
حافظ
غزل شمارهٔ ۲۹۶
۱
طالع اگر مدد دهد، دامَنَش آوَرَم به کف
گر بِکَشَم زهی طَرَب، ور بِکُشَد زهی شرف
۲
طَرْفِ کَرَم ز کَس نَبَست، این دلِ پُر امیدِ من
گر چه سخن همی بَرَد، قصهٔ من به هر طرف
۳
از خَمِ ابرویِ توام، هیچ گشایشی نشد
وَه که در این خیالِ کَج، عمرِ عزیز شد تلف
۴
اَبرویِ دوست کِی شود، دَستکَشِ خیالِ من؟
کس نزدهست از این کمان، تیرِ مراد بر هدف
۵
چند به ناز پَروَرَم، مِهرِ بُتانِ سنگدل
یادِ پدر نمیکنند، این پسرانِ ناخَلَف
۶
من به خیالِ زاهدی، گوشهنشین و طُرفه آنک
مُغْبَچهای ز هر طرف، میزندم به چنگ و دَف
۷
بیخبرند زاهدان، نقش بخوان و لاتَقُل
مستِ ریاست محتسب، باده بده و لاتَخَف
۸
صوفی شهر بین که چون، لقمهٔ شُبهه میخورد
پاردُمَش دراز باد، آن حَیَوانِ خوش علف
۹
حافظ اگر قدم زنی، در رَهِ خاندان به صِدق
بدرقهٔ رَهَت شود، همَّتِ شَحنِهٔ نجف
تصاویر و صوت
















نظرات
امینی
پاسخ: منظورتان 296 است، در تصحیح قزوینی بیتی که فرمودید نیست.
دکترحامد
یونس
چنگیز گهرویی
امین کیخا
سید محمد
سیدمحمد ۱
مجید
پاسخ وی چنین می گوید:صاحبا در مطلبی این بنده غم بسیار داشت یادم آمد زان کلامی کان جناب اظهار داشتبلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت وندران برگ نوا خوش ناله های زار داشتنیمه شب غوّاص گردیدم به بحر ابجدی تا ببینم این گهر آیا چه درّ در بار داشتبلبلی برگ گلی شد سیصد و پنجاه و شش با علی و با حسین و با حسن معیار داشتبرگ گل سبز است دارد او نشانی از حسن چون حسن وقت شهادت سبزی رخسار داشتچونکه گل سرخ است دارد او نشانی از حسین چون حسین روز شهادت سرخی رخسار داشتبلبلش باشد علی ،کاندر فراق هر دو عین روز و شب او از بصر درّ و گهر بسیار داشتدر بیان شعر حافظ خوب سنجیدی وصال تا ببینم اهل معنی کی توان انکار داشت امیدوارم مطالب فوق مورد پسند اهل ادب قرار گرفته باشد.برگرفته از وبلاگ پیوند به وبگاه بیرونی
هوشنگ
وفایی
جمشید پیمان
جمشید پیمان
رضا
پاسخ بایدگفت که "طالع اگرمَددهد" یک تکیه کلام ِعامیانه وشاعرانه است. به معنی این نیست که عارفی مثلِ حافظ، کارها واموراتش رابه شانس واقبال سپرده باشد! اتّفاقاً اودارای همّتی عالی وانسانی عمل گراست. اودرمقابل ِ شکوه وعظمتِ دوست، گرچه خودرا ذرّه ای ناچیزمی شمارد،امّا همّتی بلند دارد وتارسیدن به خورشیدِ حقیقت دست ازتلاش وکوشش بَر نمی دارد.ذرّه را تانبود همّت ِ عالی حافظطالبِ چشمه ی خورشید درخشان نشود.مَدد : کمک ،هم یاریزِهی : چه نیکو، چه بسیار، شبه جمله است در مقام تعجب و تحسین طَرب : شادی ، خوشحالیشَرف : عزّت و سرافرازی"دامن به کف آوردن" یعنی به مُرادرسیدن به وصال دست پیداکردنبعضی مصرع دوّم را "گربِکُشد" می خوانند که بنظر گر "بِکَشَد" حافظانه تراست. چون معشوق حافظ لطیف ترازآنست که "بکُشد" جفای او درحدِّ دامن کشیدن ازروی ناز وبی نیازیست .