حافظ

حافظ

غزل شمارهٔ ۳۵۹

۱

خُرَّم آن روز کز این منزلِ ویران بروم

راحتِ جان طلبم و از پِیِ جانان بروم

۲

گرچه دانم که به جایی نَبَرد راه غریب

من به بویِ سرِ آن زلفِ پریشان بروم

۳

دلم از وحشتِ زندانِ سِکَندَر بگرفت

رخت بربندم و تا مُلکِ سلیمان بروم

۴

چون صبا با تنِ بیمار و دلِ بی‌طاقت

به هواداریِ آن سروِ خِرامان بروم

۵

در رهِ او چو قلم گر به سرم باید رفت

با دلِ زخم‌کَش و دیدهٔ گریان بروم

۶

نذر کردم گر از این غم به درآیم روزی

تا درِ میکده شادان و غزل‌خوان بروم

۷

به هواداری او ذَرِّه صفت، رقص‌کنان

تا لبِ چشمه‌ی خورشیدِ درخشان بروم

۸

تازیان را غمِ احوالِ گران‌باران نیست

پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم

۹

ور چو حافظ ز بیابان نبرم رَه بیرون

همرهِ کوکبهٔ آصفِ دوران بروم

تصاویر و صوت

دیوان حافظ به اهتمام محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی، به خط حسن زرین خط، مرداد ۱۳۲۰ شمسی ، زوار، چاپ سینا، تهران » تصویر 376
دیوان حافظ به خط سلطانعلی مشهدی با تصاویر حاشیهٔ افزوده در دورهٔ گورکانی هند » تصویر 150
دیوان حافظ دانشگاه پرینستون نوشته شده به تاریخ جمادی الثانی ۹۲۶ هجری قمری » تصویر 180
دیوان حافظ نسخه‌برداری شده در رمضان ۸۵۵ ه.ق توسط سلیمان الفوشنجی » تصویر 184
کتاب خواجه حافظ شیرازی به خط محمد ساوجی مورخ ۱۲۸۰ هجری قمری » تصویر 276
دیوان لسان الغیب سنهٔ ۹۲۰ هجری قمری دارای مقدمهٔ منثور » تصویر 239
دیوان حافظ نسخه‌برداری شده در هند در قرن سیزدهم هجری قمری » تصویر 278
دیوان حافظ (براساس نسخه خلخالی «مورخ ۸۲۷ ق» با مقابله نسخه بادلیان «۸۴۳ ق» و پنجاب «۸۹۴ ق») به تصحیح بهاءالدین خرمشاهی - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۴۰۳
خاطر مجموع (جامع دیوان جامع حافظ بر اساس بیست و یک متن معتبر چاپی) تدوین و توضیح شفیع شجاعی ادیب - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۷۹۷
دیوان حافظ به توضیح و تصحیح پرویز ناتل خانلری - ج ۱ (غزلیات) - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۷۲۰
دیوان خواجه حافظ شیرازی (با تصحیح و سه مقدمه و حواشی و تکمله و کشف الابیات) به کوشش سید ابوالقاسم انجوی شیرازی - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۳۳۸
دیوان حافظ بر اساس سه نسخه کامل کهن مورخ به سالهای ۸۱۳ و ۸۲۲ و ۸۲۵ هجری قمری به تصحیح اکبر بهروز و رشید عیوضی - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۴۳۰
دیوان مولانا شمس الدین محمد حافظ شیرازی به اهتمام دکتر یحیی قریب - حافظ شیرازی - تصویر ۳۴۳
دیوان خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی به کوشش سید علی محمد رفیعی - خواجه شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۴۹۴
فریدون فرح‌اندوز :
سهیل قاسمی :
زهرا بهمنی :
محسن لیله‌کوهی :
زهرا شیبانی :
م. کریمی :
فاطمه زندی :
مریم فقیهی کیا :
مهدی مختاری :
عندلیب :

