
حافظ
غزل شمارهٔ ۳۱۴
۱
دوش بیماری چشم تو بِبُرد از دستم
لیکن از لطفِ لبت صورتِ جان میبستم
۲
عشق من با خَطِ مشکین تو امروزی نیست
دیرگاه است کز این جامِ هِلالی مستم
۳
از ثباتِ خودم این نکته خوش آمد که به جور
در سرِ کویِ تو از پایِ طلب ننشَستم
۴
عافیت چشم مدار از منِ میخانهنشین
که دَم از خدمتِ رندان زدهام تا هستم
۵
در رَهِ عشق از آن سویِ فنا صد خطر است
تا نگویی که چو عمرم به سر آمد رَستم
۶
بعد از اینم چه غم از تیرِ کج اندازِ حسود
چون به محبوبِ کمان ابرویِ خود پیوستم
۷
بوسه بر دُرجِ عقیقِ تو حلال است مرا
که به افسوس و جفا مُهرِ وفا نشکستم
۸
صنمی لشکریَم غارتِ دل کرد و بِرَفت
آه اگر عاطِفَتِ شاه نگیرد دستم
۹
رُتبَتِ دانشِ حافظ به فلک بَر شده بود
کرد غمخواریِ شمشادِ بلندت پَستم
تصاویر و صوت












نظرات
احد محمودی
ali
افسانه
رضا ساقی
یکی (ودیگر هیچ)
رضا س
کوروش شفیعی
اصلان
برگ بی برگی
پاسخ این سوال را حافظ در غزلهای دیگری(پیش از این ) به وضوح داده است .از ثبات خودم این نکته خوش آمد که به جوردر سر کوی تو از پای طلب ننشستمحافظ در این بیت به چگونگی این تبدیل نگاه خود پرداخته و میفرماید او یا هر انسانی که قصد این تغییر و بازگشت به دید اصلی خود را دارد در وحله اول باید ثابت قدم باشد و با طلب و کار فراوان بر روی خود دست از این طلب برنداشته و آستان کوی حضرت معشوق را تا تبدیل شدن به او رها نکند . حافظ میفرماید که البته این کار راحتی نبوده و جور و سختی های بسیاری برای طالب سالک به همراه خواهد داشت و دل بریدن از عشق چیزهای جسمی و مادی تنها بخش اولیه ماجرای این عشق است . در مراحل بالاتر سختی ها و جور بیشتری در انتظار سالک عاشق میباشد که تنها با ثبات و سخت کوشی میتواند به آنها فایق آمده و به اصل خدایی خود زنده و با او یکی شود . عافیت چشم مدار از من میخانه نشینکه دم از خدمت رندان زدهام تا هستمپس از ثبات در طلب و تحمل جور و سختی های بسیار است که سالک کوی عشق به عافیت یا سلامت و امنیت خواهد رسید و این عافیت سمبلی از حضرت معشوق است که در اینجا حافظ از او میخواهد لحظه ای او (انسان) را بحال خود وا نگذاشته و همواره از او مراقبت کرده و با لطف خود مانع بازگشت اوبه دوران پیش از این امنیت و آرامش کنونی گردد . این مصرع نشان دهنده ضعف انسان در برابر امیال دنیوی ، جسمانی و ذهنی میباشد که خداوند درقرآن نیز بر این ضعف انسان صحه گذاشته است .حافظ که خود را میخانه نشین درگاه حضرت معشوق میداند و شراب های ناب که از سوی حضرتش درقالب واژگان و غزلیات بی نظیر بر او جاری میگردد را به دیگر سالکان کوی عشق میرساند تا آنان نیز از آن شراب های زندگی بخش برخوردار شوند . لسان الغیب از خدا میخواهد با لطف خود مراقب این عافیت و آرامش او در میخانه هستی باشد تا او نیز آسوده خاطر به کار و نقش ساقی گونه خود بپردازد . نقشی که تا امروز و ابدیت ادامه دارد . در ره عشق از آن سوی فنا صد خطر استتا نگویی که چو عمرم به سر آمد رستمفنا در این بیت به معنی فنا کردن خود کاذب انسان به منظوروصل به اصل خدایی خود بوده و با مقام فنای در خدا متفاوت میباشد و کار انسان عاشق با فنا کردن خود کاذبش تازه شروع میشود . حافظ به استدلال ابراز ضعف انسان در بیت قبل پرداخته میفرماید در راه عاشقی اگر حتی انسان خود کاذبش را بطور کامل فنا و فدای حضرت معشوق کند باز هم حاشیه امنیت نداشته و صدها خطر در کمین اوست . بسر آمدن عمر میتواند در پایان یافتن زندگی جسمانی انسان باشد و یا به پایان رسیدن عمر خود کاذب انسان ، که درهر دو صورت انسان از خطرات پیش روی خود ایمن نمی باشد .