
حافظ
غزل شمارهٔ ۳۴۸
۱
دیده دریا کُنَم و صبر به صحرا فِکَنَم
وَاندر این کار دلِ خویش به دریا فِکَنَم
۲
از دلِ تنگِ گنهکار برآرم آهی
کآتش اندر گُنَهِ آدم و حوا فکنم
۳
مایهٔ خوشدلی آنجاست که دلدار آنجاست
میکنم جهد که خود را مگر آنجا فکنم
۴
بِگُشا بندِ قَبا ای مَهِ خورشید کُلاه
تا چو زلفت سَرِ سودا زده در پا فکنم
۵
خوردهام تیرِ فلک، باده بده تا سرمست
عُقده در بندِ کَمرتَرکشِ جوزا فکنم
۶
جرعهٔ جام بر این تختِ روان افشانم
غُلغُلِ چنگ در این گنبدِ مینا فکنم
۷
حافظا تکیه بر ایّام چو سهو است و خطا
من چرا عِشرتِ امروز به فردا فکنم
تصاویر و صوت













نظرات
امیر حسین از مونیخ
پاسخ: با تشکر از شما، با نسخهی چاپی مقابله شد و کلمهی صحیح «کاتش» (کآتش = که آتش) جایگزین غلط املایی «کتش» شد.
عباس
سحاد حاجیان
حسین دوست محمدی
mehr
پویان
جاوید مدرس اول رافض
حسین
ساقی
حمید سامانی
صبا
علی حیدرنیا
محمدرضا
مهر
عباس
محزون
امیر مصطفی
پارسا
محسن ، ۲
maria Dastgheib
ماهور
ماهور
مهرداد
محمد ربیعی
مهدی خورسندی
محمد
پاسخ به مهرداد که گفت بهتر بود به جای دریا در مصرع اول جیحون گذاشته شود.باید عرض کنم که اولا تکرار یک آرایه است و بکاربردن درستش باعث زیبایی هم می شود کمااینکه دراین بیت هم شده.دوما به علت زیبایی آوایی که بین دریا و صحرا وجود دارد اینگونه بهتر است و جیحون از دلنشینی کلام میکاهد.سپاس
آریان
احسان چراغی
علی مجیدی
هاله
بابک بامداد مهر
پاسخ به دوست عزیز،اینجا چون اشاره کرده ابتدا از آب دیده خود دریایی فراهم می کنم وصبر وبردباری هم پیشه نمی کنم سپس دل خود را دراین "دریا" رها خواهم کرد؛اشاره مجددبه دریا متناسب می نمایدوجای اشکال نیست.یعنی سپردن و افکندن دل به دریای آب دیده...
در سکوت
برگ بی برگی
رسول لطف الهی
رسول لطف الهی
سروش سنگسفیدی
برگ بی برگی