دامن کشان همی شد درشَرب زرکشیدهصدماهرو زرشکش جیبِ قَصَب دریده معنی بیت : اگر بخت واقبال باخواستِ من باشد و یاریَم کند. اگرشرایط واوضاع احوال ِ پیش ِ رو، وفق ِ مُراد بوده باشد، حتمن دستم به دامنش خواهدرسید. اگر توانستم به وصال ِاوبرسم واورا به سوی خودم بکشانم(دلش را به دست آورم) چه سعادتی! چقدرنیکو خواهدبود وچه شعَف و شادمانی ها که نصیبِ من خواهدشد!. و اگرنتوانم ومن موّفق نشوم و او مرا به سوی خود بکشاند (چه ازرویِ محبّت وچه ازرویِ عِتاب وخشم) مایه یِ سرافرازی وعزّت و آبرومندی ِ من خواهدبود. معشوق اگربه خشم وقهر نیز به عاشق توّجه کند، برای عاشق زهی لذّت است وفخر وغرور. تادامن کفن نکشم زیرپای خاکباورمکن که دست زدامن بدارمتطـَرفِ کـرم ز کس نـبـست این دل پـر امـیـد من گـر چه سخن همی بـرد ؛ قصّـهی من به هر طرف طَرْفِ کرم نبَست یعنی دلم ازکرَم وبخشش ِ کسی بهره مندنشد.بدشانس هستم."طـَرْف" به معنی گوشه و کرانه است،امّامعنای ِ آن بیشتر بسته به جمله ایست که درآن بکارگرفته شده است. نمونه "طرف" به معنای گوشه:نه هرکه طَرْفِ کُله کج نهاد وتندنشستکلاه داری وآئین سَروری داند"سخن"را حافظ دراینجا به معنای شعر بکارگرفته است. معنی بیت : اگرچه شعروغزلهایم که به هر گوشه کناری برده می شود شرح حال مـرابه گوش همگان رسانده وچگونگیِ احوالات وعواطفِ درونی ِ مرا انعکاس می دهند. امّا این دل سرشارازامیدِ من،هیچ خیری ازکسی ندید. من ازسخاوت و بزرگواری کسی تا کنون بهرهمند نشده ام.غزل احتمالن برای دوستِ صمیمی یا پادشاهی مثل ِ شاه شجاع سروده شده است. زیرا نوعی گله وشکایت نیزدردلِ این بیت موج می زند. می خواهد به مخاطب برساند که خیال نکن حال وروزبهتری دارم ودوستی بزرگوارتر ازتوپیداکرده ام وسخت سرم شلوغست. نه... اینگونه نیست ومنِ بَدطالع ازسخاوت وکرم کسی بهره مندنیستم. حال وروزم ازغزلهایی که می سُرایم پیداست. اوضاع چندان که فکرمی کنی وفقِ مُرادنیست. قحطِ جود وکرم است.!قحطِ جوداست آبروی خودنمی بایدفروختباده وگل ازبَهای خرقه می بایدخریداز خم ابـروی تـو اَم هیچ گـشـایشی نشد وَه که دریـن خیال ِکج عـمر عزیز شد تلف حافظ عاشق است وزبان وبیان ِ اوعاشقانه است. مخاطب هرکسی بوده باشد وگلایه برسر هرموضوعی بوده باشد، حافظ این توان رادارد که آن را عاشقانه بیان کند.بااین روش هم حرفِ خصوصی ِ خودرا به مخاطبِ خویش می رساند، هم خوانندگان ِ غزلش را ازشَعَف وشورعاشقانه، بهره مند می کند. حافظ نیک می داند که دوستاران زیادی درگوشه وکنار دنیا داردکه با اشتیاق ِ در انتظار غزلیّاتش لحظه شماری می کنند. بنابراین زبانی را انتخاب می کند که فراشمول باشد ونیازِدوستارانش رامُرتفع نماید. حافظ اگر درموردِ پیرامونِ روابطِ شخصی ِ خود باشاه شجاع یا فلان وزیر زبان ِفراشمول انتخاب نمی نمود، بی هیچ تردیدی،غزلیّاتش شَعَف انگیز وماندگار