
حافظ
غزل شمارهٔ ۳۴۴
۱
عمریست تا من در طلب، هر روز گامی میزنم
دستِ شفاعت هر زمان در نیک نامی میزنم
۲
بی ماهِ مِهرافروزِ خود، تا بُگذَرانَم روزِ خود
دامی به راهی مینهم، مرغی به دامی میزنم
۳
اورنگ کو؟ گُلچهر کو؟ نقشِ وفا و مِهر کو؟
حالی من اندر عاشقی، داوِ تمامی میزنم
۴
تا بو که یابم آگهی از سایهٔ سَروِ سَهی
گلبانگِ عشق از هر طرف، بر خوش خرامی میزنم
۵
هرچند کـآن آرامِ دل، دانم نبخشد کامِ دل
نقشِ خیالی میکشم، فالِ دوامی میزنم
۶
دانم سر آرد غُصِّه را، رنگین برآرد قِصِّه را
این آهِ خون افشان که من، هر صبح و شامی میزنم
۷
با آن که از وی غایبم، وز مِی چو حافظ تایبم
در مجلسِ روحانیان، گَه گاه جامی میزنم
تصاویر و صوت






نظرات
ناشناس
ملیحه رجائی
یعقوب
العبد
hamid
امین کیخا
شرح سرخی بر حافظ
جاوید مدرس اول رافض
taha
رضا
پاسخ معمّاهای بسیاری مانندِ ازکجا آمده ام، آمدنم بهرچه بود؟ سعادت ورستگاری چیست وراهِ درست،ازمیانِ هزاران راهی که پیش روی انسان گسترده شده،کدام است؟حافظ جوینده ی حقیقت است وجوینده باید که متواضع وفروتن باشد تا به سرمنزل مقصودرهنمون گردد. درمصرع دوّم حافظ دراوج فروتنی وتواضع، می فرماید: به هر دَری زدم ،هرزمان ،هرجانشانی از شخص ِ نیکنامی یافتم، دستِ شفاعت ویاری بسوی اودرازکردم تاشایدانرژی ِ درونیِ او، چون چراغی تاریکی های راهِ را روشن سازد ومن توانسته باشم به حقیقت نایل گردم. بی ماهِ مهر افـروز خود تا بـگـذرانـم روز خود دامی بـه راهی مینهم ، مـرغی به دامـی میزنم دراین بیت، دلیل ِ سرگشتگی ها ورنج ومشقّاتِ خودرا، نبودِ دسترسی به معشوق می داند."ماه" : استعاره از معشوق زیباروی "مِهرافروز" : ایهام دارد : 1- محبّت ، عشق. - کسی که شعله ی ِمحبتّش روز به روز فروزان تر میشود.2-خورشید.مِهرافروز با معنی خورشید، معنارا ژَرفا می بخشد. یعنی ماهِ من(معشوق ِ من)است که چراغ ِ خورشید رافروزان می کند.دراین جهان ِ خاکی ،خورشید است که به ماه نور میبخشد و ماه را روشن میکند در حالی که می بینیم درعالمی که حافظ درآن بسرمی برد، روشناییِ خورشید ازماه است.!بنابراین معشوقِ حافظ دراینجا همان خالقِ هستی بخش است. ضمن ِ آنکه با این برداشت،"ماه" و "مِهر(خورشید) افروز" و "روز" تناسبِ حافظانه ای دارند."مرغ" : پرنده ، در اینجا استعاره از معشوقِ زمینیست. درنبودِ دسترسی به معشوق ِ حقیقی، حافظ روی به معشوقِ زمینی کرده ومی فرماید : حال که من هیچ دسترسی به معشوق زیبای ازلی وابدی ِ من ، که آتش محبّت راشعله ورکرده و به خورشید نور میبخشد ندارم برای اینکه بتوانم روزگار بگذرانم وعشق ورزی ومهرورزی را زنده نگاهدارم، گهگاه،زیبا رویی از معشوقان ِزمینی را به دام میاندازم وبا اوبه عشقبازی می پردازم تاشاید سکّوی پرتابی باشد به عشق ِ حقیقی.عشق ازهرنوع که باشد،صادقانه وقلبی وبی آلایش بوده باشد،قطع یقین انتقال دهنده وپرتاب کننده به آنسوی ماجرا خواهدبود.