
حافظ
غزل شمارهٔ ۳۲۳
۱
ز دستِ کوتهِ خود زیرِ بارم
که از بالابلندان شرمسارم
۲
مگر زنجیرِ مویی گیردَم دست
وگر نه سر به شیدایی برآرم
۳
ز چشمِ من بپرس اوضاعِ گردون
که شب تا روز اختر میشمارم
۴
بدین شکرانه میبوسم لبِ جام
که کرد آگه ز رازِ روزگارم
۵
اگر گفتم دعایِ مِی فروشان
چه باشد؟ حقِّ نعمت میگزارم
۶
من از بازویِ خود دارم بسی شُکر
که زورِ مردم آزاری ندارم
۷
سری دارم چو حافظ مست لیکن
به لطف آن سری امیدوارم
تصاویر و صوت









نظرات
حمیدرضا
ناشناس
ناشناس
فریبا
طلبه
ساقی
پاسخ درست باید ویژگیهای "جام حافظ" رادرحوزه ی اصطلاح جستجو وتفسیرکرد.درنظرگاه حافظ جام سمبلیک است،نمادی قابل تجسم برای پیمانه ی شراب، الگویی مناسب برای جام گیتی نمای جمشید ومثالی روشن برای آئینه ی اسکندراست.آئینهی سِکندر ، جام مِی است بنگر تـابـرتـوعرضه دارد احوال ملک داراجامی که حافظ به لب آن بوسه می زندهمه ی اینها رادر درون خود داردوبازهم جای خالی زیادی برای مفاهیم دیگر داردوظرفیت آن اندازه ی مشخصی ندارد.گاهی جام حافظ درجایگاهِ یک شیخ بزرگوارتکیه می زند ومریدانی دارد:حافظ مرید"جام می" است ای صبابرووزبنده بندگی برسان شیخ جام رادرجایی "جام حافظ" عکس رخ یار رامنعکس می کند ودرجایی دیگر جام جادویی او چون سنگی محکم،شیشه ی توبه رامی شکند!اساس توبه که در محکمی چوسنگ نمودببین که جام زُجاجی چگونه اش بشکست!بعضی اوقات نیزاین جام سرشار ازغم واندوه وخون دل است!به یادلعل لب وچشم مست ومیگونتزجام غم می لعلی که می خورم خونستوجالب اینکه جایگاه "جام" درجهان بینی حافظ کمترازجایگاه معشوق نیست!:سخنِ غیرمگو بامن ِمعشوقه پرستکزوی و"جام مِی اَم" نیست به کس پروایی و.....و.....اگربخواهیم به همین روال، همه ی ویژگیهای شگفت آور"جام حافظ" رابیان کنیم،حاصل کار کتابی چندبرابر تعداد صفحات دیوان غزلیات او خواهد شد و بی اغراق،مصداق حقیقی مثنوی هفتادمن کاغذ رابه عینه خواهیم دید!بناچارسخن کوتاه کرده وبامروریک قطعه به عنوان حُسن ختام موضوع،
پاسخ سئوال خود رادریافته و تصدیق می کنیم که آن عزیز بی همتا،چیزی جزحقیقت نگفته است.اوباقدرشناسی از"جام" در واقع به مااین نکته را یادآورمی شود که همگان هم می توانند به مددِهمّت واراده وباتغییر زاویه ی نگرش،ازیک جام شراب مستی بخش، به بخشی ازاهداف معمار هستی بخش پی ببرند.نوش کن جام شراب یک منیتابدان بیخ غم ازدل برکنیدل گشاده دار چون جام شرابسرگرفته چند چون خُمِّ دَنی؟چون زجام بیخودی رَطلی کشیکم زنی از خویشتن لافِ منیدل به مِی دَربند تامردانه وارگردن ِسالوس وتقوابشکنیخیزوجَهدی کن چوحافظ تامگرخویشتن درپای معشوق افکنیاگـرگـفـتـم دعـای می فـروشــان چه باشد ؟حقّ نـعـمـت میگذارم دعا : آرزوی سلامتی وتوفیق چه باشد؟! : حالا چه چیزی شده؟ من به وظیفه ی ِ حق شناسی ام عمل کرده ام. حقّ نعمت : ادای دِیـْن،حقی برگردن داشتن. این بیت به درادامه بیت قبلی ومرتبط بامفهوم آنست. ؛ "می فروش" نیز باید درحوزه ی اصطلاح تفسیرشود. اینکه پـیـر می فروشان درنظرمن قابل احترام و ستایش هستند، چیزغیرقابل فهمی نیست . تعجبی ندارد که من اینچنین برای آنان آرزوی سلامتی و دعا میکنم ، آنهاحقّی بزرگ برگردن من دارند. نعمت آگاهی راآنها به من بخشیده اند. من دارم انجام وظیفهام می کنم. وازلطف وعنایت بیکران ِ آنان سپاسگذارم . پیـر مغان ،پیرمیکده،نگاهبان آتشکده ی پارس، پیرپیمانه کش،میفروش، و....