
حافظ
غزل شمارهٔ ۳۳
۱
خلوت گُزیده را به تماشا چه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است
۲
جانا به حاجتی که تو را هست با خدا
کآخِر دمی بپرس که ما را چه حاجت است
۳
ای پادشاهِ حُسن خدا را بسوختیم
آخِر سؤال کن که گدا را چه حاجت است
۴
اربابِ حاجتیم و زبانِ سؤال نیست
در حضرتِ کریم، تمنا چه حاجت است
۵
محتاج قِصه نیست گَرَت قصدِ خون ماست
چون رَخت از آن توست، به یغما چه حاجت است
۶
جامِ جهان نماست ضمیرِ منیرِ دوست
اظهارِ احتیاج، خود آن جا چه حاجت است
۷
آن شد که بارِ منتِ مَلّاح بردمی
گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است
۸
ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست
اَحباب حاضرند، به اَعدا چه حاجت است
۹
ای عاشقِ گدا چو لبِ روح بخشِ یار
میداندت وظیفه، تقاضا چه حاجت است
۱۰
حافظ! تو خَتم کن که هنر خود عَیان شود
با مدعی نزاع و مُحاکا چه حاجت است
تصاویر و صوت












نظرات
maryam.l
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
شادان کیوان
محسن
محسن
هادی naji@alum.sharif.edu
farhad
امین کیخا
شهمراد
ابراهیم احمدیان
فرهاد
احد محمودی
میر ذبیح الله تاتار
روفیا
روفیا
نیک نان
سهیل قاسمی
سهیل قاسمی
azad
مهدی کریمی
نیلوفر
سعیده
یوسف
رضا
پاسخ مارا نشنیده، حکم صادرنموده ای! این ازعدالت به دور است ای پادشاهِ حُسن وفضیلت!!!ازفحوا ولَحن کلام ِ رندشیراز، کاملاً پیداست که اورا غیابی وبی محاکمه محکوم کرده اند. اگرچنین نبود خواجه هرگز نمی توانست با این جسارت و شهامت به مَحضرپادشاهِ غضبناک، دوبار پیاپی بالَحن ِ تندِ آخربپرس....که ما چه دردی بردل داریم؟ سئوال کن ببین ماراچه شده که.... فریادبکشد!بنابراین وبانظرداشتِ چندغزل شِکوه آمیز واینچنین گله مندانه ی حافظ ازشاه شجاع، تااندکی می توان گمانه زنی کرد وحدس زد که چرا شاه شجاع ازحافظ رویگردان شده وبه گِله وشکایاتِ اونیز بی توجّهی می کند؟!چنین بنظرمی رسد که شاه شجاع شدیداً تحتِ فشار ِدلواپسان وتُندرویان ِ متعصّبِ صاحب نفوذِ عصرخویش است که درمناصبِ دولتی وبه ویژه حوزه های دینی جایگاههای محکم ومهمّی دارند! بی شک اواحساس کرده وبه اواخطارهای لازم داده شده که اگرازحافظ واندیشه های روشنگرانه اش(البته ازنگاهِ آنها ازحافظ وفتنه گری هایش) دوری نکند،قدرت وجایگاهِ اونیز درمعرض خطرقرار خواهد گرفت وچه بسا که شاه شجاع بهترازهمه می داند که درصورتِ تداوم ِ ودوستی ورفاقت باحافظِ اصلاح طلب! ممکن است دردوره ی بعدی، صلاحیّتِ وی موردِ تائیدِ آقایان قرارنگیرد.! از همین روست که شاه شجاع به شیرینیِ کاذبِ قدرت دلخوش کرده ودست ازحمایتِ حافظِ شورشی وفتنه گرکشیده است!. ناگفته نماند که حافظ در اوایل به قدرت رسیدنِ شاه شجاع، حملاتِ سنگینی به جبهه ی متعصّبین ومتشرّعین وصوفیان ریاکار نمود وغزلیّاتِ بسیارتند ، و زهرآگین وتوهین آمیزی سرود ومنتشر کرد. به یقین همین بی ملاحظه گیها وبی پرده وبی مهاباسخن گفتن ونیش زدن و تاختن به جبهه ی ریاکاران بوده که سبب ِتحریک شدن وشورانیدن مدّعیان برعلیه حافظ ونهایتاً رویگردانی شاه شجاع را رقم زده است. برای نمونه درغزل معروفِ:سحرزهاتفِ غیبم رسید مژده بگوشکه دورشاه شجاع است می دلیربنوشحافظ به صراحت وبدون هیچ ترسی ازواکنش ِ تُندرویان ودلواپسان، فریادمی زند که دوران ِ سیاه خفقان واستبداد که ماخاموش مانده بودیم ونمی توانستیم حرفِ دل خودرا بزنیم سپری شد:شد آنکه اهل نظربرکناره می رفتندهزارگونه سخن دردهان ولب خاموسبه صوتِ چنگ بگوئیم آن حکایت هاکه ازنُهفتن ِ آن دیگِ سینه می زد جوششرابِ خانگیِ ِ ترس ِ مُحتسب خوردهبه روی یاربنوشیم وبانگِ نوشانوشودرادامه ی همین غزلست که با بی پروایی، حتّا امام ِ ریاکار شهر را نیزکه قطعاً نفوذی دردستگاههای دولتی وقضایی داشته،مشمولِ طعن وطنز وتمسخر ویرانگرخویش نموده ومی فرماید:زکوی میکده دوشش به دوش می بردند!امام شهرکه سجّاده می کشید به دوش !اربابِ حاجتیم و زبانِ سؤال نیستدرحضرتِ کریم تمنّاچه حاجت است؟ارباب حاجتیم : صاحب حاجت ونیازهستیم، محتاج هستیمزبان سؤال نیست: جراتِ پرسیدن نیست، یعنی ای شاه شجاع توآن شاه شجاع چندسال پیش نیستی، تودراوایل قدرت ازآزادی بیان واندیشه دَم می زدی، ازتامین رفاه وآسایش مردم دَم می زدی وووووو رفته رفته همه ی شعارهایت رابه فراموشی سپردی وازجناح ِریاکاران تاثیرگرفته ومستبد شده ای بطوریکه مارا یارای سئوال کردن هم نیست!حافظ چون می داند مخاطبِ او (شاه شجاع) ازدستِ عصیانگریهای اوبه قدرکافی عصبانیست، یکی به نعل می زند ویکی به میخ. بلافاصله درمصرع دوّم جهتِ سخن راعوض کرده ورندانه می فرماید:چون درمحضرکریم وبخشنده ای مثل تو، تمنّا وخواهش معنا ندارد! که تو خودت نیازها وحاجاتِ مارا می دانی واطمینان دارم که به حاجات ما نیازمندان توجّه وعنایت داری.بازمی بینیم که حافظ هیچ حاجتی را مطرح نمی کند بلکه با عباراتِ ایهام دار به شاه القاء می کند که توکریم هستی وازحاجات همه باخبر! درصورتی که درمصرع اوّل نیشی زهرآلود(جراتِ سئوال نداریم) درلفّافه پیچیده شده وخودِ شاه شجاع نیزبهترازهمه آن را دریافته بوده!به نظرنگارنده، قطعاً شاه شجاع که خود تاحدودی دست پرورده ی حافظ بوده وبه رازورمزرندیهای اوآگاهی داشته است ،به هنگام خواندن این غزل، وقتی به این بیت رسیده، نکته رادریافته و دردلش چنین گفته که ای حافظِ رند!......مثل همیشه چند تابه نعل می زنی تادرفرصتِ مناسب یکی هم به میخ بزنی!!! شاید دیگران گمان کنند که توداری ازمن تعریف وتمجید می کنی، من که می دانم تودروَرای سخنانِ خود،چه طعن وطنزی درلفّافه پیچانده ای و چه می گویی! من که نیک می دانم درنوش توچه نیش زهرآگینی نهفته است! اگرحقیقتاً اینچنین است که به نظرتو درحضرت کریمی مثل من به خواهش وتمنّا حاجتی نیست، پس تعبیر"آخردَمی بپرس که مارا چه حاجت است" چیست؟ (درحضرت کریم تمنّا چه حاجت است) راقبول کنیم یا اینکه(آخرسئوال کن که گدارا چه حاجت است) را ؟!!محتاج ِ قصّه نیست گرت قصدِ خونِ ماستچون رَخت ازآن توست به یغما چه حاجت استمحتاج ِقصّه نیست: نیازی به توجیه کردن و دلیل تراشی ومقدّمه پردازی نیست.