
حافظ
غزل شمارهٔ ۳۴
۱
رَواقِ منظرِ چشمِ من آشیانهٔ توست
کَرَم نما و فرود آ که خانه، خانهٔ توست
۲
به لطفِ خال و خط از عارفان ربودی دل
لطیفههای عَجَب زیرِ دام و دانهٔ توست
۳
دلت به وصلِ گل ای بلبلِ صبا خوش باد
که در چمن همه گلبانگِ عاشقانهٔ توست
۴
عِلاجِ ضعفِ دلِ ما به لب حوالت کن
که این مُفَرّح یاقوت در خزانهٔ توست
۵
به تن مُقصرم از دولتِ ملازمتت
ولی خلاصهٔ جان، خاکِ آستانهٔ توست
۶
من آن نیَم که دَهَم نقدِ دل به هر شوخی
دَرِ خزانه، به مُهر تو و نشانهٔ توست
۷
تو خود چه لعبتی ای شهسوارِ شیرین کار
که توسَنی چو فلک، رامِ تازیانهٔ توست
۸
چه جای من، که بِلَغزَد سپهرِ شعبدهباز
از این حیَل که در انبانهٔ بهانهٔ توست
۹
سرودِ مجلست اکنون فلک به رقص آرَد
که شعرِ حافظِ شیرین سخن ترانهٔ توست
تصاویر و صوت














نظرات
نصرت الله حلمی
زینب
قاسم ف
مسعود
ناشناس
ناشناس
محدث
میر ذبیح الله تاتار
پاسخ دعوت شاه این غزل را سروده مودبانه عذرمسافرت را می خواهد.شاه شجاع خود اهل شعروادب بود ومجالس شبانه اش پیوسته از شعراوسخنوران زینت می یافت .حضرت حافظ دربیت اول دیدار شاه را در شیراز می خواهد می گوید تو درخانه خود برگرد .دربیت دوم و سوم میگه بالطف کلام و رفتار نیکت امثال مرا مسحور خویش ساخته ای هرجاباشی خوش باشی.در بیت چهارم و پنجم میگه : هرچند من قادر به سفروفیض حضور شما نیستم ،آرزو دارم شما مرا در شیراز به دیدارت منور سازی.دربیت ششم اظهاروفاداری می کند دربیت هشتم : میفرماید توچنان آدم زرنگ وماهرهستی که بااین زبان چرب ونرمت نه من ساده لوح را بلکه فلک را هم فریفته ای.دربیت نهم به شاه میگوید : باارسال این غزل شرین که من سروده ام در مجلس تو توسط مطربان خوانده میشود یقینا زهره را در آسمان به رقص خواهی کشاند.
سهیل قاسمی
گمنام-۱
نادر..
سهیل قاسمی
رضا
پاسخ به اوسروده وارسال کرده است.!! امّابه نظرنگارنده با توجّه به معنای ِ مطلع ِ غزل، این حدس وگمان صحّت نداشته ودرست بنظر نمی رسد! چراکه ازهمین ابتدای غزل، روشن است که شاعردرحال استقبال از ورودِ شخص محترم یا پادشاهی به خانه یاشهرشیراز ودرحال تعارف کردن وبفرمائید گفتن به اوست. این غزل نه تنها در
پاسخ به دعوتِ کسی سروده نشده بلکه اتفاقاً برعکس این خودِحافظ است که دعوت کننده ی هست. اگر به استناد واژه ها وترکیباتی که حافظ دراین غزل بکاربرده، قانع شویم وبپذیریم که این غزل خطاب به شاه شجاع سروده شده است احتمالاً زمانی بوده که شاه شجاع درپشتِ دروازه های شیراز، منتظرحمله وورودبه شهر وبازپس گیری آن ازاشغال شاه محمود بوده است.. به منظور روشن شدن این ادّعا، صفحه ای ازتاریخ شیراز را ورق می زنیم تا باشان نزول غزل بیشترآشنا شویم. "شاه محمود برادرشاه شجاع که در کودتا برعلیه پدر( امیرمبارزالدّین ) همکاری کرده بود. پس از برکناری پدر وبه تخت نشستن شاه شجاع، پاداش همکاری خودراگرفت وحاکم ِ ابرقو و اصفهان گردید. درآن روزگاران که ایران قطعه قطعه شده بود، شهرهای بزرگی مثل یزد و کرمان وتبریز وخراسان واصفهان و...