
حافظ
غزل شمارهٔ ۳۲
۱
خدا چو صورتِ ابرویِ دلگشای تو بست
گشادِ کارِ من اندر کرشمههایِ تو بست
۲
مرا و سروِ چمن را به خاکِ راه نشاند
زمانه تا قَصَبِ نرگسِ قبای تو بست
۳
ز کارِ ما و دلِ غنچه صد گره بگشود
نسیمِ گل چو دل اندر پیِ هوایِ تو بست
۴
مرا به بندِ تو دورانِ چرخ راضی کرد
ولی چه سود که سررشته در رضای تو بست
۵
چو نافه بر دلِ مسکینِ من گره مَفِکن
که عهد با سرِ زلفِ گرهگشایِ تو بست
۶
تو خود وصالِ دگر بودی ای نسیمِ وصال
خطا نِگر که دل امید در وفایِ تو بست
۷
ز دستِ جورِ تو گفتم زِ شهر خواهم رفت
به خنده گفت که حافظ برو، که پایِ تو بست؟
تصاویر و صوت















نظرات
شادان کیوان
مریم
فرهاد
ناشناس
سید مهدی شیخ الاسلامی
میر ذبیح الله تاتار
پاسخ بمن گفتی : هروقت دلت خواست به هرکجا که می خواهی برو ، کسی پای رفتار تورا نبسته است . بعضی ها میگویند حاسدان ومعاندان همیشه در پی تخریب فی مابین حافظ و شاه شجاع می کوشیدند وگاهی فکروذهن شاه شجاع را متاثرمی ساخت . کسانی میگویند : در این بیت( استهفام انکاری) هست یعنی بروچیطور میری اینطور گرفتارت کردم که به هیچ گونه من را رها ساخته نمی توانی.
مسعود
مسعود
سیده فاطمه
رامش
احمد جمعه
رضا
پاسخ این است که نه... همیشه "نرگس" معنای چشم نداشته ودرجایی دیگرنیزحافظ از"نرگس" به معنای اندام وشمایل استفاده کرده است.هرکجا آن شاخ نرگس بشکفدگارخانش دیده نرگسدان کنند.برگردیم به معنی بیت:ازآن هنگام که روزگار،گل ِنرگس را باآن ساقه ی نازک وباآن لطافت طرّاحی کرد وآن پرنیان پوش نازنین راآفرید من بیچاره شدم چرا؟ چون نرگس باآن ساقه وآن ظرافت وبا آن چشم مست ومیگون، یادِ تورا همواره دردل من زنده وجاوید می سازد ومن با مرور زیبائیهای تو، کمرم می شکند وخاک نشین می شوم. سرونیزازآن روزی که قباوقامتِ تورادید همانندِ من ذلیل وپَست شد.پیش رفتارتوپابرنگرفت ازخجلتسروِسرکش که ناز ازقد وقامت برخاستز کار ما و دل غنچه صد گره بگشودنسیم گل چو دل اندر پی هوای تو بستنسیم: بادملایمیست که پیش ازوقوع باد می وزد. درفرهنگ وادب ما انواع نسیم وجود دارد: نسیم ِ زلف، نسیم بادصبا، نسیم دَرد، نسیم بهشت، نسیم برکات وووو دراینجا حافظ "نسیم ِ گل" رابکاربرده است. نسیم ِگل دراین بیت، دیگربه گل ِ چمن وباغ بی توجّه شده و دل درهوای گل رُخسار توبسته است.معنی بیت:نسیم سحرگاهی به امیدِگل ِ روی تو وزیدن آغازمی کند ودراین میان(ازصدقه ی سرتو) گِره ازکارمن وغنچه نیزبازمی گردد. گل ِ روی تونباشد نسیم نمی وزد وغنچه ها میلی به شکفتن ندارد وهمانگونه سردرگریبان وفروبسته می مانند. نسیم سحری که به هوای تو شروع به وزیدن می کند، حال عاشقانت رابهترمی کند وبه لطافت ونرمی ،پرده های غنچه ها رانوازش می کند وآنها رابه شکفتن تشویق می نماید.دلاچوغنچه شکایت زکاربسته مکنکه بادِ صبح نسیم گِره گشا آوردمرا به بندِ تو دوران ِ چرخ راضی کردولی چه سود که سررشته در رضای تو بستدوران چرخ: زمانه و گردشِ روزگار. سررشته: سر ِ نخ وسر ِرشته ی کار، کلید روشن وخاموش کردن،کنایه از اینکه رمز وپسوردِ کار در دست توست. من هیچ کاره ام واختیاردار توهستی. سررشته در رضای توبست: مهار کار را به دست و اراده تو داد. معنی بیت: (مرا التفاتی به دنیا نبود واززندگانی ناراضی بودم) گردش روزگار مرا به عشق تو کشانید ومن ازاینکه دربندِ عشق توبودم به رضایتِ قلبی رسیدم. دریغا که اختیار وزمام امور دردستِ توست وتوهم که بی اعتنایی می کنی.