نمی بود. حافظ قصدندارد وقتِ دوستارانش را برای شنیدنِ گلایه هایِ فردیِ خویش ازشاه شجاع یادیگران تَلف کند. اوهرگاه قلم دردست می گیرد، همه چیز را مانندِ عقابی تیزبین زیرنظردارد. هم درموردِ مشکلاتِ فردی و اجتماعی،ارایه ی طریق می کند، هم نسخه های درمانی تجویزمی کند، هم به مَددِ احساسات و عواطفِ درونی شعر می سراید، هم طعنه می زندوووووو جالب اینکه این همه را درعباراتِ لطیفِ عاشقانه می گنجاند. "از خمِ ابـرویِ تـو اَم هیچ گـشـایـشی نـشــد " هم منعکس کننده یِ گلایه ی شاعراز مخاطبِ موردِ نظر می تواند باشد هم یک بیتِ عاشقانه ی به یادماندنی ِ عاشقانه هست که دارای مضمونی بِکر وخیال انگیزاننده است. بنابراین اصرار براین موضوع که این غزل برای فلان شخص می باشد بیهوده وبی اثراست. آنچه که مهّم است دریافتِ لذّت وشَعَف وحظّ ِ روحانیست که دراین بیت وغزل نهفته است. در اینجا "خم ِ ابرو" ایهام دارد : 1- یادآورقوس وخمیِ محراب است که معمولن حافظ ابروی دوست را محرابِ رازونیازدرنظرمی آورد: ابرویِ دوست گوشه ی ِ محراب دولت است آنجا بمال چهره وحاجت بخواه ازو 2- خم ابرو بیانگرِخشم و عدم رضایت است وتیروکمانیست که به سمتِ دل عشّاق نشانه گرفته شده است. خم ابروی تودرصنعتِ تیراندازی بُرده ازدست هرآنکس که کمانی دارد 3- خم ابروهمانندِ خم ِ طرّه وگیسو، تجلّی گاهِ زیبائی و جذبه ی معشوق است وچشم نوازعاشق. درگوشه ی امید چونظّارگانِ ماه چشم طلب برآن خم ِ ابرو نهاده ایم از طرفی "خیال کج" هم دراینجا دو معنا دارد : 1- تصویر خمیدگی ِابرو2- فکرناروا ونشدنی. معنی بیتِ: می فرماید، از انحنایِ ابروانِ تـو، ازجَذبه وزیبائی ابروان ِ تو برای من خیری نرسید،هرچندکه محرابِ ابروانت، محلِّ رازونیاز وحاجت گرفتن است، دریغا که حاجت من روانشد.!عمر عزیز در این آرزویِ مَحال و گمان ِ ناروا به هدر رفت وهیچ گشایشی درکار من حاصل نشدابـروی دوسـت کی شود دستکش خـیـال مـن ؟! کـس نـزد ست از یـن کـمـان تـیـر مـُـراد بـر هـدف دستکش :هر چیزی که بدان دسترسی باشد وبتوان بی هیچ مانعی بـدان دست کشید.مُراد یعنی هدف و آرزوتیرمراد : آرزوبه تـیـری تشبیه شده که برهدف نمی خورد.درادامه ی بیتِ قبلی دریغ می خورد وازازروی افسوس می فرماید:شدنی نیست! ابرویِ معشوق هرگز در دسترس ِ من قرارنخواهد گرفت، فاصله ی ما بسیارزیادترازآنست که من توانسته باشم به ابروانِ نازنین ِ دوست دست بکشم نوازش کنم ودراین محراب حاجت رو گردم.هیچ امیدی نیست زیرا که تا کنون کسی از طریقِ کمانخانه یِ ابروی یار به مراد و خواستهی خود تیری رها نکرده که برهدف بنشیند. امّا عشق است واگرچه عاشق هیچ امیدی به دسترسی ووصال ندارد بازهم دست بردارنیست وتا آخرین نفس دراین اشتیاق غوطه وراست.دل که ازناوکِ مُژگانِ تودرخون می گشتبازمشتاق کمانخانه ی ابرویِ توبود!