نظرات

user_image
زهرا
۱۳۸۶/۱۲/۱۵ - ۰۱:۵۵:۲۷
به یادبود پدر عزیزم (شاه جمال)
user_image
Nazanin
۱۳۹۱/۱۱/۰۵ - ۲۰:۴۴:۴۷
حمید رضای عزیز متشکر از این همه منابع و اطلاعات مربوط به این بیت، بسیار لطف کردی!
user_image
رضا
۱۳۹۲/۰۱/۲۹ - ۰۲:۴۲:۲۶
در دوران دبیرستان شخصی برای من فالی گرفت که این غزل امد آنروز ها گذشت بدون اعتقادم به این غزل و فال ولی بعدها چندین بار تفالی به حافظ زدم که در کمال تعجب چندین بار همین غزل میامد حتی دوبار به صورت اینترنتی . گذشت و گذشت تا به خدمت سربازی رفتم و به یزد درحالی که مصرع سوم این غزل را بیاد نداشتم زمانیکه از یزد انتقالی گرفته و به شهر خویش برگشتم در کمال تعجب دیدم که سختی های فراوانی که در یزد کشیدم سالها قبل در فال من بوده
user_image
نوری
۱۳۹۳/۰۲/۲۱ - ۱۱:۲۴:۵۶
در بیت پیش از آخر پارسیان به نظر درستر از پارسایان می نماید چرا که به قرینه تازیان آمده است
user_image
دکتر ترابی
۱۳۹۳/۰۵/۱۰ - ۱۱:۲۹:۱۳
زحمت افزا میشوم : پاسارگاد نیز در گذشته به تفاوت مشهد مرغاب و مسجد مادر سلیمان خوانده میشده است.
user_image
شهاب
۱۳۹۳/۱۰/۰۱ - ۱۳:۳۲:۲۰
سلام یه سوال داشتم اگه ممکنه راهنمایی بفرمایید:در بیت یکی مانده به اخر که گفته شده:تازیان را غم احوال گران باران نیستپارسایان مددی تا خوش و آسان برومچون در مصرع اول تازیان امده پس احتمالا باید به قرینه همان طور اقارضا هم فرمودن پارسیان می امده. اما همانطور که مشاهده میکنیم پارسایان امده. حالا سوال من این که ایا ممکن بوده حضرت حافظ در دیگر ابیات هم اگر کلمه ی پارسایان را اورده منظورش پارسیان بوده نه انسان های پارسا؟ممنون
user_image
امید رهایی
۱۳۹۴/۰۳/۰۷ - ۱۱:۱۱:۰۵
من و خواهرم متاسفانه توی یه خانواده ای بزرگ شدیم که افکارشون کشنده قدیمی و عربی هست و به دختر اصلا به چشم انسان نگاه نمیکنن.درست شرایطی مثل شرایط خانم تهمینه یوسفی و شاید بدتر.ما با کلی بدبختی درس و دانشگاه رو تموم کردیم و با ریسک این که جونمومن رو تنها چیزی که داشتیم از دست بدیم یه کار آموزشی شروع کردیم و دو سال هست که مشغولیم اما متاسفانه با این وضعیت ایران میشه گفت ورشکست شدیم و چاره ای به ذهنمون نمیرسه الان که دارم این مطلب رو مینویسم یه عصر دلگیر بهاری که بغض و ناچاری نفسمون رو بند آورده پناه به حضرت حافط بردیم و این شعر پر معنی برامون اومد ...خرم آن روز کزین منزل ویران برم راحت جان طلبم وز پی جانان برومدلم از وحشت زندان سکندر بگرفترخت بر بندم و تا ملک سلیمان برومنذر کردم گر ازین غم به در آیم روزیتا در میکده شادان و غزلخوان برومامیدوارم مثل دوستان عزیزمون مخصوصا سکوت فریاد یه گشایشی توی کارمون حاصل بشه بتونیم از ایران و از دست برادرم که از دستش دنیا برامون زندان سکندر شده جون سالم به در ببریم.
user_image
هادی
۱۳۹۴/۰۵/۰۶ - ۰۴:۲۴:۲۳
حافظ که خودش میگه استاد سخن سعدیست پیش همه کس امادارد سخن حافظ طرز سخن خواجو
user_image
مرید حافظ
۱۳۹۴/۰۵/۰۸ - ۰۷:۱۹:۴۰
جناب "پیروی" ادب شناس ! "آزادی بیان" جای خود شما "مودب" باش اگر ممکنه
user_image
سجاد
۱۳۹۴/۰۶/۰۳ - ۱۰:۳۹:۴۲
اینهمه حرف و استدلال !حافظ عارفی بود واصل و تماما در مقام شهود حرف زده ...پای استدلالیان چوبین بودپای چوبین سخت بی تمکین بود!گرچه آدمی از استدلال ناگریز است اما شرح چنین مقالی از منظر جمال آفتاب مرحوم طباطبایی خوشتر است.
user_image
ابراهیم رمظانپور
۱۳۹۴/۱۰/۲۹ - ۰۹:۲۶:۴۷
جهانیان گر جمع شوند همچو استاد سخن سعدی .ولی بطرز غزال خواجو و دیگری ولی حافظ چیزی دیگریست .بز حاظر دزد هم حاظر .منم حافظ به دوگانگی حافظ که روح القدس همراه .ملک سلیمان اول ملک خداوند است .دوم از نظر استعاره ای .در پرسولیس ارامگاهی است به نام سلطان ولایت .؟من از ان حسن روز افسون که عاشق داشت دانستم .که عشق از پرده معشوق براورد عاشق را .ابراهیمی از یهود واریایی .همراه روح القدس .روح عیسی مسیحدوم یا سوم یا اول واخر
user_image
ابراهیم رمظانپور
۱۳۹۴/۱۰/۲۹ - ۰۹:۳۳:۱۶
ابسم الله الرحمن الرحیم .گفت حافظ پارسیان بار من افتاد خدا را مددی .مسیح .ابراهیمی از یهود واریایی .در حافظ نوین .هر چند سعدی استاد سخن است .ولی حافظ چیزی دگر است .و از قول من . ابراهیمی که مسیح همراه .ولی حافظ که مسیح همراه چیزی دگراست .به شیراز ای بجوی از مردم صاحب کمالش .که روح فیض قدسی ان جاست .همجا خانه یار است الخصوص ان جا که یار ان جاست .که روزی زیارتگه رندان جهان خواهد شد . مسیح روح القدس
user_image
حسان
۱۳۹۴/۱۱/۰۶ - ۱۴:۲۸:۲۱
دوست من یک دفترچه داشت,یکسری غزل توش بود من به شانس دفترو باز کردم این غزل اومد بعد از یه دفتر دیگه کع ونم یسری شعر داشت یک صفحه کندم, همین شعر اومد چند روز پیش هم با دیوان فال گرفتم هم با این سایت هردو همین شعر در اومد نمیدونم معنی و مفهوم شعر برای من چیه امیوارم خوب بیاد
user_image
ثمینه
۱۳۹۴/۱۲/۲۶ - ۱۶:۴۲:۰۰
جناب پیروی.اگر شما مقداری و فقط مقداری مطالعه درباره حافظ و سبک شناسیش داشتید متوجه میشدید که حافظ در میان اهل علم و ادب به فیلسوف مشهوره و دارای سبک ویژه و هنرنمایی های قویه.همچنین اگر مطالعاتی در مورد تاریخ ادبیات عصر حافظ داشتید به راحتی متوجه میشدید حافظ مقلد نیست و تنها از راه و روش استادش،خواجو، کمک گرفته برای شعر گفتن.راه فردی مبتکر مانند حافظ کاملا از راه افراد مقلدی مثل معزی جداست. امیدوارم میزان مطالعاتتون رو افزایش بدید.
user_image
میثم
۱۳۹۵/۰۲/۰۷ - ۱۵:۰۲:۰۳
جناب شجریان که عمرش دراز باد ، این شعر رو در آلبوم زیبای "انتظار" با زیبایی زایدالوصفی اجرا کرده اند . ذوفمندان گوش بسپارند.
user_image
علی_
۱۳۹۵/۰۲/۲۹ - ۰۶:۵۲:۳۹
پارسا به معنی ایرانی هم هست و طبق بررسی حافظ بیشتر پارسا را به این معنی به کار بده است.
user_image
علی__
۱۳۹۵/۰۲/۲۹ - ۰۶:۵۷:۳۴
این که ابتدای بیت هشتم کلمه ی تازیان امده است ،لزومی ایجاد نمی کند تا ابتدای مصرع بعد کلمه ی پارسیان بیاید.
user_image
خورشید
۱۳۹۵/۰۴/۰۹ - ۱۵:۱۸:۳۸
