
حافظ
غزل شمارهٔ ۲۹۸
۱
مقامِ امن و مِیِ بیغَش و رَفیقِ شَفیق
گَرَت مُدام مُیَسَّر شود زِهی توفیق
۲
جهان و کارِ جهان جمله هیچ بَر هیچ است
هزار بار من این نکته کردهام تحقیق
۳
دریغ و دَرد که تا این زمان ندانستم
که کیمیایِ سعادت، رَفیق بود رَفیق
۴
به مَأمَنی رو و فرصت شِمُر غنیمتِ وقت
که در کمینگهِ عُمرَند، قاطِعانِ طَریق
۵
بیا که توبه ز لَعلِ نگار و خندهٔ جام
حکایتیست که عقلش نمیکُنَد تَصدیق
۶
اگر چه مویِ میانَت به چُون مَنی نَرِسَد
خوش است خاطرم از فکرِ این خیالِ دَقیق
۷
حلاوتی که تو را در چَهِ زَنَخدان است
به کُنهِ آن نَرِسَد صد هزار فکرِ عمیق
۸
اگر به رنگِ عقیقی شد اشکِ من، چه عجب؟
که مُهرِ خاتَمِ لَعلِ تو هست همچو عقیق
۹
به خنده گفت که حافظ غلامِ طبعِ توام
ببین که تا به چه حَدَّم همیکُنَد تَحمیق
تصاویر و صوت














نظرات
س. ص.
sepehr
پاسخ: با تشکر از شما و حاشیهگذار اول، در بیت مذکور کلمهی «مأمن» جایگزین گردید.
ملیحه رجائی
اردشیر
ناشناس
فرهاد
دوست
ناشناس
نوا
نوا
هادی بزمی
رضا
پاسخ دهد:ازصدای سخن عشق ندیدم خوشتریادگاری که دراین گُنبدِ دوّاربماند.دریـغ و درد کـــه تـا ایـن زمـان نـدانـسـتـم که کـیـمیـای سـعـادت رفـیـق بـود ، رفـیـق کیمیای سعادت : سعادت به کیمیا تشبیه شده است. کیمیا یکی از شاخههای علوم غریبه است که به کوشش در تبدیلِ موادِ کانی ها و فلزات مانندِ آهن به طلا میپردازد.علوم غریبه دارای پنج شاخه ی عمده میباشد که دانش طبیعی ِ آن کیمیا خوانده میشدهاست.حافظ به رفیق وهمدم ِ دلسوز وصادق بسیاراهمیّت قایل شده ودرچندغزل داشتن ِ آن رانعمتی بزرگ دانسته است. دراینجانیزازرفیق به عنوان ِ کیمیای سعادت نام بُرده است. رفیق بَد وقتی انسان را به تباهی وگمراهی می کشاند پس رفیقِ شفیقِ مهربان نیزقطعاً درسعادت وکامیابی ِ انسان همان نقش ِ کیمیا رادارد. یعنی شخصیّت ِ آدمی رادگرگون وازآهن به طلا تبدیل می کند.معنی بیت: جای بسی دردوافسوس است که ازاین حقیقتِ بزرگ تاکنون غافل بودم وتازه این نکته ی مهم رادریافته ام که اکسیرسعادت چیزی جز یک دوستِ دلسوز ورفیقی موافق وهمدل نیست. بیاموزمت کیمیای سعادتزهمصحبتِ بدجدایی جداییبه مـَأمَنی رو وُ فرصت شـُمـَر غنیمتِ وقت که در کـمـیـنگـهِ عمرنـد قـاطـعـانِ طـریـق مأمن : پناهگاه ، جای مطمئن وبی خطرفرصتشمر : قدربدان وبهره ببرمنظوراز"غنیمتِ وقت" عمرو زمانیست که به رایگان دراختیارماست. وقت به غنیمت تشبیه شده است.قاطعانِ طریق : قطع کنندگاه راه، راه زنان ، دزدان،منظورحوادث وخطراتیست که زندگانی ماراهرلحظه تهدید می کنند وضمانتی برای یک نفس زنده ماندن نیست. معنی بیت : بایادآوری مطلع ِ غزل که مقام اَمن را زهی توفیق خوانده،دراینجانیز پیداکردن ِجای اَمن وبی خطر راتوصیه کرده وگوشزد می کند هرلحظه خطرمرگ ماراتهدیدمی کند وهیچکس تضمینی ندارد که لحظاتی دیگر زنده خواهدبود.