چنـد بـه ناز پـرورم مِـهـر بـُتان سنگدل ؟! یاد پـدر نمیکـنند این پسـران نا خلـف پیشه ی حافظ عشق ورزیست، اوزندگانی را درعشق ورزی می کند. امّادریغاکه این عاشقِ خونین جگر دراوج ِ ناامیدیست. گویی که ازسرگشتگی ودرماندگی با در ودیوار حرف می زند. واگویه هایش پیش ازآنکه مخاطبِ مشخصّی داشته باشند، دریغ وافسوس ولاعلاجی را انعکاس می دهند.معنی بیت : تاکی وچه قدر من می بایست مِهر زیبا رویانِ نامهربان را به ناز در دل خود پرورش بـدهم. من مهرومحبّتِ آنها را اینگونه عزیز ومحترم می دارم ونازشان رامی کشم امّا آنها (زیبارویان) اصلن به یادِ من نیستند. منظوراز پسران ناخلف همان زیبارویان کم لطف وبی مهر هستند. شاعر دراینجا خودرا درجایگاهِ پدری نشانده که پسرانِ ناخلف ونامهربان دارد وازاوهیچ یادی نمی کنند وبه حال خود رها کرده اند. دراینجا روشن است که سخن ازعشق زمینیست. چون درعشق آسمانی گِله وشکایتِ عاشق، ناروا وزهی بی انصافیست. امّا عشق زمینی چون مرتبه اش ازعشق آسمانی پایین تراست،چه بساکه چنین اتّفاقاتی رقم بخورد. عشق زمینی(فارغ ازجنسیّتِ طرفین) تمرین ودست گرمیست! دست گرمی برای آماده شدن جهتِ انتقال به عشق ِ حقیقی همانا عشق به معشوق اَزلیست. میزان صداقت ،خلوص ِ نیت وپاکی باطن، هرچه درعشق زمینی بالا باشد، مرحله ی انتقال راحت تر وسریعترصورت می پذیرد. درغیراینصورت اگر پشتوانه ی عشق زمینی،شهوت، هوا وهوس، ومادّیات بوده باشد، نه تنها مرحله ی انتقال به عشق ِ آسمانی مُختل می گردد بلکه رابطه یِ عاشقانه نیز بین دوفرد( عاشق ومعشوق) به زودی ازهم گُسسته ونفرت وبیزاری جایگزین عشق می شود. عشق ازهرنوع که باشد، مراقبت ومواظبت نیازدارد، باید هرروز هرساعت، چونان باغچه ای، موردِ توجّه قرارگیرد. علفهای هرزِ هوس ازریشه کنده شده وازآفات وکثافات پاکسازی گردد تا گلهایِ خیال انگیز عشق رویش پیداکنند. طریق ِعشق پُرآشوب وفتنه است ای دلبیفتدآنکه دراین راه باشتاب رود.مـن بـه خـیـال زاهدی ، گوشه نشیـن و طـُرفه آنـک مـُغـبـچـهای ز هر طرف میزنـدم بـه چـنـگ و دف طـُرفه یعنی شگفتا ، عجبامُغبچه به پسران ِ نوجوانِ زیبارویی گفته می شد که در میکده خدمت می کردند وبرای مشتریان ِ میخانه ، شراب یا باده می آوردند. استعاره از معشوق نوجوان است که نظربازان را به خود متوجِه می کردند. بیشترنظربازان،ازجمله حافظِ رند، اعتقاد داشتند که با نظرکردن برسیمای ِاین خوش قد وقامتانِ دلرُبا، به آنهاحظّی روحانی دست می دهد وآنها را متوجّه ِ خالقِ زیبائیها می نماید. منتقدین این جریان، نظربازان را درشمارِ مُفسدین وهوسرانان قرارداده وبراین باوربوده وهستند، که" نظربازی" نوعی لغزش وانحرافاتِ جنسی است!حافظ در
