
حافظ
غزل شمارهٔ ۳۲۸
۱
من که باشم که بر آن خاطِر عاطِر گذرم؟
لطفها میکنی ای خاکِ دَرَت، تاجِ سرم
۲
دلبرا بنده نوازیت که آموخت؟ بگو
که من این ظَن، به رقیبانِ تو هرگز نَبَرم
۳
همتم بدرقهٔ راه کن ای طایرِ قدس
که دراز است رَهِ مقصد و من نوسفرم
۴
ای نسیمِ سحری بندگیِ من برسان
که فراموش مکن وقتِ دعایِ سحرم
۵
خُرَّم آن روز کز این مرحله بَربَندَم بار
و از سرِ کوی تو پُرسند رفیقان خبرم
۶
حافظا شاید اگر در طلبِ گوهرِ وصل
دیده دریا کُنَم از اشک و در او غوطه خورم
۷
پایه نظم بلند است و جهان گیر بگو
تا کُنَد پادشهِ بحر دهان پُر گُهَرَم
تصاویر و صوت














نظرات
سلاله
امین کیخا
امین کیخا
امین کیخا
فرهاد
سیاوش بابکان
علی
جاوید مدرس اول رافض
سراج
رضا
پاسخ آن را اینچنین باشکسته نفسی ومتواضعانه داده است.خاطر : اندیشه،ذهن و دل عاطر : عطرآگین ، خوشبـو"من که باشم" یعنی من در جایگاهی نیستم ، کسی نیستم، عددی نیستم . معنی بیت : من درمقامی نیستم که براندیشه ی معطّر ومبارک تو گذاری داشته باشم! چه لطف ها وبزرگواریها می کنی ای خاکِ درگاهِ توتاج افتخارسرمن.چه لطف بودکه ناگاه رشحه ی قلمت؟حقوق خدمتِ ماعرضه کرد برکرمت!دلـبــرا بـنـده نـوازیـت کـه آمـوخـت ؟ بـگــو ! کـه مـن ایـن ظـَن بـه رقـیـبـان تـو هـرگـز نـبــرم ظـن : گمانرقیب : مراقب و نگهبان،دراینجا مجموعه ی کسانی که پیرامونِ مخاطب هستند. اگراین غزل برای تورانشاه سروده شده باشد احتمالاً زمانی رُخ داده که روابطِ دوستی حافظ باشاه شجاع تیره شده بوده، بنابراین منظورحافظ از"رقیب" همین شاه شجاع نیزمی تواندبوده باشد."بندهنـوازیت": بنده نوازی اَت، محبّت و مهربانی با عاشق. حافظ ظاهراً ازاین لطف ومرحمتِ مخاطب شگفت زده شده وباناباوری برخوردمی کند.معنی بیت : ای دلـبـر، چه اتّفاقی رُخ داده؟ وچه کسی این مهربانی و نوازش ومرحمت کردن به غلام را به تـو یـاد داده است ؟ (پیشترچنین لطف هایی ازتوندیده بودم،آفتاب ازکدام سمت طلوع کرده است؟!) مـن که چنین نمی پندارم که ایـن رفتار را اطرافیان ِ توبه تو یـاد داده بـاشند.!( بنابراین حقیقت رابگوبدانم که چه شده وتوبه یاد غلام خویش افتاده ومورد لطف ونوازش قرارداده ای؟! نگویم ازمن بی دل به سَهوکردی یادکه درحسابِ خردنیست سهوبرقلمتهـمـّتـــم بـدرقـهی راه کـن ، ای طـایـر قـُـدس کـه دراز سـت رهِ مـقـصـد و مـن نـو سـفــــــرم همّتم بدرقه ی راه کن : تـوجّه و ارادهی قـوی به من عنایت کن وارزانی دار،دعاوعنایتت راشامل حال من کنطـایـرقـدس : فرشته ی نجات بخش، نوعی انرژی مثبت طلبیدن ازپرنده ی بهشتی ونیرو درخواست کردن ازکائنات"مـقـصـد" : سرمنزلِ دوست و نهایت راهِ عشق دراینجا می تواند اشاره به دوری ِ راه تا بارگاهِ تورانشاه باشد.