هرکدام برای خودحاکمی داشته وهرازچندی نیزبسانِ سگ وگربه به جان هم می افتادند و جنگهای خونینی به راه می انداخته وروزهای سختی رابرمردم بیچاره تحمیل می کردند. شاه محمود پس ازمدّتی سودای فتح شیرازدر سرپرورانید وبه فکر تصرّفِ شیراز افتاد. اوبه کمک حاکم آذربایجان، شیرازرا محاصره وسپس به برادرخود شاه شجاع پیشنهاد داد که ازشیرازخارج و به ابرقو برود. شاه شجاع نیزبرخلافِ میل قلبی ناگزیربه پذیرش ِ پیشنهاد شد وموقّتاً ازشیرازخارج گردید. شاه محمود باجلال و حشمت وارد شیراز شد و حدود سه سال بر شیرازحکمرانی کرد. تااینکه در سال 767 شاه منصور پسر شاه مظفر و برادر شاه یحیی از یزد به کمک عموی خود شاه شجاع آمدند وامید شاه شجاع رابه بازپس گیری شیرازقوّت بخشیدند. شاه شجاع نیز که بی صبرانه منتظرفرصت بود، مقدّماتِ حمله به شیراز راطرح ریزی وعزم خودراجزم وروی به شیراز نهاد و در همان سال شهر را فتح نمود وشاه محمود بیرون رفت و به اصفهان پناهنده شد والی آخر........ بنظرچنین می رسد که ِ شاه شجاع قبل ازورود به شهر،ازحافظ این یارقدیمی وصمیمی وموردِ اعتماد خویش، اوضاع شهررااستعلام نموده تا تصمیم نادرستی نگرفته باشد. حافظ نیز در
پاسخ به این استعلام، غزلی روحیّه بخش وامیدآفرین نوشته وبه صورتِ پنهانی برای او فرستاده است. . حافظ به اواطمینان خاطرداده که مردم وهواخواهانت، مشتاقانه منتظر ورودِ توهستند. این شهر ازقبل نیز ازآن ِ توبوده وخانه ی توهست پس کرم نما وفرودآ که فرصت بسیارمناسب است. اگراین حدس وگمان به یقین نزدیک بوده باشد ازهمین روست که حافظ اسمی ازشاه شجاع نبرده وبه رمزوکنایه حرف زده تا چنانچه، شاه شجاع نتوانست شیراز رابازپس گیرد، غزل مایه ی دردسرنگردد و ازسوی شاه محمود مورد غضب واقع نشود. رواق: ایوان،سقفی که درمَقدم خانه ساخته می شود. پیشگاهِ خانه سایهبان.راهرو و مَدخل سقفدار در داخل ِ عمارت.منظر: نظرگاه، دیدگاه، میدان دید، چشم اندازوجایی برای نظرانداختن.معنی بیت: نظرگاهِ چشمان من، قرارگاه و آشیانه ی توست. (همیشه پیش چشمم هستی) بزرگواری کن قدم های مبارک را برچشمان من بگذارو فرودآی که اینجا خانه ی خودِ توست. میدان دید وافقِ نگاهِ حافظ، ومکانی که هرروز برآنجا نظرمی اندازد، شهرشیرازاست. دراینجا حافظ ضمن آنکه ازمخاطب تقاضا می کند برچشمانش قدم بگذارد شهر شیراز رانیزمدّ نظرقرارداده وبه کنایه ورمز به اومی رساند که اوضاع وفق مراد است وفرصت نیکو. این خانه متعلّق به توست فرودآی جای تودراینجاخالیست.بعضی کج سلیقگی کرده وبه جای آشیانه (آستانه) راترجیح داده وبراین باورند که آستانه با خانه ورواق ومنظر ازنظرمعماری وساختمان سازی خویشاوندی دارد ومناسب تراز آشیانه است!! این کج سلیقه ها،بادرازدستی وزیرپاگذاشتن رسم امانت داری،اقدام به جایگزینی این واژه نموده ودلایل غیرقابل قبولی تراشیده اند. در
