
حافظ
غزل شمارهٔ ۳۰۸
۱
ای رُخَت چون خُلد و لَعلَت سَلسَبیل
سَلسَبیلت کرده جان و دل سَبیل
۲
سبزپوشانِ خَطَت بر گِردِ لب
همچو مورانند گِردِ سَلسَبیل
۳
ناوَکِ چشمِ تو در هر گوشهای
همچو من افتاده دارد صد قَتیل
۴
یا رب این آتش که در جانِ من است
سرد کن زان سان که کردی بر خلیل
۵
من نمییابم مجال ای دوستان
گرچه دارد او جمالی بس جمیل
۶
پای ما لَنگ است و منزل بس دراز
دست ما کوتاه و خرما بر نَخیل
۷
حافظ از سرپنجهٔ عشقِ نگار
همچو مور افتاده شد در پایِ پیل
۸
شاهِ عالم را بقا و عِزّ و ناز
باد و هر چیزی که باشد زین قَبیل
تصاویر و صوت









نظرات
هوشنگ
حسین
پاسخ به حاشیه هوشنگ عزیز :به نظر می رسد خواجه زمانی که مجبور بوده در مدح زمامداری بیتی بسراید، با زیرکی غزل خود را می سروده و منظور خود را بیان می نموده حتی تخلص خود را هم می اورده، سپس بیتی هم در مدح حاکم به پایان غزل می افزوده و منتی سر او می گذاشته است.
علی
ناشناس
سیدعلی ساقی
پاسخگویی به ادّعایِ مدّعیان،شعر می سرود سعی می نمود ضمنِ پردازشِ اصلِ موضوع، غزلیاتِ خودرا با مضامینِ بکرِ عاشقانه، عارفانه وحتّاعامیانه ،حکمت وفلسفه غنی سازی کند وبگونه ای ادایِ مطلب نماید که هیچ یک ازغزلها در محدوده یِ "مدح" ودرحصارِ"یک حادثه یِ تاریخی" باقی نمانَد. صرفنظرازاینکه بینِ حافظ وشاه شجاع یک ارتباطِ خصوصی وپیوندِ دوستیِ دوطرفه وبسیار عمیق وعاطفی جریان داشت ، ملاحظه میگردد که دراین غزل نیزمثلِ همیشه سعی نموده بُعدِ ستایشِ وابرازِ احساسات، درسایه یِ ابعادِ دیگرِغزل مانند:"بکارگیری ِ ایهام واشاره –معماریِ چینشِ کلمات وآرایشِ واژه ها-تصویرسازی وایجادتناسب و..... فرو رود ودامنه یِ سخن بصورتِ عمومی وفراگیرتوسعه پیداکند تا امکانِ برداشتِ معنی وفیض بردن ازلطافت وظرافتِ غزل برایِ همگان، حتّا آنهاکه ازشأنِ نزولِ غزل بی اطلاعند میسّرگردد.کوتاه سخن اینکه: گرچه بسیاری ازغزل هایِ حافظ به مناسبتِ خاصی یادراستقبال ازغزلی یادر
پاسخ به ادّعایِ مدّعیانِ شعروشاعری وتحتِ تأثیرِرخدادهایِ اجتماعی به رشته ی نظم کشیده شده اند،لیکن چنانچه می بینیم،گستره یِ معانیِ ترکیبات ومفاهیمِ عبارات،درقیدِ زمان ومکان متوقف نشده وآنچنان عمومیّت دارندکه بدونِ لحاظ قراردادنِ جایگاهِ نزولِ غزل نیز، هرکسی می تواند باکاوش وغور در ترکیباتِ بدیع وبِکرِ عاشقانه وشاعرانه یِ بیت بیتِ هریک ازغزلها، غم واندوه ازخاطرِ خویش زدوده و ازهنرنمایی ،خلاقیّت و خیالپردازیِ شاعر لذّتِ ببرد.مدّعی گولغزونکته به حافظ مفروشکِلـکِ مـا نیـــز زبـانیّ وبیـــانی دارد
عبدالرضا یوسفی
تماشاگه راز
پیام
برگ بی برگی
پاسخ مثبت میدهند هنوز جای پرسش دارد . یـا رب ایـن آتـش که در جان مـناستسرد کن زانـسان که کـردی بر خلـیـلدر اینجا آتشی که در جان انسان است آتش عشق نبوده و منظور آتش دلبستگی ها و اسارت او در ذهن میباشد و حافظ خود را مثال میزند اما در واقع روی سخن با نوع انسان است که با تعلق خاطر و با قرار دادن چیزهای مادی این جهان مانند ثروت ، قدرت و مقام و امثالهم در دل و مرکز خود ، و همچنین توهمات ذهنی که آنها را باور و اعتقادات و مذهب خود قرار داده است ، آتش و جهنمی برای خود تدارک دیده است که هر لحظه عذاب و آتش در جان او زبانه میکشد ، در حقیقت این خود کاذب انسان است که چنین درد و آتشی را مهیا کرده است . در مصرع دوم حافظ از خدا میخواهد همچنان که این آتش را بر ابراهیم سرد نمود برای انسان نیز چنین کند . اما آتش چگونه بر حضرت ابراهیم سرد شد ؟ او بت های تعلقات دنیوی خود را شکسته و سپس ماه ، ستارگان و خورشید که نماد باورها و اعتقادات تقلیدی پیشینیان بود را پس از افولشان نفی و لا کرده و گفت که افول کنندگان را دوست ندارد و آنگاه بود که خدای واقعی را شناخت و آتش بر او سرد و گلستان شد و او خلیل و دوست خدا شده و به آرامش ابدی گلستان یا ملکوت خدا وارد شد . پس حافظ در این بیت راه را برای عبور از آتش و دردهای ایجاد شده توسط خود کاذب را به ما نشان داده و میخواهد که ما نیز چنین کنیم تا بتوانیم از آب گوارای سرسبیل برخوردار شده و سبز پوش شویم. مـن نـمییـابم مجال ، ای دوستـان گـر چـه دارد او جمـالی بـس جـمـیـلاما حافظ میفرماید به این راحتی نبوده و من (انسان) به دلیل دلبستگی های فراوان به این جهان مجال و فرصتی برای نگاه به جمال روی حضرت معشوق و درک آنهمه زیبایی خیره کننده را ندارد که اگر به چنین درکی رسیده و یک لحظه از تعلق خاطر به چیزهای این جهان فارغ شده و نظر به سوی او بگرداند ، پس از آن محال است به زیبایی های این جهان بنگرد . بیت به
پاسخ این سوال می پردازد که چرا انسانهای بسیار مانند مورچگان گرداگرد چشمه حیات بخش سرسبیل میگردند ولی توان بهرمندی از آن آب زندگانی را ندارند . پـای ما لنـگ ست و مـنـزل بـس درازدسـت مـا کوتـاه و خـرمـــا بر نـخـیـلاما افرادی نیز هستند که پیغام خدا را دریافت و درک کرده اند ولی لنگ لنگان به سوی سرسبیل میروند ، یعنی کار بر روی خود را مصمم و با پیوستگی انجام نداده و گاهی از خود کاذبشان رها و گاه دوباره اسیر میشوند . حافظ میفرماید راه بسیار دور و دراز است و عمر انسان محدود و کوتاه ، پس انسان باید شتاب کرده ، به یکباره و با قاطعیت برجهد تا به مقصد برسد . و این مصداق ضرب المثل معروف است که دست ما کوتاه و خرما بر نخیل . حافظ از سرپنجهٔ عشق نگارهمچو مور افتاده شد در پای پیلحافظ باز هم خود را مثال میزند و میفرماید اگر انسان در کار یکی شدن با اصل خدایی خود تعلل ورزد ، پس او که در سرپنجه عشق یا خدا ست و اراده آن نگار یگانه بر نجات انسان قرار گرفته است نیز از این انسان مایوس شده و او را مانند مورچه ای در پای فیل خود کاذب و ذهنی اش رها میکند ، یعنی او را به خود واگذار میکند که کار انسان و رهایی از زیر پای فیل بسیار دشوارتر از قبل میشود . متلاشی کردن این فیل یا کوه خود کاذب که با جمع شدن دلبستگی های انسان و باورهای ذهنی او بزرگ و بزرگتر میشوند دیگر بواقع به معجزه میماند . منظور این است که بهتر است انسان در جوانی و هنگامی که هنوز امیال دنیوی و ذهنی او مانند فیل قدرتمند نشده است تصمیم بگیرد سبز پوش شود.شاه عالم را بقا و عز و نازباد و هر چیزی که باشد زین قبیلحافظ میفرماید او پادشاه جهان و قدرتمند است و او دارای بقا در این جهان است و عزیز است . اینها همه صفات حضرت حق تعالی ست و همچنین تاز دارد یعنی این انسان است که به او نیازمند است و باید سعی کند به او زنده وسبز پوش شود وگرنه همه اهل عالم نیز اگر لجاجت و مقاومت کنند ذره ای از عزت این پادشاه کاسته نخواهد شد . در حقیقت اوست که همه ناز است و انسان نیز باید سراپا نیاز باشد تا کار به انجام رسد این صفات تنها نمونه ای از صفات حضرتش میباشد و او را اسمای حسنای بسیاری ست و همه از این قبیل میباشند .
یزدگرد چهارم
در سکوت
حسین توکلی