
حافظ
غزل شمارهٔ ۳۷۸
۱
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم
جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
۲
عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است
کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم
۳
رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم
سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم
۴
شاه اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشد
التفاتش به می صاف مروّق نکنیم
۵
خوش برانیم جهان در نظر راهروان
فکر اسب سیه و زین مغرّق نکنیم
۶
آسمان کشتی ارباب هنر میشکند
تکیه آن به که بر این بحر معلّق نکنیم
۷
گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید
گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم
۸
حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او
ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم
تصاویر و صوت








نظرات
ملیحه رجایی
امین کیخا
امین کیخا
علی اصغر
سهیل قاسمی
مصطفی
ناشناس
روفیا
جمشید پیمان
عبدکریمی
هادی بزمی
پاسخ دوست عزیز جمشید پیمان:در کتابها آمده که بعضی شعرای هم عصر حافظ را به |پریشان سرایی| متهم میکردند که چرا ابیات یک غزل شما با هم تناسب ندارد و گاه از نظر معنا متناقض هستند!البته که این برداشت سطحی بوده و کماکان نیز هست.بر حسب مثال اینکه ما به علت استفاده از واژه "احمق" در یک بیت بخواهیم با تخطئه آن را از حافظ ندایم یک برداشت التقاطی و ناقص از نحوه ی شعر گویی حافظ است. کم اینکه حافظ از این واژه در ابیات دیگه ای نیز استفاده کرده مانند "ببین که تا به چه حدم همی کند تحمیق" تحمیق به قول ما یعنی خرمون میکنه!اینکه شخص به ذات "بدخواه" و "حسود" حماقتی عمیق دارد و بیان این موضوع نه تنها ناقض انصاف نیست بلکه در اصل عقلانیست چرا که مومن آینه ی مومن است و انصاف و مدارا با "خصم" نکوگویی ازو نیست.چنانچه حضرت زرتشت (روانش شاد) در گمان نمی آید که مقصود گفتار نیکش انفعال باشد چون انفعال (آن هم به صورت افراط در مقابل خصم و بدخواه و حسود) عقلانی نیست و پیامبران سخنی غیر از حق و عقل نمیگویند
آذرگشسب
سام
رضا
حمید سامانی
حمید سامانی
حمید سامانی
ژاژخا
حسین،۱
حسین،۱
یک ژاژخا
پیروز
یکی (ودیگر هیچ)
مصطفی
یکی (ودیگر هیچ)
سنسی
رامین کبیری
رامین کبیری
رامین کبیری
محمد صدیق
آشنا
مختار
در سکوت
Milad Sahraei
برگ بی برگی
پاسخ به آن حسود به شیوهٔ خود اجابت می کند زیرا جوابِ بدی بدی نیست و از سویِ دیگر میلِ به ناحق و نفسِ خود نمی کند. عیبِ درویش و توانگر به کم و بیش بد است کارِ بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم درویش در اینجا کسی ست که در فقرِ معنوی بسر می بَرَد، یعنی همان جامه سیاه پوشِ خانقاه و در مقابل توانگر کسی نیست جز همان دلقِ ازرق پوش، یعنی کسی که به مقامی در تصوف رسیده است، پس حافظ در مصراعِ اول که دارایِ ایهام است ادامه می دهد عیب و غیبتِ درویش کردن که کم بهره است بد است، حتی غیبتِ توانگر و عارف که چقدرِ بزرگ است و غنی، آن هم بد است، یعنی که غیبتِ و سخنِ دیگران را نه به بدی و نه به نیکی بر زبان نیاورید. اما ایهامِ مصراع اول در این است که میفرماید غیبت و بدگویی به کم و بیش نیست، یعنی کم و در حدِ اشاره هم که بگویی باز هم کاری ست بد، پس مصلحت این است که بطورِ مطلق بدِ کسی را نگوییم. رقمِ مَغلَطِه بر دفترِ دانش نزنیم سِرِّ حق بر ورقِ شعبده ملحق نکنیم رقمِ مغلطه زدن یعنی استدلال و صغری کبرای چیدن در فلسفه و به نتیجه ای اشتباه رسیدن که از نظرِ بیانِ فلسفی منطقی و درست بنظر می رسد، دفترِ دانش یعنی دانشِ کتابی و استدلال های فلسفی، پسحافظ در
پاسخ به حاسدان می فرماید با چشمِ ظاهر بین و علومِ دفتر و کتاب نمی توان عشق و اسرارِ حق را دید که اگر امکان پذیر بود حافظ بهتر از هر کسی می توانست با مغلطه حدیثِ عشق را بیان کند، و همچنین حافظ می توانست همچون شعبده بازان ورق پاره هایی از آن دانشِ کتابی را با تر دستی به یکدیگر ملحق کند یا بچسباند و به مخاطبانش نشان داده و بگوید این که می بینید خودِ عشق یا سِرِّ خداست. یعنی که بیانِ سِرِّ عشق به این سادگی نیست و بلکه الزاماتی چون ایهام و تمثیل و کنایه و استعاره را می طلبد، و نبوغی چون نبوغِ حافظ که بتواند از این ابزار بدرستی بهرگیری کرد. شاه اگر جرعهٔ رندان نه به حرمت نوشد التفاتش به مِیِ صافِ مُرَوَّق نکنیم شاه در اینجا یعنی همان توانگر یا زرق پوشِ صومعه که می تواند همان حسود و بدگویِ مورد نظر باشد که خود را شاه و غنی می داند، اما حافظ نیز خود را رندی می داند که در غزلهای مختلفی به توصیفِ ویژگی هایِ این واژه پرداخته است، و می فرماید اگر آن حسود که در توهُمِ تعالی و کمال و شاهی است، همین شرابِ دُرد آلودِ حافظ را که گمان می بَرَد نازل است و شرابی کم اثر، جرعه ای از آن را با حُرمت بنوشد و قدردانی کند، آنگاه حافظ توجه و التفاتِ او را به آن مِیِ صاف و بدونِ دُردِ مرد افکنی جلب می کند که تاثیرِ حداکثری بر وی می گذارد. یعنی که حافظ انواعِ شراب را در خُمخانهٔ خود دارد، مهم این است که آن شاهِ خانقاه و حاسدِ مورد نظر ظرفیتش را داشته باشد تا به او عرضه کند. همچنین بیت بیانگرِ این است که شیخ و شاهِ صوفیه ( که می توان حدس زد چه کسی ست) یا اصولن هر سالکی ابتدا باید از همین شراب هایی که گمان می بَرند نازل است و بی کیفیت شروع کنند که اگر به حُرمت بنوشند حافظ آنان را به سویِ شراب های تلخ و تیز و مرد افکنِ خود راهنمایی خواهد کرد. خوش برانیم جهان در نظرِ راهروان فکرِ اسبِ سیه و زینِ مُغَرَّق نکنیم راهروان یعنی رهپویانِ راهِ عاشقی که پیش از حافظ در این جهان آمده اند و نظرِ آنان نیز همین بوده است که سِرِّ عشق را بجز از طریقِ شعر و زبانِ کنایه و تمثیل و استعاره نمی توان بیان کرد حکیم سنایی از ابداع کنندگانِ این شیوه بوده است، پس وقتی که این شیوه روان است و موفق، حافظ نیز با بهره گرفتن از استعاره هایی چون یار و شاهد و ساقی، یا شراب و میخانه و عشرت سِرِّ عشق را به لفظ و سخن در آورده و اسبِ راهوارش را خوش می راند. در مصرع دوم زینِ مُغَرَّق یعنی زینی که به انواعِ جواهرات مُزَیَّن شده باشد و این زین بر رویِ اسبِ سیاه جلوه اش را صد چندان می کند اما طبعاََ سوار کار باید با احتیاطِ بسیار حرکت کند، پس حافظ می فرماید وقتی شیوهٔ پیشینیان در بیانِ عاشقی اینچنین راهوار است، او چرا باید در اندیشهٔ اسبِ سیاه و زینِ آنچنانی باشد و بخواهد تافته ای جدا بافته باشد؟ یعنی که اصل راهوار و خوش خرام بودنِ اسبی ست که حافظ بر آن سوار شده و انصافن هم که بسیار عالی جواب می دهد، پس چرا باید محضِ خوش نداشتنِ حاسدان و یا تعصباتِ بیهودهٔ زاهدان اسب و زینی را برگزیند که بطورِ حتم نمی تواند به این روانی و خوشی وی را به سر منزلِ مقصود برساند. آسمان کشتیِ اربابِ هنر می شکند تکیه آن به که بر این بحرِ معلَّق نکنیم مراد از آسمان دهر یا روزگار است، اربابِ هنر در اینجا بدعت گذار است که می خواهد شعبده ای بزرگ انجام دهد و بر خلافِ جریانِ آب شنا کند تا مردم برایِ او دست زده و هورا بکشند، پس حافظ در ادامهٔ بیتِ قبل می فرماید اگر او نیز بخواهد از بیانِ اسرارِ عاشقی به شیوهٔ رایجِ عرفای بزرگ دست کشیده و بنا بر سلیقه و میلِ آن حسود یا شاهِ صوفیه غزلسرایی کند روزگار کشتی و ابزارش را درهم می شکند، در مصرع دوم اربابِ هنر یا شعبده باز می خواهد تا کاری محیر العقول انجام داده و کاری کند که دریا در بالا و بجای آسمان قرار گیرد، حافظ می فرماید هر روشی بجز آنچه عارفان و بزرگان در گذشته انجام داده اند (و چنانچه بیان شد حافظ نیز از همین اسلوب پیروی می کند) به این ماند که بخواهد چنین شعبده ای را انجام دهد، و البته که نتیجه از پیش معلوم است، کشتیِ او در چنین بحری بر زمین سقوط کرده و درهم می شکند، ضرب المثلی در این باره که امروزه هم کاربرد دارد و می تواند تمثیلِ چنین کاری باشد این است که شخصی که خود را اربابِ هنر می داند بخواهد سُرنا را از سرِ گشادش بزند، و البته که موفق نخواهد شد. گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم در اینجا می رسیم به همان بیتی که چنین می نماید حافظ این غزل را در
پاسخ به انتقادِ آن حسود یا شاهِ صوفیه سروده است، پسمی فرماید اگر حسودی بدیِ حافظ را در جایی بیان کرد و موجبِ رنجشِ رفیق یا دوستدارِ او شد، تنها واکنش باید این باشد که به او بگویند از این عیب گویی به خیالِ خود خوش باش و برو حالش را ببر، اما ما رندانی که آنان را فقیر می دانی و با میلِ به ناحق از آنان بد می گویی تا خود را توانگر و در اوجِ تعالی و قله هایِ معرفت جلوه دهی بدان که کارِ خود را بدرستی و با جدیت انجام می دهیم و گوش به احمق نمی کنیم. حافظ ارخصم خطا گفت نگیریم بر او ور به حق گفت جدل با سخنِ حق نکنیم در انتها حافظ قصدِ آن دارد تا بگوید در مرامِ رندان لجبازی نیست و این
پاسخ را نیز از رویِ عداوت و رنجش نداده است، بلکه در مرامِ رندی اگر دشمن یا حسود نکته ای را خطا بگوید از او رنجشی به دل نمی گیریم و اگر سخنی را به حق و انصاف بیان کند با او به جدال و ستیزه بر نخاسته و آن حق را می پذیریم. امروزه دشمن یا رقیبِ انتخاباتی اگر از دستش در رفته و سخنِ حقی را نیز بر زبان بیاورد ما از پذیرشش سر باز می زنیم و با آن به ستیزه بر می خیزیم زیرا که از زبانِ دشمن بیان شده است.