پاسخ به این خودشیفتگان بایدگفت که اول اینکه حافظ معمارچیدمان ِواژه ها وکلمات است نه معمارساختمان وملات! دوّم اینکه درتمام نسخه های قدیمی معتبر وخطّی بلا استثنا همه آشیانه ثبت شده. سوم اینکه حافظ بارها درغزلیّاتِ خود آستانه رابکاربرده وقطع یقین درسرودن این بیت نیزآستانه مدّ نظرش بوده ولی تعمّداً آشیانه رابکاربرده است. چراکه حافظ علاوه برخویشاوندی ِ کلمات، معیارهای ظریف ولطیفِ دیگری نیز دارد. ازجمله معیارهای او موسیقی وتصویرشعر است. واج آرایی ِ وتولیدِ موسیقی وبُردن ذهن ِ مخاطب به حال وهوای موضوع مطرح شده، هنریست که درانحصار حضرت حافظ است وتاکنون هیچ شاعری نتوانسته به گرد اونیز برسد. "آشیان" تکرار واج "ش" رادرمصرع اوّل رقم زده وبا ترکیب شدن باتکرار واج " خ" درمصرع دوِم موجی ازشادی وشعف درخانه ی ذهن خواننده وشنونده تولید می کند وتصویری شفّاف ازشکوهِ فرودآمدن طایری بلندپرواز بر آشیانه رادرلوح مخاطب ترسیم می کند. درحالی که " آستانه" دراین بیت، فقط با مصالح فیزیکی خانه خویشاوندی داشته ونمی تواند تولیدِ موسیقی وتصویرکند. آستان دربیتهایی مثل( درآستان جانان گرسرتوان نهادن یا ازآستان پیر مغان سرچراکشیم) بارقم زدن تکرار واج "س" تولید موسیقی وتصویردارد لیکن دربیتِ رواق منظر من ....(آستانه) نه تنهاهیچ نقشی درزیبایی شعرندارد بلکه تصویر خیال انگیز فرودآمدن طایری برآشیانه رانیزتخریب وموسیقی ِ شعر را ازریتم دل انگیزش خارج می سازد.حیف است طایری چوتو درخاکدان غمزینجا به آشیان وفا می فرستمتبه لطفِ خال و خط از عارفان ربودی دللطیفههای عجب زیردام ودانه ی توستبه لطفِ خال وخط: به مددِ خال وخطِ زیبایی که داری خط: موهای لطیفی که گِرداگِردصورت وپشت لب وبناگوشِ جوان می روید وبرباعثِ جاذبه وزیبایی می گردد.عارفان: آگاه دلان، دانایان وصاحبنظران. عارف درحقیقت کسیست که خدارا چون مستحق پرستش می بیند اورامی پرستد نه به طمع بهشت وترس ازدوزخلطیفه: سنجیده ودقیق، ظریف ونرم ودلپسنددام ودانه: همان خال وخط است. خال (دانه) خط (دام) معنی بیت: به مددِ لطافتِ وزیبائی ِ خال وخط، توجّه هرصاحبنظری رابه خودمعطوف کرده و دلهای آنان راربودی ومبتلا به عشق خودکردی. شگفتا چه جاذبه ای در دام ودانه ی سنجیده ودقیق ودلپسندِ تونهفته ،عجب خوب شکارمی کنی! هرکس نه تنها افرادعادی بلکه دانایان وصاحبدلانی که به هربادی نمی وزند بایک نظر دل به تومی بازند وبه دام می افتند.گویند که شاه شجاع سیمای جذّاب و زیبایی داشته ودلرُبایی ِ اوزبانزدِ عام وخاص بوده است. روزی به اتّفاق ِ همراهان ازمحلّه ای درحال عبوربوده، همه ی مردم اعم اززن ومرد غافلگیرشده ومحو تماشای شاه شجاع جوان وخوش اندام شده بودند. ناگهان صدای زنی که فریادمی زد آی فاطمه خانم زود بیاشاه شجاع آمده، ببین که چقدر دلربا وخوشگل است.... شاه شجاع لحظه ای درنگ کرد....همراهان سبب درنگ پرسیدند. شاه شجاع گفت: حال که این خانم ازشیفتگان ماست دقایقی توقّف می کنیم تا اوبه مُرادِ دل برسد.!