
حافظ
غزل شمارهٔ ۳۵۹
۱
خُرَّم آن روز کز این منزلِ ویران بروم
راحتِ جان طلبم و از پِیِ جانان بروم
۲
گرچه دانم که به جایی نَبَرد راه غریب
من به بویِ سرِ آن زلفِ پریشان بروم
۳
دلم از وحشتِ زندانِ سِکَندَر بگرفت
رخت بربندم و تا مُلکِ سلیمان بروم
۴
چون صبا با تنِ بیمار و دلِ بیطاقت
به هواداریِ آن سروِ خِرامان بروم
۵
در رهِ او چو قلم گر به سرم باید رفت
با دلِ زخمکَش و دیدهٔ گریان بروم
۶
نذر کردم گر از این غم به درآیم روزی
تا درِ میکده شادان و غزلخوان بروم
۷
به هواداری او ذَرِّه صفت، رقصکنان
تا لبِ چشمهی خورشیدِ درخشان بروم
۸
تازیان را غمِ احوالِ گرانباران نیست
پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم
۹
ور چو حافظ ز بیابان نبرم رَه بیرون
همرهِ کوکبهٔ آصفِ دوران بروم
تصاویر و صوت














نظرات
زهرا
Nazanin
رضا
نوری
دکتر ترابی
شهاب
امید رهایی
هادی
مرید حافظ
سجاد
ابراهیم رمظانپور
ابراهیم رمظانپور
حسان
ثمینه
میثم
علی_
علی__
خورشید
سعدی فرغانی
کیخسرو آرش گرگین
احمد
احمد
احمد
احمد
احسان
مهر
رضا
جواد
حسن ک
رضا ساقی
علی جعفری
حمید
محمدحسین زارعی
ترو خدا التماس میکنم
مهدی خورسندی
مصیب
هادی
امید سعدی
Sepide
احمدکریمی
در سکوت
فرهاد
مصطفی ملکی
ادبیات
مصطفی صالحی
برگ بی برگی
نگین زندی
الهه