رَخت: لوازم منزل واثاثیه ی مربوط به معیشت وزندگانی،دراینجا منظور هستی(دل وجان) هست .یغما: به غارت بردنمعنی بیت: ای پادشاه، اگرقصدِ ریختنِ خون مرا داری، (شمشیرازنیام برکش وبرسرمن فرودآرمن دستت رانخواهم گرفت) راحت باش،مقدّمه چینی لزومی ندارد! آخر درشرایطی که دارائی های من، جان ومال و.... همه متعلّق به توست به غارتگری چه حاجت؟ تواختیارداری ومن مطیع. حُکم ازآن توست هرچه دردل نیّت کرده ای همان راانجام بده وملاحظه ی آن نان ونمک ودوستیمان را مکن!به زبان کنایه می فرماید:ای پادشاه، تومعذوری! من می دانم که مدّعیان ِ دروغین ومنافقین درتصمیماتِ تو تاثیر گذاشته ودرنظریّاتِ تونفوذکرده اند. پس راحت باش اگربه دنبالِ سربه نیست کردنِ من هستی ونمی دانی چگونه به انجام برسانی، هیچ نیازی به طرح ونقشه ومقدمه نیست، تردیدمکن وانجام ده.به تیغم گرکشی دستت نگیرمبه تیرگرزنی منّت پذیرکمانِ ابرویت راگوبزن تیرکه پیش چشم بیمارت بمیرمجام ِجهان نماست ضمیر ِ مُنیر دوستاظهاراحتیاج خودآن جا چه حاجت استحافظ رند تا اینجای مطلب، حرف دل خودرامستقیماً به شاه شجاع زدودیدیم که هیچ حاجتی ازاوطلب نکرد. دراینجا بایک چرخش ِ رندانه ،مخاطب خودرا ازخاص(شاه شجاع) به عام تغییر دادو به عَمد روی سخن را به جانبی دیگرگرفت.حافظ بااین حرکت، توجّهِ شاه شجاع وسایرین را به نکته ی مهمّی از نگرش ومنش ِ خاصّ خود نسبت به خدا وزندگانی، معطوف نموده وسعی دارد توجّهِ شاه را به چیزی کُلّی تر، باارزش ترو والاتر سوق دهد. اودوباره دستان ِ مخاطبین وشاه رابه مهربانی گرفته وبه سفر آسمانی می برد. اوچون نوازنده ای که پرده می گرداند وآهنگ عوض می کند، وعشق مجازی را به عشقِ دوستِ حقیقی (معشوق ازل) ارتقا داده و دوباره بامضامین فرحبخش عرفانی، ازمیهمانانِ خودپذیرایی می کند. جام جهان نما: "درلغتنامه دهخدا می خوانیم دکتر معین در مقاله ٔ خود به عنوان «جام جهان نما» نویسد: در نظم و نثر پارسی بارها از یک جامی بنام «جام جهان نما» و اسامی دیگر «جام کیخسرو، جام جم ، جام جمشید، جام گیتی نما، جام جهان بین ، آئینه ٔ سلیمان ، آئینه ٔ سکندر و غیره » یاد کرده اند و فرهنگ نویسان گفته اند: جامی بوده است که احوال خیر و شر عالم از آن معلوم میشد.بنابراین «جام گیتی نمای » در نظر مؤلفان خداینامک پهلوی ، که شاهنامه مع الواسطه مقتبس از آن است جامی بوده است که صور نجومی و سیارات و هفت کشور (هفت اقلیم ) زمین بر آن نقش شده بود و خاصیتی اسرارآمیز داشت چه وقایعی که در نقاط دوردست کره ٔ زمین اتفاق می افتاد بر روی آن منعکس میشد. جم یکی از بزرگترین پادشاهان سلسله ٔ پیشدادی است که «جام جهان نما» بدو نسبت داده اند. در شاهنامه ذکری از انتساب جام به جمشید نیست ولی چون شهرت جم بیش از کیخسرو بوده است و از سوی دیگر مسلمانان اورا با سلیمان پیامبر بنی اسرائیل یکی دانسته اند و همچنین در روایات ، پیدایش شراب به جمشید منسوب بوده است «جام کیخسرو» را «جام جم » و «جام جمشید» خواندند و این انتساب ظاهراً در قرن ششم هجری پدید آمده است." به هرحال" جام جهان نما" جامی افسانه ای باعناوین ذکرشده درادبیّات ما پیداشده وحافظ نیز بارها آن را درمضامین مختلف بکارگرفته است. منظور ازاین جام داشتن آگاهی وروشن ضمیریِ مطلق است. ضمیر: درون، دل،باطنمُنیر: روشن ومنوّر،آگاهمعنی بیت: باطن ودلِ معشوق اَزلیست که منبع نور وروشنائیست وبرهمه چیز آگاه وداناست درحضوراودَم زدن ازحاجت نشانه ی بی ادبی ونادانیست و لزومی به بیان ِ خواستهها نیست.