مرابه کارجهان هیچ التفات نبودرخ تو درنظرمن چنین خوشش آراست.چو نافه بر دلِ مِسکین من گِره مفکنکه عهد با سر زلف گره گشای تو بستچو: مانندنافه: کیسه ی کوچکی که درشکم بعضی ازآهوان بصورت گره خورده قرار دارد. گویند هرگاه نوع آهوی نر،ازنوعی سنبل مخصوص تناول کند خونی درنافه اش شکل می گیرد، وپس ازمدتی آن خون به عطری خوشبو تبدیل می گردد. درقدیم نافه کشی مهارت ظریف ولطیفی بوده وافراد بخصوص وماهرازعهده ی اینکاربرمی آمدند.گویند بعضی ازاین نافه کشان که تبحّرخاصی درنافه کشی داشتند آهوان را می گرفته، باروش خاصّی بخش ازخون اورا با مالیدن به سمتِ نافه هدایت کرده ونافه راگِره می زدند وپس ازمدت معلومی دوباره آهوراگرفته وپس ازذبح اقدام به خارج کردن نافه می نمودند. گِره زدن ازآنجا معروف شده است.هنگامی که این ماده ی خوشبو درشکم آهو می رسد، قسمتی ازشکم او شروع به خارش می کند. آهو شکم خودرا به سنگ نوک تیزی می ساید تادردِ خارش رافرونشاند. کیسه پاره می شود وماده ای معطّر وخوشبو خارج می گردد. ازاین ماده درقدیم، عطرمی ساختند. حافظ ِ خوش فکر بانافه وگره وزلف مضامین بکر وزیبای گوناگوخَلق کرده است.گره گشای: مشکل گشا، حلاّلِ مشکلات. ضمن آنکه زلف گره گشا،زلفیست که گره وپیچ نداشته وبصورت لَخت برشانه ها ی معشوق ریخته وچشم ودل عاشق رامی نوازد. معنی بیت: خطاب به معشوق است.همانندِ نافه گشایان که برنافه گره می زنند، در کاردل این عاشقِ ناتوان گِره مزن. (چنانکه گفته شد نافه گشایان به منظوربهره برداری بیشتر،آهو راگرفته ومقداری ازخون آهورا بامالیدن بدنش،به سمت نافِ او هدایت کرده وبلافاصله برنافه ی آهو،بگونه ای حرفه ای گِره می زدند تا درطول مدّت معیّن،به سادگی بازنگردد). حالاحافظِ نکته دان، بانظرداشت این مطلب به محبوب می فرماید: بابی اعتنایی وبی توجّهی به من، ازآن گِره های نافه گشایان بردل من مزن،ترّحم کن که دل من بازلفِ مشکل گشای توعهد وپیمان دارد وازهواخواهان صادق توست. ضمن آنکه به معشوق یادآوری می کند که زلفِ تومشکل گشا وگِره وپیچی نیزندارد بنابراین تونیزگره مزن که اینکار باروح ِ زلفِ تومنافات دارد.چوغنچه گرچه فروبستگیست کارجهانتوهمچوبادِ بهاری گِره گشا می باشد.تو خود وصال دگر بودی ای نسیم وصالخطا نگر که دل امید در وفای تو بستنسیم وصال: هوای وصال وامیدِ وصال که درابتدای شکوفایی ِ عشق دردل عاشق می وزد واوراسرمست می سازد. درنظرحافظ عاشق پیشه، این هوای وصال(طمع خام عاشق) به اندازه ی خودِ وصال لذت بخش بوده ولیکن وقتی با بی اعتناییِ معشوق مواجه می گردد خانه ی پوشالی آرزوها فرومی ریزد وبکلّی ناامید می گردد وعشق تبدیل به تراژدی غم انگیزی می شود. معنی بیت: ای حال وهوای روزهای آغازین ِعاشقی، عجب لذّتی داشتی! تومثل خودِ وصال برای من لذّت بخش بودی.....امّا دریغا من خوش خیالی کردم ودچارخطاواشتباه شدم. دل بستن به تو کاری عبث وبیهوده بود. صادقانه امیدواربه وفا وعنایتِ توشده بودم! امّا...