
حافظ
غزل شمارهٔ ۳۰۱
۱
ای دلِ ریشِ مرا با لبِ تو حقِّ نمک
حق نگه دار که من میروم، الله مَعَک
۲
تویی آن گوهرِ پاکیزه که در عالمِ قدس
ذکرِ خیرِ تو بُوَد حاصلِ تسبیحِ مَلَک
۳
در خلوصِ مَنَت ار هست شکی، تجربه کن
کس عیارِ زرِ خالص نشناسد چو محَک
۴
گفته بودی که شَوَم مست و دو بوست بدهم
وعده از حد بشد و ما نه دو دیدیم و نه یَک
۵
بگشا پستهٔ خندان و شِکَرریزی کن
خلق را از دهنِ خویش مَیَنداز به شک
۶
چرخ برهم زنم ار غیرِ مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کَشَم از چرخِ فلک
۷
چون بَرِ حافظِ خویشش نگذاری باری
ای رقیب از بَرِ او یک دو قدم دورتَرَک
تصاویر و صوت














نظرات
سعید
حسینی
کاشف
گوهرتاج نوذری
شعیب
سایه
ناشناس
حرال رمضان نژاد
العبد
سید رسول حسینی
ستاره
ناشناس
احمدی پور
محمدحسین
امین
امین
محمد
فرهاد
حمید رضا نصرتی
حمید رضا نصرتی
رحیم
سیدعلی ساقی
امیر
زهرا
محمد مهدی لشکری زاده
مه رخ
فرخ مردان
حسن_خادم_صبا
یک نفر کارمند
محمد صالحی
معصومه
فرزاد
محسن
مهرداد پارسا
رضا صدر
علی
محمد.اس
سیدعلی ساقی
S. r
پاسخ میدهم عشقت رسد به فریاد گر خود بسان حافظقرآن ز بر بخوان در چارده روایت.برای اهل تفکر
امیر شاهین
لیلا
علی
تماشاگه راز
nabavar
شادی
شیبا
برگ بی برگی
برگ بی برگی
برقعی
زهره مستوفی فر
در سکوت
Mahmood Shams
محسن
علی دادمهر
فرهود
سید دانیال حسینی