در جواب "پیروی" :گاهی شعرا، بر وزن شعر شاعر دیگری شعر می گفتند و تاثیر گرفته از آن. در ادبیات اصطلاحا می گویند "استقبال"در همین سایت گنجور هم اگر صفحه ی مربوط به هر شاعر را باز کنید، می بینید که به طور مثال نوشته "اسقبال های حافظ از خواجو"که اتفاقا خیلی هم رواج دارد در ادبیات..کمی اگر اطلاعاتمان را بیشتر کنیم، به حافظمان نمی گوییم "دزد"
user_image
سعدی فرغانی
۱۳۹۵/۰۴/۰۹ - ۱۶:۱۰:۱۲
سعدی:برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام رابر باد قلاشی دهیم این شرک تقوا نام راهر ساعت از نو قبله‌ای با بت پرستی می‌رودتوحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام رامی با جوانان خوردنم باری تمنا می‌کندتا کودکان در پی فتند این پیر دردآشام رااز مایه بیچارگی قطمیر مردم می‌شودماخولیای مهتری سگ می‌کند بلعام رازین تنگنای خلوتم خاطر به صحرا می‌کشدکز بوستان باد سحر خوش می‌دهد پیغام راغافل مباش ار عاقلی دریاب اگر صاحب دلیباشد که نتوان یافتن دیگر چنین ایام راجایی که سرو بوستان با پای چوبین می‌چمدما نیز در رقص آوریم آن سرو سیم اندام رادلبندم آن پیمان گسل منظور چشم آرام دلنی نی دلارامش مخوان کز دل ببرد آرام رادنیا و دین و صبر و عقل از من برفت اندر غمشجایی که سلطان خیمه زد غوغا نماند عام راباران اشکم می‌رود وز ابرم آتش می‌جهدبا پختگان گوی این سخن سوزش نباشد خام راسعدی ملامت نشنود ور جان در این سر می‌رودصوفی گران جانی ببر ساقی بیاور جام راحالا حافظ دیوان شیخ رو باز کرده ولی گیر کرده چون کار هر کس نیست و چقدر ضعیف چقدر بد سروده با اینکه کتاب باز بوده اما چه سودساقیا برخیز و درده جام راخاک بر سر کن غم ایام راساغر می بر کفم نه تا ز بربرکشم این دلق ازرق فام راگر چه بدنامیست نزد عاقلانما نمی‌خواهیم ننگ و نام راباده درده چند از این باد غرورخاک بر سر نفس نافرجام رادود آه سینهٔ نالان منسوخت این افسردگان خام رامحرم راز دل شیدای خودکس نمی‌بینم ز خاص و عام رابا دلارامی مرا خاطر خوش استکز دلم یک باره برد آرام راننگرد دیگر به سرو اندر چمنهر که دید آن سرو سیم اندام راصبر کن حافظ به سختی روز و شبعاقبت روزی بیابی کام راقبول ندارید بدون تعصب از غزل شماره 1 شیخ و حافظ شروع کنید به خواندن تا متوجه شوید به سادگی
user_image
کیخسرو آرش گرگین
۱۳۹۵/۰۶/۲۳ - ۰۴:۵۲:۵۲
پارسایان همان پارسیان است، که بازبرد به زرتشتیان و ایرانیان پیش از تازش دارد. بسج. با:" فرس جمع فارس و معنی فرس پارسایان است و به تازی چنین نویسند و پارسی را فارسی نویسند" (ابن بلخی، فارسنامه، ب. 8) *جز این، در رازگشائی سروده های مغ شیراز باید به هزوارش هایی که به کار برده است نگرش ویژه داشت. سلیمان هماره هزوارشی است برای جم و ابراهیم، هزوارشی برای زرتشت. در میان دبیران و مغان پارسی از دیرزمان کاربرد هزوارش رواگی داشت. لحم می نوشتند و گوشت می خواندند، ایا ملک می نوشتند و شاه می خواندند. سلیمان و ابراهیم و نام ها و نشانه های سامی ای از این دست، هزوارشی بیش نیستند.
user_image
احمد
۱۳۹۵/۰۸/۱۲ - ۲۲:۳۳:۱۲
خود حافظ در یک جا تضمین به کار برده و نه سرقت ، و آن آن جاست که به برداشت خود از شعر کمال اسماعیل صراحتا اعتراف می کند و می گوید :گرباورت نمی شود از بنده این حدیثاز گفته ی کمال دلیلی بیاورم :"گر برکنم دل از تو و بردارم از تومهرآن مهر بر که افکنم آن دل کجا برم ؟"2.در شیوه ی دوم که متداول ترین شیوه است شاعر ، با آوردن صفت یا اشاره ای غیر مستقیم، گوینده ی اصلی آن مصراع یا بیت را معرفی می کند ، مثلا "م .امید" وقتی که مصراعی از منوچهری دامغانی می آورد با تعبیر "هنرمند دامغان "به وی اشاره می کند :گفتم چنان که گفت هنرمند ِ دامغان:"نوروز ، روزگار مجدد کند همی"
user_image
احمد
۱۳۹۵/۰۸/۱۲ - ۲۲:۳۹:۴۶
شبهه ی دوم :حافظ ، با تصرف در شعر ، قدری کار گوینده ی قبلی را بهتر کرده است .شبهه ی سوم :در قدیم این کارها مرسوم بوده است .
user_image
احمد
۱۳۹۵/۰۸/۱۲ - ۲۲:۴۳:۰۵
ای کاش انوری ، دویست سال دیگر زنده می ماند و می دید که حافظ ، خون ِ چند دیوان را به گردن دارد !در این زمینه ، به بیتی از کلیم کاشانی اشاره می کنم تا مشخص شود که در نزد گذشتگان ما ، سرقت ِ ادبی تا چه اندازه زشت بوده است .:چگونه معنی غیری برم که معنی خویشدوباره بستن دزدی است در شریعت منآنچه در این بیت شایان توجه است این که :1.شاعر از معنی بردن سخن می گوید .برداشتن کامل یک مصراع که تکلیفش روشن است .برداشتن معنی را نیز دزدی می داند.2.شاعر تکرار یک مفهوم را حتی در شعر خودش دزدی می داند چه رسد به این که مفهوم را از دیگری برداشته باشد.حال چگونه می توان گفت که در گذشته ، مرسوم بوده که بیایند و مثل حافظ به راحتی آب خوردن شعر دیگران را به نام خود جا بزنند ؟کسانی که چنین ادعای بی مبنایی را مطرح می کنند یک شاعر دیگر را مثال بزنند که چنین بی پروا عین شعر دیگران را برداشت کرده باشد ؟من نیز حافظ را دوست دارم .اما دوست داشتن حافظ نباید ما را به سوی بی انصافی و ضایع کردن حقوق دیگران و ظلم به شاعران دیگر بکشاند.حقیقت از حافظ ، دوست داشتنی تر است.
user_image
احمد
۱۳۹۵/۰۸/۱۲ - ۲۲:۵۳:۳۷
اینها همه به غیر از سیصد غزلی است که با مقابله و اندکی عقل خواننده پی میبرد که بی گمان از روی غزلیات سعدی گرته برداری شده با همان وزن و قافیه و که همانا دزدی است و بی ریشگی
user_image
احسان
۱۳۹۵/۰۸/۱۸ - ۱۵:۲۲:۴۴
استاد شجریان در آلبوم انتظار این شعرو بسیار زیبا خواندن. آلبوم انتظار به صورت قانونی انتشار نیافت ولی پیشنهاد می کنم حتما بشنوید تا تاثیر شعر حضرت حافظ بیشتر گردد.
user_image
مهر
۱۳۹۵/۱۰/۱۱ - ۰۲:۳۷:۳۵
سلام . میشه یه معنی روانی از بیت در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت ..... بدید ؟ ممنون
user_image
رضا
۱۳۹۶/۰۴/۰۸ - ۱۷:۴۵:۵۰
