
حافظ
غزل شمارهٔ ۳۷
۱
بیا که قصرِ اَمَل سخت سست بنیادست
بیار باده که بنیادِ عمر بر بادست
۲
غلامِ همتِ آنم که زیرِ چرخِ کبود
ز هر چه رنگِ تعلق پذیرد آزادست
۳
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروشِ عالَمِ غیبم چه مژدهها دادست
۴
که ای بلندنظر شاهبازِ سِدره نشین
نشیمن تو نه این کُنجِ محنت آبادست
۵
تو را ز کنگرهٔ عرش میزنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتادست
۶
نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر
که این حدیث، ز پیرِ طریقتم یادست
۷
غمِ جهان مخور و پندِ من مَبَر از یاد
که این لطیفهٔ عشقم ز رهروی یادست
۸
رضا به داده بده وز جبین گره بگشای
که بر من و تو دَرِ اختیار نگشادست
۹
مجو درستیِ عهد از جهانِ سست نهاد
که این عجوز، عروس هزاردامادست
۱۰
نشان عهد و وفا نیست در تبسمِ گل
بنال بلبل بی دل که جای فریادست
۱۱
حسد چه میبری ای سست نظم بر حافظ؟
قبولِ خاطر و لطفِ سخن خدادادست
تصاویر و صوت



















نظرات
فضل الله شهیدی
حمیدرضا
علی اکبر
ف-ش
ف-ش
ناشناس
جواد یاوری
محمدتقی اکبری
امین کیخا
ناشناس
ابوطالب رحیمی
طائل
امین کیخا
آر
احد محمودی
جهان
میر ذبیح الله تاتار
سهیل قاسمی
محمدرضا
علی جهانشیری
رضا
مهناز ، س
نادر..
نادر..
حمید رضا۴
omid
ابوطالب رحیمی
مهرداد واردی
مصطفی
رضا
پاسخ درست، نیازبه هیچ توضیح اضافه یارجوع به مرجع ومنبع خاصّی نیست. مرور دامنه ی معناهای یکایک واژه هایی که بکار رفته واین بیت را رقم زده است، مارا به
پاسخ روشن وقانع کننده رهنمون می گردد. گویا که حافظ پیش بینی کرده بوده ومی دانسته که بعدها شاید، جویندگانِ حقیقت مشتاق بوده باشند که ازحدّومرز ِ دامنه ی این آزادگی، آگاهی پیداکنندو وبادر نظر گرفتن آن دراین مسیر گام بردارند. بنابراین بابکارگیری ِهوشمندانه ی واژه ی "زیرچرخ کبود" همه ی شُبهات و تردیدها را ازبین برده ونظر خویش را بدون ملاحظه وبدون ایهام وابهام مطرح کرده است. هیچ استثنایی درنگرش حافظانه وجود ندارد واین آزادگی ورهایی ، همه ی آنچه که تعلّق به بارآورد راشامل می شود. قطعاً تنهاچیزی که مشمول این ایده نمی گردد پدیده ایست که جایی در خارج ازدایره ی هستی وبیرون اززیرچرخ کبود قرار دارد!ناگفته نماند که معنای رهایی ازوابستگی هایی مثل وطن دوستی، مذهب ، زبان ،قبیله،.......وطن فروشی وکُفرورزی وبی غیرتی وپشت کردن به قوم وقبیله.... نیست وقراربراین نیست که کسی که خودرا ازبندِ تعلّقات می رهاند، درمقابل دشمنان ومهاجمان سرتسلیم فرود آورده وبه این بهانه ، ازوظایفِ اجتماع واخلاقیِ خویش سرپیچی کند. بلکه بلعکس با ازبین بردن ِ تعصّباتِ فرقه ای، زبانی، نژادی و.... به بینشی جهانشمول می رسد ودرمقابل همه ی انسانها( نه فقط نسبت به همزبانان ،هموطنان وهم کیشان خویش) احساس مسئولیت ووظیفه می کند.عشق ورزی به همه ی انسانها،حیوانات و طبیعت راسرلوحه ی کارخویش قرارداده وبه جای تعصّب نشان دادن به فرقه گرایی،قومیّت، ووووو به "انسانیّت" به مفهوم جهانی می اندیشد. حافظ به برکتِ همین بینش و دیدگاه ِ فراشمول وجهانیست که محبوبِ قلبهاشده است. قلبهایی که دارای زبانها ومذاهبِ وباورهای گوناگون بوده ودرکشورهای مختلف می تپند. علّتِ اینکه اشعاراو همه ی ِ مرزها را درمی نوردَد، دراین نکته ی دقیق نهفته که خودِ اودرزندگانی پشتِ هیچ مرز ومذهب وقومیّت وفرقه گرایی ونژاد وقبیله توقّف نکرده وهمیشه سعی نموده، اندیشه ها وباورهای خودرا بالنده وپویا نگاهدارد.