دلش رمیده و عاشق شده است همچون پرنده ای بیقرار در معرضِ دیدِ بازِ شکاری ( در اینجا زندگی یا خداوند) قرار می دهد تا توسطِ او شکار شود اما نمی داند و آگاه نیست چه پیش آمد که آن صیاد یا شکاریِ شوریده حال که عاشقِ شکارِ درویشان است از شکارِ خود سرگشته و روی گردان شد. شکار و صید شدن از نگاهِ حکیمان و عارفان یعنی برگزیده شدنِ عاشق و درویشِ بی نیاز از این جهان توسطِ خداوند تا با کشتنِ کاملِ خویشتنِ بَدَلیش او را به اصلِ خود که همان زندگیست زنده کند.چو بید بر سر ایمان خویش می‌لرزمکه دل به دست کمان ابروییست کافرکیشکمانِ ابرو علاوه بر اینکه تناسبش را با شکار به ذهن متبادر می کند کنایه از فَلَک و روزگار یا این گنبدِ دوارِ کافر کیش است که با گره افتادن به ابرویِ معشوقِ ازلی گوش بفرمانِ اوست تا با کافری و پوشانندگی که صفتِ این روزگارِ دون است خداوند را از انسانهایی که گمان می کنند نیازمندِ به این جهان و جذابیتها و ظواهرِ آن هستند بپوشاند، در غزلی دیگر کافر و پوشاننده بودنِ فَلَک را فروبستگی توصیف می کند؛ "چو غنچه گرچه فروبستگی ست کارِ جهان / تو همچو بادِ بهاری گره گشا می باش" پس حافظ همچون بید بر سرِ ایمانِ خود می لرزد و به این نکته فکر می کند که مبادا هنوز کاملن به مقامِ درویشی و بی نیازی از این جهان نرسیده است که آن شکاریِ قهار سر از ویِ گردانیده و از شکارش صرفنظر کرده است‌ یا بعبارتی دیگر نکند که ضعفِ ایمانش به خداوند او را از شایستگیِ صید شدنش باز داشته باشد. خیال حوصله‌ی بحر می‌پزد هیهاتچه‌هاست در سر این قطره محال اندیش دوستان شرح های جالبی در این باره نگاشته اند و به نظر میرسد منظور از حوصله‌ی بحر همان شرحِ صدر یا بازکردنِ درون تا بینهایتِ خداوندی میباشد که لازمه اش حوصله و صبوری، و تمثیلِ آن وسعتِ دریایِ بیکران است، پس حافظ در خیالِ خود جولان داده و فکری را در سر می پزد تا با پخته شدنش در حدی از معنویت خود را که قطره ای از این اقیانوس بیکرانِ هستی و هشیاری ست به دریا برساند تا دریا باشد و نه قطره و هیهات که این آرزویی محال است، به بیان دیگر خیال و آرزویِ راه یافتن به ذاتِ هستی و بینهایتِ خداوندی ست که حافظ در غزلهایِ متعددی آنرا امری محال میداند از جمله این ابیات :  بجز خیال دهان تو نیست در دل تنگ / که کس مباد چو من در پی خیال محال عکس روی تو چو در آینه جام افتاد / عارف از خنده می در طمع خام افتاد اما حافظ در بیتِ مورد نظرِ همین غزل نیز مثال بسیار هوشمندانه‌ای می زند، یعنی در عین اینکه قطره به دریا وصل می‌شود اما ماهیتِ آن قطره که به اصل دریایی خود بازگشته است باز هم همان قطره است و کل هستی و هشیاریِ واحد همان دریایی ست که قطره نیز جزیی از آن بشمار  می آید، از سویی دیگر بدون قطره‌ها هیچ دریایی قابل تصور نیست .