حافظ بعدازدوبیت تعارف وشکسته نفسی، فرصت راغنیمت شمرده ونکاتِ نغز وپُرمایه ای را پیرامون جهان بینی خویش، درغزل می گنجاند تا نه تنها برای مخاطب بلکه برای همه ی جویندگانِ حقیقت وطالبانِ عشق ومحبّت قابل استفاده باشد. یکی ازدلایل محبوبیّت وماندگاری حافظ درهمین خصوصیّت نهفته است. غزل به هربهانه ای که آغازشده باشد، حافظ این توانایی ونبوغ رادارد که رشته ی کلام را به هرسو که بخواهد بگرداند، حرف ها وباورها واعتقاداتش رابیان کند ودوباره به موضوع برگردد. بی آنکه خللی درگفتار وسخن ایجادگردد. اوبااین شیوه توانسته است به خوبی غزلیاتش را ازخطر بیات شدن وکهنگی وکسالت بارشدن نجات داده واشعارش راپویا وبالنده نگاهدارد تادرتمامی دوره ها طراوت وتازگی خودرا داشته باشند.معنی بیت : ای فرشته ی عالم ملکوت، من درراهِ پُرخطر عشق گام نهاده ام وبی تجربه هستم، دعا و توجّهِ قلبیات را ازمن دریغ مکن، اراده ی عالی وانرژی مثبت به من عطا کن تا آخراین راهِ طولانی پایدارباقی بمانم وبه سرمنزل مقصودبرسم.حافظ بااین دعای فراشمولی که می کند به مخاطب اصلی (شایدتورانشاه)نیزاین پیام رامی رساند که دعوتِ اوراپذیرفته وقصد دارد اگرهمّت وتوان ِ سفر راداشته باشد به بارگاهِ اومشرّف گردد. می دانیم که حافظ برخلافِ همشهری خودسعدی، هیچ تمایلی به سفرنداشته ودرتمام مدّت عمرخود بیشترازدویاسه سفر نداشته است. جالب تراینکه یکی ازاین سفرها نیزاجباری بوده وبه سببِ اختلافاتی که باعلما وفقهای آن روزگاران داشته به شهریزد تبعید شده بود وگرنه حافظ اهل سیروسفرنبوده است. من کزوطن سفرنگزیدم به عمرخویشدرعشق دیدن توهواخواهِ غربتمای نـسـیـم سـحـری بـنـدگـی مـن بـرســان کـه فـرامــــوش مـکــــن وقـت دعـای سـحــرم "نسیم سحری" همان بادملایم صـباست که از کوی معشوق میآیـد و پـیـام رسان میان عاشق و معشوق است. در اینجا هم حافظ از نسیم سحری میخواهد که ارادتش را به معشوق بـرساند بندگی : ارادت وخدمتگزاری معنی بیت : ای نـسیم صبا که به بارگاهِ دوست دسترسی داری، ارادت قلبی و خدمتگزاری مـرا به دوست(شایدتورانشاه) برسان و از او بخواه که در دعاهای هنگام سحرش مـرا فراموش نکند ومرا هم دعـا بکند. گردیگرت برآن دردولت گذربُوَدبعدازارادت وعرض دعا بگوهرچندمابَدیم تومارابدان مگیرشاهانه ماجرای گناهِ گدابگو خـُـــرّم آن روز کــزیـن مــرحـلـه بـربـنـدم بــار و ز سـر کـوی تـو پـرسـنـد رفـیـقــان خـبــرم خـُرّم : خوشـا ، چه نیکوست! مرحله : منـزل "باربستن" :سفر کردن و عبور کردن معنی بیت : ای خوش آن زمانی که از این منزل(شیراز) گذر کرده باشم و به کوی تـو(هرمز)رسیده باشم تا رفیقان احوالاتِ مرا از کوی تـو پرس و جو کنند.زخاک کوی توهرگه که دَم زندحافظنسیم گلشن جان درمَشام ما افتدحـافـظـا شـایـد اگـر در طـلـب گـوهـر وصـل دیـده دریـا کـنـم از اشـک و در او غـوطه خـورم شـایـد : شایسته است ، رواست "گوهر وصل" وصال به گـوهر تشبیه شده است"دیـده دریا کنم" بسیار گریه کنم معنی بیت : ای حافظ شایسته است که در راهِ رسیدن به دوست، ازگریه ی بسیار دیدگانم راچون دریا کنم و درمیانِ اشک های خود شناور شوم . یعنی ارزشش رادارد وصال دوست مثل گوهر گرانقیمت بسیارارزشمنداست برای رسیدن به آن اگردردریا شناورشوم وباخطرات روبرو گردم بازهم رواست.