کنایه ازهر کس که بوده باشد،اَبَرانسانی کامل،وارسته، خوش قلب وپاک پنداری نیک گفتار ِخوش حرکات است که به رایگان به انسانها شراب عشق ومعرفت وآگاهی می بخشد.دست اورا مهربانانه،نه باتهدید وتطمیع می گیرد پلّه پلّه بالا می برد،تاشادمانه زیستن بیاموزدوبه بخشی هرچنداندک ازاسرار هستی واقف گردد. اوازروی دلسوزی،نه بازور شلاق،انسانهارادعوت به خوش فکری،خوش گفتاری وخوش رفتاری می کندتا از زندگانی حظّ روحانی برده باشند. درچنین نگرشی چنانچه کسی ازروی کج فهمی وجهالت، نخواسته باشد که سعادتمند وعاقبت به خیر گردد،به بریده شدن سر وسوختن درآتش محکوم نمی شود. هرکه خواهد گوبیاید هرکه خواهد گوبرو کِبرونازوحاجَب ودربان بدین درگاه نیست. حافظ خودرا مرید ومدیون این شخصیّت می داند ودرتمام غزلیاتش ازاو باکمال ادب واحترام وارادت یاد می کند. مرید پیرمغانم زمن مرنج ای شیخ چراکه وعده توکردی اوبجا آورد.من از بـازوی خود دارم بسی شـکر کـــــه زور مـــــــــردم آزاری نــــدارم حافظ این بیت راازسعدی گرفته ،تغییرداده ودرحقیقت تصحیح وتقویت کرده است . سعدی گفته:«کجا خود شکر این نعمت گزارمکه زور مردم آزاری ندارم»سعدی به طرزی سخن می گویدکه گویی اصلن زوری ندارد! واگر بخواهدهم نمی تواند مردم آزاری کند!اینگدنه "انجام ندادن ومردم رانیازُردن" گرچه خوب است،لیکن هیچ لطفی نداردو ازچندان ارزشی برخوردارنیست. لطف آنست که توانایی انجام گناه داشته باشی وبه میل واراده ی خویش گناه نکنی.حافظ هوشمندانه باآوردن "بازو" که نماد وسمبل قدرت است به مخاطبین شعر یادآورمی شود که من بازو دارم، یعنی صاحب قدرت هستم، امّابازوان من باتمرین وتربیت درسایه ی عنایت پیرمیفروش،به کمال رسیده وفقط برای گرهگشایی وخدمت به خلق بکارمی افتد.بنابراین ازروی ِ ناتوانی نیست که مردم آزاری نمی کند.ودقیقن به همین سبب ازبازوی خویش تشکّر می کند.روشن است کسی که صاحب فضیلت اخلاقیِ بارزی شده،نه تنهامیلی به آزاردیگران نخواهد داشت بلکه دیگران رانیزبه مروّت بادوستان ومدارابادشمنان تشویق وترغیب خواهدنمود.مباش درپی آزار وهرچه خواهی کنکه درشریعت ما غیرازاین گناهی نیست. سـری دارم چو حافـظ مست لیکنبــه لـطـف ِ آن ســری امیدوارم معنی بیت:سری که من دارم همانند حافظ، همیشه مستِ باده وشراب انگوری است.امّاازاین همه باده خواری وگناه(ازمنظرشریعت) ،جای نگرانی برای من نیست،من ازعذاب و مجازات شدن هیچ باکی ندارم چرا؟ برای اینکه به لطف ومرحمتی که درآن سر(درآن سو،درآن جهان) شامل حالم (ازطرف خداونده بخشایشگر)خواهدشدبسیارامیدوارم.منظوراز"مستی" دراین بیت مستی شراب انگور است چرا؟برای اینکه اگرغیرازاین بود درادامه ی سخن "لیکن بسیارامیدوارم" نمی آورد. مستی اگرازمنظرعرفانی واثرشراب محبت الهی بوده باشد،"لیکن امیدوارم...." هیچ معنایی ندارد.