این بیت درحقیقت تکرارمضمون ِ "درحضرت کریم تمنّا چه هست" است امّا بااین تفاوت که دراینجا "جام جهان نما" توجّه مارا به چیزی فراترازقدرتِ انسانی سوق می دهد. شاه شجاع که جام جهان نما دراختیار ندارد،ازهمین رو اورا خطاب قرارنداده تا معنای دوستِ اَزلی تولید گردد. حافظ دراینجابه نکته ای اشاره کرده که درحقیقت ازحضرتِ ابراهیم وام گرفته است. گویند نمرود آن هنگام که آتش برافروخت تاابراهیم را دردرون آن بسوزاند، جبرائیل باشتاب به حضور ابراهیم شتافت وگفت: آیاحاجتی داری؟ ابراهیم سری تکان داد وگفت: نه به توحاجتی ندارم!چراکه توهم مثل من حاجتمندهستی تنها دوست است که بی نیازاست.بنابراین وقتی که حافظ رندانه به پادشاه مقتدروقت(شاه شجاع) می فرماید:"جانا به حاجتی که توراهست باخدای...." بی شک گوشه ی چشمی به گفت وشنودِ جبرائیل با ابراهیم داشته، که پادشاه را نیزهمانندِ خودحاجتمندِ درگاهِ دوست اَزلی شمرده وبه اویادآوری کرده که هم من وهم تومحتاج یکی دیگریم. اگربادقّتِ تمام ِ ابیاتِ غزل راموشکافی کنیم ،درمی یابیم که حافظ هم مثل همه ی آدمیان حاجت دارد امّا هرگز آن را بیان نمی کند،همانگونه که حضرتِ ابراهیم بیان نمی کند! چون براین باوراست که آنکه حاجت را برآورده می کند پادشاه یاحتّا جبرائیل نیست، بلکه تنهاآن قادرمطلق است که برآورنده ی حاجاتِ پادشاه وابراهیم وحافظ است. حافظ دردوبیت ازپادشاه می خواهد که ازاوپرسیده شودچه حاجتی داری؟ او بااین درخواستِ رندانه ، بی عدالتی ِ اورا باکمال ادب ومتانت به رُخ همگان می کشد وحقّانیّتِ خودرا به کُرسی می نشاند. یعنی توهرگز ازمن نپرسیدی که چراعصیانگری کردم چرا شیوه های حُقّه بازان را برمَلا ساختم وچرا...... که اگرمی پرسیدی، من
پاسخ قانع کننده داشتم وحقوقم پایمال نمی شد.خلوت گُزیدن حافظ نیزکه درمطلع غزل مورد اشاره قرارگرفت، ابراهیم گونه وازهمین جنس است. گویند وقتی که ابراهیم درآتش انداخته شد وآتش زبانه کشید درآسمان هیاهویی درمیان فرشتگان برپاشد که خدایا آیا آتش براو سردمی کنی یا اجازه می دهی که ابراهیم بسوزد؟ازدرگاهِ دوست فرمان آمد که آرام باشیدشما ازرازاین اتّفاق بی خبرید! ابراهیم خلوتِ دوست می طلبد تانفسی بی زحمتِ اَغیاربه مابپردازد!پس ازبه خیرگذشتن آن اتّفاق وتبدیل شدن آتش به گلستان به فرمان خداوند، ازابراهیم پرسیدند درتمام عمرخود،کدام لحظه، خوشنود وراضی بودی؟ ابراهیم