هرگه که دل به عشق دهی خوش دَمی بوددرکارخیرحاجتِ هیچ استخاره نیست.اورنـگ کـو ؟! گلـچـهـر کـو ؟! نـقـش وفـا و مـهـر کـو ؟! حـالـی مـن انـــدر عـاشـقــی داو تـمـــامی مـیزنــم "اورنـگ" : تخت ، عاشقی افسانه ای بَسان ِ فرهاد دراینجانمادِ عاشقیست."گلـچـهـر": کسی که چهرهاش به لطافت گل است ،معشوقهی "اورنگ"،دراینجا نمادمعشوق زمینیست. زنـده یـاد "قـزوینی" برای یافتنِ اصل داستانِ "اورنگ و گلچهر" تفحُّص بسیار کرده و به نتیجه نرسید، در عهدِ قاجار منظومهای از این عاشق و معشوق سروده شده که نسخهی خطی آن در کتابخانهی مجلس ضبط است ، ولی به قول مرحوم "قـزویـنـی" هیچ ربطی به اصل داستان ندارد ، بلکه سراینده تخـیّلِ خود را به نظم کشیده است . "نـقـش" درهرجایی معانی مخصوصی دارد. در اینجـا به معنیِ اثـر و نشان است."وفـا و مـهـر" : نام عاشق و معشوقی قدیمی است که شاعری به نام : "ابـومحمد رشیدی" معاصر "مسعود سعد سلمان" آن را به رشتهی نـظـم کشیده است . این داستان در زمـان "حافـظ" شهرت داشته است ، "حافـظ" در جای دیگر نیز به این داستان اشاره دارد :مـا قصّهی سکنـدر و دارا نخواندهایم از ما بجز حکایت مـهـر و وفـا مـپـرس"حالی" : حالیـا ، اکنـون ، اینـک"داو" : نوبت بازی در شطرنج ونرد و قمار. بدین معنی با "نقش" ایهام ِ تناسب دارد، زیرا معنی دیگر "نقش" هم از اصطلاحات در قماربازیست."داو تمامی می زنم" یعنی تمام ِ دارایی خود را برای قمار گذاشتن، دراینجا یعنی من درعاشقی سنگ تمام می گذارم. مــعــنـی بــیــت : "اورنگ ها" و "گلچهرها" کجایند ؟ اثـر ونشانی از "وفـا" و "مـِهـر" کجاست ؟ حافظ دراینجا مدّعی ِ عاشقی به تمام وکمال است ودرمیان ِ عُشاق ِ مشهور وافسانه ای عرض اندام واظهاروجود می کند. دورِ مجنون گذشت ونوبتِ ماستهرکسی پنج روزه نوبتِ اوست.دوره ی آنهاسپری شده وامـروز مـن هستم که در راهِ عاشقی تـمـام هستیام رابااشتیاق ِ تمام میبـازم . تـا بـو کـــه یـابـــم آگـهـی ، از سـایـهی سـرو سـهـی گلبـانگ عشق از هـر طـرف بـر خوشخـرامی میزنـم"بـو" : بـُـوَد ، باشد"بـو که" = باشد که ، به این امید که "سـرو" : استعاره از معشوق "سـهـی" : خوش اندام ، بلند بالا و راست قامت ، صفت است برای سرو "گلبـانـگ" : بانگِ خوش و نیکو ، آواز دلنشین"خوش خرام" : خوش رفتار ، کسی که راه رفتنش با نازوغرور باشد.حافظ دربیابان ِ طلب است.دستِ شفاعت به سوی هرنیکنامی دراز می کند، بامعشوقین زمینی عشقبازی می کند تا آگاهی یابد. آگاهی ازنشان ِآن سرو ِ سهی قد که درسایه ی آن به سعادت برسد سروِ سهی قد،کنایه ازمعشوق ِ ازلیست.حافظ امیدواراست که سرانجام سایهی معشوق ازل بر سرش باشد. برای رسیدن به این هدفِ والا، آوازخوش سرمی دهد وگلچهرها وزیبارویان رابه عشقبازی دعوت می کند.