شهرت واعتبار ومحبوبیّتِ جهانی حافظ، متاثّر ازاین نیست که زلف وابروی وخال وخطِ معشوق را باتعابیرلطیفِ ادبی و شاعرانه توصیف می کند. شاعران زیادی وجود دارد که این کاررابسیار زیبا ونغز ولطیف انجام می دهند لیکن شعروشهرت آنها پشتِ مرزهای شهر ودیارشان متوقف مانده وهرگزبه بیرون راه پیدانمی کنند! محبوبیّتِ جهانی حافظ متاثّراز جهان بینی واندیشه های فرا قومی وفرا مذهبی ِ اوست که اوراقابل احترام وارادت می کند. گوته وبسیاری ازاندیشمندان جهانی، اگرحافظ را تاحدّ پرستش دوست دارند به این سبب نیست که حافظ چه مذهبی داشته ویاازکدام کشوربرخاسته است. اورا فقط به این سبب می ستایند که آزاداندیشانه به همه ی بشریّت بدون درنظرگرفتن نژاد ورنگ وزبان ومذهب می اندیشد.زیربارند درختان که تعلّق دارندای خوشاسرو که ازبارغم آزادآمدچه گویمت که به میخانه دوش مست و خرابسروش ِعالم غیبم چه مژدهها دادست!مست و خراب: مست و لایعقل، مست و بیهوش.سروش: فرشته ی آسمانی عالم غیب: عالم ناپیدا، عالم نهانیشاعردرعالم مستی وازخودبیخودی، مکاشفه ای کرده وندایی شنیده است.معنی بیت: چگونه بگویم باورکنی ،دیشب مست وازخودبیخود افتاده بودم. ندایی درگوش جانم، چه بشارتهای امیدبخش داد ومراازارزش واقعی خودباخبرساخت. بشارتی که داده شده دربیت ِ بعدیست:که ای بلندنظر شاهباز سِدره نشیننشیمن تونه این کنج مِحنت آبادستشاهباز: شهباز،پرنده ای شکاری که پادشهان بیشتر با آن شکارمی کردند.کنایه ازآدمیست.سِدره: درخت کُنار است بالای آسمان هفتم که منتهای اعمال مردم است و آن را سدرةالمنتهی گویند و حد رسیدن جبرئیل همانجا است. سِدره نشین:جایگاه مقرّبین وملایکه هامحنت آباد: اشاره به این دنیاست که پراز رنج ودرداست. معنی بیت: مژده دادند، که ای انسان، توشاهبازی هستی که جایگاهِ حقیقی ِ تودرخت سدر ودرآسمانهاست. نشیمنگاه تو این دنیا نیست، به اینجا دلبستگی نداشته باش(خود را ازبندِ تعلّقات رهاکن) این دنیا خرابه ای بیش نیست وپراز درد ورنج ومِحنت است.رَهروِ منزل عشقیم وزسرحدّ عدمتابه اقلیم وجود این همه راه آمده ایمتورا زکنگره ی عرش می زنند صفیرندانمت که دراین دامگه چه افتادستکُنگره: دندانه بالای حصار کاخ و قلعه. عرش: بارگاهی در آسمان هفتم. صفیر: صدا کردن، بانگ برداشتن، صدای ملکوتی ِ فرشته ها وملایک"دامگه": جایی که درآنجا دام گسترده شده است. کنایه ازدنیاست.معنی بیت: درادامه ی بیت قبلی همان ندایی که درگوش جان شاعرپیچیده می فرماید: ای انسان تورا ازآسمانها وقلعه ی ملکوتی ِعالم غیب صدا می زنند وبه آنجا دعوتت می کنند. نمی دانم چرا نمی شنوی وهمچنان به این دنیای فانی که پرازدام است دلبسته وچسبیده ای!؟نقدِ عمرت ببرد غصّه ی دنیا به گزافگرشب وروز دراین قصّه ی مشکل باشی نصیحتی کُنمت یاد گیر و در عمل آرکه این حدیث ز پیر طریقتم یادستپیرطریقت:مرشد وراهنما، کسی که ازبندِ تعلّقات رسته و درمسیرسیروسلوک بسوی حق، به مراحل والایی رسیده است.معنی بیت: تورانصیحتی می کنم وحدیثی ازیک انسان وارسته نقل می کنم. این پند واندرز را یادبگیر وعمل کن.