
حافظ
غزل شمارهٔ ۳۱۸
۱
مرا میبینی و هر دَم زیادَت میکنی دَردَم
تو را میبینم و میلم زیادَت میشود هر دَم
۲
به سامانم نمیپرسی، نمیدانم چه سر داری
به درمانم نمیکوشی، نمیدانی مگر دردم؟
۳
نه راه است این که بُگذاری مرا بر خاک و بُگریزی
گُذاری آر و بازم پرس تا خاکِ رَهَت گردم
۴
ندارم دستت از دامن، به جز در خاک و آن دَم هَم
که بر خاکم روان گَردی بگیرد دامنت گَردم
۵
فرو رفت از غمِ عشقت دَمَم دَم میدهی تا کی؟
دَمار از من برآوردی نمیگویی برآوردم
۶
شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز میجُستم
رُخَت میدیدم و جامی هلالی باز میخوردم
۷
کشیدم در بَرَت ناگاه و شد در تابْ گیسویت
نهادم بر لبت لب را و جان و دل فِدا کردم
۸
تو خوش میباش با حافظ، برو گو خصم جان میده
چو گرمی از تو میبینم، چه باک از خصمِ دَم سَردم
تصاویر و صوت












نظرات
سهیل
الهه
رضا
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
محدثه
ناشناس
حسن
امیر الماسی
ساناز
مرتضی
محسن
امیر
ابراهیم
کسرا
کوروش
محدث
ع.بامداد
محدث
آرش
علی__
علی__
سهیل قاسمی
گیتی
جلال الدین
حامد رزم آرا
نیلوفر
علیرضا پیمان
محمدرضا
گمنام-۱
حمید
همایون
عذرا
علیرضا
نادر..
نادر..
بهنام
رضا
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳
سامان
کوه کن
کوه کن
علیرضا
علی
الهام
محمدصادق نائبی
سجاد
علی خراشادی
خلیل قیصری
نیما سعادتی
نیما سعادتی
آرش کمانگیر
برگ بی برگی
آریا ایرانی
در سکوت
عرفان دهقانی
فرشاد نقی زاده
سفید
دکتر امین لو
مهدی هزاران