انسانی که با عمری زهد و پرهیزکاری طمع ثواب و بهشت دارد نیز میتواند مورد نظر این بیت باشد زیرا عاشق واقعی از خدا فقط خود او را میخواهد و نه چیز دیگری را . مولانا میفرماید ؛ از خدا غیر خدا را خواستن . ظن افزونیست و کلی کاستن بعد از اینم چه غم از تیر کج انداز حسودچون به محبوب کمان ابروی خود پیوستماما انسانی که به بالاترین مرتبه مقام که یکی شدن با حضرت معشوق است رسیده و با محبوب کمان آبروی خود یا حضرت معشوق یکی شده ، و جدایی از میان رفته باشد ، پس او به امنیت رسیده است و باکی از تیرهای کج حسود یا خود کاذبش ندارد . یعنی خود کاذبش بطور کامل تضعیف شده و اگر هم بخواهد توجه و نظر عارف کامل را به چیزهای بیرونی جلب کند تیر کج او کارگر نخواهد افتاد . حافظ تیر کج حسود یا خود کاذب انسان که در یکی شدن انسان با اصل خود حسادت و کار شکنی میکند را با تیر راست کمان آبروی حضرت معشوق مقایسه میکند که تیر خود کاذب انسان برای شکار دلبستگی های دنیوی و قرار دادن آن در دل و مرکز او میباشد اما تیر راست از کمان آبروی حضرت معشوق برای هدف قرار دادن دلبستگی ها به منظور از میان برداشتن آنها و باز نمودن جای حضرت معشوق در دل انسانمیباشد . هدف هر دو تیر هدف قرار دادن تعلقات و دلبستگی های دنیوی میباشد اما با دو منظور متفاوت . بوسه بر درج عقیق تو حلال است مراکه به افسوس و جفا مهر وفا نشکستمحافظ در مصراع دوم به عهد موسوم به الست اشاره میکند که خدا در روز ازل از انسان خواست تایید کند از جنس هم اوست و انسان با تایید اینکه از جنس بینهایت خداوند است و نه از جنس اجسام ، در حقیقت مهر وفاداری خود را به تضمین این امر بر عهد نامه زد اما با حضور در این جهان فرم با چیزهای جسمی و ذهنی این جهان هم هویت و دلبسته آن چیزها شده است و این کار شکستن عهد خود را با افسوس یا لطایف الحیل و جفای بر خود حقیقی اش به انجام میرساند . اما انسانهای کامل مانند حافظ و مولانا و عرفا و اولیاء عهد شکنی نکرده و به عهد آغازین خود با حضرت معشوق وفادار باقی ماندند ، یعنی چیزهای این جهان که از جنس جسم و ماده و آفل هستند را نفی کرده و به همین سبب بوسه بر درج عقیق حضرت معشوق برای آنان حلال است یعنی شایستگی یکی شدن با حضرتش را دارا هستند و در صورتیکه انسان های دیگر نیز به عهد خود با خدا بازگشته و به آن وفادار بمانند ، آنان نیز سزاوار بوسیدن لب معشوق و رسیدن به آن مقام خواهند بود که البته کار بسیار و همت و ثبات واقعی را طلب میکند . صنمی لشکریم غارت دل کرد و برفتآه اگر عاطفت شاه نگیرد دستمصنم و همه باشندگان عالم از لشکریان خدا و تحت فرمان او هستند و هم به فرمان او دل انسانهای طالب و عاشق را میبرند و دلبستگی های مادی و ذهنی انباشته در دل عاشق را غارت کرده و خانه دل را برای حضور حضرت معشوق خالی میکنند تا با لطف خدا او را به عهد آغازین خود با خدا بازگردانیده و به او زنده کنند که صد البته نیازمند لطف و دستگیری حضرتش میباشداتفاقاتی که درطول زندگی انسان رخ میدهد و معمولاً برای بیدار کردن انسان از خواب ذهن هستند ، توسط عواملی و از سوی خدا برای انسان پیش می آیند که به قضا و کن فکان معروف هستند و حافظ این عوامل را صنم و از لشکریان خدا میداند و غالباً انسان با صنم و عوامل اتفاقات ستیزه نکرده و بلکه با روی باز و با رضایت اتفاقات را می پذیرد . اگر عطوفت و لطف شاه نباشد انسان نسبت به اتفاقات واکنش نشان داده و با ستیزه گری به روح و جسم خود آسیب زده و به منظور خدا از اتفاق نیز پی نخواهد برد . از دست دادن عزیزی و یا ثروت و مالی یا از دست دادن مقامی که انسان شدیداً به آنها دلبستگی و تعلق خاطر دارد میتوانند نمونه های از اتفاقات باشند تا انسان را متوجه این امر کنند که او از جنس چیزهای این جهانی از این دست نبوده و با از دست دادن چیزها خللی در اصل خدایی او بوجود نخواهد آمد . رتبت دانش حافظ به فلک بر شده بودکرد غمخواری شمشاد بلندت پستمشمشاد بلند همیشه سبز نماد خدا یا هستی مطلق بوده و غمخواری در اینجا به معنی همراهی و همکاری ست و نه غم خوردن ، زیرا که خدا یا زندگی همواره شادی و برکت خود را به باشندگان عالم ارزانی میدارد . خود جسمانی انسان از جنس ماده و نسبت به عالم معنا ، دون و پست میباشد اما همین جسم پست خاکی حافظ و سایر بزرگان است که در این جهان فرم قابلیت انتقال مفاهیم عالی عرفانی را به سایر انسانها دارد و حافظ این کار خود و دیگر بزرگان را همکاری و همراهی با خدا یا هستی میداند و این کار بواسطه دانش و خرد انسان است که بلندترین جایگاه را در آسمانها و زمین دارا بوده و اشرف مخلوقات جهان نام گرفته است .معنی دیگر اینکه فقط انسان است که با این جسم پست و خاکی خود توانایی و قابلیت رسیدن به عرش اعلی و یکی شدن با بینهایت خدا را داشته و سایر باشندگان عالم امکان از این امکان محروم هستند .
علیرضا زرین آرا
در سکوت