احمدجان درود دقت نظرت قابل تحسین است. اما قضاوتت عجولانه است. انگ دزدی زدن به پیامبر عشق ومحبت وگل ونور،بنظرجاهلانه می رسد! شما که حوصله ی قابل تقدیری درنقد وبررسی دارید سعی کنید باعواطف مخاطبین را نرنجانید. خیلی هاحافظ راتاحدپرستش دوست دارند وآلام ورنج هایشان را با مرورومطالعه ی اشعارآنحضرت تسکین می دهند. اینکه شاعری ازشاعردیگر استقبال کرده باشد ونام اورانبرده باشد بادزدی تفاوت دارد.! کمی انصاف بخرج دهید.! درقدیم رسم براین بوده که بیتی ازاشعارگذشتگان را به عنوان موضوع مطرح می کردند وشاعران برهمان ردیف وقافیه غزل وشعر خودرا می سرودند وقدرت نبوغ وطبع خویش را ابراز می کردند.چه بسا مضمونی به یک عبارت وبیان به ذهن چند شاعر می زد ودرنتیجه مضامین مشابه خَلق می شد. بنابراین مشابه بودن مضامین نمی تواند دلیلی برتقلّب ودزدی بوده باشد. دیگراینکه حافظ اگرمضمونی را ازگذشتگان خویش گرفته،آن را با قدرت نبوغ وطبع جادویی خویش بازسازی به سازی ونوسازی نموده وزیباتر وخیال انگیزترازقبل تحویل مخاطب داده است. ازهمین روست که شعر حافظ جاودانه وماندگار باقی مانده واشعار آنها به شهرت چندانی نرسیده اند. ای کاش قبل ازاهانت به شاعرنازنین طبع همه ی روزگاران یکبار ازخودمی پرسیدید اگرحافظ شعردیگران رامی دزدیده وبنام خودش به مردم می داده،پس چراحافظ برقله ی غزلسرایی تکیه زده وآن شاعران هرگز نمی توانند حتی نزدیک قله گردند؟ چگونه می شود که شهرتِ دزد شعر ازشهرت شاعراصلی پیشترباشد.آیاسرّی دراین میان نهفته نیست؟ شما شعرشناس خوبی هستید شعرراخوب تحلیل می کنید قدرخودتان رابیشتربدانید وازاین استعداد در راه راستین استفاده کنید. تاختن به شاعرلاله ها وپروانه ها که جزعشق به چیزی نمی اندیشد سزاوارشمانیست. باعرض پوزش وآرزوی توفیق
user_image
جواد
۱۳۹۶/۱۰/۲۴ - ۱۵:۴۱:۳۱
خرم آن روز کز این منزل ویران بروم > به نظرم تعبیر از زندگی دنیا می کنه و مرگراحت جان طلبم و از پی جانان بروم > درخواست مرگ می کنم و پیش خدا برومدلم از وحشت زندان سکندر بگرفت > دلم از این زندگی دنیایی و فانی گرفته و خسته اسرخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم > وسائل سفر آخرت را محیا کنم و برای مرگ آماده شودیه جورایی این غزل داره از زندگی دنیایی شکایت می کنه و درخواست مرگ زود هنگام رو داره
user_image
حسن ک
۱۳۹۷/۰۲/۲۹ - ۱۰:۴۶:۱۴
به هواداری او ذره صفت رقص کنانتا لب چشمه خورشید درخشان بروماین بیت به چه معنیه؟
user_image
رضا ساقی
۱۳۹۷/۰۷/۰۱ - ۱۵:۴۶:۵۳
خرّم آنروزکزین منزل ویران برومراحت جان طلبم وازپی جانان برومبه استناد بیت سوّم ، بنظرمی رسد که این غزل زیبا درزمانی که حافظ درشهریزد مشغول تحمّل کیفرتبعید بوده سروده شده است. حافظ گرچه به لحاظ داشتن طبع لطیف ودلی نازکترونرم ترازبرگ گل، درزمان تبعید رنج ومشقّات فراوانی متحمّل شد لیکن به برکتِ همین درمضیقه قرارگرفتن ودچارغم واندوه دوری ازیار ودیارشدن بود که طبع گهربار اوبرانگیخت وغزلیّات ناب وآبدار عاشقانه ی فراوانی خَلق گردید. عاشقانه هایی که مخاطبِ اغلب آنها مانندِ همین غزل کسی نیست جزشاه شجاع خوش وقد وقامت ومحبوب دل رند شیراز.معنی بیت: ای خوشا آنروزی که ازاین منزل ویران (یزد) به سوی دیاریارخویش بروم ودرشهرخویش (شیراز) درکنارمحبوب، آسایش جان وراحتی روح بدست بیاورم.گرازاین منزل ویران به سوی خانه رومدگرآنجا که روم عاقل وفرزانه روم گرچه دانم که به جایی نبردراه غریبمن به بوی سرآن زلف پریشان بروم"به بوی" ایهام دارد:1- به امیدِ 2- به بوی 3َ- به هوای هرسه معنی مدّ نظربوده است‌.معنی بیت: اگرچه می دانم که غریب دورازیارودیاربه تنهایی نمی تواند به منزل آسایش دسترسی پیداکند امّا من به بوی یا به هوای آن گیسوان پریشان محبوب به راه می افتم وامیدآن دارم که به سرمنزل مقصود می رسم.گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کردگفتا اگربدانی هم اوت رهبرآیددلم ازوحشتِ زندان سکندربگرفترَخت بربندم وتامُلک سلیمان برومزندان سکندر : "زندان اسکندر" دراین غزل کنایه از شهریزد است بدان سبب که حافظ رنج واندوه فراوانی دیده کلّ شهر رازندان سکندرنامیده است. زندان سکندر یا همان مدرسه ی ضیائیه بنای تاریخی مهمی درشهریزداست‌. در مورد این بنا روایت‌هایی مطرح می‌باشد که قدمت ساخت آن را به زمان حمله اسکندر مقدونی به ایران نسبت می‌دهد گویند که از این بنا به عنوان زندان استفاده می‌گردیده لیکن بعدها تغییر کاربری داده و به عنوان مدرسه ضیائیه مورد استفاده قرار گرفته‌است.مُلک سلیمان : کشور سلیمان، لقب شهر شیراز. شیراز این شهر باستانی، در طی گذشت ایام به القاب گوناگونی شهرت داشته که از آن جمله: دارالملک، دارالعلم، ملک سلیمان را می توان نام برد. اما شاید مشهورترین و قدیمی ترین لقب شیراز همین ملک سلیمان است و بدین خاطر بر بسیاری از بناهای قدیمی شهر همچون عمارات باغ نظر، سردر بازار مشیر،نارنجستان قوام و... تصویرهایی از حضرت سلیمان نقش شده است که معمولا وی را بر تختی نشسته و در وسط مجلس نشان می‌دهدعده‌ای از وزرا و تعدادی از دیوها گوش به فرمان او در اطرفش ایستاده‌اند و تعدادی از حیوانات وحشی و اهلی نیز در بین گلها و درختان و بدور حضرت سلیمان ترسیم شده اند.معنی بیت: دلم ازخوف وحشتِ شهریزد سخت ملول وگرفته هست بهترآن است که باروبُنه ی خویش بربندم وتاشهرشیراز،مُلک دلگشای سلیمان وشهرگل وبلبل بروم.همی‌رویم به شیراز با عنایت بختزهی رفیق که بختم به همرهی آوردچون صبا با تن بیمارودل بی‌طاقتبه هواداری آن سرو خرامان برومباد صبا معمولاً دراشعارعاشقانه، به سستی وتنلی وبیماری شهرت دارد ازهمین رو حافظِ عاشق نیزکه در فراق یاردچاربیماری وبیقراری شده، طرزرفتن خودرابه طرزرفتن بادصبا مانندکرده است. بادصبایی که به سرمنزل معشوق دسترسی دارد وهوادار وهواخواه اوست هوای کوی اورانیزباخود دارد.معنی بیت: همانند بادصبا باجسمی ناتوان وجانی بیقرار، به هواخواهی وهواداری آن معشوق می روم.دل ضعیفم ازآن می‌کشدبه طرفِ چمنکه جان زمرگ به بیماری صبا ببرددررهِ اوچو قلم گربه سرم بایدرفتبا دل زخم کش ودیده گریان برومبه سر رفتن: بااشتیاق فراوان رفتن، اشاره به باسررفتن قلم روی کاغذهست.