پس همین لحظه ای راکه دراختیارداری،بهره ببر و گوشهی راحتی اختیار کن وبه کاری بپرداز که دوست داری. حوادثِ بی شماری در کمین گرفتن ِ زندگانی ماهستند وماغافل وبی خبریم. چه بسیارکسانی که تمام عمربه مال اندوزی صرف می کنند وزندگانی رابرخویش واطرافیان خود تلخ می سازند وهرگزفرصت ِ بهره برداری ازمالی را که جمع کرده اند پیدا نمی کنند وبرای دیگران به ارث می گذارند! درصورتی که می توانستند با آنچه که بدست آورده اند هم برای خود واطرافیانشان روزهای خوبی رقم زنند وهم کارهای عام المنفعه وخیربرای همنوعان خودانجام دهند! اگربه پیرامون خویش نگاه کنیم همه ی ما چندنفرازاینها رامی شناسیم وکسی چه می داند شاید خودِ مانیزکه درحال خوانش این بیت هستیم دربخش هایی اززندگانی چنین بوده وهستیم ! درداینجاست که همیشه همگان چنین تصوّرمی کنندکه مرگ برای همسایه است! ای کاش می توانستیم چنان که این فرزانه ی شیرین سخن می فرماید،به خودبیائیم وبه دنبال خوشبختی نگردیم که پیداکردنی نیست،خوشبختی ساختنیست. اگر شما حافظ دوستان عزیزهم مثل منِ ناتوان فکر میکنید که با رسیدن به سطح خاصی از تحصیلات، شغل و پول، زیبایی و حتی سفر یا همسر به خوشبختی میرسید باکمال تاسّف سخت در اشتباهید، زیرا با رسیدن به هریک از آنها ،تازه خواهیم دریافت که چه بسیار کمتر از آنچه تصور کرده بودیم خوشبختیم و چقدرخوشحال نیستیم!دیگر به بیشتر و بهتر و ای کاش روزی... فکر نکنیم، زیرا در این صورت امکان ِ خوشبختی را عملاًاز خود گرفتهایم و آرامش و خوشحالی خود را منوط و مشروط به هدفی خاص کردهایم که شاید محقّق نگردد ویااگرهم محقّق شودتاثیر چندانی درتغییر وضعیتِ ما نداشته باشد. مهّم این است که احساس خوشبختی باید از درون بجوشد و عوامل بیرونی تاثیر قابل ملاحظهای بر این حس نداشته و اگر هم داشته باشند موقّتی و گذراست. پس بیایید که از این به بعد واقعبینتر عمل کنیم و لحظه ی حال را فدای لحظه یِ نامعلوم فردا نکنیم. درلحظه زندگی کنیم ازگذشته وآینده دل کنده وبه حال بپردازیم. به خودمان برسیم ودرحوضچه ی اکنون آبتنی کنیم. بیشتر بخندیم وکمترعبوس باشیم. همه چیز رارهاسازیم وبزنیم زیرآواز. هریک ازآرزوهایمان شدنیست عملی کنیم. اگردلی راشکسته ایم به دلجویی وپوزش، دوباره بدست آوریم،درعیش وعشرت دست ودل بازباشیم وباساختن خوشبختی خوشبختی رااحساس کنیم.ساقیاعشرت امروزبه فردامفکنیازدیوانِ قضا خطِّ اَمانی به من آربـیـا که تـوبـه ز لَعلِ نگار و خـنـدهی جـام حکایتیست که عقـلـش نمیکند تصدیـق لَعل ِنگار: واژه ای کاملاً حافظانه است. "لعل" ازسنگهای قیمتی وباارزش وخوش رنگ واستعاره از لبِ خوش آب ورنگِ معشوق است. جالبه که حافظ لب راابتدا به لَعل تشبیه می کند وواژه ی "لبِ لعل" را می آفریند. سپس تشبیه معکوس کرده و واژه ی"لعل ِلب" راخَلق می کند. درقدم بعدی "لب" راحذف وتنها با استفاده از"لعل" منظور وهدفِ خودرا می رساند وشرح کیفیتِ لب یار را ازآن می گیرد."خندهی جام": به جام شخصیّتِ انسانی داده که می خندد،اشاره به دهانه ی بازجام است. معنی بیت : بیاکه دوباره به عیش وعشرت بپردازیم. مگرمی شود ازعشقبازی ومیخواری دست کشید وتوبه کرد؟عقل وخرد، توبه از لبِ لعلگونِ یار و شرابِ نابِ خوشگوار را درست ندانست و تاییدنکرد.حافظ عقل را درتقابل باعشق همیشه یک بازنده می شمارد وجایگاهی بسیارپائین ترازعشق رابه اواختصاص می دهد. لیکن دراینجا عقل رابه طنزوطعنه حاکم قرارداده تاشکست دربرابرعشق را به دست ِ خوداو رقم زند.