
حافظ
غزل شمارهٔ ۳۶۹
۱
ما زِ یاران چَشمِ یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم
۲
تا درختِ دوستی بَر کِی دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
۳
گفتوگو آیینِ درویشی نبود
ور نه با تو ماجراها داشتیم
۴
شیوهٔ چَشمت فریبِ جنگ داشت
ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم
۵
گُلبُنِ حُسنَت نه خود شد دلفُروز
ما دَمِ همت بر او بگماشتیم
۶
نکتهها رفت و شکایت کس نکرد
جانبِ حُرمَت فرو نگذاشتیم
۷
گفت خود دادی به ما دل حافظا
ما مُحَصِّل بر کسی نَگماشتیم
تصاویر و صوت











نظرات
حمید
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
کرم قلاوند
ف. د.
محمد جعفر محجوب
منصور
محمد غافری
محمد غافری
امیر
reza
امین افشار
روفیا
پاسخ شما را اینجا خدمتتان عرضه میکنم .اقبال لاهوری میگوید :میان آب و گل خلوت گزیدمز افلاطون و فارابی بریدمنکردم از کسی دریوزه چشمجهان را جز به چشم خود ندیدماین یعنی چه دوست عزیز ؟یعنی همه ما اطلاعات را از محیط میگیریم و در نهایت با چشم و درک خود آن را تفسیر میکنیم .یعنی فاکتور شخص و individuality یا فردیت اودر این میان چنین نیست که هیچ کاره باشد .ما را ز منع عقل مترسان و می بیارکان شحنه در ولایت ما هیچکاره نیستفردیت شما در جهان آفرینش رسمیت و اعتبار دارد . همانطور که اثر انگشت شما .به شما گوهر بی همتایی عطا شده همانطور که به مسلم گرامی و به من نیز .این یعنی چه ؟یعنی شما میتوانید به گونه ای منحصر به فرد نگاه کنید و بیندیشید .هر چند ما در ویژگیهای کلی شباهتهای اساسی داریم .ولی تفاوتها رانیز نمیتوان نادیده انگاشت .نگاه شما شما را یگانه میسازد .همانطور که نگاه حافظ ، نگاه اقبال ، نگاه فروید ، و نگاه افلاطون …آیا کسی هست که بگوید من این گوهر یگانه را نمیخواهم ؟و میخواهم دقیقا مثل این یا آن فرد بیندیشم ؟همه زیبایی زندگی و شکوه رشد و تکامل بشر به همین است .وگرنه شما تصور کنید دنیایی که در آن همه سنی یا همه مسیحی یا همه شیعه اثناعشری یا همه بودایی یا همه حافظ یا همه مولانا باشند و همه دقیقا نظیر یکدیگر فکر کنند .براستی دنیای ملال آوریست !!!مشیت خداوند ، آن هوش برتر ، بر این قرار گرفته که حتی دو نفر نظیر یکدیگر نباشند .حتی دوقلوهای همسان با فرمول ژنتیکی برابر افکار و سلیقه ها یشان دقیقا یکسان نیست .میلیاردها کنش و واکنش صورت گرفته تا شما به این نقطه رسیدید .میلیاردهای دیگر نیز در راه است .شما هر لحظه در حال پویش هستید .چون کل یوم هو فی شان ، چون او هر روز و هر ثانیه در امر تازه ایست .من نه تنها به فردیت شما احترام میگزارم بلکه به تغییر شما هم احترام میگزارم .شاید امروز با عابد و زاهد دوست داشتنی ای ملاقات کنید که آنچنان دل از شما برباید که بخواهید مانند او باشید و چون پادشاه دفتر اول مثنوی بگویید :گفت مقصودم تو بودستی نه آنلیک کار از کار خیزد در جهانباز هم حق دارید .شاید من با بودایی وارسته ای دیدار کنم که در دم بگویم :ای لقای تو جواب هر سوالمشکل از تو حل شود بی قیل و قالزیاد به خود سخت نگیریم و اندیشه مان را بپرانیم تا در فضای بیکران جستجو کند و از آن آزادی ای که خواوند عطایش کرده لذت ببرد .