پاسخ به این منتقدین می فرماید:درنظربازی ِ ما بی خبران حیرانندمن چنینم که نمودم دگرایشان دانند."نظربازی" یکی ازبحث انگیزترین ودرعین ِ حال دشوارفهم ترین واژه ی درعرصه ی ِ رندیست. حافظ نظربازی را اینگونه توجیه می کند که مشاهده ودرکِ زیبایی، همان مشاهده ودرکِ حق یاحداقل تمرینی برای مشاهده ی جمالِ حق است. درنظرگاهِحافظ نظر به خوبرویان از رویِ هوا وهوس وشهوت نیست،لیکن منتقدین به ادّعاهای نظربازان قانع نشده وهمچنان برمخالفتِ خود اصرار وپافشاری می نمایند."چنگ" ایهام دارد : 1- پنجه ، مجموعهی انگشتان دست 2- سازی قدیمی که باچنگ می نواختند. "دَف" :دایره ، سازی کوبهای.این بیت نیز درراستای همان جریانِ نظربازیست.معنی بیت : من بارها تصمیم می گیرم پارسایی وزُهد پیشه کنم، گوشهنشینی اختیار کنم وبه عبادت بپردازم امّا چه کنم؟ شگفتا که مُغبچه ای ازهر سویی برسر راهم قرارمی گیرد ومرا شیدا وشیفته ی ِ خویش می سازد ومن از زُهد وپارسایی بازمی مانم. یا دلبر نوجوانی با نواختنِ چنگ و دَف دلم را میرُباید و به خودش جلب میکند. دراین بیت حافظ سعی دارد قدرتِ عشقبازی ِ زمینی ازنوع نظربازی را در مقابل ِ زُهدِ خشک به نمایش گذارد والحق که چه زیبا ازعهده ی این کاربرآمده است. حافظ طوری سخن می گوید که خوانندگان وشنوندگان ِ شعر،توانسته باشند بااوهم ذات پنداری کرده وبه اوحق دهند.!گرچنین جلوه کندمُغبچه ی باده فروشخاکروبِ درِ میخانه کنم مُژگان رابیخـبـرنـد زاهـدان ، نـقـش بـخـوان و لا تـَـقـُل مـستِ ریـا ست مُـحتـسب ، بـاده بـده و لا تـَخـَف نقش : "نقش" معانی بسیاری دارد.دراینجامنظور:1-ترانه ، تصنیف 2- تصویری بی جان ودل،مجسّمه 3َ بازیگری که نقش بازی می کند ودرحقیقت، درونش بابرونش تفاوت دارد. خودِ اودرخلوتِ خودش آن نیست که درنظرگاهِ دیگران وانمود می کند.لا تـقـُل :چیزی نگو ، حرف نزن بگذر وبگذاردرحال خودش باشد. ازعشق بویی نبرده وهرچه هم بگویی ثمری ندارد. هیچ مگوریا : نیرنگ ، فریبمُحتسب : حسابگرومُحاسبه کننده، مأمورِ امر به معروف و نهی از منکر ، کسی که دیگران را از کارهای غیر شرعی جلوگیری میکند.لا تخف : واهمه ای نداشته باش، نترس"بی خبرند زاهدان" یعنی ازعشق و رندی چیزی نمی فهمند. زاهدان نه ذوق دل دارند ونه شوق ِ جان! آنها همانندِ مجسّمه بی روح هستند،ازبی ذوقی گویی که نقشی بر دیوارند! معنی بیت : زاهدانِ خشکه مغز وپارسایانِ مُتعصّب که خودشان راحق و دیگران راناحق می پندارند، از عشق و رندی نظربازی چیزی درک نمیکنند، باآنها درموردِ این مسائل سخن مگو،آنها راتصویربی روح درنظربگیر،طوری که گویی ازکنارمجسّمه رد می شوی! یا ترانه ای زیرلب زمزمه کن انگار که کسی دراطرافت نیست. درمصرع دوّم، می فرماید: مأمورین حکومتی، سرمستِ باده ی ریا وغرورهستند ازآنها بیم نداشته باش وبه کارخودت (میگساری) بپرداز. آنها مستِ شرابِ خودنمایی هستند، ومتوجّه نیستندکه درپیرامونشان چه می گذرد، نـتـرس و شراب بـده !. درغزلیّاتِ حافظ "محتسب" معمولاً افرادی فاسق وفاسد هستند که موازی ومتناسب باتغییراتِ جامعه، رنگ عوض کرده ودرنقش ِ مامورشرعی ظاهرمی گردند.