عشق دُردانه ست ومن غوّاص ودریا میکدهسرفروبردم درآنجا تاکجاسربرکنمپـایـهی نـظـم بـلـنـد ست و جهـانـگـیـر بـگـو تـا کـنـد پـادشـــهِ بـَحـر دهـان پــُـر گـُهـــــرم پـایه : مقام و مرتبهنظم : شعرپادشهِ بَحر : پادشاه دریا، پادشاه هرمز، سلطان البحر، مقصود همان تورانشاه است.معنی بیت :درادامه ی بیتِ پیشین می فرماید: ای حافظ مرتبهی شعر وغزلیّاتِ توبسیار بالا وفراشمول است،شعرهای تو ظرفیّتِ این رادارد که جهان را فرابگیرد،پس غزل خودرابـخوان تـا پـادشاه دریاها(تورانشاه) به پاداش این غزل، مرجان و گوهر نثارت کـنـد . بدین شعرتَرشیرین زشاهنشه عجب دارمکه سرتاپای حافظ راچرا درزَر نمی گیرد!
واقعیت مجازی
جواد
در سکوت
بهنام غفاریمزیدی
برگ بی برگی
پاسخ را به خوبی می داند و در اینجا هدف تلنگری به ذهنِ مخاطب است تا لحظاتی به آن بیندیشد. همتم بدرقه راه کن ای طایرِ قدس که دراز است رَهِ مقصد و من نوسفرم همت در طریقت یعنی کوششِ حداکثری بنحوی که سالک اندیشهٔ دیگری جز رسیدن به مقصد در سر نداشته باشد و تنها با عشق است که شاکله ی چنین همتی پی ریزی می شود، طایرِ قدس کنایه از عارف و بزرگی ست که مسیر را یافته و در حالِ پرواز به قدس یا آسمانِ بینهایت و یکتاییِ پاکِ خداوند است. حافظ پس از بستر سازی در بیتِ پیشین و بیانِ این نکته که بمنظورِ نزدیک شدن به معشوقِ ازل نیز سالکِ عاشق می بایست از مانع و سدِ رقیبانِ بسیاری عبور کند، اکنون ادامه می دهد که مقصدِ این راه دور و دراز است و سالک نو سفر و بی تجربه، پس ای طایرِ قدس از تو طلبِ یاری می کنم تا دعایی بدرقه راهم کنی و چه دعایی بهتر و مؤثر تر از اینکه مرا به همت و کوششِ خود در این راهِ دراز و پر نشیب و فراز توصیه کنی. طایرِ قدسی چون هُدهُد در منطق الطیرِ عطار نیز کارش تشویقِ مرغان به همتِ والا و کوششِ حداکثری در راهِ رسیدن به سیمرغ بود. درواقع حافظ میفرماید تنها و تنها همت و کوششِ سالکِ است که می تواند عاشقِ نوسفر را به مقصدِ طریقتِ عاشقی و دیدارِ معشوق برساند. ای نسیمِ سحری بندگیِ من برسان که فراموش مکن وقتِ دعای سحرم بندگی در اینجا به معنیِ قرار گرفتنِ عاشق در راهِ دراز است که تا رسیدن به مقصد ادامه دارد، نسیمِ سحری نسیمی ست که قدما معتقد بودند بر گیاهان وزیده و موجبِ باز شدنِ و تبدیلِ غنچه به گُل می شود و بر همین مبنا در شعرِ عارفانه از آن با عنوانِ بادِ صبا یاد می کنند که پیغامهایِ معشوقِ ازل را از طریقِ شعر بر زبانِ عارفان جاری و منتقل می کند تا بر اثرِ آن گُلِ وجودِ معنویِ دیگر عاشقان نیز شکفته شود. بعضاََ این پیغام رسانیِ بادِ صبا از جانبِ عاشقان است به معشوق و در اینجا حافظ از او می