پند واندرز دربیت های پیش روست :غم ِجهان مخور و پندِ من مَبر از یادکه این لطیفه ی عشقم زرَه روی یادستلطیفه: سخن نیکو و پسندیده که باعث شادی و انبساط میشود. نکته ی نغز وامری بسیاردقیق که قابل درک باشد و قابل بیان نباشد.رهرو: سالک وکسی که درجاده ی سیروسلوک گام برداشته ومشغول طی منازل است. منظورهمان پیرطریقت است. سالک تاپایان عمر رهرو راه حق نامیده می شود.معنی بیت: غم وغصّه ی دنیا رابه دل راه نده که هیچ ارزشی ندارد. پندِ مرا ازیادمبر که این پندی که به تومی دهم ازیک سالکِ راه حق است.آن حدیث ولطیفه ی عشق که نام برده شد این بیت وبیت های پیش روست است:رضا به داده بده وزجبین گره بگشایکه بر من و تو در ِ اختیار نگشادستجبین: پیشانیمعنی بیت: به هرآنچه که داری راضی باش وگِره ازپیشانی بازکن. تغییردادن بسیاری ازچیزها، ازحدودِ اختیاراتِ ما خارج است.بعضی ازشارحان با استناد به چنین ابیاتی که سخن از نبودِ اختیار است نتیجه می گیرند که: "حافظ جبرگرا بوده ومعتقد است که تلاشهای مابیهوده است، سرنوشتِ ما ازقبل تعیین شده واراده ی ما درتغییر امورات هیچ تاثیری ندارد".!امّا حقیقت چیست؟چنانکه قبلاً نیزتوضیح داده شده، حافظ اندیشمندی آزاد ورها شده ازبندِ تعلّقات است وبه هیچ ازمسلک ها ومکتب ها اختصاص ندارد. اوبه مَددِ نبوغی که داشته، اندیشه ها را ازمکتب ها ومسلک های گوناگون گرفته ، به سیاق وسلیقه ی خویش پرورانده ،غنی سازی ونوسازی کرده ودرنهایت مکتب رندی رابنا نهاده است. اورنگین کمانی ازاندیشه های متفاوت است. بخشی ازاندیشه های اوجبرگرایی،بخشی اراده گرایی،بخشی مسیحیت،زرتشتی ،اسلامی- عرفانی و......است. نمی شود که وقتی به یک بخش ازاندیشه های اوبرمی خوریم فوری نتیجه گیری کنیم وبه اوبرچسب بزنیم، این نهایتِ جهل وکمال بی انصافیست. او به تنهایی یک مکتب درکنارمکتبهاست است. شاعری که برعلیه ِ همه چیز عصیان می کند،وهمه چیزرابه چالش می افکند، قوانین وعرف رادرهم می شکند وعزم ساختن عالمی دیگر وآدمی نو می کند چگونه می تواند به اندیشه ی "جبرگرایی" تعلّق داشته باشد!؟اگراودراینجا وبیتهایی ازاین دست، ازنبودِ اختیار سخن می گوید، بدان دلیل است که ما حقیقتاً درتعیین وتغییر بسیاری امورات، هیچ اختیاری نداریم وضرورتاً تلاشهای مادراین حیطه بیهوده می باشد.! برای مثال به دنیا آمدن ما تحتِ اراده ی مانبوده وکسی ازما سئوال نکرده که آیا میل داری به چنین دنیایی قدم بگذاری؟ یا پدرومادر ما به انتخاب واختیارمانبوده وبرای ما ازقبل تعیین کرده اند وماناگزیریم که آنهاراچه خوب یاچه بد بپذیریم. ازما سئوال نشده که درکدام نقطه ی دنیا می خواهید متولد شوید؟ چه اسمی دوست دارید برای خود انتخاب کنید؟ویابه چه زبانی می خواهیدصحبت کنید؟ درمیان کدام قبیله ونژاد وباچه فرهنگی دوست دارید رشد ونمو کنید؟..... علاوه براینکه همه ی اینها که به ماتحمیل شده است ،حتّا مذهب ودین مارانیز زحمت کشیده ودریک سندی بنام شناسنامه، ثبت کرده وتحویل ماداده اند تادرمسیری که ازقبل تعیین شده حرکت کنیم!درست است که ما بعد ازرسیدن به بلوغ، تواناییِ تغییر خیلی ازامورات ازجمله تغییراسم،محل زندگی، دین وخیلی چیزهای دیگر راداریم، امّا آیا می توانیم پدرومادر وبرادر ونژاد و...راهم تغییردهیم؟ آیا خواهیم توانست گذشته ی خودرا، دوران طلایی کودکی وجوانی خودرا تغییردهیم؟ حتّا اگرموفق به تغییراتی دربعضی امورشویم،قطعاًنتایج حاصله وتغییراتِ انجام گرفته، متاثّرازگذشته ی ما خواهد بود که به ماتحمیل شده است. بنابراین می توان ادّعا نمودکه، حتّا تغییراتِ حاصل شده،نیز تحتِ اختیارما صورت نگرفته بلکه تحتِ تاثیر گذشته ، ومحصول فرهنگ وزبانِ تحمیلی بوده که مابا آن رشد ونموکرده ایم. نتیجه اینکه چه بخواهیم وچه نخواهیم بخش عظیمی از امورات ما ازقبل، تعیین وبه ماتحمیل شده است. باید به هرآنچه که به ما تحمیل شده، راضی باشیم و خون دل نخوریم وبی جهت گِله وشکایت نکنیم که مثلاً چرا ما درفلان کشور بدنیا نیامده وبافلان فرهنگ وادب، رشد ونمو نکرده ایم؟حافظ به لطف دانش وآگاهی که درگذرزمان کسب کرده ، به یک بینش کامل نرسیده است.آنجا که تشخیص می دهد می تواند تغییر دهد درنگ نمی کند،همانندِ جبرگرایان دست روی دست نمی گذارد، ازهیچ چیز نمی ترسد ووارد عمل می شود:چرخ برهم زنم اَر غیرمُرادم گردد من نه آنم که زبونی کشم ازچرخ فلکامّا آنجاکه تشخیص می دهد تغییرامکان پذیرنیست، با یک نرمش رندانه،باحوادثِ پیرامونی هماهنگ می شود ومی پذیرد، وباهمان می سازد وزیرلب زمزمه می کند:چون بالش زَر نیست بسازیم به خشتیحافظ بهترین راه را انتخاب کرده وبه دوستارانش توصیه می کند. باهرچه که داریم خوش باشیم. هرچه راکه می توانیم تغییردهیم، وهرآنچه را که نمی توانیم تغییردهیم بپذیریم که: جام مِی وخون دل هریک به کسی دادنددردایره ی قسمت اوضاع چنین باشد! مَجو درستی ِعَهدازجهانِ سُست نهادکه این عجوز عروس هزاردامادستمعنی بیت: ازاین دنیای ناپایدارکه سخت سست بنیاد است وفاداری وپایداری مجوی. چراکه این دنیا همانندِ پیرزنی فرتوت وحیله گر است که ظاهرخویش راآراسته وخودرابه عنوان عروس زیبا جا می زند! بعدازمدّتی بی وفایی کرده وسراغ دیگری می رود تا اورا بفریبد،ازهمین به هزارداماد معروف است. جمیله ایست عروس جهان ولی هُش دارکه این مُخدّره درعَقدِ کس نمی آید.نشان عهد ووفا نیست در تبسَم گلبنال بلبل بی دل که جای فریادستای بلبل ِ عاشق، بنال وفریادکن، حق داری زیرا درخنده ها وعشوه گریهای گل، نشانی ازوفاداری نیست. گل نیز همانندِ عروس جهان، ظاهری زیبا دارد امّا بی وفاست.ناگشوده گل نقاب، آهنگِ رحلت سازکردناله کن بلبل که گلبانگِ دل افگاران خوشست.حَسد چه میبری ای سُست نظم برحافظقبول خاطر و لطف سخن خدادادستسست نظم: شاعری که شعرهای بی مایه سبک می سراید.قبول خاطر: مورد قبول واقع شدن لطفِ سخن: شیرینی وحُسن کلام، زیبایی کلام.معنی بیت: ای شاعری که شعرهاای بی مایه می سرایی،چرابه اشعار حافظ حسودی می کنی؟ حافظ موردِ لطفِ حق قرارگرفته وسخنان واشعارش اینچنین شیوا وشیرین شده است. بی جهت حسادت مکن، ازخدا بخواه تا به تونیز حُسن کلام وگرمی گفتارعنایت کند.زشعردلکش حافظ کسی بود آگاهکه لطف طبع وسخن گفتن دَری داند.
سیدمسعود
Behzad Behzadi
تنها
امیر "گمنام"
Marzie
امید
پاسخ جناب ابوطالب رحیمی باید عرض کنم که مصرع « این عجوزه عروس هزار داماد است» اثر جناب اوحدی مراغه ای است که از استاد اصلی شعر و عرفان حافظ است و در همین گنجور می توانید آنرا جستجو کنید.
دکتر محمد ادیب نیا
یکی (ودیگر هیچ)
دکتر صحافیان
علی
فالگیر
شجاع
Fa
محمود عبادی
محمود عبادی
Mahmood Shams
Mahmood Shams
رضا تبار
برگ بی برگی
در سکوت
احسان چراغی
مبتدی۷۶
احمدکریمی
سفید
راشد میرزاده
دکتر حافظ رهنورد
امیرعلی داودپور
محمد مقدم