مُحتسب شیخ شد وفِسق خود ازیاد ببُردقصّه ی ماست که برهرسر بازاربماند.صوفی شـهـر بـیـن ؛ که چون لـُقـمـهی شـُبـهـه میخورد ! پـاردُمـش دراز بـاد آن حـَیـَـوانِ خوش عـلـف صوفی : کسی که باپوشیدن ِ خرقه وظاهرسازی وانمود به پاکی باطن می کند وخودرا ازدیگران تافته ی جدابافته می پندارد وازاین حُقّه بازی برای خویش موقعیّتی مناسب برای حفظ منافع شخصی ایجادمی کند.شُبهه : تردیدآمیز،اشتباه ، شک دارلُقمه ی شبهه : طعامی که با پول ِ ناحق تهیّه شده وحَلال بودن ِ آن روشن نیست. پاردُم : تسمهای چرمین که به دو طرف پالان وزین را به هم وصل میکند و از زیر ِ دُم چهارپایان(الاغ واسب) رد می شود. "پاردُم" در اینجا به معنی افسار آمده است. حافظ دراینجا باخشم وبه قصدِ اهانت به صوفی ِ متظاهر که ازسادگی ِ مردم به نفع خویش سوء استفاده می کند، اورا به حیوان تشبیه کرده است. حیوانیخوش علف وخوش خوراک!همین که صوفی به حیوان تشبیه شده وافسار دارد توهین ِ بزرگی محسوب می شود. امّا حافظ به این میزان توهین اکتفا نکرده وافسارِ صوفی را دوباره به پاردُم که به زیر دُم حیوان می بندندتشبیه کرده تا اهانت به اوج خودبرسد!هرچه افسار حیوان بلندتر باشد میدان ِشعاع ِ محلّ ِ چریدن ِ اوبیشتر می شود. معنی بیت : آن صوفی ِ مشهور شهر رابـبـیـن که چگونه وچه سان حریصانه لقمهی شبههناک میخورد ؟! چقدراشتها به خوردن ِ مال حرام وشُبه ناک دارد؟! ای کاش افسارش را بلند تر می گرفتند تا این حیوانِ حریص وخوش خوراک، بیشتر بچرد و آلودهی غذای حرام شود این که با این خوردن سیر نمی شود!!. حافظ دراین غزل،بی باکانه، صوفی وزاهد ومحتسبِ ریاکار را به توپ بسته وگلوله باران کرده است. حقیقتن درآن فضای بسته ی آن روزگاران، که بازار ریا وتظاهر نیز بسیارگرم بوده، بیانِ چنین انتقاداتِ زهرآگین ونیش دار وآگاهسازی مردم، شجاعتی فوق العاده می طلبید وهرکسی جرات نداشت که ازاسرار حقّه بازی آن متعصّبینِ کینه جوپرده بردارد. انسان درحیرت فرومی رود که حافظ چگونه ازعواقب وتبعاتِ این افشاگری هیچ باکی به دل ندارد!؟
پاسخ روشن است: اوعاشقی تمام عیاراست وهمه ی دغدغه ی او فقط شرمنده نبودن دربرابرِ دوست است ودشمنان را به هیچ نمی شمارد!.دشمن به قصدحافظ اگردَم زندچه باک؟منّت خدای را که نیم شرمسار دوستحافظ ! اگر قـدم زنی در ره خـانـدان بـه صدق بـدرقـهی رهـت شـود هـمّـت شـِـحـنـهی نـجـف خاندان : اشاره به اهل بیت عصمت و طهارت است.