خواهد تا خبرِ بندگی یا قرار گرفتنش در طریقتِ عاشقی را به سمع و نظرِ معشوق برساند، و ضمنِ آن به حضرتش یادآوری کند تا در وقتِ دعایِ سحر به یادِ حافظ بوده و از دعایِ خود بهرمندش کند، کنایه از اینکه علاوه بر همتِ سالکِ عاشق در طیِ طریق، لطف و عنایتِ خداوند نیز لازمهی پیشرفتِ کارِ عاشق و شکوفا شدنش می باشد، ضمناََ وقت در فرهنگِ صوفیانه تغییر و تحولِ درونیِ سالک را گویندکه با دعایِ سحر یا کوشش در راهِ عاشقی آنهم در ابتدایِ دورانِ جوانی که بهترین اوقاتِ سفرِ معنوی ست قرابتِ معنایی دارد. خُرَّم آن روز کز این مرحله بربندم بار و از سرِ کویِ تو پُرسند رفیقان خبرم خُرَّم یعنی شادمان و سرسبز، مرحله همان راهِ درازِ مقصد است که نوسفر دعایِ سحرگاهیِ خود را آغاز می کند و رسیدن به مقصد که سرِ کویِ حضرت دوست است پایانِ این مرحله از سلوکِ معنوی می باشد، پس حافظ آرزو می کند که چنان روزی فرا رسد و او خُرَّم و شاد از اینکه این مرحله از سلوکِ عارفانه را که مقصدش کویِ معشوق است به انجام رسانیده، بارِ خود را ببندد و آماده مرحله بعدی گردد، و هرکسی از دوستان و رفیقانِ راه که جویایِ حالش شوند
پاسخ بشنوند که حافظ را در سرِ کویِ حضرت دوست دیده اند، یعنی به مقصدِ اولین مرحله از سلوکِ معنوی رسیده است و چه خُرَّم روزی برای حافظ و هر عاشقِ دیگری خواهد بود آن روز. حافظا شاید اگر در طلبِ گوهرِ وصل دیده دریا کنم از اشک و در او غوطه خورم آرزویِ ذکر شده در بیتِ پیشین محال نیست، بلکه با انجامِ توصیه های ذکر شده امکان پذیر است و حافظ میفرماید شایسته است او در طلبِ گوهرِ وصلش که ( می تواند مرحلهٔ دیگری پس از رسیدن به سرِ کویِ دلدار و یا پایانِ همین رسیدن به سرِ کوی معشوق باشد )، آنقدر اشک بریزد که دیدگانِ خود را دریا کند و در آن دریا غوطه ور گردد و غوص کند تا شاید به گوهرِ وصل در اعماقِ این دریا دست یابد، گوهری که آسان بدست نمی آید و رسیدنِ به وصالِ آن یگانه دلدار نیازمندِ سعی و همتی دوچندان است، رسیدن به وصال یعنی پیوستنِ دوبارهٔ جان به جانان یا رسیدن به وحدت ویگانگیِ سالک، اشکِ رهپویانِ راهِ درازِ عاشقی در دو معنی آمده است، یکی بواسطه غمِ فِراق از معشوق و دیگری بدلیلِ تحملِ آگاهانه ی رهایی از دردهایِ ناشی از دلبستگی و هم هویت شدگی ها با هرچه غیرِ معشوق است که هر دو همچون گوهر ارزشمند هستند. پایهٔ نظم بلند است و جهان گیر بگو تا کند پادشهِ بحر دهان پُر گُهَرَم غزل در حقیقت با بیتِ قبل که بیتِ تخلص است پایان می یابد و محتمل است این بیت به منظورِ مدحِ مقامی درباری سروده و افزوده شده باشد، اما در اینجا نیز حافظ در سرایشِ مدح زیرکی و رندی از خود نشان داده و بگونه ای سخن می گوید که می توان آنرا به پادشاهِ بحرِ یکتایی نسبت داد، ضمنِ اینکه جهانگیر هم ایهام داشته و می تواند در معنیِ دیگرش مُراد شعرِ حافظ باشد که عالمگیر شده است.
nabavar