
حافظ
غزل شمارهٔ ۳۷۵
۱
صوفی بیا که خرقه سالوس برکشیم
وین نقش زرق را خط بطلان به سر کشیم
۲
نذر و فتوح صومعه در وجه می نهیم
دلق ریا به آب خرابات برکشیم
۳
فردا اگر نه روضه رضوان به ما دهند
غلمان ز روضه حور ز جنت به درکشیم
۴
بیرون جهیم سرخوش و از بزم صوفیان
غارت کنیم باده و شاهد به بر کشیم
۵
عشرت کنیم ور نه به حسرت کشندمان
روزی که رخت جان به جهانی دگر کشیم
۶
سر خدا که در تتق غیب منزویست
مستانهاش نقاب ز رخسار برکشیم
۷
کو جلوهای ز ابروی او تا چو ماه نو
گوی سپهر در خم چوگان زر کشیم
۸
حافظ نه حد ماست چنین لافها زدن
پای از گلیم خویش چرا بیشتر کشیم
تصاویر و صوت






نظرات
رضا ببری
رضا ببری
ناشناس
جاوید مدرس اول رافض
جاوید مدرس اول رافض
رضا ساقی
مسعود هوشمند
مسعود هوشمند
مسعود هوشمند
رضا ثانی
رضا ثانی
رضا س
برگ بی برگی
پاسخ به سوالاتِ ذکر شده به لاف و گافی بزرگتر پرداخته و عُذرِ بدتر از گناه می آورند که او یا خداوند جلوه ای از ابرویِ خود را نشان نداد، که اگر می داد ماهِ صوفی و زاهد طلوع می کرد و آنها می توانستند کُلِ کهکشانها و آسمانها را در خَمِ چوگانِ زرینِ خود بکشند و همچون گویِ چوگان آنها را به حرکت در آورَند!!! ، می بینیم که چنین صوفیانی اینهمه جلوهٔ خداوند در گسترهٔ هستی از کوه و دریا و جنگل و جلوه هایِ شگفت انگیزِ حیات را نمی بینند، کهکشانهای دور دست و آسمانها که جایِ خود دارد و پرسشِ دیگر اینکه کدامین جلوهٔ دیگری از ابرویِ معشوقِ ازل باید بر شما عیان و آشکار می شد تا ماهتان از محاق درآمده و طلوع کند؟ چوگان کشیدن زیرِ گویِ هستی پیشکش. حافظ، نه حد ماست چنین لاف ها زدن پای از گلیم خویش چرا بیشتر کنیم در خاتمه حافظ با شگفتی از اینهمه سالوس می فرماید خداوکیلی ما که حافظیم و حافظ قرآن در چارده روایت و عُمری را در کسبِ معرفت و عشق به همت و کوشش در خراباتِ مُغان سپری کردیم نیز چنین ادعاهایی را که شما جماعتِ لاف زن دارید نداریم و پایِ خود را بیش از گلیمِ خود دراز نمی کنیم، پسبهتره که... .
در سکوت
مهرپویا