
حافظ
غزل شمارهٔ ۳۱۶
۱
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکَنی بنیادم
۲
مِی مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
۳
زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم
طُرّه را تاب مده تا ندهی بر بادم
۴
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
۵
رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم
قد برافراز که از سرو کنی آزادم
۶
شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را
یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم
۷
شهرهٔ شهر مشو تا نَنَهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
۸
رحم کن بر من مسکین و به فریادم رَس
تا به خاک در آصف نرسد فریادم
۹
حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که در بند توام آزادم
تصاویر و صوت









نظرات
Morteza
مهدی
محمد رهنورد
محمد رهنورد
اکبر معینی
امین کیخا
چنگیز گهرویی
سکوت فریاد
سکوت فریاد
کسرا
احمد طحانی
پاسخ به آقای «حمید رضا گوهری» اول اینکه: مصرعی که شما فرمودید اینست:حافظ ازروی تو حاشا که بگرداند رویواژه «روی» در این مصرع تکرار شده است و با توجه به اینکه صنعتی هم ندارد، و صرفا «روی» به معنی «رخ» و «صورت» و... است، لذا هیچ زیبایی و نکتۀ ادبی ندارد و این خود ضعف است و شیوایی سخن جضرت حافظ از چنین ضعفی مبراست.دوم اینکه: از جور روی بر می گردانند و این معروف است. و حضرت حافظ می فرماید: حاشا که من چون سایرین از جور تو روی برگردانم!و بالاخره سوم اینکه: اگر قرار بود هر کس هر واژه ای را متوجه نمی شد، چه به لحاظ معنوی و چه به لحاظ ادبی، آنرا تغییر دهد، هم اکنون حافظ دیگر «لسان الغیب» نبود... پیشنهادم به این دوست عزیز اینست که صرفا بخوانند و لذت ببرند و ابهامات را بگذارند برای اهلش.
ایزدجو
ایزدجو
ناشناس
شجاع الدین شقاقی
محدث
کارگاه داستان
خدایگان
امیر صدرایی
محدثه
حمید
رضا ساقی
سید جعفر
رامین
امیرقاسم ولیپور
ولی
برگ بی برگی
مریم کیا
مازیار پارسا
احسان چراغی
در سکوت