دل زخم کش: دلی که با خود زخمی همراه دارد. اشاره به شکافِ سرقلم نیزهست. ضمن آنکه دیده ی گریان نیزبه تراوش مرکّب ازنوک قلم اشاره دارد.معنی بیت: در راهِ معشوق همانندِ قلم به سرمی روم با دلی که زخم عشق به همراه دارد بااشتیاق فراوان وچشم گریان می روم.سیاه نامه‌تر از خود کسی نمی‌بینمچگونه چون قلمم دود دل به سر نرود؟نذرکردم گرازاین غم به درآیم روزیتا درمیکده شادان وغزل خوان برومنذر : خودرامتعهّدنمودن به انجام کاری درقبال محققّ شدن آرزویی معنی بیت: اگریک روزی ازاین غم غربت ودوری ازیارودیارخویش فارغ گردم وبه شیرازبازگردم نذر کرده ام که تا درمیکده غزلخوان وشادمان بروم.زین سفرگربه سلامت به وطن بازرسمنذر کردم که هم از راه به میخانه رومبه هواداری او ذرّه صفت رقص کنانتالب چشمه ی خورشیددرخشان برومذرّه صفت: همانند ذرّه ی ناچیز که عزم جزم می کندتاخود راازخاک برافلاک کشاند. اگرازدریچه ای به درون اتاق تاریک نگاه کنیم مشاهده می کنیم که درمسیرنورخورشید ذرّه های گرد وغبار معلّق زنان بی وقفه درتلاش هستند که خودرا به چشمه ی خورشید( منبع نور) برسانند . حافظ خوش ذوق ،بادستآویز قراردادن این نکته، مضمونی زیبا خَلق کرده و خودراهمانند آن ذرّه ای می بیند که درتاریکی وظلمتِ شهریزد، از روزنه ی باریک امید به سوی دوست وروشنایی چرخ زنان درحرکت است.به هواداری او : به هواخواهی او، به طرفداری اوچشمه ی خورشید: سرمنزل مقصود، بارگاه دوستمعنی بیت: درادامه ی بیت قبلی، به هواخواهی او باشوق واشتیاق وافر همانند ذرّه ای بی مقدارامّا باهمّت ،چرخ زنان تاسرمنزل مقصود وتا آستانه ی بارگاهِ دوست خواهم رفت.کمتر از ذره نه‌ای پست مشو مهر بورزتا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان تازیان راغم احوال گران باران نیستپارسایان مددی تا خوش و آسان بروم"تازیان" : تازنده ها، ایرانیان از آن رو که اعراب باتاخت وتازبه ایران واردشده بودند به اعراب، تازیان می گفتند‌. تازیان کنایه ازاعراب وپارسایان به قرینه ی آن کنایه ازپارسیان یا ایرانیان(زردشتیان) است. اعراب اززمان ظهوراسلام درایران، دراغلب شهرهای ایران ازجمله یزد اقامت گزیده بودند. ظاهراً این اعراب، تحت تاثیر فتوحاتی که داشتند بعضاً خودرا قوم برتر می شمرده وبه اصطلاح مست کِبروغرورفتوحات خویش بودند. ایرانیان به ویژه آنهاکه برعقایدنیاکان خویش پایبندمانده بودند(زرتشتیان) اغلب ازاینکه مجوس وآتش پرست خوانده می شدند ملول بوده و دل خوشی ازاعراب نداشتند اشاره به این موضوع است.گرانباران: گرفتاران، آنها که مثل خود حافظ غم غریبی واندوه فراق یار بر دوش دل داشتند.معنی بیت: اعراب نسبت به ما گرفتاران درغم واندوه، کم لطف وبی توجّه هستند. آنها حال وروزمرادرک نمی کنند انتظاری ازآنهانیست ای کاش پارسیان که درک بهتری ازوضعیّت من دارندپیشقدم شده وراه رفتن به شیراز راهموارمی کردند تابه آسانی وبدون دردسربه شهرو دیارخود بروم.به ظاهرحافظ نیزازاین خودشیفتگی اعراب دلگیر ومیل باطنی اوبراین بوده که تحت هیچ شرایطی ازتازیان که باعشق ودلدادگی نیز بیگانه بودند کمک ومساعدت دریافت نکند. اوترجیح می داده که اگرقرارباشد کسی اورایاوری کند آن کس ایرانی باشد نه تازی.آشنایان ره عشق گرم خون بخورندناکسم گربه شکایت سوی بیگانه روم وَرچوحافظ زبیابان نَبرم ره بیرونهمره کوکبه ی آصفِ دوران برومکوکبه : همراهان ،کسانی که دریک کاروان همسفربودند. همراهان شاه وامیر ووزیرآصف دوران : وزیروقت (احتمالاً تورانشاه) وزیرباکفایت شاه شجاه که نسبت به حافظ ارادت خاصّی داشته ومعمولاً بین او وشاه شجاع میانجیگری می نموده است. حافظ به زیبایی ولطافت به این موضوع اشاره کرده ومی فرماید: معنی بیت: و چنانچه همانند حافظ راه به جایی نبرم ونتوانسته باشم از این بیابان (شهریزد) راهِ نجاتی به بیرون پیداکنم بازغمی نیست وباوجود وزیر وقت(تورانشاه) روزنه ی امیدی برای من وجوددارد ومی توانم همراه کاروانِ او(بالطف ومساعدت ومیانجیگیریهای او) خودرا به شیرازبرسانم وبه محبوب(شاه شجاع) دسترسی پیداکنم.امّا دراین بیت پایانی نکته ی باریکترازمویی نیزنهفته که حیف است بدون دریافت آن سخن راکوتاه کرده وبه پایان ببریم. باتوجّه به اینکه درمعنای کوکبه، "ستاره" نیزآمده است با نظرداشت این معنی وقرارگرفتن آن درکنار واژگانِ بیابان وراه درمصرع اوّل، مطلب ظریفی به ذهن مخاطبینی که ازرسم ورسوم حرکت کاروانها درآن روزگاران آگاهی دارند متبادرمی گردد وبرداشت دیگری راازاین بیت رقم می زند. درقدیم کاروانیان یامسافرانی که ناگزیربه پیمودن بیابانهای وسیع وخطرناک در تاریکی شب می شدند راه درستِ مسیرخودرا تنهاباآگاهی ازطرز قرارگرفتن ستارگان تشخیص می دادند وآنهاکه ازاین دانش بی بهره بودند ازماموران دولتی که برای همین منظور وکمک به گمگشتگانِ دربیابان آموزش دیده بودنداستمداد وکمک می طلبیدند تا باهدایت آنهابسلامتی به مقصدبرسند. حافظ به مددِ نبوغ منحصربفردی که داشته این مطلب رادستمایه ی خویش قرارداده ومضمونی زیبا ونغزآفریده است. یعنی دراین برداشت، شهریزد به واسطه ی رنج ومشقّتی که برای حافظِ غریب ودورازیارودیار داشته به مانندِ بیابان تاریکست که برای برون رفت ازآن ظلمت، نیازبه تابش وفروغ ستاره ایست که راه رابر او بنماید تاگمراه نگردد. بنابراین کاروانِ همراهانِ تورانشاه درنقش همان ستاره ی راهنما ویاهمان ماموران آموزش دیده ی دولتیست که بامهارتی که دارند راه درست رابه خوبی می شناسند ومی توانندحافظِ غریبِ فرومانده درظلمتِ بیابان راراهنمایی و به سرمنزل مقصود رهنمون سازند.در این شب سیاهم گم گشت راه مقصودازگوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت
user_image
علی جعفری
۱۳۹۷/۰۷/۰۳ - ۰۳:۲۷:۰۰
استاد شجریان در آلبومی به نام انتظار با همکاری گروه موسیقی فارابی این غزل را در مایه اصفهان به زیبایی اجرا کرده است
user_image
حمید
۱۳۹۷/۰۸/۱۶ - ۱۸:۰۷:۱۸
باسلام به نظر بنده منظور از زندان سکندر در این غزل یعنی جسم و کالبد انسان و حافظ احساس تنگی و خستگی از اون میکنه و دلش میخواد که از اون آزاد بشه. جان هم منظور روحه که با رهایی از جسم راحت میشه و به روح مطلق که خداونده یعنی همون جانان ملحق بشه.
