
حافظ
غزل شمارهٔ ۳۶۵
۱
عمریست تا به راهِ غَمَت رو نهادهایم
روی و ریایِ خَلق به یک سو نهادهایم
۲
طاق و رواقِ مدرسه و قال و قیلِ عِلم
در راهِ جام و ساقیِ مَه رو نهادهایم
۳
هم جان بِدان دو نرگسِ جادو سپردهایم
هم دل بدان دو سُنبلِ هندو نهادهایم
۴
عمری گذشت تا به امیدِ اشارتی
چشمی بدان دو گوشهٔ ابرو نهادهایم
۵
ما مُلکِ عافیت نه به لشکر گرفتهایم
ما تختِ سلطنت نه به بازو نهادهایم
۶
تا سِحْرِ چَشم یار چه بازی کند که باز
بنیاد بر کرشمهٔ جادو نهادهایم
۷
بی زلفِ سرکشش سرِ سودایی از ملال
همچون بنفشه بر سرِ زانو نهادهایم
۸
در گوشهٔ امید چو نَظّارگانِ ماه
چَشمِ طلب بر آن خَمِ ابرو نهادهایم
۹
گفتی که حافظا دل سرگشتهات کجاست؟
در حلقههایِ آن خَمِ گیسو نهادهایم
تصاویر و صوت















نظرات
ملیحه رجائی
علی
نیلوفر
رضا
بیژن سینا
رضا
پاسخ می فرماید: دلم را درمیان حـلـقـه های ِ زنجیر گـیـسـویت جا گـرفتاراست.معشوق ِ حافظ به مانندِ خودِحافظ، زبانی شیرین،طنزپرداز ورندانه دارد:گفتم آه ازدلِ دیوانه ی حافظ بی توزیرلب خنده زنان گفت که دیوانه ی کیست!
مهدی ابراهیمی
زهرا
در سکوت
برگ بی برگی
پاسخ می دهد البته که قرار نیست شما دلِ سرگشته اش را ببینید، چرا که آنرا در خیلِ حلقه هایِ خَمِ گیسوی حضرتِ دوست گذاشته ایم و اکنون معلوم نیست مشغولِ گشودنِ کدامیک از هزاران رازی است که در هستی یا گیسویِ حضرتش وجود دارند. یعنی سخنانی که در این غزل بیان شد تنها رمز گشایی از یکی از این حلقه هاست، باشد تا این دلِ سرگشته و عاشقِ حافظ وقتِ دیگری از رازِ دیگری خبر بیاورد.