
حافظ
غزل شمارهٔ ۳۱۱
۱
عاشقِ رویِ جوانی خوشِ نوخاستهام
وز خدا دولتِ این غم به دعا خواستهام
۲
عاشق و رِند و نظربازم و میگویم فاش
تا بدانی که به چندین هنر آراستهام
۳
شَرمَم از خرقهٔ آلودهٔ خود میآید
که بر او وصله به صد شُعبده پیراستهام
۴
خوش بسوز از غَمَش ای شمع که اینک من نیز
هم بدین کار کمربسته و برخاستهام
۵
با چُنین حیرتم از دست بِشُد صرفهٔ کار
در غم افزودهام آنچ از دل و جان کاستهام
۶
همچو حافظ به خرابات رَوَم جامه قبا
بو که در بَر کَشَد آن دلبرِ نوخاستهام
تصاویر و صوت












نظرات
علی
عیسی
عیسی
احمد
رضا
پاسخی نخواهد داشت. درامروزه نیز ازاین اتّفاقات رُخ می دهد. دونفر از دومذهبِ متفاوت وبعضاً متقابل وضدّ همدیگر عاشق ومعشوق می شوند وبه سببِ اشتیاقی که برای رسیدن به وصال دارند یکی ازطرفین پیشقدم شده وازمذهبِ خود خارج می شود تا ازدواج صورت پذیرد. به اصطلاح خرقه ازسربه دَرآورده وپاره پاره می کند تا به معشوق بپیوندد. درعشق ِ حقیقی وآسمانی نیزچنین است.چراکه مذاهب ومسلک ها طریق وراهِ رسیدن به معشوق است. حال اگروصال به طریقی دیگر دست دهد عاشق،بی درنگ مسلک وفرقه ی خویش را رها کرده وبدان طریقی که دسترسی به معشوق میسّرتراست می پیوندد.عاشقان رابرسر ِ خودحُکم نیستهرچه فرمان ِ توباشدآن کنند.
هیچ
تماشاگه راز
نیکومنش
برگ بی برگی
در سکوت
س عبداللهی
ali barani