user_image
محمدحسین زارعی
۱۳۹۸/۰۷/۲۱ - ۱۹:۲۴:۴۷
باسلام، خانم یا آقای مهر معنای مصرع درره او چو قلم گر به سرم باید رفت رو خواستن که معناش به اینصورت می شه: در راه او همانند قلم باید با سر بروم (چون قلم با سرش مینویسه وحرکت میکنه، تشبیه زیباییه)
user_image
ترو خدا التماس میکنم
۱۳۹۸/۱۰/۱۶ - ۱۱:۱۴:۲۱
تورو خدا التماستون میکنم. خاطرات زندگیتون ، فال گرفتناتون و و و و رو اینجا بیان نکنید. اینجا جای تفاسیر اساتید و دانش پژوهانه تا امثال ما هم بتونیم بفهمیم داستان چیه. بزرگ شید ، خواهش میکنم به خودتون بیایید . چقدر حرف بیهوده باید بخونیم تا معنی شعری که دنبالشیم رو بفهمیم. تورو خدا بیخیال شید.
user_image
مهدی خورسندی
۱۳۹۹/۰۱/۱۹ - ۰۸:۵۹:۵۹
دروددوست گرامی احمد جان استاد غزل سعدیست اما همگان دانند که غزل فارسی با حافظ شیراز به اوج خود رسید و شاید بخت خوش حافظ بود که در دوره ایشان زبان فارسی نیز پس از چند سده به پختگی و صیقل خوردگی خود و پالوده شدن از برخی از واژگان ناجور و و سخت تازی (عربی) رسید و حافظ شیرین سخن و نکته سنج بی شک با پای گذاشتن بر جای بزرگانی چون سعدی و خواندن و بررسی غزل های آنان و همچنین نبوغ ویژه خود به این مرحله و مرتبه از غزل فارسی دست یافت.اینکه برخی از سروده های حافظ یا از شاعران بزرگ چون سعدی بوده است و یا با مفهومی مانند آن شکی نیست. در برخی بخش ها و سروده ها بهتر از سعدی سروده است و در برخی دیگر سست تر. سعدی شیراز نیز هر چند در بسیاری از زمینه های ادبی چه نثر چه نظم چه غزل و چه قصیده استادی چیره دست بوده اما در هنگام سرودن شعر حماسی علیرغم ادعای خود شعرش سست است و نمی تواند حال و هوای جنگ و نبرد و حماسه گویی را همچون فردوسی بزرگ ایجاد کند.مهر افزون
user_image
مصیب
۱۳۹۹/۱۲/۲۳ - ۱۰:۱۱:۱۵
آقای مهدی سخنتان کاملا درست است اما سعدی مثنوی اش مانند فردوسی است درستست که سست تر از فردوسی می تواند حال و هوای جنگ را بیان کند اما لحن مثنوی حضرت سعدی با فردوسی مثل هم است و اگر دو مثنوی یکی از سعدی و دیگری از فردوسی کمی قابل تشخیص بودن آنکه کدام مال سعدی و کدام مال فردوسی است سخت است اما سعدی واقعا استاد سخن است بدون شک می توان گفت که سعدی از حافظ بسیار بزرگتر است حافظ حتی در بعضی اغزال هم سست و بعضی بهتر از سعدی است اما فقط در غزل مهارت دارد نه در مثنوی و رباعی و .... اما سعدی در همه ی آنها بهترین است به نظرم باید رتبه بندی شاعران جهان در از رتبه ی یک تا چهار که سعدی چهارم است و حافظ سوم و فردوسی دوم و مولانا اول می بایست سعدی اول باشد از هر طرف نگاه می کنم سعدی بهتر است ولی شاید بشود که مولانا جایه گزینش شود چون مولانا هم مانند سعدی در بیشتر منظوم و منثور چیره دست است ولی در قطعه و قصیده سعدی بهتر است
user_image
هادی
۱۳۹۹/۱۲/۲۹ - ۱۱:۲۲:۳۳
من سواد ترجمه شعر حافظ ندارم البته ولی حیفم آمد چیزی نگم ذیل این همه نظرات خوب و گرانقدر دوستان.به نظرم صحبت اصلن مربوط به یزد و شیرازو نیشابور نیست. حس کردین عجیب به دل میشینه؟ حتی وقتی یزدو ندیدی؟ صحبت از برگشتن نیست، صحبت از رفتنه والبته صحبت از تمایل به مردن هم نیست. متاسفمم، من میفهمم چی میگه ها ولی نمیتونم بگم. شما هم البته بهتر از من میفهمیدش ولی ترجمه کردنش خرابش میکنه.کدوم ماها یه زمانهایی حس نکردیم ته یه سیاه چال گیر کردیم. بیچاره بودنو کی تجربه نکرده؟ کی دم غروب دلش نگرفته، دلش نخواسته ول کنه بره، بره یه جایی که یه آدم خوبی، یه حس خوبی ، یه حال خوبی باشه؟کی تا حالا تنها گیر نیافتاده حس کنه هیچ کاری از دستش بر نمیاد؟توهین نباشه ها ولی یزد و شیرازو شاه شجاعو خدم و حشمش مال حافظه من نیست! به نظرم اون حافظ که تو شیش و پنج یزد و شیراز تو گل گیر میکنه خیلی حافظه درپیتیه!ما مردم عوام هم یکمی از تضمین شعر و دزدی و شعر و تحت تاثیر بودن شعر و این چیزا خبر داریم. شعر خوبم زیاد خوندیم! ولی احمق نیستیم که یکی یه کتاب حافظ گوشه خونمون هست ولی ولی دیوان بیدل دهلوی رو ندیدیم تا حالا. والله برای فال گرفتن و یه قل دو قل بازی کردنم حافظ نمیخونیم. ولی نه اون حافظی که یه روزیم تو یزد بوده پول نداشته برگرده خونش اول رفته پیشه عربها گدایی ، وقتی پول ندادن بهش واسه ایرانی ها شعر گفته تا پول بهش بدن برگرده خونش!امیدوارم منظورمو رسونده باشم!
user_image
امید سعدی
۱۴۰۱/۰۱/۰۹ - ۲۳:۰۲:۲۶
آقایی که فرمودند سعدی استاد سخن است ولی حافظ چیز دیگریست میشه چیز دیگر رو شرح دهید یا براتون شرح بدهم.در همین غزل اگر به دو کلمه اول هر مصرع در ببت اول نگاه کنید از غزل استاد سخن گرفته شده.خرم آن بقعه که آرامگه یار آنجاست راحت جان و شفای دل بیمار آنجاست و در بیت پایانی سعدی این منزل ویران چه کنی جای تو نیست روم آنجا که آن دلبر عیار آنجاست حالا بیت اول ساخته شد خرم آن روز کز این منزل ویران بروم حالا با تلفیق این غزل با غزل دیگر شاگرد سعدی یعنی خواجو که میفرماید خرم انروز که از خطه کرمان بروم غزل ساخته شد و به وبه چه چه از این نبوغ و استاد مونتاژ
user_image
Sepide
۱۴۰۱/۰۱/۱۹ - ۱۵:۲۸:۱۲
با سلام و خسته نباشید  به نظر بنده حقیر هم باید پارسیان جایگزین پارسایان بشه، با توجه به تازیان 
user_image
احمدکریمی
۱۴۰۱/۰۴/۱۵ - ۱۶:۳۴:۱۲
در خصوص بیت ششم که می‌فرماید: نذر کردم گر از این غم به درآیم روزی تا در میکده شادان و غزل‌خوان بروم در غزل ۲۹۰ حضرت حافظ در بیتی میفرماید: بکوی میکده گریان و سر فکنده روم چرا که شرم همی آیدم ز حاصل خویش چه تفاوتی این بین حاصل شده که حافظ یک بار شادان و غزل خوان، و بار دیگر گریان و سرافکنده عزم رفتن به میخانه کرده است؟!  از طرفی حافظ که میخانه را نماد ریاکاری زُدایی میداند، در هر دو حالت به میخانه رجوع کرده است. اما یک بار گریان و پشیمان و بار دیگر شادان و غزل خوان. یک بار پشیمان است و بار دیگر در جستجوی جبران و شروعی دوباره.      
user_image