حمید رضا
حسن
علی نیک بخت
قذمعلی ناصری
حسام
پیمان
هیچ
M.Ali AUB
بهروز قاسمی
رضا
پاسخی رندانه وحافظانه می دهد:مـعـنـی بـیـت : معشوق درقبال سخنانِ گله آمیز حافظ گفت:ای حافظ که اینقدرگله وشکایت می کنی،تـوخودت دل به مـا سپردی و عاشق ما شدی ، کسی برای تودعوت نامه نفرستاده وتوخودپیشقدم شده وعشق مارا دردل نشاندی! ماکه کسی را مـأمـور نـکـردیـم که دل تـو را بـگـیـرد و به مـا بـدهـد.!حافظ دراین غزل نیز همانندِ سایرغزلها خودراقربانی می کند تا حق بامعشوق باشد. اوبااین مناظره های خیالی، مارا ازنکاتِ ظریفِ عاشقی آگاه می سازد. اواشتباه می کند وازمعشوق
پاسخی دندان شکن می گیرد تا مایه ی عبرتِ ماشود، تامااشتباهی راکه حافظ دراین غزل مرتکب شده وزبان به شکوه وگلایه گشوده،مامرتکب نشویم. حافظ همیشه آماده ی فداشدن است. اوآگاهسازی وروشنگری را آنقدرمهم واثربخش می داند که حاضراست هزاران بار
پاسخهای دندان شکن بگیرد واتّهاماتِ گوناگون به خود روادارد تا نکاتی رابه مخاطبین گوشزدکند. زدستِ جورتوگفتم زشهرخواهم رفتبه خنده گفت که حافظ بروکه پای توبست؟
مهدی ابراهیمی
یکی (ودیگر هیچ)
علی
علی قربان نژد
ایلین
تماشاگه راز
احسان
آرین
برافروخته
برگ بی برگی
پاسخ میدهد. ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم پس از آنکه همهٔ باشندگانِ عالم از فرشتگان و ملائک در عالمِ معنا تا کوهها و دریاها در عالمِ ماده از پذیرفتنِ بارِ امانتِ خداوند در جهانِ فُرم سر باز زدند، انسانِ بنا به روایتِ قرآن " جهول" قد علم کرد و با تصورِ یاریِ یاران، امانتی اینچنین سنگین و دشوار را بر دوش گرفت تا از بهشت و عالمِ معنا به این جهان بیاید تا بنا بر حدیثی موجبِ آشکار شدنِ گنجِ پنهانِ خداوند در این جهان گردد، یکی از یارانی که انسان به پشتوانهی او چنین امانتی را پذیرفت عقل است، دیگری همراهیِ چرخ هستی یا روزگار بود، و سرانجام همراهی و حمایتِ کائنات و البته که یاریِ خداوند، تا به این ترتیب بر مبنایِ همراهی و یاریِ همگان بتواند ادایِ دِینِ امانت نموده و وظیفهٔ خود را به انجام رساند، حافظ که پیش از این در بیتی آورده است؛ " یاری اندر کَس نمی بینیم، یاران را چه شد؟ دوستی کِی آخر آمد دوستداران را چه شد؟"در اینجا نیز می فرماید چشمداشتِ او به یاریِ یارانِ ذکر شده همگی پندارِ غلط و سرابی بیش نبودند و او بناگهان خود را در این برهوتِ دنیا تنها و بدونِ یاری کننده ای می بیند درحالیکه موظف به وفایِ به عهدِ موسوم به الست است و باید امانت را واگذارد. تا درختِ دوستی بَر کِی دهد حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم حافظ ادامه می دهد با این احوال و عدمِ یاریِ یارانی که انتظار می رفت بیش از این به یاریِ انسان بشتابند او به تعهدِ خود جامه عمل پوشانید و پس از فرود آمدن در این جهانِ مادی تُخمِ دوستی و عشق را در زمینِ فُرم کاشت، باشد که تبدیل به درختی تنومند گردد و بَر و میوه هایی بدهد که نه تنها انسان در نسلهایِ آینده بتوانند از آن بهرمند شوند، بلکه موجبِ رُشدِ سایرِ مخلوقات هم بشود. گفت و گو آیین درویشی نبود ور نه با تو ماجراها داشتیم پس حافظ خطاب به حضرت دوست ادامه میدهد که در آیین و مرام درویشی سخن گفتن و گفتگوی بیش از حد مجاز نیست، که اگر محدودیتی نبود حافظ بیشتر از اینکه بیان کرده است بدون پرده سخن میگفت، منظور از آیین درویشی این نیست که حافظ وابسته فرقه دراویش باشد بلکه انسانهای معنوی و اهل معرفت سعی میکنند به اندازه و بقدر نیاز سخن بگویند، ماجرا در آیینِ صوفیان و دراویش مجادله هایی در مبانیِ اعتقادی را گویند که گاه از اعتدال خارج و به برخوردهایِ تُند وحتی پرده دری مابینِ آنان منجر می شد، پس حافظ خطاب به حضرتِ معشوق ادامه می دهد پرهیزِ او برای بیانِ عیان در این رابطه به جهتِ همان آیینِ درویشی ست که کم و گزیده سخن گفتن است تا موجبِ هتکِ حرمت و پرده دری