
حافظ
غزل شمارهٔ ۳۶۴
۱
ما بی غمانِ مستِ دل از دست دادهایم
همرازِ عشق و همنفسِ جامِ بادهایم
۲
بر ما بسی کمانِ ملامت کشیدهاند
تا کارِ خود ز ابرویِ جانان گشادهایم
۳
ای گُل تو دوش داغِ صَبوحی کشیدهای
ما آن شقایقیم که با داغ زادهایم
۴
پیرِ مُغان ز توبهٔ ما گر ملول شد
گو باده صاف کن که به عذر ایستادهایم
۵
کار از تو میرود، مددی ای دلیلِ راه
کانصاف میدهیم و ز راه اوفتادهایم
۶
چون لاله مِی مبین و قَدَح در میانِ کار
این داغ بین که بر دلِ خونین نهادهایم
۷
گفتی که حافظ این همه رنگ و خیال چیست
نقشِ غلط مَبین که همان لوحِ سادهایم
تصاویر و صوت














نظرات
سجاد
مهدی
دکتر ترابی
احسان
جاوید مدرس اول رافض
امین آقاعلی گل
کیوان
رادین رادین
محمد فرقانی
ا.گ
رضا
زهرا
علیرضا
دکتر محمدداودی
حسین بیدرام
شکرانه
حمید وحیدی
حمید وحیدی
حمید وحیدی
شهریار رحمانی
فرشته ملک فرنود
حمیدرضا
بهنام
برگ بی برگی
پاسخ این است که تصویر را غلط مبین ، ما مطالب را پیچیده بیان نمی کنیم ، اگر زبان عرفا را بدانی درخواهی یافت که مطلب ساده میباشد، همان لوح ساده ایم همچنین میتواند اشاره به پاک بودن صفحه زندگی هر انسانی باشد که او خود بر این صفحه ساده خواهد نوشت و چگونگی این نوشتن در دست انسان است و نه شخص دیگری ، اشاره ای به اختیار داشتن انسان در امور مربوط به زندگی خویشتن تا حافظ را متهم به جبر گراییِ مطلق نکنیم.
در سکوت
علی عشایری