بدرقه : پشت و پناه ، راهنماهمّت :اراده وعنایت وتوجّهشِحنه : داروغه ، امیر و حاکمشحنهی نجف : کنایه از امیرالمؤمنین علی (ع) است. "دکتر قاسم غنی" مینویسد که : «این تنها موردی است که حافظ ذکر حضرت علی (ع) را کرده است ، بقیه ابیات منتسب به حافظ است ، فقط در اینجاست که از گام بر داشتن در راه خاندان عصمت و طهارت صحبت کرده و این دلیل بر شیعه بودن حافظ نیست زیرا اهل سنت هم خاندان پیامبر را احترام میگذارند و فقط ناصبی ها هستند که از علی (ع) کراهت دارند» بعضی ها با استناد به این تک بیت، براین باورند که حافظ شیعی مذهب بوده است.! درحالی که اولاً با استناد به یک بیت، نمی توان درموردِ شاعری همانندِ حافظ که تمام سخنانش،دارای ایهام وابهام وکنایه وپُررمز ورازست، قضاوت درستی کرد. دوماً اگرحافظ شیعه بود، همانگونه که دراین بیت اشاره به خاندان عصمت وطهارت نموده، می توانسته حداقل چندغزل درمدح این خاندان بسُراید! باشجاعتی که ازاین نادره گفتار روزگارسراغ داریم بعید است که ازروی ترس وواهمه، هیچ اشاره ای به حضرت امام حسین(ع) وسایرامامان شیعه نگفته باشد. حافظ وقتی مُحتسب وصوفی مشهورزمانه وزاهدان ریاکار را آنچنان به توپ می بندد وحتّا موردِ تهدید وتکفیرقرارمی گیرد امّا دست ازافشاگری برنداشته، ورسوایشان می کند،بنابراین اگرشیعه مذهب بوده، می توانسته درموردِ خاندان عصمت وطهارت نیز غزلهایی بسراید.سوماً اگربااستنادبه یک بیت درموردِ حافظ نتیجه بگیریم که اوشیعه بوده، پس باسایر صدها بیتی که درراستای آزاداندیشی، وخروج ازچارچوبِ شریعت، می خواری و نظربازی ووووو چه نتیجه ای بگیریم؟ بسیاری بااستنادبه دههابیت درموردِ احترام به زرتشت، حافظ رازرتشتی می پندارند وبسیاری دیگر شافعی،ملامتی وووووو درحالی که همه بیراهه رفته اند. مذهب ِ واقعی حافظ عشق است.حافظ شاعر تضادهاست و درچارچوب نمی گنجد. هرجاسخنِ حق ودلنشینی می شنود می پذیرد. برای اوفرقی نمی کند این سخن از زرتشت باشد یاحضرت علی یا یک شاعر. اوجوینده ی حقیقت است وبه شخصیت های حق جو احترام وارادت می ورزد. نتیجه اینکه حافظ یک آزاداندیش بوده وبه هیچ مذهب ومَسلکی جزعشق پایبندنبوده است. چنانچه بپذیریم که حافظ درزمان ِ سرودن ِ این غزل دارای مذهبی مشخّص بوده، بازبه این نتیجه می رسیم که حداقل سُنی مذهب شافعی ویا غیره بوده، چراکه درآن روزگاران شیراز وخطّه ی فارس، جمله سنّی مذهب بودند وغالبِ فرقه های سُنّی ،حضرت علی را به عنوان یک خلیفه می شناسند وبه اواحترام قائل هستند. گرچه بنظراین ناتوان، وبادرنظرداشتِ کلیّاتِ غزلیّاتِ حافظ، سُنّی مذهب بودن ِ حافظ وکلاً مذهبی بودن ِ حافظ، مردود وغیرقابل استناداست. اوشاعری نکته پرداز، عاشقی تمام عیار،رندی باروح لطیف، وآزاداندیشی نیک پندار وانسانی وارسته وفرهیخته است وبس.معنی بیت : ای حافظ! اگر از روی راستی و با نیّتِ درست و پاک (خاصانه) در راهِ خاندان عصمت وطهارت گام برداری، عنایت و دعای حضرت علی (ع) پشت و پناه و راهنمای تو خواهد شـد.من نخواهم کرد ترک لعل یار وجام میزاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است..
بابک بامداد مهر
لئون
محسن ، ۲
محمود باستانی
مختار
علی
برگ بی برگی
محمد
ایرانی
بهزاد
رضا س
خانم
مرداد
ملیکا رضایی
فرزانه
م ر ن
مهرداد
در سکوت
محسن
مهران عاشوری