به بیان دیگر  انسان جزوی از هستی ست که با اتصال به اصل خدایی خود بازگشته و به کُلّ می پیوندد ولی هرگز کُل نخواهد شد چرا که دریا را نخواهد شناخت. معنای دیگری که در بطنِ این معناست میتواند اشاره به کوچکی بینهایتِ انسان در برابرِ بینهایت خداوند و هستی باشد که به ذره ای میکروسکوپی میماند ، اما خیال و اندیشه بینهایت او میتواند تا اقیانوس  بیکران و بینهایت خداوند گسترده باشد و این قابلیت فوق‌العاده یعنی خیال یکی از برتری های انسان نسبت به‌ سایر موجودات و دلیلی بر هم جنس بودنِ انسان با خداوند است، و همین قابلیت تخیل تا بینهایت است که موجب پیشرفت شگرف انسان در طی مدت کوتاهِ حیاتِ چند هزار ساله اش بر روی زمین شده است . بنازم آن مژه شوخِ عافیت کش راکه موج می‌زندش آبِ نوش بر سر نیششوخ در اینجا به معنی دلیری است و عافیت کش یعنی کسی را که در پی عافیت و سلامت است و اهل خطر کردن نیست بکشد، مژه یا تیر مژگان حضرت معشوق حافظ را به تحسین وا میدارد که چقدر خوب و دلیرانه عافیت طلبی را بر نتافته و دلبستگی های انسان را هدف قرار میدهد، درمصرع دوم حافظ میفرماید که آیا نمی بینی چه موجی میزند این آبِ حیات و زندگانی وقتی که حضرت معشوق یکی از دلبستگی های انسان را هدف میگیرد؟ یعنی سر نیش و زخم تیرهای مژگان حضرت معشوق همه نوش و لطف و برکت و آب جاودانه زندگی ست . ز آستین طبیبان هزار خون بچکدگرم به تجربه دستی نهند بر دل ریشطبیب در اینجا طبیب عشق و انسان معنوی ست که حافظ میفرماید اگر او بخواهد دلبستگی های زخم خورده از تیر مژگان حضرت معشوق را بسنجد و دستی بر دلِ ریش و زخم خورده عاشق گذارد تا به تجربه دریابد که چه تعداد از آنها هدفِ آن مژگانِ عافیت سوز قرار گرفته اند از آستین او هزار خون خواهد چکید، یعنی که دلبستگی های بسیاری تا کنون هدفِ تیرهایِ مژگانِ حضرتش قرار گرفته اند اما گویی هنوز دلبستگی های دیگری برجای مانده اند و به همین علت است که آن شکاری در کارِ خود تردید کرده و از عاشق روی می گرداند.به کوی میکده گریان و سرفکنده رومچرا که شرم همی‌آیدم ز حاصل خویشپس حافظ یا انسان با تضرع و گریه جای دیگری بجز میکده عشق نمی شناسد و قصد دارد از پیر میکده و راهنمای خود چاره کار را جویا شود زیرا او از کم کاری و محصول ناچیز خود در این راهِ عاشقی شرمسار و سرافکنده است و سخت نیازمند لطف پیر میکده تا راز این عدم توفیق سالک را برای او بگشاید .سالک گمان میبرد همه دلبستگی و تعلق خاطرها را از دل خود زدوده است و حیران که چرا به حضور حضرت معشوق نمیرسد و چرا آن شکاری از او سر را می‌گرداند و به شکارش بر نمی خیزد.