شاید این روایت افسانه ای بیش نباشد. لیکن وقتی درموردِ کسی چنین داستانهای نَقل می شود بیانگر این است که اوبهره ی خوبی ازجذابیّت ودلربایی بُرده بوده وضمن داشتن صورتِ زیبا،سیرت زیبایی نیز داشته است. بی گمان خوش سیمابودن شاه شجاع درارادتِ عاشقانه ی حافظِ نظرباز بی تاثیرنبوده است.! درآب ورنگِ رُخسارش چه جان دادیم وخون خوردیمچونقشش دست داد اوّل رقم برجان سپاران زددلت به وصل گل ای بلبلِ صبا خوش بادکه در چمن همه گلبانگ عاشقانه ی توستاگرحدس وگمان مادرموردِ شان ِ نزول غزل درست بوده باشد، معنای این بیت قابل فهم ترخواهدبود وما به بخشی ازظرافت ولطافتِ جادوییِ بیان حافظانه پی خواهیم برد.شیرازازقدیم به سببِ سرسبزی وشاعرپروربودن به شهر گل وبلبل معروفست. حال که شاه شجاع این پادشاه اهل دل وشعروادب(بلبل) درحالِ فرودآمدن برآغوش گل(شهرشیراز) درآتش اشتیاق می سوزد، حافظِ خوش ذوق به لطفِ نبوغ اعجاب انگیز خود ،چه مضمون ِ ناب وخیال پرور ومناسبی خَلق کرده است. این بیت چقدرمی تواند درچنین شرایطِ حسّاسی، روحیّه بخش وموثرواقع گردد. حافظ پیشاپیش این فتح وپیروزی راجشن گرفته است.معنی بیت: ای بلبل صبا( ای شاه شجاع) انتظاربه پایان آمدخزان رخت بربست، گل(شیراز) آغوش خودرا برای توبازکرده تاتورابه لذتِ وصال برساند. دلت خوش وخرّم وخندان باد گواراباد این فتح وظفر(وصلت) که درچمن( دربین مردم شهر) ترانه های عاشقانه ی(کنایه ازاشعارعاشقانه ی شاه شجاع وهمچنین ترانه های حماسی که مردم برای پیروزی شمازمزمه می کنند) پیچیده است.آن شاهِ تُندحمله که خورشیدِ شیرگیرپیش اَش به روزمعرکه کمترغزاله بودعلاج ضعفِ دل ما به لبِ حوالت کنکه این مُفرّح ِیاقوت در خزانه ی توستحوالت کن: واگذارکنمفرّح: فرحبخش، روح افزای وشادی بخشیاقوت: گوهر وسنگِ قیمتی ،سرخ رنگ که خاصیّت ِ درمانی داشته وفواید زیادی ازدارد. حافظ اغلب درتوصیفِ لبِ یار،به سببِ همرنگ بودن بایاقوت، ازاین واژه استفاده می کند. ضمن آنکه درنظرگاه حافظ، لب یارنیزهمانندِ یاقوت ارزشمند وخاصیّتِ درمانی دارد!منظور ازمفرّح یاقوت، شربتی گواراست که باسائیدن یاقوت ودرآمیختن باشراب وقند وگلاب درست می شده وبرای تقویتِ بیماران بکارمی رفته است. به سببِ قیمتی بودن معمولاً درگنجینه وخزانه نگهداری می شد.حافظ خودرا به بیماری زده تا شربتی شیرین ونشاط آورازلعل لب یاربنوشد!خزانه: کنایه ازدهان یاراست . مخاطب که خودپادشاه است وشاعر ومعشوقِ حافظ، به سببِ آنکه سخنان ارزشمند وشیرین(شعر) دارد به خزانه تشبیه کرده است که اشیای قیمتی وطلا وجواهرات درآن نگهداری می شد.معنی بیت: ما عاشقان تو بیماران عشق توهستیم وازشدّتِ بیماری ضعیف وناتوان شده ایم. لبِ سرخ وشیرین تو وبوسه های توتنهاداروی شفابخش ماست. فرمان بده تا لبها ی نوشینت برای ما ازآن شربت گوارا،جرعه ای بنوشاند.(فرمان ِ پادشاه نیزکه ازدهان او(خزانه) خارج خواهدشد،همانند دُرّ وگوهر ارزشمند هستند چراکه می خواهد بوسه تجویز کند!