در سکوت
۱۴۰۱/۰۴/۲۵ - ۰۱:۳۲:۰۹
این غزل را "در سکوت" بشنوید
user_image
فرهاد
۱۴۰۱/۰۵/۱۷ - ۱۱:۳۱:۲۴
خرم آن روز کز این منزل ویران بروم راحت جان طلبم و از پی جانان بروم معنی بیت: خرم آن روزی که برای راحتی جان و رسیدن به جانان از این منزل ویران بروم. گر چه دانم که به جایی نبرد راه غریب من به بوی سر آن زلف پریشان بروم معمی بیت: با اینکه می‌دانم راه غریب مرا به جایی نمی‌رساند؛ من برای بوی سر آن زلف پریشان می‌روم. دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت رخت بربندم و تا مُلک سلیمان بروم معنی بیت: دلم از وحشت زندان اسکندر گرفته است؛ وسایل خود را جمع کنم و تا ملک سلیمان بروم. چون صبا با تن بیمار و دل بی‌طاقت به هواداری آن سرو خرامان بروم معمی بیت: همچون باد صبا و با تن بیمار و بی‌طاقتم، برای هواداری آن سرو خرامان (معشوق) می‌روم. در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت با دل زخم‌کش و دیدهٔ گریان بروم معنی بیت: همچون قلم که سرش روی کاغذ است، من نیز مسیر رسیدن به معشوق را با دل زخم‌کش و دیده گریان با سَرَم طی می‌کنم. نذر کردم گر از این غم به درآیم روزی تا در میکده شادان و غزل‌خوان بروم معنی بیت: نذر کرده‌ام اگر روزی از این غم رها شوم، مسیر رسیدن تا میکده معشوق را شاد و غزل‌خوان طی کنم. به هواداری او ذره صفت رقص‌کنان تا لب چشمه‌ی خورشید درخشان بروم معنی بیت: برای هواداری از معشوق، رقص‌کنان و همچون ذره تا لب چشمه‌ی خورشید درخشان می‌روم. تازیان را غم احوال گران‌باران نیست پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم معنی بیت: تازیان نمی‌توانند غم احوال گران‌باران را درک کنند. ای پارسایان! مددی برسانید تا بتوانم خوش و آسان بروم. ور چو حافظ ز بیابان نبرم ره بیرون همره کوکبهٔ آصف دوران بروم معنی بیت: اگر همچون حافظ نتوانم از این بیابان خارج شوم؛ با همراهان آصف دوران می‌روم.  
user_image
مصطفی ملکی
۱۴۰۱/۱۰/۱۹ - ۰۵:۲۷:۳۴
استاد شجریان در آلبوم «انتظار» به‌جای «تازیان» از «نازکان» استفاده کرده‌اند.
user_image
ادبیات
۱۴۰۲/۰۸/۱۰ - ۰۶:۲۶:۵۱
اولا: که مقایسه این بزرگان کار ما نیست،ثانیا: خودحضرت حافظ، سعدی را  ستوده اندثالثا: شما هم بیشتر سعدی بخوانیدتا حساب کار دستون میاد، رابعا:در شعر فوق حضرت لسان الغیب احتمالا تضمین از این شعرخداوندگار سخن، افصح المتکلمین سعدی شیرازی گرفته گر رسد از تو به گوشم که بمیر ای سعدی تا لب گور به اعزاز و کرامت بروم ور بدانم به در مرگ که حشرم با توست از لحد رقص کنان تا به قیامت بروم🌹🌹🖐️
user_image
مصطفی صالحی
۱۴۰۳/۰۱/۱۴ - ۰۴:۵۳:۱۰
این غزل با صدای استاد شجریان و ساز استاد موسوی و مشکاتیان شنیدن داره اجرای سرو آزاد پیشنهاد میکنم حتما بشنوید    
user_image
برگ بی برگی
۱۴۰۳/۰۳/۱۳ - ۲۲:۱۷:۰۱
خُرَّم آن روز کز این منزلِ ویران بروم راحتِ جان طلبم وز پِیِ جانان بروم غزل گرچه اشاره می کند به واقعه‌ای تاریخی که تبعیدِ حافظ از شیراز به شهرِ یزد می باشد، اما دیگر ابیات نشانگرِ این است که با غزلی عارفانه روبرو هستیم و حافظ از این اتفاقِ نیز بهره برده، با مضمون سازیِ بی نظیرش زندانِ تاریکِ ذهن را به شهرِ یزد که شهری ست خشک و کویری مانند کرده و شهرِ شیراز که شهرِی آباد و سرسبزِ است را به جانِ اصلیِ یا موطنِ انسان، و آن روزی که توفیقِ رخت بربستن از این زندانِ تاریکِ اسکندر و بازگشت به موطنِ اصلیِ او یا هر انسانی دست دهد روزی خُرَّم و موجبِ سرسبزی و شادمانی خواهد بود، منزل که دارای ایهام است بیانگرِ این مطلب است که انسان که از جنسی ورایِ ماده است پس از پای گذاشتن در این جهان ناگزیر از ورودِ تبعید گونه به ذهن است تا شرایطِ زیستِ خود را با جهانِ ماده تطبیق دهد و چاره ای جز این ندارد اما این نیز منزلی از منازلِ کمالِ انسان است که باید پشتِ سر گذاشته و از پِیِ جانان برود، یعنی در منازلِ دیگر به راهِ خود ادامه دهد تا به جانان یا اصلِ خداییِ خود برسد. حافظ این بازگشت از ذهن به موطنِ اصلی را علاوه بر اینکه حرکت از منزلِ زندانِ ذهن بسویِ منزلِ بعدی ست که ناگزیر از انجامِ آن می باشد، آنرا موجبِ راحتی و آرام و قرارِ جان می داند، یعنی مادامی که انسان پس از ده سالی که از حضورش در این جهان می گذرد اگر از منزلِ ویران و کویریِ ذهن برنخاسته و آهنگِ حرکت بسویِ جانان یا جانِ اصلیِ خود نکند در رنج و بیقراری خواهد بود. گرچه دانم که به جایی نبرَد راه غریب من به بویِ سرِ آن زلفِ پریشان بروم عارفان هجران و جدا افتادنِ انسان از جانان را غربتی می دانند که پایانی ندارد، یعنی وصال و رسیدنِ انسان به جانان یا اصلِ خود راهی ست بینهایت و حافظ می فرماید اگر چه او می داند وصلی به آن معنایِ ذهنی درکار نیست و این غریبِ سرگشته راه به جایی نمی بَرَد و پایانی بر آن راه متصور نیست، اما به بوی سرِ آن زلفِ پریشان به راهِ خود ادامه می دهد، بویِ دارای ایهام است که علاوه بر معنیِ به امیدِ اینکه، معنایِ بو و شمیم را نیز می رساند، زلف در اینجا همین جهانِ ماده است و کَثَرات و زیبایی هایِ آن را نیز شامل می شود و این زلف پریشان است، یعنی انسان ناچار است بوسیلهٔ همین دیدی که پریشان است و جهان را می بیند راهِ خود را در پِیِ جانان بازشناخته و به بوی و بسوی او حرکت کند دشواری هایِ راه نیز اینجاست، یعنی با اینکه انسان قرار است از منزلِ ویرانِ ذهن بسویِ موطنِ اصلیِ خود حرکت کند تا به جانان برسد اما باز هم با کمکِ همین ذهن و بکارگیریِ حسِ بوییدنِ سرِ زلف و از طریقِ این جهانِ مادی ست که باید راهِ خود را باز شناسد و ابزارِ دیگری برای این کار در اختیار ندارد. دلم از وحشتِ زندانِ سکندر بگرفت رخت بر بندم و تا مُلکِ سلیمان بروم زندانِ اسکندر یا همان مدرسهٔ ضیاییه، بنایی تاریخی که امروزه می شناسیم و در شهرِ یزد واقع شده است هیچ شباهتی به زندان ندارد و ممکن است در روزگارِ حافظ به عنوانِ مدرسه ای دینی مورد استفاده قرار می گرفته که حافظِ تبعیدی نیز ملزم به حضور در آن بوده است، می