
حافظ
غزل شمارهٔ ۳۳۷
۱
چرا نه در پِیِ عزمِ دیارِ خود باشم
چرا نه خاکِ سرِ کویِ یارِ خود باشم
۲
غمِ غریبی و غربت چو بر نمیتابم
به شهرِ خود رَوَم و شهریارِ خود باشم
۳
ز مَحرمان سراپردهٔ وصال شَوَم
ز بندگانِ خداوندگارِ خود باشم
۴
چو کار عمر نه پیداست باری آن اولی
که روزِ واقعه پیشِ نگارِ خود باشم
۵
ز دستِ بختِ گرانخواب و کارِ بیسامان
گَرَم بُوَد گِلِهای، رازدارِ خود باشم
۶
همیشه پیشهٔ من عاشقی و رندی بود
دگر بکوشم و مشغولِ کارِ خود باشم
۷
بُوَد که لطفِ ازل رهنمون شود حافظ
وگرنه تا به ابد شرمسارِ خود باشم
تصاویر و صوت














نظرات
آیین
علی
توحید
رضا ساقی
هاتف
پاسخ یکی از غزلیات نعمت لله ولی است با مطلع ماخاک را به نظرکیمیاکنیم
علی
برگ بی برگی
در سکوت