
حافظ
غزل شمارهٔ ۳۵۰
۱
به عزمِ توبه سحر گفتم استخاره کُنَم
بهارِ توبه شِکَن میرسد چه چاره کُنَم؟
۲
سخن درست بگویم نمیتوانم دید
که مِی خورند حریفان و من نِظاره کنم
۳
چو غنچه با لبِ خندان به یادِ مجلسِ شاه
پیاله گیرم و از شوق، جامه پاره کنم
۴
به دورِ لاله دِماغِ مرا عِلاج کنید
گر از میانهٔ بزمِ طَرَب کناره کنم
۵
ز رویِ دوست مرا چون گلِ مراد شِکُفت
حوالهٔ سَرِ دشمن به سنگِ خاره کنم
۶
گدایِ میکدهام، لیک وقتِ مستی بین
که ناز بر فلک و حکم بر ستاره کنم
۷
مرا که نیست رَه و رسمِ لقمه پرهیزی
چرا ملامتِ رندِ شرابخواره کنم
۸
به تختِ گُل بنشانم بُتی چو سلطانی
ز سنبل و سَمَنش، سازِ طوق و یاره کنم
۹
ز باده خوردن پنهان مَلول شد حافظ
به بانگِ بَربَط و نِی، رازَش آشکاره کنم
تصاویر و صوت















نظرات
فرزین
دارا
روفیا
حافظ دوست
سیدعلی ساقی
سید ریپورت
فرید همت
بهزاد علوی (باب)
بهزاد علوی (باب)
تماشاگه راز
محسن
در سکوت
سفید
برگ بی برگی