
حافظ
غزل شمارهٔ ۲۹۲
۱
قسم به حشمت و جاه و جلالِ شاه شجاع
که نیست با کَسَم از بهرِ مال و جاه نزاع
۲
شرابِ خانگیم بس مِیِ مُغانِه بیار
حریفِ باده رسید ای رفیقِ توبه وِداع
۳
خدای را به مِیام شست و شویِ خِرقه کنید
که من نمیشِنَوَم بویِ خیر از این اوضاع
۴
ببین که رقص کُنان میرود به نالهٔ چنگ
کسی که رُخصه نفرمودی اِسْتِماعِ سَماع
۵
به عاشقان نظری کن به شُکرِ این نعمت
که من غلامِ مطیعم، تو پادشاهِ مُطاع
۶
به فیضِ جرعهٔ جامِ تو تشنهایم، ولی
نمیکنیم دلیری نمیدهیم صُداع
۷
جبین و چهرهٔ حافظ خدا جدا مَکُناد
ز خاکِ بارگه کبریایِ شاه شجاع
تصاویر و صوت







نظرات
حمید زارعی
رضا
پاسخ به این منتقدان باید درنظرداشت که رابطه ی حافظ باشاه شجاع، فراترازرابطه ی یک شاعر باپادشاهست. آنچه که منتقدین بدان توجّه نکرده اند،عشقیست که درژرفای ِ این رابطه ی این دوشخصیّتِ تاریخی موج می زند! درست است که عشقی که حافظ به شاه شجاع داشته،همسانِ عشق ِ مولوی به شمس تبریزی نبود، لیکن ازهمان جنس است. سنداین ادّعا نه مستنداتِ تاریخی،بلکه غزلیّاتیست که حافظ خطاب به شاه شجاع سروده است.عشقی که حافظ نسبت به شاه شجاع داشته، برخاسته ازروحیّه ی عاشق پیشگی ،رندی ونظربازی ِ اوست. بخش عظیمی ازشخصیّتِ حافظ تحتِ تاثیر"نظربازی" شکل گرفته است. مقوله ی "نظربازی" واضح ترین خطّیست که سیمای او را از قیافه ی سایر شاعرانِ ما مشخّص و ممتاز می کند. تفاوتِ بنیادی ِ مولوی وحافظ در مقوله ی نظربازی این است که مولوی تمامِ انرژی وعشق خودرا به پای نهالِ محبّت به شمس تبریزی ریخت ونه تنهاخودرا بلکه جهان پیرامونی رانیزازدیدگاهِ شمس نگریست. لیکن حافظ چنین نکرد بلکه تمام عشق وانرژی خویش رابه پای نهالِ اندیشه ی"نظربازی" ریخت واززاویه ی نظربازی به خود وجهان هستی نگریست. حافظ نظربازی را ابتدا دردرون ِ خویش نهادینه ساخت وسپس مَسلکی برهمین پایه بَنا نهاد.عاشق ورندِ ونظربازم ومی گویدفاشتابدانی که به چندین هنرآراسته امبااین توضیح "شاه شجاع" فقط پادشاه وقت نیست که حافظ خودرامطیع واورامطاع می داندبلکه درمقام کسیست که باحافظ رابطه ی عاطفی دارد. روشن است که وقتی بین ِ دونفر رابطه ی عاطفی برقرار باشد، صحبت ها وسخنان ِ آنان نیز سرشارازمضامین عاشقانه ومِهرآمیز خواهد بود.نازنین تر زقدت درچمن ِ نازنرستخوشترازنقش تو درعالم تصویرنبود. به فیض جرعـهی جام تو تـشنـهایم ، ولی نه میکنیم دلیـری ، نه میدهیـم صـُداع فیض :بهره و بخشش ، عطادلیری :پُررویی،سماجت و گستاخی صـُداع :دردِ سر وایجادزحمتمعنی بیت :چونان خاک تشنه ی ِ جُرعه ای ازجام توهستیم.به عطا و بخشش توسخت نیازمندیم،لیکن گستاخی نمی کنیم وزحمت راکم می کنیم. مزاحمت ایجادنمی کنیم. برای بهرهمند شدن از عطای تـو خودرا به توتحمیل نمی کنیم ودست به هرکاری نمی زنیم. درپیشگاهِ تو ازچارچوب ِ ادب واحترام خارج نمی شویم. این گونه تعارف کردن وباملایمت سخن گفتن، بیانگر یک رابطه یِ عمیق عاطفیست. کسی که به مخاطبِ خویش می گوید: "مزاحمت ایجاد نمی کنیم" یعنی راحتی وکامیابی ِ اورا برخواسته های خودترجیح می دهد، یعنی دوست دارد ازکام خویش دست بکشد تا اوکامروا گردد واین دقیقاً یعنی "عشق ِ بی غلّ وغش وبی قید وشرط"روحیّه ای که ازحضرت ِحافظ سراغ داریم روحیّه ای سرکش وعصیانگراست وسرپُرشورَش، به دنیی وعقبی فرونمی آید. قطعاً اوکه مطیعِ چرخ وفلک نشد وقصدداشت فلک راسقف بشکافدوطرحی نو دراندازد، عالمی دیگربنانهد و آدمی رااز نو بسازد،هرگزبه سببِ سیرکردن شکم وبه دست آوردنِ جاه ومال، مطیع و فرمانبردار کسی نخواهدشد الّا اینکه اورادوست داشته و عشقش را به دل پرورده باشد.