نشود. در واقع حافظ با بیانی انتقادی از اینکه خداوندِ قادر می تواند یاران را مکلف به یاری با انسان کند تا او نیز بتواند به رسالتش که آشکار نمودنِ آن کَنزِ مخفی در جهانِ مادی ست جامه عمل بپوشاند. شیوه چشمت فریب جنگ داشت ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم شیوه در اینجا یعنی طریق و اُسلوب، و شیوهی چشم یعنی نوعِ نگاه و نیتی که خداوند در ورایِ طرحِ خود مبنی بر هبوطِ انسان در زمین داشت، پس حافظ ادامه می دهد اینکه در الست و عهدی که با انسان بستی بنظر می رسید صلح و دوستی و در نظر گرفتنِ مصلحتِ انسان را در نظر و چشمِ خود داشتی، اما اکنون که خوب می نگریم بنظر می رسد او را با وعدههای رسیدن و وصالت پس از حضور و گذار از این جهانِ ماده فریفتی و درواقع قصدت نه صلح، بلکه به چالش کشیدن و جنگ بوده است. (انسان اگر می دانست چنین است و قصد جنگ است و نه صلح که چه بسا بلایِ الست را بر زبان نمی آورد و به همان مرتبهی زیستن در بهشتِ امنیت و رفاه اکتفا می نمود.) گلبن حسنت نه خود شد دلفروز ما دم همت بر او بگماشتیم گلبن یعنی ریشهٔ گُل یا در اینجا اصلِ وجود و هستی، پسحافظ ادامه می دهد تا همین جا با همهٔ بی وفایی ها و عدمِ یاریِ یارانی که ذکر شد همین مقدار هم که حُسنِ بی پایانِت دلفروز شده است و در جهانِ ماده دلهای عاشقان و مشتاقان را می افروزد و روشن می کند از دَمِ همتِ حافظ و امثالِ اوست که با همتِ بسیار (و دریافتِ کمترین یاری از یاران) ریشه هایِ این حُسن و زیباییِ بینهایتِ تو را در جهان آشکار نموده اند، یعنی اگر انسان در این جهان حضور نمی یافت گُلبُنِ حُسن و زیباییِ خداوند همچنان مخفی بود، پس خلقِ انسان و سپس هبوط او بر رویِ زمین بوده است که زیبایی و حُسن را به جهان آورد، کاری که از جماد و نبات و حیوان و همچنین فرشتگان که عقل را نمایندگی می کنند ساخته نبود. نکته ها رفت و شکایت کس نکرد جانب حرمت فرو نگذاشتیم فرو گذاشتنِ حُرمت یعنی نگاه داشتنِ احترام و رعایتِ حریم، پس حافظ ادامه می دهد در این راهِ آشکار کردنِ حُسن نکته ها یا وقایعِ بسیاری اتفاق افتاد و رنجها و مشقاتِ بسیاری بر انسان وارد شد و هیچکس شکایتی نکرد تا حَرمتِ تو محفوظ بماند، البته که حافظ وارثِ اندیشه و آگاهیِ گذشتگان از هزاران سالِ پیش است که بطورِ تدریجی بر آن افزوده شد تا نوبت به حافظ رسید،پس منظورِ حافظ از نکته ها، رنجها و وقایعی هستند که در طولِ هزاران سال بر بشر وارد شد و با یاری و لطفِ خداوند بطورِ تدریجی توسطِ پیامبران و اولیا و با همتِ بزرگان انسان نسبت به خود و جهان معرفت و شناختی نسبی یافت و کسی از آنان نیز شکایتی از آن رنجها نکرد. گفت خود دادی به ما دل حافظا ما محصل بر کسی نگماشتیم در اینجا خداوند که با صبوری به شکوه هایِ حافظ به عنوانِ نمایندهٔ بشریت گوش فرا داده است
پاسخ می دهد مگر نه اینکه در الست به واسطهٔ عشقی که نسبت به "ما" داشتید بلی گفتی؟ در آن روز تو یا انسان خود دل به "ما" دادی، پس اکنون اینهمه گله و شکایت از یاران و این منت گذاشتن ها بی معنی ست، در مصرع دوم محصل کسی را گویند که به تحصیلِ چیزی می پردازد به منظوری خاص، پس ادامه می دهد او بر احدی از انسانها محصل نگماشته است تا چیزی از آنها بنفعِ خود بگیرد، یعنی در اینکه انسان در این جهان ذاتِ احدیت را به منصه ی ظهور برساند خداوند نفعی حاصل نمی کند و بلکه حاصلش برای شخصِ انسان است که می تواند از مرتبهی زیست در بهشت بالاتر رفته و از فرشتگان نیز نیز سبقت بگیرد، پس ناسپاسی نکنید و منت هم نگذارید، بلکه این خداوند است که بر انسان منت گذاشت و امکانِ چنین موهبتی را برای شما تدارک دیده و فرمان به هبوط داد. به بیانِ دیگر؛ ز عشقِ ناتمامِ ما جمالِ یار مستغنی ست به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت رویِ زیبا را؟
در سکوت
جاوید مدرس اول رافض
امیر حوسَین
عبدالرضا ناظمی