نه عُمرِ خضر بمانَد نه ملک اسکندرنزاع بر سر دنیی دون مکن درویش عُمرِ خضر همانطور که می دانیم نمادِ عُمرِ جاودانه است که هر درویش و سالکِ حقیقی که به عشق زنده گردد مانندِ خضر به جاودانگی خواهد رسید اما این نباید خواسته و هدفِ اصلیِ سالک باشد، و حافظ ادامه می دهد حتی پایانِ عُمرِ خضر نیز روزی در جهانِ آخرت و قیامتِ کبری رقم خواهد خورد و همچنین مُلکِ اسکندر که از شرق تا غربِ عالم گسترده بود نیز سرانجام بپایان رسید، پس اگر درویش شرمسار و سرافکنده به کویِ میکده می رود به این دلیل است که در سلوکِ معنویِ خود اولاََ می خواهد تا چون خضر جاودانه شود و درثانی شهرتش همچون اسکندر در طلبِ آبِ حیات از شرق تا غربِ جهان عالمگیر شود، حافظ اینچنین آمالِ دور و خواسته هایی را که غالبن دراویش و سالکانی که از راهِ عاشقی منحرف شد اند و بر سرِ آن به نزاع می‌پردازند طلبِ دنیایِ دون و کافر کیش می داند که لازم است از هر دویِ آنها پرهیز شود تا سالک با دستی پُر و سربلندی بتواند به کویِ میکده پای بگذارد، یعنی از شکاری و صیادِ خود فقط هم او را بخواهد چنانچه مولانا نیز  می فرماید؛ از خدا غیرِ خدا را خواستن  / ظنِ افزونی ست و کُلّی کاستن بدان کمر نرسد دست هر گدا حافظخزانه‌ای به کف آور ز گنج قارون بیشپس حافظ بارِ دیگر درویش را به دشواری راه آگاه کرده میفرماید هر انسان گدا که به منظور بدست آوردن چیزی اعم از دنیوی و اخروی از خدا گدایی کند دست او به حضرتش نخواهد رسید مگر آنکه خود او را طلب کند، در مصراع دوم میفرماید پس در پی خزانه و معدنی باش که زرِ آن پایان ندارد و آن چیزی جز رسیدن به حضور و بینهایت خدا نیست که حتی گنج قارون با همه سنگینی و عظمتش در برابر آن ناچیز و حقیر است .
user_image
محمود
۱۳۹۹/۰۸/۲۸ - ۰۲:۴۰:۵۳
حافظ در جاهای دیگر به " خیال پختن " اشاره دارد:خیال زلف تو پختن نه کار هر خامی ایست .......
user_image
نوری
۱۳۹۹/۱۰/۳۰ - ۰۴:۳۳:۴۹
وای که این غزل چقدر زیباست. به ویژه بیت آخر. و استاد شجریان چقدر عالی اون رو خونده. خدا رو شکر می‌کنم که ایرانی‌ام.
user_image
حماسه ایرانی
۱۴۰۰/۰۱/۱۱ - ۱۰:۴۶:۳۵
خانم رجایی، کیش واژه ای فارسی است به معنی مذهب و گاهی هم به معنی عقیده بکار می رود و هیچگاه به معنی شغل نیست. در زبان حافظ بیشتر کیش به شکل استعاره بکار می رود یعنی کسی که اهمیتی به ناله های عاشق نمی دهد. کافر گاهی به معنی زرتشتی و گاهی مسیحی در کلام حافظ بکار رفته است.
user_image
حماسه ایرانی
۱۴۰۰/۰۱/۱۱ - ۱۰:۵۹:۱۷
یکی از معانی حوصله گنجایش است که در این بیت به همین معنی بکار رفته است. در ضمن در جمله فارسی بین فاعل و دیگر عناصر جمله نیازی به ویرگول نیست. حافظ می گوید در خیال خودش هوس بدست آوردن دل آن کمان ابروی کافر کیش است و در رویا و خیال گنجایش آنرا در خود می بیند و آنرا امکان پذیر می داند ولی این هوس مثل هوس قطره ایست که هوای دریا شدن دارد.
user_image
امید وکیل
۱۴۰۰/۰۸/۰۹ - ۰۸:۰۶:۱۸
بدان کمر نرسد دست هر گدا حافظ، «ما همه در این مصیبتیم.»