بوسه بر دُرج عقیق تو حلال است مراکه به افسوس جفا مُهروفا نشکستمبه تن مُقصّرم از دولتِ مُلازمت اَتولی خلاصه ی جان خاکِ آستانه ی توستآنها که قبول زحمت فرموده وبادست درازی "آشیانه" رادرمطلع غزل به "آستانه" تغییرداده اند، باید فکری هم به حال ِ این بیت کنند وواژه ای مطابق سلیقه ی خود جایگزین ِ "آستانه" پیداکنند! تا مانع تکرارقافیه شوند! بنابراین چنانکه درشرح مطلع غزل گفته شد "آستانه" درنظر حافظ بوده که دراین بیت بکارگرفته است. "آشیانه" بنابه همان دلایل، ازروی عمد وانتخاب بوده نه تنگ بودن قافیه!به تن مقصّرم: معذورم ازاینکه نمی توانم من نیز مثل سربازی دررکابِ تو، دراین حمله شرکت کنم دولتِ مُلازمت اَت: سعادتِ همراه بودن باتو معنی بیت: خطاب به شاه شجاع: پوزش می طلبم ازاینکه با این شرایطِ سنّی وضعف بدنی، درجمع همراهان وسربازانت حضورفیزیکی ندارم، حضور درآن جمع ،سعادتِ بزرگیست که من متاسّفانه من محروم وبی نصیب هستم. ولی بااینحال، جانم با عشق واشتیاق،همچون خاکِ آستانه ی توست. جانم متعلّق به توست.من آن نیم که دهم نقدِدل به هر شوخیدر ِخزانه به مُهر تو و نشانه ی توستمن آن نیم: من آن نیستمنقد دل: نقدینگی دل،چون مضمون بیت دررابطه با خرج نکردن دل وبسته ماندن خزانه هست، دل به سرمایه ای ارزشمند تشبیه شده مثل پول وطلا وجواهرات. تا با واژه های خزانه وشکسته نشدن مُهر آن همخوانیِ ظاهری وباطنی پیداکند.شوخ: طنّاز،عشوه گرگستاخخزانه : سینه که جایگاهِ دل است به خزانه تشبیه شده است. دَرخزانه نیز دهان ِ عاشق است.درخزانه به مُهر ونشانه ی توست: یعنی دهانم بابوسه ای که برلبانم نهادی بسته مانده است. بوسه ی تو همانندِ مُهری بردر ِ این خزانه خورده وکسی نمی تواند بازکند.فقط خودت می توانی بگشایی. درقدیم وکم وبیش امروزه نیز چیزهای با ارزش را در درون صندوقچه یا خزانه ای گذاشته ودر آن را مُهر وموم کرده وعلامت بخصوصی برروی آن می زدند تاکسی نتواند به درون صندوقچه دسترسی داشته باشد،حافظ بااشاره به این موضوع،مضمونی عاشقانه خَلق کرده است. معنی بیت: من بی وفانیستم ودراین مدّتی که نبودی، دل به کسی نسپردم. هیچ شوخ وطنّازی نمی تواند دلم را به رُباید،هرچه عشوه گری وگستاخی کند من سرمایه ی دلم را خرج اونمی کنم. دلم درگنجینه وخزانه ی سینه محفوظ مانده، مُهر لبِ تو بردهانم هست وبه همان نشانی که زدز است.دردل ندهم ره پس ازاین مِهربُتان رامُهرلبِ تو بر دراین خانه نهادیم.تو خود چه لُعبتی ای شهسوارِ شیرین کارکه توسَنی چوفلک رام ِتازیانه یِ توستلعبت: بازیچه ،هرآن چیزی که بتوان باآن بازی کرد، معشوق ودلبرتوسن: اسب شوخ وسرکشمعنی بیت: ای شهسوار دلیر وبی باک عجب دلبرشیرین کار وخوش رفتاری هستی، توچه رازی دردلسِتانی داری؟ وچه سوارکارماهری هستی که اسبِ سرکش و وحشی ِ فلک نیز مطیع تو وتحتِ فرمان توست؟