توان تصور کرد سخت گیری های مذهبی در این مدرسه آن را به این نام مشهور کرده باشد، به هر حال حافظ این مکانِ وحشت آفرین و دل گیر را به همان منزلِ ویرانِ ذهن و نمادِ شهرِ خُشک و کویر گونهٔ ذهن تشبیه کرده است که اگر کسی راحتِ جان می طلبد و در پِیِ دیدارِ جانان است باید رخت بربندد، از آن بیرون بیاید و به شیراز که شهری سرسبز و نمادِ مُلکِ سلیمان یا فضای بینهایتِ عالمِ معنا و موطنِ اصلیِ انسان است بازگردد. رخت یعنی اسباب و اثاثیه و رخت بربندد یعنی به یکباره از زندانِ وحشتناکِ ذهن که با سبب های ذهنی کار می کند نقلِ مکان کند. چون صبا با تنِ بیمار و دلِ بی طاقت به هوا داریِ آن سروِ خرامان بروم در ادامه حافظ که تشخیص می دهد آنچه موجبِ دلگیری و غمِ او یا به عبارتی بیماریِ روانِ او شده و بدونِ تردید می تواند منجر به بیماریِ جسمِ او هم بشود همین زندانِ ذهنِ سکندری ست،‌ پس‌ اکنون با این آگاهی دلش بی طاقت شده و هر لحظه در آرزوی بازگشت به مُلکِ سلیمان در تب و تاب است تا همزمان از بیماریِ روان و جسم رهایی یابد، در مصراع دوم سروِ خرامان همان جانِ اصلیِ انسان است که با خرامیدنش دلِِ انسان را برده و عاشقِ خود می کند،‌ یعنی با دلربایی انسانِ دردمند را بسویِ خود جذب می کند، پس با جوانه زدنِ عشق است که عاشق با اشتیاقی که دارد همچون بادِ صبا به هوا داریِ آن سروِ خرامان می رود تا با پیوستنِ به اصلِ خود از درد و غمهایِ دل و همچنین از بیماریِ تن و جسم رها و آزاد گردد. در رهِ او چو قلم گر به سرم باید رفت با دلِ زخم کَش و دیدهٔ گریان بروم قلم تا سر نگون نشود قابلیتِ نوشتن نمی یابد، پس‌ حافظ ضمنِ اینکه تأکید می کند باید به سَر و با اشتیاق در پِیِ جانان یا هواداریِ سروِ خرامانِ خود برود، بلکه باید سرِ ذهنیِ خود را نیز زیرِ پا بگذارد تا موفق به دیدار  و وصالش گردد، در مصرع دوم زخم کشیدن کنایه از تحملِ دردهایی هستند که عاشق برای رها شدن از سرِ ذهنیِ خود باید متحمل شود چنانچه مولانا نیز سروده است" زخم پذیر و پیش رو، چون سپرِ شجاعتی /  گوش به غیرِ زِه مده تا چو کمان خَمانمت" پس‌حافظ با پذیرفتنِ مشتاقانهٔ درد و زخمِ ناشی از درد های رهایی و با دیدهٔ گریان که نشان از خلوصِ او در عاشقی دارد در پِیِ آن سروِ خرامان می رود. نذر کردم گر از این غم به درآیم روزی تا درِ میکده شادان و غزلخوان بروم اما آیا زخم کشیدن و تحملِ دردها کاری سهل و آسان است؟ بدونِ تردید چنین نیست، برای مثال پدر و مادری که عُمرِ خود را در راهِ خوشبختیِ فرزندِ خود صرف نموده اند اکنون که او مستقل شده و تصمیماتِ مهمِ زندگی بر عهدهٔ خودِ اوست می‌بینند که بر خلافِ میل و سلیقه‌ی آنان زندگی می کند و ارزشی برای ارزش هایِ آنان قائل نیست، پذیرفتنِ چنین امری نیازمندِ تحمل و پذیرشِ غم و دردِ ناشی از آن است که حافظ نذر می کند که اگر روزی از اینگونه غم ها با سربلندی آزاد شود، تا درِ میکده عشق شادمان و غزلخوان برود، یعنی در خواهد یافت که با دریافتِ مِیِ عشق می تواند از باقیماندۀ دلبستگی های خود رها شود و غمِ آنها را نیز از سر بگذراند. به هوا داریِ او ذَرِّه صفت رقص کنان تا لبِ چشمهٔ خورشیدِ درخشان بروم هوا داری یعنی هوا و آرزویِ چیری و یا کسی  را داشتن که نباید با هواداری به معنیِ جانبداری اشتباه شود، پس حافظ مثالِ ذره ای را می زند که در شعاعِ نور دیده می شود و چرخ زنان بالا می رود، و می فرماید بدونِ شک او یا انسان که از ذره کمتر نیست هم باید صفتِ او را داشته باشد و رقص کنان بالا رفته و تعالی یابد تا جایی که لبِ چشمهٔ خورشیدِ درخشان یا در سرِ کویِ جانان رفته و از آبِ زندگی بخشش نوشیده و به عشق زنده شود. تازیان را غمِ احوالِ گران باران نیست پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم تازیان نمادِ انسانهایِ بیگانه با عشق است که درکی از سنگینیِ بارِ امانتی که آسمان در الست بر دوشِ انسان گذاشته است ندارند، لاجرم غمی که عاشقان دارند و احوالِِ آنان نیز برایشان اهمیتی ندارد، پس‌ حافظ به پارسایانِ پارسی یعنی عاشقانی چون فردوسی و سنایی و عطار و مولانا و سعدی می اندیشد و از آنان مدد می طلبد تا با راهنمایی هایِ آن بزرگان خوش و آسانتر راهِ عاشقی را ادامه دهد.   ور چو حافظ ز بیابان نبرم رَه بیرون همرهِ کوکبهٔ آصفِ دوران بروم پس‌حافظ که در بیتِ قبل از عاشقان می خواهد تا از پارسیانِ پارسا و بزرگانِ عرفانِ ایرانی مدد و یاری بجویند تا خوش و آسان طیِ طریق کنند در اینجا با فروتنی خود را عاشقی می داند که در بیابان راه را گُم کرده است، پس اگر قصدِ یافتنِ راه را دارد باید با نظر بر کواکبی که آصفِ دوران برای او ترسیم کرده است راهِ برون رفت از این بیابان را بیابد، این بیت می تواند مدحِ وزیری باشد که حافظ با ابتکارِ خود هر دو منظور را به مخاطب می رساند، آصف وزیرِ دانشمندِ سلیمان بود بگونه ای که پس از او نیز هر وزیرِ دانشمند و کاردانی که بر سرِ کار می آمد او را آصفِ دوران می نامیدند، ضمنِ اینکه این مدح موجبِ دور ماندن از اصلِ مطلب که بهرمندیِ سالکِ گم کرده راه از راهنماییِ پیری معنوی ست نمی‌گردد.        
user_image
نگین زندی
۱۴۰۳/۰۴/۲۴ - ۲۰:۰۶:۱۳
آنقدر این شعر رو خوندم... بعد سال ها که مشکلم حل شد اینو دلی خوندم... روز خرم شد و غم ز دلم پر کشیدراحت جان پیم آمد و عطر زلفش بدمید راه غریبم چو امد او بشنیدبا زلف پریشان به در امد و قلبم بدرید دل زندانی ام آرام بگرفت و بسریدسکندر منزلم داد و در زندان ببرید سلیمان قالیچه ای از بحر امیدم بخریدسفری رفتم و غم عالم ز دلم برهید چو صبا تن امیخت به نوش دارو و بخورد،آن قند و شکر کز دل سروش بجهید! جوهر زد فریاد کزین قلمِ بی پروادیده ام آرام گرفت و اشک ز چشمم بپرید... غزلم بال گرفت و سر ذوق آمدغم عالم پر گرفت و عدمش شد پدید
user_image
الهه
۱۴۰۳/۰۵/۰۸ - ۱۷:۱۶:۳۴
امکانش هست کسی معنای مصرع اول این بیت رو توضیح بده؟ اصلا متوجه نمی‌شم.با تشکر. در رهِ او چو قلم گر به سرم باید رفت با دلِ زخم‌کَش و دیدهٔ گریان بروم.