هرنقش که دستِ عقل بَنددجزنقش ِ نگارخوش نباشداگر چه موی ِ میانت به چون منی نـرسد خوشست خاطرم ازفکر این خیال دقیق میان : کـمـر"موی میان" کمریارازباریکی به مو تشبیه شده است . "به چون منی نرسد" یعنی دست افراد ضعیفی چون من به کمر تو نمیرسد."خیالِ دقیق" ایهام دارد : 1- اندیشه وآرزوی لطیف ، نکتهی ظریف 2- "خیالِ دقیق" همان تصویرسازی ِ باریکی کمردرکارگاهِ فکراست. روشن است که خَلق ِ تصویرکمری به باریکی ِ مو،نیازمندِ خلّاقیتِ هنریست وظرافتِ خاصّی نیازدارد. معنی بیت : من یقین می دانم که دستِ من سزاوار رسیدن به کمرباریک تونیست ، با این همه ازپرداختن به این فکرو اندیشه کردن در بارهی وصال تـووتصویرسازی ِ کمرباریک تـو دل ِ خودراخوش کرده ام . بدان کمرنرسددستِ هرگداحافظخزینه ای به کف آورزگنج قارون بیشحـلاوتی کـه تـو را در چـهِ زنخدان سـت به کـُنـهِ آن نـرسـد صـد هــزار فـکر عـمـیـق حلاوت : شیرینی و لـذّتزنخدان : چانهچاه زنخدان = گودی ِ چانهکـُنـه :اصل و ذات، اعماق، نهایت حقیقت عمیق : ژرفناک . معنی بیت : شیرینی ولذّتی که در کیفیّتِ گودیِ چانهی تـو هست باهزار اندیشهی ظریف وفکرژرف هم کشف ودریافت نمی شود! رازی درحقیقتِ زیبایی زنخدان ِ افسونگرتونهفته که هیچکس قادربه فهم ِ آن نیست. چون صحبت ازچاهِ زنخدان است،حافظ طوری شاعرانه سخن می گوید که اززاویه ای چنین بنظربرسد که این چاه بسیارعمیق است وکسی قادرنیست به هیچ طریق به تَه ِ آن برسد!درخم ِزلفِ توآویخت دل ازچاهِ زنخآه کزچاه برون آمد ودر دام افتاد.اگر به رنگِ عقیقی شد اشکِ من چه عَجب که مُهر خاتـم ِ لـَعـل تـو هست همچو عَـقـیـق عقیق : از سنگهای ارزشمند وقیمتی سرخرنگ "مُـهرخاتم ِلعل ِتو" نگینِ انگشتر لب تو، لبِ یاربه نگین انگشتری تشبیه شده است معنی بیت : چنانچه اشکِ من سرخرنگ و خونین است تعجّبی ندارد ،چرا که لبِ تو همانند انگشتری است که نگین عقیق دارد.دلم من درحسرت وآرزویِ لبانِ تو خون دل می اندوزد،لیکن چشمهایم زیادگریه می کنند وچون اشک کم می آورند بناچار ازهمان خون دل نثارمی کنند واینگونه می شودکه اشک خونین میبارم. دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریختالله الله که تَلف کرد وکه اندوخته بود؟بـه خنـده گفت که : حـافــظ ! غلام طبع تـو ام بـبـیـن که تـا به چه حدّم همی کـنـد تـحمـیـق طبع : ذوق ِشاعرانگیتحمیق کردن :نادان واحمق پنداشتن. معنی بیت : معشوق به طنزوطعنه درحالی که می خندید به من گفت : ای حافظ من چاکر وغلام ِ شاعرانگی ِتو هستم ! (باسابقه ای که ازمعشوق به خاطردارم جزنیشخند وطعنه منظور دیگری ندارد) ببینید که چگونه مرا احمق ونادان فرض کرده و میپندارد که سخن او را باورمی کنم .گفتم آه ازدل دیوانه ی حافظ بی توزیرلبِ خنده زنان گفت که دیوانه ی کیست!
مزدک
۷
علی
رشید گل افشان
حسن دلیر
فروغ-الف
فروغ-الف
رضا ثانی
رضا ثانی
غزالی
فریبا شادکهن
فریبا شادکهن
کسرا
تنها خراسانی
تنها خراسانی
تنها خراسانی
تنها خراسانی
تنها خراسانی
تنها خراسانی
تماشاگه راز
علی باقریه
نرگس
برگ بی برگی
اصلان
رضا عباسی
حمیدرضا م
در سکوت
محسن
سورن صولت