درمستی ازمحبت الهی جای نگرانی وتشویش نیست که به مرحمتی امیدوارباشدتاشایدبخشیده شود! مستی ازمحبت خدا،درهیچ مذهبی منع نشده وگناه شمرده نشده است.مستی ازشراب است که ازمنظرشریعت گناه بوده ومستوجب مجازات است وکسی که ازاین شراب مست شده باشد ضرورت دارد وبسیاربجا خواهدبوداگربگوید:"سری که من دارم همیشه مست است لیکن خیلی امیدوارم مورد بخشش قراربگیرم " امّا واقعن معمّای شراب خوردن یانخوردن حافظ چیست؟ وچه دلیلی داردکه یک آدم عارف وفیلسوفی مثل حافظ درغالب غزلیاتش، این همه به شراب خواری ومستی بپردازد؟حافظ حتّا اگرفرض بگیریم که شراب می خورده،این همه اصرار وپافشاری براین موضوع غیرطبیعی وغیر عادی نیست؟برای رسیدن به این
پاسخ می بایست جهان بینی حافظ راشناخت وبر اساس ِ آن قضاوت کرد.پیشترگفته شد که حافظ آزاداندیشی پیشه کرده ودرقالب هیچ مذهب ومسلکی نمی گنجد.اوخود معماروبنیانگذارمکتب رندیست.اومصلحت گرا نیست، و هیچ اعتقادی به نوع دسته بندی مذهبی ِ انسانها: "به گناهکاران(دوزخیان) وثوابکاران(بهشتیان) "ندارد. او به دنبال حقیقت است و نه چیز دیگر.اوهیچ افسانه ای راقبول ندارد.جنگ هفتاد و دوملت همه را عذر بنه چـون ندیند حقیت ره افسـانه زدنـد.این جهان بینی ِخاص حافظ، کلید اصلی درک معمای می و میخواری در اشعار اوست.مبنا واساس نگرش ِاو انسانگرایانه است. موضوع تنها شراب خوردن نیست، بلکه تعریف کلی او از گناه و صواب چیز دیگریست:مباش در پی آزار و هرچـــه خواهی کن که در"شریعت" ما غیر ازاین گناهی نیستحافظ در اینجا آگاهانه از "شریعت "و نه "طریقت" سخن میگوید و میخواهد مَسلکِ جدیدی ارایه دهد.مَسلکی که پیروانش هرکدام رندی عالمسوز، سرشار از عشق به یکرنگی و رها از هر نوع مصلحت اندیشی سیاسی ومذهبی هستند. رند عالمسوز را با مصلحت بینی چه کار کارمُلــک است آنکه تدبیـر و تأمّل بایدشاین آزاداندیشی و رهایی از گرایشهای تفرقه جویانه ، مسلکِ حافظانه رابه درجه ی جهان شمولی برده واورابه انساندوستیِ بی حدّ و مرز رسانده است. حافظ برای جداکردن صف خود از زاهدان ظاهر پرست، و متعصّبینِ پیش پابین و اندیشه ی داعشانه ،یکی از حسّاس ترین موضوعات را که همانا"شرابخواری وعیش وعشرت" است راانتخاب کرده وبا دستآویز قراردادن وبرجسته ساختن آن به هدف خود رسیده است.اینکه حافظ، شاید گاهی شراب می خورده وشایدهم اصلن لب به شراب نزده بوده،هیچ اهمیّتی ندارد.آنچه که مهّم است این است که او"مستی وراستی" را بر "تظاهر و زهد" ترجیح می دهد وراه ِ تازه ای پیش روی مخاطبین می گشاید:مِی خور که صدگناه زاغیار درحجاببهترزطاعتی که به روی وریا کنند.حافظ اززمانی که احساس کرد اززاهدان ریاکاربه شدّت بیزاراست،پی چیزی بود که بواسطه ی آن خودرا ازاین جماعت،جدانماید.چه چیزی بهترازشراب ومیگساری، می توانست اورا ازاین قشرمتعصّب جدا سازد.؟ بنابراین برهمین پایه،نسبت به شرابخواری اظهارعلاقه می کند تا زاهدان ازاوبیشتر وبیشتردورگردند. اودرغزلیاتش چیزی راعزیزوگرامی می داردکه درنظرزاهد گناه محسوب می گردد.!زاهد وعُجب ونماز ومن ومستیُّ ونیازتاتوراخودزمیان باکه عنایت باشد.
میر ذبیح الله تاتار
مسعود
امیر
علی اکبر زارعی
در سکوت