user_image
محسن
۱۴۰۰/۱۰/۲۵ - ۰۱:۵۹:۰۲
استاد مهدی نوریان این غزل را خوب شرح کرده‌اند: پیوند به وبگاه بیرونی
user_image
در سکوت
۱۴۰۱/۰۳/۰۹ - ۰۰:۳۷:۴۸
این غزل را "در سکوت" بشنوید
user_image
سیّد محس سعیدزاده
۱۴۰۱/۰۶/۳۰ - ۲۳:۲۰:۱۰
خیال حوصله بحر میپزم هیهات چه ها است درسر این قطره محال اندیش درذهنش خیال  به اندازه ای میپزد که اگر دریاها جوهر شود وآنرابنویسند،کم آورند. ذهن انسان خیال پردازی تا حد خیال محال را دارا است.میگویند خیال محال که محال نیست وبه «شریک الباری »مثال میزنند.محال اندیشی کار ذهن انسان است. این خیالات ممکن ومحال که درذهن آدمی جولان دارد، به اندازه ای وسیع است که میتوان محتوایش را با قطره قطره آب دریاها مقایسه کرد؛قطره های آب این دریا که خارج ازشمارش است. اگربتوانی قطره قطره ی آب دریارا بشماری،خواهی توانست، خیالهای ذهن را بشماری !! از قول علی بن ابی طالب گفته اند:«اتزعم انک جرم صغیر--وفیک انطوی العالم الاکبر»فکر کردی که یک ذره بیش نیستی؛وحال آنکه تمام هستی در ذهنت جای گرفته است.انسان قطره ای از دریای هستی ها است ودرعین حال همه هستی دذهنش جای میگیرد.
user_image
سپیده سپهری
۱۴۰۲/۰۹/۱۷ - ۱۷:۰۱:۱۰
ببخشید در دیوان حافظ من بعد از بیت نه عمرِ خِضر بِمانَد، نه مُلکِ اسکندر نزاع بر سرِ دنیی دون مَکُن درویش یه بیت اضافه داره که میگه تو بنده‌ای، گله از دوستان مکن حافظ! که شرط عشق نباشد شکایت از کم و بیش ولی جای دیگه ندیدم این بیت رو. کسی میدونه چرا این بیت داخل این شعر گنجور نیست؟ 
user_image
احمد خرم‌آبادی‌زاد
۱۴۰۲/۱۰/۰۲ - ۰۳:۵۹:۰۵
در باره خوانش مصرع نخست بیت شماره 3: اصطلاح «حوصله پرداز» در مصرع «لب میگون تو چون حوصله پرداز شود» (غزل شماره 3591 صائب تبریزی) و نیز مصرع «صفاست حوصله پرداز بحر ظرفی دلها» (غزل شماره 2168 بیدل دهلوی) به کار برده شده است. اسیر شهرستانی، در غزل ناتمام 79 می‌گوید: «عشق آفت و من مست و جنون حوصله پرداز». وانگهی، حزین لاهیجی از اصطلاح «حوصله ساز» در غزل 252 استفاده کرده است: «من حوصله ساز ستم عشق نبودم». بنابراین با توجه به وجود اصطلاح‌های «حوصله پرداز» و «حوصله ساز»، می‌توان گفت که در شعر مورد نظر حافظ، این خیال است که «حوصله‌پز» (حوصله پرداز) به شمار می‌آید. اگر مصرع را «خیالِ حوصلۀ بحر می‌پزد هیهات» بخوانیم، کاملا بی مفهوم خواهد بود. آیا «خیالِ حوصلۀ بحر» چه چیزی را می‌پزد؟ هیهات را؟ گیریم که چنین خوانشی را درست دانستیم. چگونه مصرع دوم را به چنین برداشت آشفته‌ای ربط بدهیم؟ یادمان باشد که سخنِ سخنوران و بزرگان، از انسجام هوشمندانه برخوردار است. یعنی، مصرع دوم بیت شماره 3 «پُشت‌بند» نخستین مصرع است.   صائب تبریزی در غزل شماره 493، بیت شماره 4 می‌گوید: «بـحر در حوصلـۀ قطـره نگنجـد هیهات/دیده چون درک کند حسن جهانگیر ترا؟» معنی آن به خوبی روشن است: دریغا که دریا در حجم قطره نمی‌گنجد، [بنابراین]، دیده چگونه زیبایی جهانگیر تو را درک کند؟    هیهات که خیال، گنجایش دریا را تجسم می‌کند. [وه] که چه‌ها در سر این نقطه مُحال اندیش (خیال) است! حوصله = 1- گنجایش، 2- تحمل، 3- چینه‌دان پرندگان درخور یادآوری است که این بیت زیبا در کهن‌ترین دیوان حافظ (نسخه سال 801 هجری قمری، با دیباچه محمد گلندام، چاپ میراث مکتوب، سال 1394 خورشیدی) وجود ندارد!