جالب است که حافظ واژه ی "شهسوار" را هرجابکاربرده، شاه شجاع را مدّ نظرقرارداده است. گویی حافظ به عمد این واژه رابرای شاه شجاع اختصاص داده بود تا جویندگان حقیقت شان نزول غزلها را دریابند.به پیش خیل خیالش کشیدم اَبلق چشمبدان امید که آن شسهواربازآیدچه جایِ من؟ که بلغزد سپهر ِشعبده بازاز این حیَل که در انبانه ی بهانه ی توستچه جای من: من که جای خود دارم، یا من کیستم؟سپهرشعبده باز: چرخ فلک که کسی ازرازکارهای اوسردرنمی آورد. خیلی تردست وقوی هست.حیل: حیلهها وترفندها. انبانه: کیسه ای که ازپوستِ دبّاغی شده ی گوسفند درست می کنند. بهانه: دلیل تراشیدن برای سرپیچی کردن، عذرخواهی برای انجام ندادن وبه اصطلاح پیچاندن کسیبهانه های شاه شجاع به منظور پیچاندن وسرکارگذاشتن عاشقانش، آنقدرزیادند که برایش کیسه دوخته است! این کیسه پراز عذروبهانه های رنگارنگ وگوناگونست.معنی بیت: من کیستم که فریبِ تورانخورم؟ من که جای خود دارم، حتّا چرخ فلک که درتردستی نظیرندارد فریب تورامی خورد. بالای دست فریبندگیِ تو دستی نیست. توآنقدرترفند بلدی که برای آنها کیسه ای دوخته ای وبه همراه داری ودرمواقع مختلف ازآنها برای پیچاندن عاشقان استفاده می کنی. طوری ماهرانه عمل می کنی که طرف متوجّه نمی شود ازکجا ضربه خورد!به عبارتی دیگر حافظ به شاه شجاع می فرماید: توآنقدرخوبِ خوب نیستی که کسی بتواند ازتو سواستفاده کند ! وتوآنقدر هم بدِ بد نیستی که حق کسی راپایمال کنی! تویک رندِ به تمام معناهستی ومی دانی با اطرافیان وعاشقانت چگونه رفتارکنی، من مجذوبِ سیرت زیبا وصورتِ زیبای توهستم،تونظیرنداری.چشم بد ازتودورباد.آب وآتش به هم آمیخته ای ازلبِ لعلچشم بد دورکه بس شعبده بازآمده ایسرود مجلست اکنون فلک به رقص آردکه شعرحافظ شیرین سخن ترانه ی توستحافظ خود بهترازهمه می داند که چه غزل ناب وپُرمایه ای برای محبوبِ دلبندش سروده وارسال کرده است. اوخوب می داند که آوازه خوانان ِ محفل اُنس دوست، غزل آبدارش را باصدای دلنواز خواهندخواند وحاضرین حظّ ها خواهند بُرد. ازهمین رو با اطمینان خاطری غرورانگیز می فرماید:دراین حال که شعرحافظ شیرین گفتار درمحفل اُنس تو به آواز وترانه خوانده می شود، چرخ فلک نیز ازسر شوق وشَعف به رقص درخواهدآمد!. عجبا چه مجلس باشکوهی داری گوارای وجودت باد که سزاوار این فرّ وشکوه هستی.ازمیان همه ی شاعران پسین وپیشین ِ روزگار حافظ، هیچ شاعری به خوداین حق را نداده وحق نیزنداشته وندارد که اینچنین غرورآمیز از شعر خود تمجید کند، امّاحافظ این حق رابخود داده و الحق که اوحق داشته که ازخود تجلیل کند. فقط حافظ می تواند ازخود بگوید طوری که هیچکس ظَنّ بد نَبرد وخطانگیرد.صبحدم ازعرش می آمد خروشی عقل گفت:قُدسیان گویی که شعرحافظ ازبَر می کنند!
نیکومنش
نیکومنش
رضا
سارا
دکتر صحافیان
دکتر صحافیان
.f.m
نازنین
مبتدی۷۶
پرواز
Ati Jfh
پرواز
رضا تبار
برگ بی برگی
در سکوت
Mahmood Shams
محمد کردستانی
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)
معصومه هاونگی
رضا ناصری
مهدی نظری
فرهود