پاسخ داد: آن روزکه درمیان آتش نمرود خلوتی کردم! ازمردم فارغ شده وتنها به دوست پرداختم.!پس بی سبب نیست که حافظِ خلوت گُزیده، می فرماید به تماشا وتفرّج درباغ وگلستان حاجتی نیست! زیرا اونیزبسان ابراهیم، درخلوتگاهِ خود بادوست عالمی داشته که به کلِّ هردو عالم برابری می کرده، واز گلستان وبوستان بی نیازشده بود. درجایی دیگرحافظ پارافراترگذاشته وآتشِ دوزخ رانیزبه هیچ می شمارد!درآتش اَرخیالِ رُخش دست می دهدساقی بیا که نیست زدوزخ شکایتیآن شد که بار ِ منّت مَلّاح بُردمیگوهرچودست دادبه دریا چه حاجت استاین بیتِ نغز وزیبا
پاسخی درخور وکوبنده به کینه توزان وسخن چینانیست که با دَسیسه وتوطئه، رابطه ی عاطفی وصمیمانه ی حافظ وشاه شجاع را برهم زده وسببِ جدایی ِ آنها شدند.بُردمی: می بردمآن شد که بارمنّتِ مَلّاح بُردمی: گذشت آن روزها که ناگزیر بودم برای صیدِ گوهر، سنگینی ِ ناز واِفاده ی ِکشتیبان را تحمّل کنم ومنّتِ اورابکشم. من گوهری بدست آورده ام(عشق حقیقی) دیگرنه منّتِ کشتیبان می کشم ونه نیازی به دریا دارم ، من گمشده ی خویش راپیدا کرده ام.!حافظ روحی ابراهیمی وعظیمی داشته که درعین حالی که رابطه ی خودرا با دوست قدیمی خود(شاه شجاع) تخریب شده می بیند ودرغزلی که خطاب به اومی سراید، چنین شهامتی به خرج داده وبا جسارتی مغرورانه می فرماید: نه به دریا نیاز دارم نه به کشتیبان!آن روزها سپری شد وگذشت.... من گوهرخودرا پیدا کرده ام وبه هیچ چیز وهیچ کسی حاجتی ندارم!! آری فقط کسی که به دوستِ حقیقی متّصل شده باشد می تواند اینچنین اظهاربی نیازی کرده وبه پادشاه چنین سخن سختی بگوید. پادشاهی که تحتِ تاثیر مدّعیان،قصدِ خون ِ سیاووش( حافظِ بیگناه)کرده است.شاهِ تُرکان سخن مُدّعیان می شنودشرمی ازمظلمه ی خون سیاووشش بادای مدّعی برو که مرا با تو کار نیستاحباب حاضرند به اَعدا چه حاجت استمدّعی: داعیه دار وکسی که ادّعایی درسردارد. درنظرگاه حافظ کسی که به چیزی که ندارد وانمود وتظاهر کند مدّعیست. کسی که به هیچ چیزی نرسیده ولی ادّعاهای عجیب وغریبی برزبان دارد. کسی که مانندِطبل توخالی فقط صدای بلند داردوازکسب ِفضیلت وخرد ودانش ناکام مانده است.اَحباب: دوستان. اَعدا: دشمنان. معنی بیت: ای کسی که به فضایلی که نداری وانمود می کنی، من باتوهیچ کاری ندارم. مجادله وبحث باتوبی ثمراست. وقتی دوستانی همفکر وهمدل وهمراه دارم به دشمن چه نیاز دارم.مصرع دوم را می توان برداشت رندانه کرد: وقتی دوستانی( نادان وجاهل) هستند که جای دشمنان راپرکرده وخون به دلم می کنند به دشمن نیازندارم! زبان وبیان ِحافظ بگونه ایست که انگاراگر خودش هم اراده کند که جمله ای یک پهلوبگوید نمی تواند!!بنظرنمی رسد که برداشت دوّم مدِّ نظرحافظ بوده باشد چراکه هرجا نام دوستان ورفیقان آمده، حافظ جزمهرو محبّت سخن دیگری درمورد آنها نگفته است. اوهرچه فریاد داشته برسر مدعیّان وریاکاران ومتعصّبین کشیده وطنز وطعنه رافقط برای آنان رواداشته است. دل کندن ازدل وجان آسان بود ولیکنازدوستان جانی مشکل توان بریدنای عاشق گدا چو لب ِ روح بخش یارمیداندت وظیفه تقاضا چه حاجت استوظیفه: ،مقرّری ماهیانه، درقدیم به حق وحقوق ماهیانه وظیفه می گفتند. چنانکه امروزه نیز "وظیفه بگیر" به معنای حقوق و مستمری بگیراستفاده می شود. امّا وظیفه فقط به معنای حقوق ماهیانه نیست، که اگراینگونه بودهرگز موردِ استفاده ی حافظ قرارنمی گرفت. اگرچه حافظ دراین غزل اشاره ای هم به حقوقِ ماهیانه اش که بناحق قطع شده دارد امّا حافظ دروَهله ی اوّل آن معنای کُلی تروظیفه را که"تکلیف و مسئولیّت" می باشد مدِ نظردارد. حافظ رندانه دراینجا "لبِ روح بخش یار" را بکاربرده تا درذهن مخاطبین ِ خود عشق وعاشقی رابرجسته تر وپُررنگ تر ومعنای "حقوقِ ماهیانه ی وظیفه" راکمرنگ ترنماید. برای حافظ بوسه ی معشوق، ارزشمندترازحقوق ماهیانه است.