مــعــنـی بــیــت : به این نیّت ودراین آرزوی بزرگ،که سایهی معشوق ازل بدست آورم ومَحضر مبارکش رادرک کنم،ازهرسویی که زیبا رویِ خوشخرامی را میبینم آواز عشق او را سر میدهم واورادعوت به عشقبازی می کنم. امیدهست که منشورِعشقبازی منازآن کمانچه ی ابرو رسد به طغراییهـر چنـد کان آرام ِدل ، دانم نبخشد کام ِ دل نـقـش خیالی می کشم ، فـالِ دوامی میزنم "آرام ِ دل" : آرامش دهندهی دل ، استعاره از معشوق"کام" : آرزو ، خواسته"نـقـش خیال می کشم" : درکارگاهِ ذهن تصویری را مجسّم می کنم که به واقعیّت منتهی نخواهدشد ، لحظه ی وصالِ معشوق را در ذهن تجسّم می کنم ولی ناممکن ومَحال است."فال" یعنی درآرزوی نیک رقم خوردن سرانجام کاری"دَوام" : پیوستگی ، استمرار مــعــنـی بــیــت : هـر چند که معشوق خواستهی دل مـرا (وصال) برآورده نخواهدساخت. این امیدواری من، بیهوده است وسرانجامی نیک رقم نخواهد خورد، با این وجود،باخوش دلی تصویری غیرممکن ازلحظه ی ِوصالِ معشوق، درکارگاهِ خیال می کشم ومُدام فال می زنم تا پایان کاروفق ِ مُراد باشد. این کار(تصویرسازی) رابه فال نیک میگیرم تاچه پیش آید.صبرکن حافظ به سختی روزوشب عاقبت روزی بیابی کام رادانم سـرآرد غصّه را،رنگین بر آرد قصّه را این آهِ خون افشان که من هر صبح و شامی میزنـم سـر آوردن" به پایان رساندن"غصـّه" : اندوه ، غم هجران"قـصـّه" : ماجرای عشق"رنگـیـن بر آرد" : 1- به شادی خوشی وخرّمی به آخرمیرساند 2- با توجّه به "خون" در مصراع ِ بعدی : ماجرا را با ریختنِ خونِ من وگرفتنِ جانم تمام میکند! البته این هردوحالت،برای عاشقی چون حافظ سرانجامی نیکوست."آهِ خـون افشان " : اشاره به همان اشک وآهِ خونیـنِ عاشق است مــعــنـی بــیــت : سرانجام ایـن آهِ اثربخش واشگ خونینی که من هر روز وهرشب میکشم نتیجه خواهد داد واندوه و غم هجرانِ را به نیکی تمام خواهدکرد. ماجرای عشق مرا سرانجامی خوش و نـیـکـو خواهدبخشید ومن شهیدِ راهِ عشق خواهم شد!حافظ طمع مبرزعنایت که عاقبتآتش زند به خرمن ِ غم دودِ آه توبا آن که از وی غـایـبـم ، وز می چو حافظ تایبم در مـجـلـس روحانیان گـه گـاه جـامـی میزنـم "از وی غایـبـم" : حافظ دراینجا نمی خواهدبگوید معشوق حضورندارد.می گوید من غایب هستم، من سزاوارحضور نیستم.چون هنوزبدان شایستگی نرسیده ام به معشوق دسترسی ندارم وگرنه معشوق حضوردارد."تـایـب" : توبه کنـنـده "روحانیان" : عاشقان ورندان و وارستگانِ ازتلّقاتِ دنیویمــعــنـی بــیــت : بـا و جودی که به او (معشوق اَزل) دسترسی ندارم، واز حضورش بی نصیبم. به رغم آنکه ازخوردن ِ می توبه کرده ام ونباید بی حضوراوبه باده خواری بپردازم، گاه گاهی خطایی می کنم ونمی توانم درمقابل وسوسه یِ مستی مقاومت کنم تـنـهـا در مجلـس عرفا و رنـدان ،مقداری شراب می خورم.!درنظرگاهِ حافظ ودرمَسلکی که اوبنیان گذارِآن است، باده خواری حلال است لیکن درجایی که معشوق حضور نداشته باشد، نوشیدن ِباده حرام است: درمذهبِ ما باده حلالست ولیکنبی روی توای سروِ گل اندام حرامست.
محمدرضا قیصریه ها
تماشاگه راز
برگ بی برگی
در سکوت