ماآبروی فقر وقناعت نمی بریمباپادشه بگوی که روزی مقدّراست.اسیر تلقینات پدری و زبون مقرراتی هستند که خود وضع کرده اند. حتی مطیع آرا» و معتقداتی می شوند که اشخاص بی مایه تر و پایین تر از خود آنها، یا نیاکانی که در محیط تاریکتر و جاهل تری زیسته اند برای آنها ساخته اند ارزش مقام انسان در این است که بنده و زبون مقررات و آنچه در نظر همه ی مردم مسلم است نبوده، برای پرش فکر خود حدودی قائل نباشد. اکثریت تام جامه ی انسانی جبـیـن وچهرهی حافظ خدا جدا نکند ز خاکِ بارگه کبریای ِ شاه شـجاع . جبین : پیشانیمَکناد : فعل دعایی ، نکندکبریا : بزرگیمعنی بیت : پیشانی و رخسارِحافظ راخداوند ازخاکِ پاکِ بارگاهِ با عظمت ومعنویِ شاه شجاع جدا نکند.روزی شاعری غزل یاقصیده ای درمدح پادشاهی سرود وباهزارامید وآرزو نزدپادشاه رفت تا شایدموردِ لطف شاه قرارگرفته وموّفق به گرفتنِ انعامی چشمگیر بوده باشد. پس ازآنکه به دربار راه یافت وشعرخودرا خواند پادشاه که ازقضا آدم ِ رندی بوده، ازخودبسیار خوشحالی نشان دادوبه شاعر ساده دل گفت: مرحبا، آفرین...خیلی خوشمان آند...فردا با چهل تا اسب بیا دستورمی دهم به میزان ِچهل باراسب، ازخزانه به تو طلا وجواهرات پاداش دهند!شاعرازخوشحالی آنشب تاسحرنخوابید وباهرزحمتی که شده بود فردا باچهل اسب قوی هیکل به دربارشاه شتافت تا پاداش خودرا تحویل گیرد! پادشاه شاعر رابه حضورپذیرفت،شاعرپس ازادای احترام گفت: ای قبله ی عالم برای دریافت پاداشی که دیروزوعده فرمودی خدمت رسیدهام.پادشاهِ رند ونکته دان، خنده ای از ته دل کرد وگفت: ای شاعرساده دل، تودیروز بادروغ های بزرگی که درمَدح ِمن گفتی مرا خوشحال کردی،من هم خواستم متقابلاً تورا خوشحال کنم دروغی به توگفتم!حال حسابمان پاک شد می توانی مرخص شوی!البته که درشعر وشاعری غلّو ومبالغه زیاد صورت می پذیرد وهم شاعر وهم مخاطب هردونیک می دانند که چنین تعارفاتی دروغی بیش نیست.! لیکن موضوع درموردِ "حافظ وشاه شجاع" کاملاً برعکس است! زیرا رابطه ی آنها فراترازتعریف ومَدّاحیست.آنها مدّتِ زیادی انیس ومونس ِ یکدیگربوده وبه ویژه حافظ علاقه ی شدیدِ عاطفی نسبت به شخص ِ شاه شجاع، اززمان ِ نوجوانی وقبل ازبه تخت نشستن داشته وبه اصطلاح ِ امروزی به اومی اندیشیده است! شاید اگرشاه شجاع به تختِ پادشاهی نمی نشست،ماجرای ِ این دونیز سرنوشتی همچون ماجرای "شمس و مولانا" پیدا می کرد. بی شک درآنصورت حافظ راحت ترمی توانست شوروحال وعواطفِ درونیِ خویش نسبت به شاه شجاع را درقالبِ غزلیّاتِ عاشقانه ریخته وابرازاحساسات کند. منتقدین ِ "نظربازی" ، نظربازان را به اتهاماتی چون همجنس بازی ،لا اُبالیگری وبی بندوباری متّهم کرده وآن راازمنظرشریعت گناه می شمارند. "نظربازی" مبحثی پیچیده است و نمی توان بسادگی دیگران را از ظاهر رفتارآنها قضاوت کرد. رفتارانسانها ونیّاتِ قلبی ِ آنها موضوعی بسیارپیچیده تر ازآن است که کسانی به این راحتی به قضاوتِ دیگران نشسته ورفتارآنها رابه گناه وثواب تقسیم واظهارنظرمی کنند. حافظ دراین مورد درس بسیاربزرگ وحکیمانه ای به همه ی مردم می دهد می فرماید:برآستانه ی میخانه گرسَری بینیمَزن به پای که معلوم نیست نیّتِ او
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)
برگ بی برگی
محسن
در سکوت
Mehdi Sanjaghi
Mehdi Sanjaghi
مسعود زمانی