دراین دوبیت پایانی، حافظ دل خودرا خطاب قرارداده می فرماید:ای عاشق مسکین، اگرازدولتِ وصال فعلاً محروم وبی نصیب مانده ای ودر آتش اشتیاق می سوزی،بسوز وبساز وامیدوارباش که دوست، خود روش بنده پروری رابهترمی داند.احتیاجات ونیازمندیهای عاشق ِ خودرا می داند. لبان ِ نوشین وجان بخش ِیار هرگاه لیاقت وشایستگی درتوببیند دروقتِ مناسب تورا به حق ِ خود (بوسه ی وصال) خواهدرسانید.ویا: ای عاشق مسکین شاه شجاع فعلاً تحتِ فشار تندرویان نسبت به تو کم محلّی می کند نیازی به عرض حاجت نیست وبه موقع نسبت به برقراری دوباره ی حقوق ماهیانه ی تو اقدام خواهد کرد.ناگفته نماند که حافظ دردستگاههای دولتی ِ شاه شجاع و شیخ ابواسحاق دارای شغل ومقام مهمّی بوده ودرخواستِ برقراری حقوق ماهیانه ای که به ناحق قطع شده ، حقّ قانونی حافظ بوده تا ازپایمال شدن ِ آن جلوگیری کند.سه بوسه کزدولبت کرده ای وظیفه ی مناگراَدا نکنی قرض دارمن باشی !حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شودبا مدّعی نزاع و مُحاکا چه حاجت استمحاکا: حکایت کردن، جرّ وبحث ،مجادله، گفتگو باچاشنی تندِ پرخاش. معنی بیت:ای حافظ تو سخن کوتاه کن ،هنربه ادّعا نیست، هنربه بحث ومجادله نیست، هنراین قابلیّت وتوانمندی رادارد و می تواند بدون تبلیغ وبدون ِهای وهو، خودش را بنمایاند وجای ِاصلی خودراپیدا کند. با مدّعیانِ بی مایه جرّ وبحث کردن حاصلی جزتلف کردن وقتِ باارزش، درپی نخواهد داشت.هنربه قبای اطلس پوشیدن وکج کردنِ کلاه وتُند نشستن نیست.!قلندران حقیقت به نیم جو نخرند.قبای اطلس ِ آنکس که ازهنرعاریست
فرزان
دکتر محمد ادیب نیا
User rt_۳d۲۵@yahoo.com
دکتر صحافیان
رضا س
دکتر محمد ادیب نیا
دکتر محمد ادیب نیا
داود
محمد
پاسخ حضرت حق است به اندازه ی وزن مصرع اول شاعر که در حالت خلسه بر زبان شاعر جاری میشود مثال شاعر میگوید ارباب حاجتیم و زبان سوال نیست به نظر بنده در گفتگویی که با حضرت حق شروع کرده میگوید من من آدمیزاد ارباب و پادشاه حاجت خواستنم از تو و زبانی و اجازه ای اصلا برای اینکه این حاجت و یا آن حاجت را برآورده کنی یا نکنی ندارم و راضیم به رضای تو ولی حضرت حق به او درس بهتری میدهد و در
پاسخ این عرفان شاعر از خود میگوید در پیشگاه حضرت کریم یعنی کریم مطلق اصلا حتی تمنا کردن یک حاجت هم درست نیست کریم همه چیز میدهد چه تو بخواهی چه نخواهی و اینگونه عرفان شاعر را پله ای بالاتر میبرد
رضا تبار
برگ بی برگی
در سکوت
علی zxcvbnmplmqazmnbvcxz@gmail.com
علی zxcvbnmplmqazmnbvcxz@gmail.com
مونا ابومحمدی اردکانی
جلیلی
علی میراحمدی
حفیظ احمدی
م احرار