user_image
زهرا محمودی
۱۴۰۲/۱۰/۰۳ - ۰۲:۲۲:۲۹
خیالِ حوصله‌یِ بحر می‌پزد، هیهات چه‌هاست در سرِ این قطره‌یِ محال‌اندیش!   خیال‌پختن: کنایه از توقع بی‌جا، تصور و خیال نابه‌جا در ذهن آوردن.  حوصله: مجازاً تاب و تحمل. هیهات: شبه جمله؛ دور است. قطره: مجازاً هرچیز اندک و در اینجا استعاره از دل. خواجه در اینجا دل سرگشته‌ی خود را که در بیت اول به شکاری (شکار شده) سرگشته مانند کرده بود، به قطره‌ی کوچکی تشبیه می‌کند که آرزوهای بزرگ و محال در سر می‌پرورد.   نه عمرِ خضر بمانَد، نه مُلکِ اسکندر نزاعِ بر سرِ دُنیّیِ دون مَکُن درویش   ای فقیر، بر سر این دنیای فانی و زودگذر جنگ و جدال نکن، که نه عمر خضرِ جاوید، ماندگار است و نه سلطنت اسکندر.   ص 80-679 شاخ نبات حافظ نوشته دکتر محمدرضا برزگر خالقی انتشارات زوّار - چاپ پنجم 1389   دنیی: مُمالِ (برگردانِ) دنیا. مُمال: گاهی در برخی واژگان عربی مصوت «ا» به مُصَوت «ی» تبدیل می‌شود. اسلامی= اسلیمی/ سلاح= سَلیح/ جهاز= جهیز
user_image
مصیب مهرآشیان مسکنی
۱۴۰۲/۱۲/۰۲ - ۱۲:۲۸:۱۱
خیال حوصله بحر می برد هیهات چهاست در سر این قطره محال اندیش حالا شعر درست ویرایش شد چونمی فرماید خیال واهی و پوچ دریای حوصله را تمام میکند...  حالیا چه اندیشه محالی دارد این قطره ناچیز که قدم در این راه عبس و دشوار گام نهاده است خیال حوصله بحر می پزد یک جمله بی مسمائی است از کجاداخل غزل ناب حضرت حافظ نفوذ و رخنه نموده است
user_image
فراز رنج پور
۱۴۰۲/۱۲/۰۴ - ۱۰:۲۹:۰۶
بنازم آن مژهٔ شوخِ عافیت کُش را که موج می‌زندش آبِ نوش، بر سرِ نیش توصیف زیبایی از مژه و انعکاس مواج آب چشم که  همچون تیر بر دل عاشق می نشیند. 
user_image
علیرضا دهقان
۱۴۰۲/۱۲/۱۵ - ۱۳:۱۹:۵۲
چو بید بر سرِ ایمانِ خویش می‌لرزم که دل به دستِ کمان ابروییست کافِرکیش با کسب اجازه از اساتید محترم ایمان یک مومن دایم درحال تکامل و زیر و زبر شدن است ، در این هیاهوجدال شک و تردید و باور روز به روز اتفاق می افتد ، مومن نسبت به دیروز خودش کافر میشود!  منافق ۴۰ سال به یک حال و ایمان است و صادق هر روز به ۴۰ حال در می آید!!! ایمان عارف حق مثل شاخ و برگ بید لرزان است!! درحال به شدن است!  خود معشوق( خدا) هم برخلاف باور و دیدگاه بسته مذهبی سیال است و در حال خود ثابت نیست!!! هر چه بگوییم و تصور کنیم هست! هرحالت ممکن که بخواهیم هست!!این خدا ابروانش به  آسمان زبرین تشبیه شده!!  
user_image
علی عشایری
۱۴۰۳/۰۴/۰۲ - ۰۹:۵۷:۳۰
متأسفانه استاد شجریان مصرع «خیالِ حوصلهٔ بحر می‌پزد, هیهات» را به صورت «خیالْ حوصلهٔ بحر می‌پزد، هیهات» می‌خواند که در این صورت معنای بیت مضمحل است.