دراین بیت حافظ عزیز، با بیانی غم افزا، احساس ِ ناخوشایندِ ناامیدیِ عاشق ِ ساده دل را بازتاب داده است. عاشقی که بامواجه شدن با بی توجّهیِ معشوق ، دچار یاس وناامیدی شده ودراندوهِی جانکاه فرورفته است.بشد که یادخوشش باد روزگاروصالخودآن کرشمه کجا رفت وآن عتاب کجا؟ز دستِ جور تو گفتم ز شهر خواهم رفتبه خنده گفت که حافظ برو که پای تو بستدرادامه ی بیتِ پیشین پس ازناامیدی، عاشق به معشوق می گوید ازدستِ جوروجفای تو ازاین شهر خواهم رفت، توبه عشق من بی اعتنایی کرده ومحبّتی را که نسبت به توداشتم درک نکردی!معشوق نیز بانامهربانی، تیرخلاص راشلیک می کند وبه جای آنکه ازعاشق خویش، دلجویی کند می گوید برو کسی پای تورانبسته است! اغلبِ شارحان براین عقیده اند که این غزل درمدح شاه شجاع سروده شده است. نکته ی لطیفی که درغزلیّات حافظ وجود دارد غزل ها طوری سروه شده اند که مخاطبِ غزل هرکسی بوده باشد، سایرین نیزدرهمه ی دوره ها وزمانها،می تواند به عنوان یک غزل عاشقانه آن را بارها وبارها خوانده ولذت برند. به عبارت دیگر غزلها همه گیربوده وعمومییّت دارند. اینگونه نیست که یکبارمصرف بوده باشد. حافظ رندانه چنان عبارات ومضامین عاشقانه راجهان شمول خَلق کرده که اگرکسی ازشان ِ غزلها هم آگاهی نداشته باشد،می تواند ازمضامین بِکر ونغزآن استفاده کند.باتوجّه به رابطه ی عاطفی ِ عمیقی که بین حافظ وشاه شجاع بوده بعید نیست که مخاطبِ این غزل نیزشاه شجاع بوده باشد. گویندحافظ حدود پانزده سال یابیشتر، ازشاه شجاع بزرگتربوده واین دوستی ازسالهای نوجوانیِ شاه شجاع، یعنی قبل ازبه تخت نشستن شکل گرفته بود. شاه شجاع طبع شعری نیزداشته وازطبع چون آب روانِ حافظ بهره ها برده بود. دوستی آنها چنانکه ازغزلیّاتِ حافظ استنباط می گردد فراترازحدِّ معمول بوده وباعشق وعاطفه درآمیخته شده بود! چنین به نظرمی رسد که پس ازبه تخت نشستن شاه شجاع، روابطِ این دو اندک اندک روبه سردی وتیرگی گرائیده است. چراکه احتمالاً دراین دوران، حافظ باجسارت وشهامتِ بیشتری برافکار وعقایدِ خویش پای اصرار فشرده وآشکارااقدام به بَرمَلاساختن ِشیوه های حُقّه بازی صوفیان و متعصّبینِ یکسویه نگرنموده است وآنها نیزساکت ننشسته وباطرح نقشه وتوطئه وبااستفاده ازنفوذی که دردستگاهِ دولتی داشته اند، به مرور فضاسازی کرده ونظر شاه شجاع رانسبت به رفیق ِ شفیق خود بدبین ساخته اند. تاآنجا که حتّا زمینه ی تکفیرحافظ رانیز فراهم کرده وگویاقصد داشتنداورابه اتهآم کُفرورزی وعصیان برعلیهِ مقدّسات به مجازات برسانند! لیکن ظاهراً شاه شجاع حقّ ِ دوستی واُنس واُلفتِ قدیمی نگه داشته ودربرابرخواسته های متعصّبین مقاومت کرده وبه تبعیدِ حافظ به یزد اکتفا نمود تابدینوسیله جان ِحافظ با دورماندن ازدسترسی ِ متعصبیّن ِ کینه توز محفوظ بماند. حافظ درقصیده ی زیبایی که در مدح ِ قوام الدّین محمد صاحب عیار وزیر شاه شجاع سروده به این توطئه که ظاهراً نقش برآب شده بوده اشاره کرده است.به شُکرتُهمتِ تکفیر کزمیان برخاستبکوش کز گل و مُل دادِ عیش بستانی
نیکومنش
نیکومنش
nabavar
محمد ت
بیگانه
محمد ت
حمیدرضا جیلانچی
عارف
دکتر صحافیان
محمود علی اصغری
امیر نیکو
رضا تبار
در سکوت
علیرضا قنبرینیا
رضا از کرمان